هزار و يک شب در انگليس
هزار و يک شب در انگليس
هزار و يک شب در انگليس
نويسنده: فرزانه سالمي
کليساي جامع کانتربري يکي از مراکز مهم مسيحيت در دنياست. براي اينکه اهميت اين کليسا را بفهميد، دانستن همين يک نکته کافي است که دانشگاه هاي آکسفورد و کمبريج زماني زيرمجموعه همين کليسا بوده اند و هنوز هم چهار کالج در آکسفورد و دو کالج در کمبريج هست که اسقف اعظم کانتربري شخصا رياستش را بر عهده دارد. اسقف اعظم در ميان مسيحيان انگليکان، درجه اي مانند پاپ دارد و مسيحي هاي انگليکان بعد از کاتوليک ها بيشترين تعداد را در دنياي مسيحيت دارند. حالا حسابش را بکنيد که کليسايي به اين درجه از اهميت، داستاني دارد. اين داستان هم داستاني قديمي و جزو متون کهن و کلاسيک به حساب مي آيد. راستش را بگوييد؟ شما وسوسه نمي شويد چنين کتابي را بخوانيد. «حکايت هاي کانتربري» با همه اهميت و جذابيتي که دارد، تا به حال به فارسي ترجمه نشده بود. اما امسال بالاخره نشر چشمه اين کار را کرد. عليرضا مهدي پور، شاعر تبريزي اگرچه فقط مقدمه و چهار قصه از کل 24 داستان حکايت هاي کانتربري را ترجمه کرده، اما همين هم غنيمت است. به ويژه که او خوش ذوقي کرده و داستان هاي منظوم چاسر را در قالب شعر به فارسي برگردانده و انصافا هم اين کار را خوب انجام داده است.
«حکايت هاي کانتربري» معروف ترين اثر ادبي انگليسي در قرن 14 ميلادي است که جفري چاسر آن را نوشته و در قصه هاي آن از شير مرغ تا جان آدميزاد پيدا مي شود؛ ماجراجويي عاشقانه، داستان زندگي قديسان، قصه هاي مذهبي، داستان هاي تمثيلي از حيوانات و حتي موعظه. چاسر 15 سال آخر عمرش را صرف نوشتن حکايت هاي کانتربري کرد که خودش هم به عنوان زائر در آن حضور دارد. درديباچه کتاب، او در يک مهمانخانه با 29 شخصيت ديگر روبه رو مي شود که آنها هم زائر مقبره تامس بکت قديس در کليساي جامع کانتربري هستند. تامس بکت قديس مردي بود که شواليه هاي تحت فرمان پادشاه به اشتباه او را کشته بودند و مزار او در کليساي جامع کانتربري به زيارتگاه مردم تبديل شده بود. چاسر از سفر يک گروه از زائران به اين محل استفاده مي کند تا داستان بگويد و مردم زمانه خودش را هم معرفي کند. صاحب مهمانخانه اي که زائران در آن جمع شده اند پيشنهاد مي دهد همه زوار براي گذران وقت در طول راه قصه بگويند و از همين جاست که چاسر توصيف شخصيت ها را شروع مي کند؛ از شواليه گرفته تا شخم زن و آسيابان و کارپرداز؛ از داروغه گرفته تا راهب و بازرگان و قاضي و البته کشيش ها و راهب هاي مختلف که يکي شان حتي توبه فروش (کفاره گير) است.
در واقع در حکايت هاي کانتربري مردمي از طبقه هاي مختلف نقش قصه گويي را به عهده مي گيرند و رفتارها و اظهارنظرهاي آنها سرنخ هاي زيادي درباره روش زندگي و خلق و خوي مردم آن زمان به خواننده مي دهد. مثلا حکايت اول را شواليه (از طبقه اشراف) نقل مي کند و قرار بر اين مي شود که بعد از او هم راهب قصه بگويد اما آسيابان (از طبقه پايين جامعه) خودش را وسط مي اندازد تا قصه اش را تعريف کند. اول بودن قصه شواليه، خواننده را به اين صرافت مي اندازد که لابد قصه ها بر اساس طبقه اجتماعي شخصيت ها گفته خواهند شد اما وقتي آسيابان خودش را قاتي ماجرا مي کند، معلوم مي شود که قرار نيست اين طور باشد. چاسر بعد از بازنشستگي از کار- يعني در اوايل دهه 1390 ميلادي- شروع کرد به کار جدي روي حکايت هاي کانتربري. کانتري بري، او برنامه بزرگي براي نوشتن اين حکايت ها در ذهن داشت و اگر آن را پياده مي کرد الان حجم حکايت هاي موجود خيلي بيشتر بود. برنامه اصلي چاسراين بود که هر کدام از شخصيت هاي حاضر در حکايت هاي کانتربري چهار داستان بگويند؛ دو تا در راه رفتن به زيارت و دو تا در راه برگشت. با اين حساب بايد 120 داستان در اين اثر نوشته مي شد اما متن موجود به زبان انگليسي 24 حکايت بيشتر نيست و اين يعني روز 25 اکتبر سال 1400 ميلادي که چاسر از دنيا رفت، احتمالا برنامه خيلي بزرگ تري براي ادامه اين حکايت ها در ذهن داشت اما نتوانست پياده اش کند.
