تعلیم و تربیت در اسلام (1)


 

نویسنده : مجتبی امیریان
منبع : اختصاصی راسخون




 

چكيده
 

در اين تحقيق چند نكته قابل ذكر است كه بطور خلاصه عرض مي نمايم :
1. تحقيق در سه فصل تدوين گرديده است
2. فصل اول با عنوان تربيت، در مورد تاريخچه تربيت قبل از ظهور اسلام ،‌ شناخت انسان ، تعريف تربيت از ديدگاه علماي غرب وقديم وهم چنين تعريف تربيت از ديدگاه اسلام پرداخته است كه اين فصل با نگاه مباحث زيربنائي براي روشن سازي مقدمات اصل بحث ضرروي است .
3. فصل دوم با عنوان كلي تربيت اسلامي ، دو موضوع مهم را مورد بررسي قرار مي دهد كه اولا ويژگي هاي يك تربيت اسلامي چيست كه 6 ويژگي نام برده مي شود و ثانيا هدف از تعليم و تربيت در اسلام چيست كه بطور خلاصه 6 هدف توضيح داده مي شود .
4. فصل سوم كه شايد مهم ترين فصل اين تحقيق مي باشد با عنوان مباني ، اصول و ورش هاي تربيتي انتخاب گرديده است كه تشكيل شده است از 13 مبنا و 13 اصل تربيتي كه ذيل عنوان هر اصل ، روش هاي تربيتي مربوط به آن آمده است .
5. روش هاي تربيتي با مثالهايي از قرآن ،‌نهج البلاغه و روايات اهل بيت (عليهم السلام) جهت كاربردي تر شدن اين شيوه ها بطور بسيار خلاصه مطرح شده است كه مي تواند براي يك مربي تربيتي بسيار كاساز بوده و مثال هاي بيشتر را از قرآن كشف نمايد.
6. درپايان فصول سه گانه ، مباني ،‌اصول و روش هاي تربيتي بصورت يك جدول مطرح شده تا جمع بندي مناسبي براي مباحث فصل سوم باشد.
كليد واژه ها :1. تربيت و تعليم 2.شناخت انسان 3. نفس و روح 4. فطرت 5. عقل 6. هويت 7. تزكيه 8. جامعيت 9. تلقين و تحميل و تحول و تغيير 10. محاسبه 11. اسوه 12. موعظه و جدال احسن

مقدمه
 

به نام بي پايان حق كه وجود از جوهر او ريشه گرفت و هستي از او معنا يافت . هم او بود كه انسان را از گوهر جان آفريد و بر نهانش فطرت خداجويي را نهاد و اركانش را برخداجويي و حقيقت جويي وكنجكاوي در راه حق استوار نمود. همه ي خلق را به دانايي جهت داد ، هم آنان را كه ناطق آفريد و هم آنانكه بدون زبان ،‌خلقتش نه از روي نياز بلكه از روي رحمت و كرم شكل گرفت ، نه خواهان عبادت است و نه خواهان مناجات . اما اين دو را فرصتي مغتنم براي آدم زميني قرار داد. در عدل نتوان كسي را با او تشابه گرفت و در لطف همچنين گوهرجان را چنان آفريد كه هر بنده اي خواص خاص خود را يافت و با تعلم و همراهي تعليم بزرگي يافت . آنچنان كه اگر اين دو مزيت را از استعداد وي حذف كرده و ناديده انگاريم خلقتش ( خلقت انسان با همه استعدادها) همچون معدني كشف نشده و استخراج نگرديده باقي خواهد ماند . پس به اين دليل كه خود خالق بود وآگاه، تعليم را بر انسان واجب گردانيد و راه هدايت را با استناد به پيامبرانش هموار گردانيد. آنانكه تعليم را برگرفتند ، انسان شدند و صورت ملك يافتند و آنانكه نپذيرفتند در خلقت خود صورت آدم را همراه خود كشيدند و باطنشان يا هيچ تفاوت نكرد و يا به حيوانيت گرائيد . پس لازمه ي انسان شدن در تعليم نهفته است و راه تعليم راه تعقل و تفكر در ماهيت خود و الوهيت يكتاي بي همتاست .در اين مسير پرپيج و خم ودشوار كه هر كس در دست خود جهت يابي به همراه دارد مسلمانان نيز قطب نماي سپرده شده به محمد ( صلي الله عليه و آله ) را برروي قلب و صورت خود گذارده و راهي را كه آن نشان مي دهد دنبال مي كنند . براي سهولت در اين مسير انساني وعرفاني هر كس در كوي انسان شدن دست به قلم گرفته و جهت ياب الهي را ساده ترتعريف مي نمايد .

