اعتراف مي کنم، به اين که نشناختمت


 






 
اعتراف، اگر درست انجام شود، صداقت را به فرد باز مي گرداند و او را، راستگو مي کند، فکرهايي را که ديگران درباره فرد مي کنند، مي شويد و با خود مي برد و همين ها، موجب آزادي رواني و معنوي فرد مي شود. اعتراف، راستگويي بنده اي است که مي داند، دارد به خودش، به ديگران و به خداي خودش دروغ مي گويد و مي داند که حتي اين دروغ ها را هم، باور کرده است. پس در اين صفحه، کمي اعتراف مي کنم تا کمي سبکبارتر شوم، اي بانوي آب و آيينه و نور، اي بانوي شکسته پهلو و شکسته دل!
***
اعتراف مي کنم که هيچ گاه به شما، به عنوان يک الگوي روزمره و کاملا عملي نگاه نکرده ام. هميشه فکر کرده ام که شما، بانوي پاکدامني بوده ايد که در گوشه اي نشسته ايد و تنها به فکر نماز و روزه و مناجات با خداي خود بوده ايد. اعتراف مي کنم که هميشه، تنها وقت هايي که مجبور بوده ام، به شما فکر کرده ام تا بتوانم از شما چيزي بنويسم. اعتراف مي کنم که تنها کتابي را که درباره شما خوانده ام، کتاب «کشتي پهلو گرفته» سيد مهدي شجاعي بوده و تازه، آن را هم نيم بند خوانده ام. اعتراف مي کنم که بيشترين اطلاعاتي را که از شما دارم، از مداحاني که ممکن است در روايت هايشان اندکي سهل انگاري داشته باشند، گرفته ام؛ نه از استاداني چون علامه مطهري و دکتر شريعتي و ديگران. اعتراف مي کنم که شما را، تنها با اشک به جا آورده ام و تنها، به اين فکر کرده ام که شما، چقدر بانوي مظلومي بوده ايد.
اعتراف مي کنم که شما، بيشتر از آنکه به عنوان يک وجود مستقل برايم مطرح باشيد، به عنوان دختر رسول، همسر علي، مادر حسن و حسين و زينب برايم مطرح بوده ايد. اعتراف مي کنم که بيشتر برايم به عنوان يک مادر مطرح بوده ايد، نه زن جواني که در 18 سالگي به شهادت رسيده، آن هم در حمايت از راستگوترين و برحق ترين مرد و فرد زمان خودش. اعتراف مي کنم که برايم، هيچ گاه به عنوان نابغه و مبارزي که در اين سن کم و در جامعه به شدت مرد سالار عربستان، آستين همت را بالا زديد و خانه به خانه رفتيد تا بيعتي بزرگ را به ياد مردماني کوچک بياوريد، مطرح نبوده ايد!
***
مي خواهم دردناک ترين اعتراف اين نوشته را هم تقديم تان کنم: اعتراف مي کنم که از بازيگران و بازيکنان ريز و درشت وطني و غيروطني، بيشتر مي دانم تا شما! شرم آور است، مي دانم. اگر شرم آور نبود، اصلا نيازي به اعتراف نداشتم. مي دانم که ممکن است اين يادداشت و اين اعترافات را، مديرمان بخواند و کنار بگذارد. اما اعتراف مي کنم که با اين اعتراف سبک بار مي شوم. دلم مي خواهد در حريم هوايت پربزنم، اوج بگيرم تا دوردستها. تا آنجا که وقتي برايت گريه مي کنم بدانم دليل اين همه بغض و بي قراري چيست؟ خوشحالم که به من، قدرت و فرصت اين اعترافات را داده ايد، اي بانوي آينه و نور و روزهاي زندگي...
منبع:نشريه شاهد جوان ش 58