ظاهرا جفري چاسر مي خواسته حکايت هاي کانتربري را واقعا براي مردم و براي «خوانده شدن» بنويسد. او در جريان کارش با مردمي از طبقات مختلف اجتماع سر و کار داشت و شايد همين مساله بود که او را به فکر نوشتن شعر و قصه گويي براي مخاطب عام انداخت. چاسر مي خواست چيزي بنويسد که از لحاظ زباني براي همه قابل فهم باشد اما يک مشکل بزرگ در اين راه وجود داشت. تا پيش از چاسر، ادبيات در انگليس صرفا دو شکل داشت؛ يک شکل از آن به زبان فرانسه نوشته مي شد و مختص دربار و درباريان بود و شکل ديگرش هم به لاتين نوشته مي شد و مختص کليسا بود و خلاصه مردم معمولي براي لذت بردن ازآثار ادبي هيچ موقعيتي نداشتند. چاسر اين وضعيت را عوض کرد و به همان زبان انگليسي اي نوشت که مردم لندن در کوچه و خيابان استفاده مي کردند. اين جور استفاده از زبان محلي توسط چاسر شايد تحت تاثير نوشته هاي بوکاچيو، پترارک و دانته در ادبيات ايتاليايي بود. اما انگار همه منتظر بودند که يک نفر در انگليس چنين کاري انجام بدهد و راه را براي بقيه باز کند و همين طور هم شد؛ چون شاعران انگليسي بعد از چاسر به نوشتن به زبان ساده و محلي تمايل پيدا کردند. اصل حکايت هاي کانتربري به زبان انگليسي ميانه نوشته شده و شباهت هايي با زبان نوشتاري و گفتاري امروز انگليسي دارد. خواننده اي که با زبان انگليسي آشناست متن اوليه حکايت هاي کانتربري را تا حدي مي تواند بخواند؛ در حالي که بعضي از متون معاصر با اين اثر اصلا براي انگليسي زبان ها هم قابل خواندن نيست و بايد ترجمه آنها به زبان انگليسي مدرن را خواند.
حالا چند تا از بهترين حکايت هاي کانتربري در ايران ترجمه شده و کار با ارزشي هم هست چون عليرضا مهدي پور- مترجم اين حکايت ها- در واقع شعر قديم انگليسي را به نظم فارسي و قالب مثنوي درآورده. دردو جلد حکايت هاي کانتربري که نشر چشمه آنها را چاپ کرده، هم ديباچه کلي کتاب هست و هم چند تا از خواندني ترين حکايت ها. در اين کتاب مي توانيد در دو صفحه رو به رو، ترجمه فارسي و اصل متن انگليسي قديم به همراه معادل آن در انگليسي امروز را ببينيد و اين، کار را براي خواننده خيلي راحت مي کند. اصولا مي گويند اگر خواستيد از اصل انگليسي حکايت هاي کانتربري سردربياوريد بايد آن را با صداي بلند بخوانيد چون معني شعر اين طوري راحت تر فهميده مي شود. نکته جالب درباره ترجمه کتاب اين است که مترجم خودش را در قيد و بند ادبيات فاخر و واژه هاي ادبيات کهن نگه نداشته و در واقع مثل چاسر نگاهي اجتماعي به زبان داشته. چاسر حکايت هاي کانتربري را به زباني نوشت که مردم بخوانند و لذت ببرند و ترجمه فارسي اين حکايت ها هم کارکردشان همين است.