فصل اول
 

تاريخچه تربيت قبل از اسلام
 

تربيت به معناي پرورش دادن و پرورش يافتن انسان ـ از آغاز آفرينش بوده است. زيرا از آن هنگام كه انسانهاي نخستين، روش غذاخوردن و چرانيدن دام و كشت زمين را (با ابزارهاي ابتدايي) به فرزندان خويش ياد دادند، تعليم و تربيت انجام يافته است . چون انسان تك زي ، اجتماعي شد و با مردمان ديگر زندگي آغاز كرد ناچار شد از پاره اي آزادي هاي خود چشم بپوشد و پاره اي را محدود كند تا همه بتوانند در آن حد معين آزاد باشند.براي شناختن اين حدود و رعايت آن مسأله تعليم و تربيت اجتماعي پيش آمد. در اين ميان، مسألة تربيت (بخصوص) مورد توجه و نظر همه اجتماعات بوده و هست.
حتي قبايل و اجتماعاتي كه كاري به تعليم نداشته اند، براي رفتار اجتماعي خود ناچار بودندمرز شناخته شده اي ترسيم نمايند تا از آن تجاوز نشود. در اجتماعاتي كه به مسأله تعليم هم ـ علاوه بر تربيت ـ نظر دارند، نياز بيشتري به موضوع تربيت احساس مي شود، زيرا طرز استفاده از علوم و معارف، خود احتياج به آدابي دارد.تعليم و تربيت هر گروه، دسته و قبيله وملتي با گذشت روزگار،پايه ريزي مي شود. ضمن آنكه اوضاع جغرافيايي، منطقه سكونت،شكل اجتماعي، تعليمات و ... در آن تأثير ژرف دارند(1)
به عنوان مثال:
در دوره پيش از اسلام، همه حق بهره مندي از سرمايه نفيس تعليم و تربيت را نداشتند. افراد با سواد نيز به علل گوناگون از همگاني كردن تعليم و تربيت خودداري مي كردند.مثلاً مي گفتند: چون افكار عمومي با خرافات و افسانه ها انس گرفته و تحذير شده، آمادگي پذيرش انديشه هاي نو را ندارد و يا براي اينكه از ناحيه خرافيون گزند و آسيبي نبينند، معلومات خود را از مردم عامي مخفي مي نمودند و جز به صورت معما (آن هم براي افرادي خاص) آنرا مطرح نمي كردند.به طور كلي تبعيضات نژادي، نظام پوسيده طبقاتي جهل و خرافه پرستي بر منطقه جزيره العرب،حكم فرما بود و برخي از قسمت هاي آن منطقه، آنچنان عقب مانده بود كه حتي قدرتهاي بزرگ آن روزگار «ايران و روم» كه سعي در استثمار ملتها داشتند، به اين سرزمين ها توجهي نمي كردند. علوم عرب جاهلي در آن روزگار عبارت بودند از: ستاره شناسي، هواشناسي، غيب گويي، قيافه شناسي، علم انساب و تاريخ كه اين علوم و اطلاعات نيز ـ كه آميخته با خرافات بود ـ به مرور زمان و سينه به سينه يا دهان به دهان و يا از طريق حدس و گمان و تجربيات شخصي ميان مردم شيوع يافته بود، و گرنه اعراب خواندن و نوشتن نمي دانستند، تا آنجا كه مقارن ظهور اسلام، در مكه فقط 17 نفرو در مدينه 11 نفر سواد خواندن و نوشتن داشتند.هدف از تربيت آن دوران (جاهليت) در هيچ كتابي ذكر نشده، ولي مي توان گفت كه شايد به واسطه جهل توأم با شركي كه به سرزمين عربستان حاكم بود، محتواي تربيت نيز كه به صورت پراكنده آموخته مي شد، براي آن بود كه افكار عمومي را در همان مسير، بت پرستي و خرافه پرستي سوق دهند. مثلاً كهانت را ترغيب مي كردند تا بواسطه آن سود سرشاري عايد بت خانه داران و افراد سودجو شود: نتيجه كه از اين نوع فرهنگ و نشر آن عايد مي شد، بالطبع با روشي كه آنها در پيش گرفته بودند موافق بود، زيرا هر آنچه راكه بر جهل و شرك مردم مي افزود، به اعراب جاهلي آن زمان مي آموختند و اين جماعت ساده دل را به بيراهه مي كشاندند(2) اما خداوند بار ديگر بر مردم منت نهاد و قران را براي تربيت آنها نازل نمود و نيز خاتم پيامبران را فرستاد تا انديشه ها را از آلودگي پاك نمايد و مردم را به سوي كمال رهنمون گردد.البته اين رسالت (تربيت) تنها منحصر به پيامبر ما نبوده است. چرا كه حضرت ابراهيم (ع) و پسرش اسماعيل (ع)، پس از بالابردن پايه هاي خانه خدا، دست به دعا برداشته و در دعاي خود از پروردگارشان، فرزنداني مي خواهند فرمانبردار، خداوند نيز مي خواهند از ميان آنها پيغمبري برانگيزد تا آيات الهي را بر آنان بخوانند و حكمت را تعليمشان دهد و آلودگي ها و بديها را از جان و دل آنها بزدايد (3) خداوند نيز اين درخواست آنها را به اجابت رسانده و برآنان منت مي گذارد و از ميانشان پيامبري بر مي انگيزد تا مطلب آن دعا را عملي سازد (آل عمران/164 و جمعه/2 به اين مطلب اشاره دارد) در مجموع مي توان به اين نتيجه رسيد كه قانون آفرينش، تربيت جهان هستي است و نكته جالب توجه اينجاست كه تربيت نه تنها براي گروه معدودي است كه پيامبر از ميانشان برخاسته، بلكه شامل همه كساني است كه بعدها به آنها مي پيوندند . زيرا خداوند هيچ گاه مخلوقات خود را ـ از اولين تا آخرين ـ به حال خود رها نمي كند(4)