اما گذشته از زبان، چاسر در حکايت هاي کانتربري به يک بعد اجتماعي ديگر هم توجه داشته و آن هم توصيف ظاهري مردم در آن دوره و زمانه يعني قرن 14 ميلادي است. چاسر مدتي مسؤول صنف واردکنندگان پارچه به انگليس بود و همين تجربه باعث شد در شعرهاي او جزئيات دقيقي از لباس و سر و وضع مردم در آن دوره را بخوانيم و خلاصه اين شعرها به يک جور سند اجتماعي از آن دوران تبديل شده اند.
يکي از مناطقي که چاسر در دوران کارش مدتي در آنجا زندگي مي کرد همان منطقه اي است که کليساي جامع کانتربري در آن واقع شده و خلاصه اينکه همه چيز در دوران کاري چاسر دست به دست هم داده بودند تا او تجربه هاي اجتماعي زندگي خودش را در شعر و ادبيات به کار بگيرد. از طرف ديگر چاسر در دوراني زندگي مي کرد که تنش هاي زيادي در جامعه انگليس وجود داشت. در دوران کودکي او طاعون در انگليس شيوع پيدا کرده و بين 30 تا 50 درصد از جمعيت انگليس را کشته بود. حتي بعد از رفع بلا هم جامعه انگليس هنوز متشنج بود و طبقه کارگر ديگر به شرايط قبلي زندگي راضي نمي شدند و به همين خاطر به شدت از طبقه مرفه و اشراف زاده ها نفرت پيدا کرده بودند. کار به جايي رسيد که در سال 1381 ميلادي، رعيت ها عليه طبقه اشراف قيام کردند و شکاف طبقاتي بيشتر از گذشته شد. اين شکاف ها در تقابل شخصيت ها در حکايت هاي کانتربري هم ديده مي شود.
نويسنده ها و هنرمندهاي معاصر با چاسر، خيلي زود اهميت و ارزش اين کتاب را درک کردند. با وجود اينکه چاسر در نوشتن اين حکايت ها تا حدي تحت تاثير نويسنده هاي ايتاليايي و فرانسوي بود اما موجود بودن اثر او به زبان انگليسي باعث شد که خوانندگان حکايت هاي کانتربري بيشتر از نمونه هاي مشابهي مثل «دکامرون» نوشته بوکاچيو باشد. نکته مهم ديگر در موفقيت اين اثر اين بود که چاسر از توصيفي رئاليستي براي معرفي شخصيت ها استفاده کرده بود و اين مساله خيلي براي خوانندگان انگليسي قرن 14 و 15 ميلادي تازگي داشت. از طرف ديگر يکي از مهم ترين کارهاي چاسر در حکايت هاي کانتربري اين بود که او قافيه را در اين شعرها به کار گرفت و در واقع سنتي از ادبيات فرانسه را وارد ادبيات انگليسي کرد.
چاسر در دوره خودش آدم فرهيخته اي بود و قبل از شعر نوشتن هايش ترجمه هم مي کرد. مثلا اينکه کتاب «تسلي بخشي فلسفه» نوشته بوئه تيوس- فيلسوف رمي- را ترجمه کرد و شعرهاي فرانسوي و ايتاليايي زيادي را هم به انگليسي برگرداند. ظاهرا چاسر در اوايل دوران فعاليت ادبي خود مجبور بود طبق ادبيات کليشه اي اشرافي بنويسد اما در آخرين کارش که همين حکايت هاي کانتربري باشد، ديگر لحن خاص خودش را دارد.
چاسر هم عصر حافظ شيرازي بوده و معمولا استادان قديمي ادبيات کار او را با رودکي مقايسه مي کنند. چاسر درک عميقي از ذات انسان داشته و در حکايت هاي کانتربري، جهان را از ديدگاه انسان هاي مختلف ديده است. او جهان را همان طور که مي ديد نشان داده و به همين خاطر است که بعد از گذشت اين همه قرن، هنوز هم خواندن حکايت هاي کانتربري لذت بخش است.
يکي از نکات بامزه در ترجمه «حکايت هاي کانتربري» اين بود که جلد دوم ترجمه چندماهي قبل از جلد اول منتشر شد و جلد اول تازه يک هفته است که به بازار کتاب آمده است
اطلاعات زيادي راجع به زندگي اين اديب انگليسي در دست نيست اما ظاهرا در اوايل دهه 1340 ميلادي در لندن به دنيا آمده بوده و فرزند يکي يکدانه بوده. پدرش تاجر بوده و شيوع طاعون در انگليس در سال 1349 هم به نفعش تمام شده چون يکي از خويشاوندان نزديک آنها طاعون مي گيرد و مي ميرد و همه اموالش به پدر چاسر مي رسد.