شناخت انسان، اولين گام در تربيت
 

دگرگون كردن آدمي و برانگيختن تحول در او بدون داشتن تصوير و توصيفي از وي ميسر نيست. از اين رو، در هر نظام تربيت،توصيف و شناخت انسان به منزله سنگ بناي آن است. زيرا همه اجزاي يك نظام تربيتي، اعم از مفاهيم ، تمثيل ها، اهداف، اصول، روش ها و مراحل تربيت، به نحوي ناظر به وضع انسان است. اينكه انسان را به كدام مقصد بايد رهنمون شد، حركت او به سوي اين مقصد چگونه است و به چه مي ماند، با چه قواعد و شيوه هايي بايد در او حركت آفريد، از چه منزلگاههايي، بايد او را گذراند تا به مقصد مورد نظر نائل شود و... هيچ يك از اين موارد، بي ربط و ارتباط با اين نيست كه انسان چگونه موجودي است و از چه وضعيت وجودي برخوردار است(5).در اين مبحث بطور خلاصه ويژگي هاي انسان از دو بعد مادي و معنوي، مورد بررسي قرار مي گيرد:

الف) ويژگي هاي جسمي (بدن از بعد ماده)
 

1- قلب:

يك عضو مخروطي شكل است كه با انقباضات منظم و مداوم ، خون را در بدن به حركت در مي آورد. حدود 12 سانتي متر طول، 9 سانتي متر عرض، و 6 سانتي متر ضخامت، در زن 250 و در مرد 300 گرم وزن دارد و ...(6)

2- مغز:

دستگاه اعصاب مركزي از مغز و نخاع تشكيل شده است. مغز (Brain) شامل مخ، مخچه و ساقه مغز است. مغز شامل ديانسفال و نيمكره هاي چپ و راست مي باشد و ..(7)

ب) ويژگي هاي معنوي
 

1- روح: در قرآن چندين بار آمده است.
 

1.روح نام موجودي از موجودات جهان، كه بنابر قولي در رديف ملائكه قرار گرفته: تنزل الملائكه و الروح فيها بأذن ربهم من كل امر(8)
2.روح بعنوان منشأ حيات در هستي: اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه(9)
3.اينكه روح چيست كه در قرآن مسكوت گذاشته شده كه دست بشري از آن كوتاه است: و يسئلونك عن ا لروح قل الروح من امر ربي و ما اوتيتم من العلم الا قليلا و ...(10)

2- نفس:

معادل كلمه نفس در فارسي، خود است. و همچون معادل فارسي خود، تا زمانيكه كلمه ديگري به آن افزوده نشود معناي مشخصي را افاده نمي كند.
مثلاً وقتي ضميري را به اين كلمه مي افزاييم و مي گوييم «خودم» (نفسي)، معلوم مي شود كه اين كلمه به گوينده دلالت دارد.
در بعضي از آيات، كلمه نفس به اين معني به كار رفته و معناي ديگري ندارد: كتب ربكم علي نفسه الرحمه (پروردگارتان، بر خودش واجب كرده كه بندگان خود را مورد رحمت قرار دهد).اما كلمه نفس، به تدريج استعمال معيني يافته و علاوه بر معناي قبلي، دلالت جديدي يافته كه طبق آن نفس، حاكي از شخص آدمي است (مجموعه بدن و روحي كه به آن تعلق گرفته است): من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكانما قتل الناس جميعاً(11) نفس حالات مختلفي دارد و بر حسب هر حالت، نامي در خور خود خوانده مي شود:
1- اماره (فرمان دهنده به بدي): هنگامي كه هواي نفس مشتعل مي گردد و نفس در پي نيل به لذات است و حتي ممكن است آنچنان شيفته باشد كه از شكستن حدود و زير پا گذاشتن ضوابط نيز پروايي نداشته باشد ـ افرايت من اتخذ اله هواه ـ(12) انّ النفس لَامارةٌ بالسؤ
2- لوامه (سرزنشگر): پس از نيل به مقصود، كشش نفس خاموش مي شود و لذا نفس از تب و تاب افتاده و خود را مي يابد (وجدان) و در پي اين خوديابي، مي تواند خارج از فرمان هواي، ناراستي هاي عمل خويش را بازيابد، حاصل كار، ملامت خود است، و هم لانفسهم متهمون(13).
3- مطمئنه: اين حالت نفس، هنگامي ظهور مي كند كه فرد متوجه خداوند است و در اثر اين توجه به آرامش عميقي مي رسد.در اين حالت نفس را ، نفس مطمئنه گويند .
الا بذكر الله تطمئن القلوب(14)
يا ايتها النفس المطمئنه(15)

3- فطرت
 

خداوند درگير و دار آدمي، ان هنگام كه هيچ حجابي ميان او و خويشتن او حائل نشده بود، او را به بازنگري در خودش فراخواند: و اشهدهم علي انفسهم(16). انسان با چنين حضور بي پرده اي در خويشتن به روشني دريافت كه از خود چيزي ندارد و اگر «خودي» دارد بر آن رنگ خداست و خدا ميان خود و خويشتن حائل يافت: ان الله يحول بين المرء و قلبه(17)سپس خداوند از او پرسيده آيا نمي بيني كه ازآن مني و جزء با دستان من، هيچ دگرگوني و تحولي در تو راه نمي يابد؟ و او كه به وضوح اين را دريافته بود، زبان به پاسخ گشود و خداوند را رب خويش خواند: الست بربكم قالوا بلي(18). بدينگونه در ضمير آدمي، گره عهد و ميثاقي ريشه گرفت كه هيچ دستي نمي تواند آن را بگشايد و تا روز قيامت دوام خواهد آورد. اين معرفت ربوبي ، بذر كشش و تمايلي را نيز در ضمير آدمي پاشيد؛ تمايلي كه هر گاه بيدار شود، او را به سوي رب خويش فرا مي خواند، از اين ميل ربوبي، با نام حنفيت، ياد شده است. (حنفيت) ناظر به فطرت بوده كه همواره استوار و پابرجاست.

4- عقل:
 

در فرهنگ قران، عقل معناي خاصي دارد كه نمي توان آن را با مفاهيمي همچون قوه تفكر، هوش و... يكي دانست. براي اينكه اطاله كلام در اين مبحث نشود فقط مي شود گفت: متضاد كلمه عقل در لغت عرب، جهل است وجهل در اصل به معني (عمل بي تأمل) يا (عمل ناسنجيده) بوده، بعبارتي همانطور كه در كلمه عقل، مفهوم بازداري و كنترل مفيد و ثمربخش نهفته است، واژه جهل حاكي از (بي گدار به آب زدن) است و چنين عملي منجر به نتايج زيانبار خواهدگرديد. برخي از مترادف هايي كه قرآنبراي كلمه عقل، به كار برده نشانگر آن است كه عقل به معناي بازداري لازم براي تأمين سنجيدگي و پختگي است. دو واژه (حجر) و (نهيه) مترادف هاي عقل مي باشند كه در هر دو مفهوم بازداري وجود دارد.
1.حجر و تحجير به معناي سنگ چين كردن است و لذا به قوم ثمود كه خانه هاي مستحكمي از سنگ هاي كوه براي خود بنا كرده بودند اصحاب الحجر مي گفتند: كذب اصحاب الحجر المرسلين(19)
2.نُهيه، نيز كه جمع آن (نهي) است به همين معناست. زيرا (نهي) به معني بازداشتن گرفته شده و به اعتبار اين بازداري، عقل را نهيه گويند: ان في ذلك لايات لاولي النهي(20)
3.تفاوت حجر و نهي: از نظر مفهومي تفاوتي بين اين دو نيست (هر دو به معني بازداري است) اماكلمه حجر ناظر به داخل وجود انسان است و نهي ناظر به خارج وجود انسان، ولي از سوي خود انسان(21)