جفري واقعا از اين بابت شانس مي آورد چون اگر اين پول به دست خانواده اش نمي رسيد آنها نمي توانستند او را براي کار به خانه يکي از اشراف انگليس بفرستند. آن وقت جفري چاسر به جاي آشنايي با خانواده هاي اشراف و شعر نوشتن مجبور مي شد مثل پدر و پدربزرگش مغازه دار بشود. اما چاسر در زماني که به عنوان پادو در خانه اشراف خدمت مي کرد فرصتش را پيدا کرد تا با آداب و سلايق طبقه اشراف آشنا بشود و در آينده موقعيت خودش را بهتر کند؛ به طوري که او حتي بعدها همسرش را هم از طبقه اجتماعي بالاتر از خودش انتخاب کرد.
جفري در همان دوره کودکي و نوجواني اش فرانسه و ايتاليايي و لاتين خوانده بود و تقريبا مي توانست به اين زبان ها حرف بزند و بنويسد و همين توانايي او خيلي به کار خانواده هاي اشرافي مي آمد.
به همين خاطر بود که او را به عنوان نماينده ديپلماتيک اين طرف و آن طرف مي فرستادند و جفري چاسر فرصت آن را داشت که مردم مناطق مختلف را ببيند و با فرهنگ آنها آشنا بشود. البته در همين حيص و بيص گاهي بدشانسي هاي بزرگي هم مي آورد. مثلا در جريان جنگ فرانسه و انگليس يک بار اسير شد و اشراف انگليس براي آزاد کردنش دست به جيب هم شدند.
به هر حال، چاسر در جريان همين سفرهاي کاري اش دوبار به ايتاليا هم سفر کرد که تاثير زيادي در آينده ادبي او گذاشت. چاسر در ايتاليا با بوکاچيو و پترارک- يعني بزرگ ترين شاعران ايتاليايي هم عصرش- ملاقات کرد و کارهاي آنها را خواند و بدون شک اين تجربه در نوشته هاي خود او در آينده تاثير زيادي داشت. تصويري که معاصران چاسر از او کشيده اند. او را شنل بر سر و سوار بر اسب در يک نسخه خطي از «حکايت هاي کانتربري» نشان مي دهد آن طور که نوشته اند چاسر کمي شکم داشت، قدش متوسط بود، کچل بود و چشم هايش جاهايي را مي ديد که مردم عادي نمي بينند. او هيچ وقت خودش به زيارت کليساي جامع کانتربري و قبر توماس بکت قديس نرفت.
جيوواني بوکاچيو در فاصله 1313 تا 1375 ميلادي در ايتاليا زندگي مي کرد و همراه دانته و فرانسيس پترارک جزو مهم ترين شاعران ايتاليايي قرن 14 بود. در «دکامرون» چند مرد و زن جوان مدتي را براي فرار از طاعون در منطقه اي خارج از شهر سپري مي کنند و تصميم مي گيرند که در اين مدت براي گذراندن وقت، داستان تعريف کنند. با اين ترتيب ده نفر به مدت ده روز، هر کدام يک داستان در روز مي گويند.
از آنجا که شخصيت هاي داستان بوکاچيو همه از يک طبقه اجتماعي هستند، داستان هاي دکامرون نسبت به حکايت هاي کانتربري تنوع کمتري دارد. اما چاسر در حکايت هاي کانتربري از ايده زيارت رفتن براي جمع کردن شخصيت هاي مورد نظر خودش استفاده کرد و اين کار به او اجازه داد که آدم هايي از طبقات مختلف جامعه را کنار هم جمع کند.
بناي کليساي کانتربري به 957 برمي گردد، اما تبديلش به کليساي جامع مال قرن 12 است که توماس بکت آن را گسترش داد. اين جناب توماس بکت سر يک درگيري با پادشاه وقت انگليس يعني هنري دوم کشته شد (سال 1170 ) و بعد از مرگ قديس شد. درگيري توماس بکت و شاه سر اين بود که کي حق قضاوت دارد؛ شاه يا کليسا؟ يک توماس ديگر هم بود که جانش را در درگيري با پادشاه داد. توماس مور سر اينکه هنري هشتم مي خواست زنش را طلاق بدهد با او مخالفت کرد ولي اين بار اسقف کانتربري پشت شاه درآمد. در نتيجه توماس مور کشته شد (سال 1535) و کليساي انگليکان از واتيکان جدا شد.
هر ساله زائراني که براي ديدن قبر توماس بکت به آنجا مي روند و اکثر شاعران بزرگ انگليسي زبان شعري براي او گفته اند. حتي درباره ارواح سرگردان در کانتربري قصه و افسانه هست. روح اسقف سايمون سادبوري که توسط دهقانان شورشي کشته شد (سال 1381) و روح زن خدمتکاري به اسم نل کوک از معروف ترين روح هاي کانتربري هستند. ديدن اين دومي نشانه نزديک بودن مرگ است.
منبع:نشريه همشهري جوان، شماره 241
«حکايت هاي کانتربري» معروف ترين اثر ادبي انگليسي در قرن 14 ميلادي است که جفري چاسر آن را نوشته و در قصه هاي آن از شير مرغ تا جان آدميزاد پيدا مي شود؛ ماجراجويي عاشقانه، داستان زندگي قديسان، قصه هاي مذهبي، داستان هاي تمثيلي از حيوانات و حتي موعظه. چاسر 15 سال آخر عمرش را صرف نوشتن حکايت هاي کانتربري کرد که خودش هم به عنوان زائر در آن حضور دارد. درديباچه کتاب، او در يک مهمانخانه با 29 شخصيت ديگر روبه رو مي شود که آنها هم زائر مقبره تامس بکت قديس در کليساي جامع کانتربري هستند. تامس بکت قديس مردي بود که شواليه هاي تحت فرمان پادشاه به اشتباه او را کشته بودند و مزار او در کليساي جامع کانتربري به زيارتگاه مردم تبديل شده بود. چاسر از سفر يک گروه از زائران به اين محل استفاده مي کند تا داستان بگويد و مردم زمانه خودش را هم معرفي کند. صاحب مهمانخانه اي که زائران در آن جمع شده اند پيشنهاد مي دهد همه زوار براي گذران وقت در طول راه قصه بگويند و از همين جاست که چاسر توصيف شخصيت ها را شروع مي کند؛ از شواليه گرفته تا شخم زن و آسيابان و کارپرداز؛ از داروغه گرفته تا راهب و بازرگان و قاضي و البته کشيش ها و راهب هاي مختلف که يکي شان حتي توبه فروش (کفاره گير) است.
در واقع در حکايت هاي کانتربري مردمي از طبقه هاي مختلف نقش قصه گويي را به عهده مي گيرند و رفتارها و اظهارنظرهاي آنها سرنخ هاي زيادي درباره روش زندگي و خلق و خوي مردم آن زمان به خواننده مي دهد. مثلا حکايت اول را شواليه (از طبقه اشراف) نقل مي کند و قرار بر اين مي شود که بعد از او هم راهب قصه بگويد اما آسيابان (از طبقه پايين جامعه) خودش را وسط مي اندازد تا قصه اش را تعريف کند. اول بودن قصه شواليه، خواننده را به اين صرافت مي اندازد که لابد قصه ها بر اساس طبقه اجتماعي شخصيت ها گفته خواهند شد اما وقتي آسيابان خودش را قاتي ماجرا مي کند، معلوم مي شود که قرار نيست اين طور باشد. چاسر بعد از بازنشستگي از کار- يعني در اوايل دهه 1390 ميلادي- شروع کرد به کار جدي روي حکايت هاي کانتربري. کانتري بري، او برنامه بزرگي براي نوشتن اين حکايت ها در ذهن داشت و اگر آن را پياده مي کرد الان حجم حکايت هاي موجود خيلي بيشتر بود. برنامه اصلي چاسراين بود که هر کدام از شخصيت هاي حاضر در حکايت هاي کانتربري چهار داستان بگويند؛ دو تا در راه رفتن به زيارت و دو تا در راه برگشت. با اين حساب بايد 120 داستان در اين اثر نوشته مي شد اما متن موجود به زبان انگليسي 24 حکايت بيشتر نيست و اين يعني روز 25 اکتبر سال 1400 ميلادي که چاسر از دنيا رفت، احتمالا برنامه خيلي بزرگ تري براي ادامه اين حکايت ها در ذهن داشت اما نتوانست پياده اش کند.