5- قلب (فؤاد، صدر)
 

مراد از قلب (فؤاد) در اين مبحث، پاره گوشتي نيست كه در سينه قرار دارد. چنانچه كلمه تقريباً مترادف با آن (صدر: سينه) نيز ناظر به قفسه استخواني سينه نيست. واژه قلب و مترادفهايش در قرآن دامنه گسترده اي را داراست. به نحوي كه هم مقوله ادراك، هم مقوله انفعال و احساس و هم مقوله فعل و عمل، هر سه مورد به قلب نسبت داده شده است:
1- ادراك: و جعلنا علي قلوبهم اكنه ان يفقهوه(22)
2- فعل و عمل: و لكن يؤاخذ كم بما كسبت قلوبكم(23)
3- انفعال و احساس: لو كنت فظاً غليظ القلب لا نفضوا من حولك (24)اين گستردگي استعمال نشان مي دهد كه نمي توان مفهوم قلب را به يكي از اين موارد محدود نمود. بر اين اساس، مفهوم قلب، هم سنگ مفهوم نفس است. زيرا اين سه مقوله، مظاهر اساسي نفس آدمي اند. به همين دليل است كه اوصاف مشابهي در مورد مفاهيم قلب و نفس مطرح شده است. مثلاً نفس گنهكار را (اماره بالسوء) مي نامند و قلب گنهكار را (آثم) ناميده است: فانه آثمٌ قلبه(25) بالعكس زماني كه نفس به خدا مي پيوندد (مطمئنه) است و قلب نيز در اثر همراهي با ذكر خدا (مطمئنه) نام خواهد گرفت: الا بذكر الله تطمئن القلوب(26) فؤاد (دل) و صدر (سينه) نيز داراي دامنه گسترده اي از اينگونه استعمالات (درك، احساس، عمل) هستند كه آن دو را نيز مي توان هم سنگ نفس آدمي دانست(27)

6- هويت جمعي:
 

انسان صرفاً فردي بريده و مجزا نيست بلكه هويتي جمعي هم دارد و با افرادي كه در جمع آنهاست رابطه دارد. هرگاه واژه كتاب در قرآن در رابطه با انسان و اعمالش به كار رفته، مفهومي هم سنگ هويت او دارد.هركس در جمع و امتي كه قرار گيرد و با آن همراه شود ، در واقع روابط متقابل با آن داشته و هويت جمعي در وي شكل خواهد گرفت.اقرأ كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيبا(28) كتاب اعمالت را بخوان كه تو خود امروز براي محاسبه خويش كافي هستي.و تري كل امه جاثيه كل امه تدعي الي كتابها اليوم تجزون ما كنتم تعملون(29)

تعريف تربيت
 

تربيت از نظر علماي قديم
 

از نظر علماي قديم آدم تربيت شده آدمي بود كه آنچه كه فضيلت ناميده مي شود، در او بصورت خوي و ملكه درآمده باشد و مادامي كه يك فضيلت به صورت ملكه در نيامده باشد يا به طبيعت ثانوي انسان بدل نشده باشد (حال) است نه فضيلت، زيرا امري زايل شدني است؛ بايد ملكه شود تا زوالش مشكل باشد. علماي قديم در تعريف عدالت مي گفتند: عدالت ملكه تقوا و پرهيزگاري است؛ يعني تقوا و پرهيزكاري براي انسان، ملكه شده باشد و حتي مي گفتند انسان آن وقت داراي اخلاق فاضله است كه در عالم خواب هم دروغ نگويد. و بر اين اساس است كه اهتمام زيادي مي شود كه تربيت در سنين كودكي صورت گيرد. العلم في الصغر كالنقش في الحجر و مي گويند اين مسأله مختص علم نيست و مي شود گفت: التربيه في الصغر ...(30)

نظريه علماي غرب
 

نظرشان اين است كه تربيت، صرف پرورش است. و چون بحث علماي غرب در تربيت، اخلاقي بوده و روي عقل و اراده بحث كرده اند نه روي حس ديني و حس زيبايي، گفته اند تربيت فقط و فقط پرورش نيروي عقل و اراده اخلاقي است و بس، و انسان را به هيچ چيز ـ چه خوب و چه بد ـ نبايد عادت داد زيرا عادت مطلقاً بد است، چون همين كه چيزي عادت شد بر انسان حكومت مي كند و انسان به آن انس مي گيرد و نمي تواند آن را ترك كند، و آن است كه كاري را كه انجام مي دهد نه به حكم عقل و نه به حكم اراده اخلاقي و نه به تشخيص اينكه اين كار كار خوبي است يا كار بدي، انجام مي دهد بلكه به حكم اينكه عادتش شده و اگر انجام ندهد ناراحت مي شود انجام مي دهد. اين مطلب در حديث امام صادق (ع) وجود دارد: لا تنظروا الي طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شيء اعتاده فلو تركه استوحش لذلك و لكن انظروا الي صدق حديثه و اداء امانته(31) و(32)

تربيت از نظر اسلام
 

تربيت به معناي خروج از ناداني به دانايي و از كوري به بصيرت است و در اسلام بسيار مورد تأكيد قرار گرفته. تا آنجا كه پيامبر (ص) مي فرمايند: روز خود را به يكي از چهار صورت زير شروع كن: عالم باش يا دانش آموز يا مستمع علم و يا دوستدار علم. تو از اين 4 گروه خارج نباش كه هلاك خواهي شد(33). تربيت در قرآن به صورت هاي مختلف آمده است:

1) تربيت به معناي رسيدن به رشد
 

هدايت به رشد، از جمله تعابيري است كه در قرآن مجيد براي تربيت به كار رفته، در سوره جن آمده: انا سمعنا قراناً عجباً، يهدي الرشد فامنا به ... (جن/1) هدايت به رشد كه همان هدايت به كمال عقلي و پا برجا ماندن در راه حق است به عنوان هدف قرآن بيان شده اند و لذا اين هدايت را مي توان تربيت دانست. در آيه الكرسي مي خوانيم: لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي (بقره/ 256) در اين آيه، رشد (به معناي هدايت يافتن) در مقابل غي (گمراهي) آمده و بيان رسايي براي تربيت است. در آيه 10 سوره جن آمده است: اشر اريد بمن في الارض ام ارادبهم ربهم رشدا. آيا منظور از خلقت افراد در زمين، شر و بدي بوده يا هدف پروردگار از خلقت آنان،‌ هدايت به راه حق مطمئناً هدف از خلقت، هدايت به طريق حق وخير و ثواب است. اصحاب كهف از خداوند تقاضا مي كنند كه ربنا آتنا من لدنك رحمه و هيء لنا من امرنا رشدا (كهف/10)
اين آيه مي رساند كه:
1- وسايل هدايت و رفتن در راه حق بايد فراهم باشد (از جانب خدا)
2- توفيق الهي نيز شامل انسان گردد (تا امر تربيت ميسر شود)

2) تربيت به معناي هدايت به حق و كمال
 

هدايت به حق و كمال از جمله اموري است كه پيامبر(ص) مأمور به ابلاغ آن بود و مي فرمود: ما اهديكم الا سبيل الرشاد (غافر/ 29) از اين آيه مي توان برداشت نمود كه هدايت به حق و كمال از اهداف انبياء بوده و چون هدف آنان، تربيت انسانهاست، پس تربيت همان هدايت به راه حق و كمال است. هدايت به صراط مستقيم از معاني تربيت است كه آن را هر روز در نمازهاي يوميه از خداوند مي خواهيم: اهدنا الصراط المستقيم

3) تربيت به معناي رسيدن به حد بلوغ و تشخيص (اشد)
 