ظاهرا جفري چاسر مي خواسته حکايت هاي کانتربري را واقعا براي مردم و براي «خوانده شدن» بنويسد. او در جريان کارش با مردمي از طبقات مختلف اجتماع سر و کار داشت و شايد همين مساله بود که او را به فکر نوشتن شعر و قصه گويي براي مخاطب عام انداخت. چاسر مي خواست چيزي بنويسد که از لحاظ زباني براي همه قابل فهم باشد اما يک مشکل بزرگ در اين راه وجود داشت. تا پيش از چاسر، ادبيات در انگليس صرفا دو شکل داشت؛ يک شکل از آن به زبان فرانسه نوشته مي شد و مختص دربار و درباريان بود و شکل ديگرش هم به لاتين نوشته مي شد و مختص کليسا بود و خلاصه مردم معمولي براي لذت بردن ازآثار ادبي هيچ موقعيتي نداشتند. چاسر اين وضعيت را عوض کرد و به همان زبان انگليسي اي نوشت که مردم لندن در کوچه و خيابان استفاده مي کردند. اين جور استفاده از زبان محلي توسط چاسر شايد تحت تاثير نوشته هاي بوکاچيو، پترارک و دانته در ادبيات ايتاليايي بود. اما انگار همه منتظر بودند که يک نفر در انگليس چنين کاري انجام بدهد و راه را براي بقيه باز کند و همين طور هم شد؛ چون شاعران انگليسي بعد از چاسر به نوشتن به زبان ساده و محلي تمايل پيدا کردند. اصل حکايت هاي کانتربري به زبان انگليسي ميانه نوشته شده و شباهت هايي با زبان نوشتاري و گفتاري امروز انگليسي دارد. خواننده اي که با زبان انگليسي آشناست متن اوليه حکايت هاي کانتربري را تا حدي مي تواند بخواند؛ در حالي که بعضي از متون معاصر با اين اثر اصلا براي انگليسي زبان ها هم قابل خواندن نيست و بايد ترجمه آنها به زبان انگليسي مدرن را خواند.
حالا چند تا از بهترين حکايت هاي کانتربري در ايران ترجمه شده و کار با ارزشي هم هست چون عليرضا مهدي پور- مترجم اين حکايت ها- در واقع شعر قديم انگليسي را به نظم فارسي و قالب مثنوي درآورده. دردو جلد حکايت هاي کانتربري که نشر چشمه آنها را چاپ کرده، هم ديباچه کلي کتاب هست و هم چند تا از خواندني ترين حکايت ها. در اين کتاب مي توانيد در دو صفحه رو به رو، ترجمه فارسي و اصل متن انگليسي قديم به همراه معادل آن در انگليسي امروز را ببينيد و اين، کار را براي خواننده خيلي راحت مي کند. اصولا مي گويند اگر خواستيد از اصل انگليسي حکايت هاي کانتربري سردربياوريد بايد آن را با صداي بلند بخوانيد چون معني شعر اين طوري راحت تر فهميده مي شود. نکته جالب درباره ترجمه کتاب اين است که مترجم خودش را در قيد و بند ادبيات فاخر و واژه هاي ادبيات کهن نگه نداشته و در واقع مثل چاسر نگاهي اجتماعي به زبان داشته. چاسر حکايت هاي کانتربري را به زباني نوشت که مردم بخوانند و لذت ببرند و ترجمه فارسي اين حکايت ها هم کارکردشان همين است.
اما گذشته از زبان، چاسر در حکايت هاي کانتربري به يک بعد اجتماعي ديگر هم توجه داشته و آن هم توصيف ظاهري مردم در آن دوره و زمانه يعني قرن 14 ميلادي است. چاسر مدتي مسؤول صنف واردکنندگان پارچه به انگليس بود و همين تجربه باعث شد در شعرهاي او جزئيات دقيقي از لباس و سر و وضع مردم در آن دوره را بخوانيم و خلاصه اين شعرها به يک جور سند اجتماعي از آن دوران تبديل شده اند.