قرآن در بيان مراحل رشد آدمي مي فرمايد: ثم نخرجكم طفلاً ثم لتبلغوا اشدكم (حج/ 5) و نيز در بيان مراعات حال ايتام مي فرمايد: لا تقربوا مال اليتيم الا بالتي هي احسن حتي يبلغ اشده (انعام/ 152) (در اين آيه حد بلوغ و تشخيص براي رجوع امور ايتام به آنها، لازم دانسته شده است) در سوره يوسف، حد بلوغ و تشخيص را شرط سپردن حكم و علم به پيامبران قلمداد مي كند: و لما بلغ اشده آتينا حكماً و علماً (يوسف / 22)وقتي يوسف (ع) به مرحله بلوغ و تشخيص رسيد، به او حكم و علم (آگاهي و قضاوت بر مبناي آگاهي) عطا كرديم. در آيه 82 صوره كهف مي خوانيم: فاراد ربك ان يبلغا و يستخرجا كنزهما ـ پس پروردگارت اراده كرده كه آن دو يتيم به حد بلوغ و تشخيص برسند و گنجهاي خود را استخراج كنند. اين آيه به سه مطلب، اشاره دارد:
1- زمينه ساز تربيت، خداوند است.
2- اراده خداوند بر اين امر تعلق دارد كه افراد به حد بلوغ و رشد (تربيت) برسند.
3- وقتي افراد تربيت يافتند (بالغ گرديدند) مي توانند امور شخصي آنان را به خودشان واگذار كرد تا در آن تصرف نموده و ذخاير خويش را استخراج كنند.جمله «يستخرجا كنزهما» به غير از اشاره به تصرف در مال، مي تواند به معناي بروز و ظهور استعداد ها (كه خود گنج در افراد است) دلالت داشته باشد. ا ستخراج اين استعداد ها و از قوه به فعل رساندن آنها از اطراف عمده تربيت است.

4) تربيت به معناي تزكيه نفس و اخلاق
 

تزكيه نفس عبارت است از آراستن نفس به نيكي ها و پيراستن از بدي ها،كه تعبير ديگري از تربيت است و از اهداف رسالت انبياء: لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكلتاب و الحكمه (آل عمران/164) در سوره شمس (آيه 9و10) پس از سوگند به نفس و تعادل توازني كه در آن برقرار است مي خوانيم: قد افلح من زكها و قد خاب من دسها ، بنابراين آيه، تزكيه نفس باعث رستگاري است و اين همان چيزي است كه منظور تربيت است. سوالي كه ممكن است در اينجا پيش آيد اين كه تفاوت رستگاري در كلام حضرت علي(ع): «فزت و رب الكعبه» و كلام قرآن «قد افلح من زكها» چيست؟ در پاسخ بايدگفت: رستگاري از نظر قرآن به اين معناست كه انسان خود را از آلودگي ها پاك كند (رستگاري دروني)، ولي رستگاري در كلام حضرت علي (ع) به معناي نزديك شدن به خداست و حضرت علي (ع) خودشان (از ديدگاه قرآن) از آلودگي ها پاك و رستگار بودند. اخلاق جمع خلق و بمعناي خصوصيات و اوصاف باطني و دروني انسان است و در واقع ناظر به جنبه هاي معنوي شخصيت انسان حديث معروف نبوي (همانا من براي به اتمام رساندن خوبي هاي اخلاقي مبعوث شدم). ناظر به تكميل ابعاد معنوي شخصيت انسان ها و بيان و تعبيري از تربيت است.

5) تربيت به معناي ادب
 

واژه ادب، تعبيري ديگر از تربيت و حتي مترادف با آن است. اين معنا را مي توان از سخنان حضرت علي (ع) به خوبي دريافت: هيچ بخششي از جانب پدر به فرزند برتر از ادب و تربيت نيكو نيست(34).و در وصيت به امام حسن (ع) مي فرمايد: همانا دل نوجوان همچون زمين دست نخورده اي است كه هنوز بذري در آن پاشيده نشده و هر بذري كه در آن افكنده شود به خود مي گيرد وآن را مي روياند. پس به ادب (و تربيت تو) همت گماشيتم، پيش از آنكه دلت سخت شود و حقايق را نپذيرد و عقلت مشغول به امور ديگر گردد، تا در سايه انديشه و تفكر به امور مربوط به خودت اقدام نمايي و از تجربيات مكرر اهل تجربه معاف گردي.

نكات تربيتي حديث:
 

1- دل هر نوجوان، در ابتدا آماده پذيرش روش هاي مختلف تربيتي است.
2- تربيت به لفظ ادب تعبير شده و بايد توسط مربي اعمال شود (نمي توان انتظار داشت كه بدون وجود مربي و روش تربيتي، فرد به كمال برسد «نقش مربي در تربيت»).
3- اگر تربيت انجام نگيرد، قلب و انديشه فرد به سويي كشيده مي شود كه حركت وي را به سوي كمال دشوار مي سازد(35)

6) تعريف جامعي از تربيت اسلامي
 

تربيت اسلامي به معناي «شناخت خداوند به عنوان رب يگانه انسان و جهان برگزيدن او به عنوان رب خويش و تن دادن صرف به ربوبيت او» است.عناصر اصلي عبارتند از: شناخت، انتخاب، عمل
الف) شناخت: آدمي بايد دريابد چرا فقط خداوند، رب يگانه هستي است.
ب) انتخاب: شناخت به دست آمده، زمينه انتخاب است.يعني آدمي در پرتو شناختي كه به دست آورده، خدا را رب خود برگزيده و ديگران را وا مي گذارد: ان هذه تذكره فمن شاء اتخذ الي ربه سبيلا (مزمل/ 19)در اين آيه تصريح شده كه خدا را رب گرفتن و راه او را پيمودن، همه اموري است كه بايد مورد (خواست) انسان قرار گيرد. و بدون آن، نه در راه خدا رفتن معني دارد و نه حاصل اين راه نصيب كسي مي شود (همه به انتخاب و خواست خود انسان است).
ج) عمل: پس از شناخت و عزم، بايد تن داد، اما راه تن دادن به ربوبيت خداوند تنها از طريق تن زدن از ربوبيت غيرهموار مي شود و اين ميسر نيست مگر در پرتو رسيدن به ويژگيهايي همچون تطهير و تزكيه (كه در سايه توفيق الهي حاصل مي شود)(36)وليكن از نظر ما تربيت اسلامي ايمان قلبي به ربوبيت، مربوب از جهت جسم و روح است چنانكه عمل به غير بواسطه جسم انجام نگيرد و انديشه به اضلال در وجوه روج نگنجد. هر چند پيمودن اين طريق ره سپردن به دشواري ها و سختي هاست اما از مذمت و مذلت دور است وادله اساسي اين مدعا كتاب راهنماي مسلمين و سنت مطهران است. پس هرگاه چنين تربيتي رادر فردي ثمر شد، قلب، اراده و ايمان او به منبع قرائن، هستي آنچنان متصل گردد كه گشودن اين بند را در توان كسي نيابم و مثل اين مبحث علي (ع) است كه در بستر صاحب منصب تربيت اسلامي يعني پيامبر اكرم (ص) تكوين يافت.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. قطب،محمد (1353) روش تربيتي اسلام، انتشارات شركت سهامي انتشار
2. الماسي، علي محمد، (1382)، تاريخ مختصر تحول تعليم و تربيت در اسلام و ايران، تهران: انتشارات رشد
3. بقره/129
4. جمعه/3
5. باقري، خسرو (1378)، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، تهران: انتشارات مدرسه
6. امامي ميبدي، محمد علي (1379)، آناتوميتشريحي، تهران: انتشارات سماط
7. سلطان زاده، اكبر (1374)، بيماري هاي مغز و اعصاب و عضلات، تهران: انتشارات مؤلف
8 قدر/4
9. مجادله/22
10. اسراء/85
11. مائده/ 32
12. جاثيه/ 23
13. خطبه متقين
14. رعد/ 28
15. فجر/ 27
16. اعراف/ 172
17. انعام/ 24
18. اعراف/ 172
19. حجر/ 80
20. طه/ 54
21.باقري ، خسرو ، 1378 ، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي
22. اسراء/ 46
23. ال عمران/ 159
24. بقره/ 225
25. بقره/ 283
26. رعد/ 28
27. باقري، خسرو
28. اسراء/ 14
29. جاثيه/ 28
30. مطهري، مرتضي (1388)، تعليم و تربيت در اسلام ـ انتشارات چاپ فجر، صفحه 56
31. اصول كافي، ج 2/ ص 105
32. مطهري، مرتضي (1388)، تعليم و تربيت در اسلام، انتشارات چاپ فجر، صفحه 58
33. احمدي، احمد (1380)، اصول و روش هاي تربيت در اسلام، اصفهان: انتشارات دانشگاه اصفهان
34. مستدرك وسايل، ج2، ص 15
35. احمدي، احمد (1380)، اصول و روش هاي تربيت در اسلام، اصفهان: انتشارات دانشگاه اصفهان
36. باقري، خسرو (1378)، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، تهران: انتشارات مدرسه