يکي از مناطقي که چاسر در دوران کارش مدتي در آنجا زندگي مي کرد همان منطقه اي است که کليساي جامع کانتربري در آن واقع شده و خلاصه اينکه همه چيز در دوران کاري چاسر دست به دست هم داده بودند تا او تجربه هاي اجتماعي زندگي خودش را در شعر و ادبيات به کار بگيرد. از طرف ديگر چاسر در دوراني زندگي مي کرد که تنش هاي زيادي در جامعه انگليس وجود داشت. در دوران کودکي او طاعون در انگليس شيوع پيدا کرده و بين 30 تا 50 درصد از جمعيت انگليس را کشته بود. حتي بعد از رفع بلا هم جامعه انگليس هنوز متشنج بود و طبقه کارگر ديگر به شرايط قبلي زندگي راضي نمي شدند و به همين خاطر به شدت از طبقه مرفه و اشراف زاده ها نفرت پيدا کرده بودند. کار به جايي رسيد که در سال 1381 ميلادي، رعيت ها عليه طبقه اشراف قيام کردند و شکاف طبقاتي بيشتر از گذشته شد. اين شکاف ها در تقابل شخصيت ها در حکايت هاي کانتربري هم ديده مي شود.
نويسنده ها و هنرمندهاي معاصر با چاسر، خيلي زود اهميت و ارزش اين کتاب را درک کردند. با وجود اينکه چاسر در نوشتن اين حکايت ها تا حدي تحت تاثير نويسنده هاي ايتاليايي و فرانسوي بود اما موجود بودن اثر او به زبان انگليسي باعث شد که خوانندگان حکايت هاي کانتربري بيشتر از نمونه هاي مشابهي مثل «دکامرون» نوشته بوکاچيو باشد. نکته مهم ديگر در موفقيت اين اثر اين بود که چاسر از توصيفي رئاليستي براي معرفي شخصيت ها استفاده کرده بود و اين مساله خيلي براي خوانندگان انگليسي قرن 14 و 15 ميلادي تازگي داشت. از طرف ديگر يکي از مهم ترين کارهاي چاسر در حکايت هاي کانتربري اين بود که او قافيه را در اين شعرها به کار گرفت و در واقع سنتي از ادبيات فرانسه را وارد ادبيات انگليسي کرد.
چاسر در دوره خودش آدم فرهيخته اي بود و قبل از شعر نوشتن هايش ترجمه هم مي کرد. مثلا اينکه کتاب «تسلي بخشي فلسفه» نوشته بوئه تيوس- فيلسوف رمي- را ترجمه کرد و شعرهاي فرانسوي و ايتاليايي زيادي را هم به انگليسي برگرداند. ظاهرا چاسر در اوايل دوران فعاليت ادبي خود مجبور بود طبق ادبيات کليشه اي اشرافي بنويسد اما در آخرين کارش که همين حکايت هاي کانتربري باشد، ديگر لحن خاص خودش را دارد.
چاسر هم عصر حافظ شيرازي بوده و معمولا استادان قديمي ادبيات کار او را با رودکي مقايسه مي کنند. چاسر درک عميقي از ذات انسان داشته و در حکايت هاي کانتربري، جهان را از ديدگاه انسان هاي مختلف ديده است. او جهان را همان طور که مي ديد نشان داده و به همين خاطر است که بعد از گذشت اين همه قرن، هنوز هم خواندن حکايت هاي کانتربري لذت بخش است.
يکي از نکات بامزه در ترجمه «حکايت هاي کانتربري» اين بود که جلد دوم ترجمه چندماهي قبل از جلد اول منتشر شد و جلد اول تازه يک هفته است که به بازار کتاب آمده است
جفري چاسر کي بود؟
نسخه انگليسي حافظ و دانته
اطلاعات زيادي راجع به زندگي اين اديب انگليسي در دست نيست اما ظاهرا در اوايل دهه 1340 ميلادي در لندن به دنيا آمده بوده و فرزند يکي يکدانه بوده. پدرش تاجر بوده و شيوع طاعون در انگليس در سال 1349 هم به نفعش تمام شده چون يکي از خويشاوندان نزديک آنها طاعون مي گيرد و مي ميرد و همه اموالش به پدر چاسر مي رسد.
جفري واقعا از اين بابت شانس مي آورد چون اگر اين پول به دست خانواده اش نمي رسيد آنها نمي توانستند او را براي کار به خانه يکي از اشراف انگليس بفرستند. آن وقت جفري چاسر به جاي آشنايي با خانواده هاي اشراف و شعر نوشتن مجبور مي شد مثل پدر و پدربزرگش مغازه دار بشود. اما چاسر در زماني که به عنوان پادو در خانه اشراف خدمت مي کرد فرصتش را پيدا کرد تا با آداب و سلايق طبقه اشراف آشنا بشود و در آينده موقعيت خودش را بهتر کند؛ به طوري که او حتي بعدها همسرش را هم از طبقه اجتماعي بالاتر از خودش انتخاب کرد.
جفري در همان دوره کودکي و نوجواني اش فرانسه و ايتاليايي و لاتين خوانده بود و تقريبا مي توانست به اين زبان ها حرف بزند و بنويسد و همين توانايي او خيلي به کار خانواده هاي اشرافي مي آمد.
به همين خاطر بود که او را به عنوان نماينده ديپلماتيک اين طرف و آن طرف مي فرستادند و جفري چاسر فرصت آن را داشت که مردم مناطق مختلف را ببيند و با فرهنگ آنها آشنا بشود. البته در همين حيص و بيص گاهي بدشانسي هاي بزرگي هم مي آورد. مثلا در جريان جنگ فرانسه و انگليس يک بار اسير شد و اشراف انگليس براي آزاد کردنش دست به جيب هم شدند.
به هر حال، چاسر در جريان همين سفرهاي کاري اش دوبار به ايتاليا هم سفر کرد که تاثير زيادي در آينده ادبي او گذاشت. چاسر در ايتاليا با بوکاچيو و پترارک- يعني بزرگ ترين شاعران ايتاليايي هم عصرش- ملاقات کرد و کارهاي آنها را خواند و بدون شک اين تجربه در نوشته هاي خود او در آينده تاثير زيادي داشت. تصويري که معاصران چاسر از او کشيده اند. او را شنل بر سر و سوار بر اسب در يک نسخه خطي از «حکايت هاي کانتربري» نشان مي دهد آن طور که نوشته اند چاسر کمي شکم داشت، قدش متوسط بود، کچل بود و چشم هايش جاهايي را مي ديد که مردم عادي نمي بينند. او هيچ وقت خودش به زيارت کليساي جامع کانتربري و قبر توماس بکت قديس نرفت.
نمونه هاي چاسر
چند قلوها در ادبيات کهن
جيوواني بوکاچيو در فاصله 1313 تا 1375 ميلادي در ايتاليا زندگي مي کرد و همراه دانته و فرانسيس پترارک جزو مهم ترين شاعران ايتاليايي قرن 14 بود. در «دکامرون» چند مرد و زن جوان مدتي را براي فرار از طاعون در منطقه اي خارج از شهر سپري مي کنند و تصميم مي گيرند که در اين مدت براي گذراندن وقت، داستان تعريف کنند. با اين ترتيب ده نفر به مدت ده روز، هر کدام يک داستان در روز مي گويند.
از آنجا که شخصيت هاي داستان بوکاچيو همه از يک طبقه اجتماعي هستند، داستان هاي دکامرون نسبت به حکايت هاي کانتربري تنوع کمتري دارد. اما چاسر در حکايت هاي کانتربري از ايده زيارت رفتن براي جمع کردن شخصيت هاي مورد نظر خودش استفاده کرد و اين کار به او اجازه داد که آدم هايي از طبقات مختلف جامعه را کنار هم جمع کند.
چرا کانتربري؟
جايي به جز کليساي پدر تاک
بناي کليساي کانتربري به 957 برمي گردد، اما تبديلش به کليساي جامع مال قرن 12 است که توماس بکت آن را گسترش داد. اين جناب توماس بکت سر يک درگيري با پادشاه وقت انگليس يعني هنري دوم کشته شد (سال 1170 ) و بعد از مرگ قديس شد. درگيري توماس بکت و شاه سر اين بود که کي حق قضاوت دارد؛ شاه يا کليسا؟ يک توماس ديگر هم بود که جانش را در درگيري با پادشاه داد. توماس مور سر اينکه هنري هشتم مي خواست زنش را طلاق بدهد با او مخالفت کرد ولي اين بار اسقف کانتربري پشت شاه درآمد. در نتيجه توماس مور کشته شد (سال 1535) و کليساي انگليکان از واتيکان جدا شد.
هر ساله زائراني که براي ديدن قبر توماس بکت به آنجا مي روند و اکثر شاعران بزرگ انگليسي زبان شعري براي او گفته اند. حتي درباره ارواح سرگردان در کانتربري قصه و افسانه هست. روح اسقف سايمون سادبوري که توسط دهقانان شورشي کشته شد (سال 1381) و روح زن خدمتکاري به اسم نل کوک از معروف ترين روح هاي کانتربري هستند. ديدن اين دومي نشانه نزديک بودن مرگ است.
منبع:نشريه همشهري جوان، شماره 241
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}