رابطه ي اخلاق و سياست از ديدگاه حکمت متعاليه (2)


 

نويسنده: محمدقاسم الياسي ؛ دانشجوي دکتري فلسفه جامعه المصطفي العالميه




 

4. تعريف حکمت متعاليه
 

حکمت متعاليه به معناي عام هم شامل حکمت صدرا و هم شامل حکمت نو صدرايي ها مي شود ولي حکمت متعاليه به معناي خاص؛ ويژه ي صدرا مي باشد. حکمت متعاليه به معناي خاص که مقصود اين مقاله است يکي از شريف ترين حکمت ها مي باشد که صدر المتألهين با بهره گيري از روش هاي استدلالي و شهودي و با الهام از روش ديني به خوبي توانسته محتواي هستي شناسي و انسان شناسي فلسفي و عرفاني را در قالب هاي بحثي به منظومه سازوار سامان دهد. بدين صورت، حکمت معرفتي عرفاني را که از آبشخور شهود سيراب مي شد، با حکمت فلسفي که محصول روش عقلي و استدلالي بود در هم آميخت، آن گاه با الهام از متون ديني بر تأييدات آن افزود و آن دو حکمت را به هستي شناسي ديني نزديک کرد. پس حکمت متعاليه صدرا با روش استدلالي - شهودي و با الهام از متون ديني، يک نظام حکمي و منظومه ي سازوار فلسفي متعاليه است که با طريق سلوک عارفان به صورت اسفار اربعه تنظيم گرديده است:
احدها السفر من الخلق الي الحق. و ثانيها السفر بالحق و السفر الثالث يقابل الاول لانه من الاحق الي الخلق بالحق و الرابع يقابل الثاني من وجه لانه بالحق في الخلق. (13)
حکمت در اصطلاح صدرالمتألهين عبارت است از: استکمال نفس انساني بر اثر شناخت حقايق موجودات آن گونه که هستند يک نوع شناخت تحقيقي و قطعي به اندازه ي توان آدمي. (14)
و در تعريف ديگر مي گويد: عبارت است از نظم علمي به اندازه ي طاقت و توانايي بشر و تحصيل شباهت به باري تعالي. (15) همان گونه که مي بينيم در اين دو تعريف هم به موضوع که شناخت حقايق موجودات آن گونه که در واقع هستند توجه شده و هم به غايت حکمت که غرض از آن استکمال نفس انساني و تشبه به باري تعالي عنايت شده است، ضمناً به ناتواني آدميان نيز اعتراف شده که به اندازه ي توان خود، هر کسي از آن حقايق، خوشه اي مي چيند.

5. جايگاه اخلاق و سياست در حکمت متعاليه
 

از تعريف صدرالمتألهين به اعتبار غايت روشن گرديد که غرض حکمت نظري و حکمت عملي، استکمال نفس انساني و تشبه به باري تعالي و متخلق شدن به اخلاق الهي مي باشد. چون با تأمل در تعريف حکمت به راحتي درمي يابيم که هر دوي آن ها بيان گر سعادت انسان در سرنوشت فردي و اجتماعي مي باشد. پس حکمت نظري، اصول و مباني نظري و سعادت عقلي که مطلوب بالذات مي باشد را تأمين مي کند و حکمت عملي در مقام عمل اصول و قوانين عملي ارائه مي دهد. محوريت در هر دو تعريف انسان و کمال انسان بود لذا در ذيل تعريف مي گويد: انسان آميزه اي از دو بعد است: صورت معنوي امري که مربوط به عالم عقول و ارواح است (16) و ماده ي حسي خلقت که همين بدن عنصري وي مي باشد و متناسب با دو بعدي بودن انسان در نفس انساني نيز دو جهت شکل گرفته است: جهت وابستگي و جهت تجرد و استقلال با تأمل در اين دو جهت به آساني مي دانيم که ايشان توجه خاصي به حکمت عملي از جمله به رابطه ي اخلاق و سياست و جايگاه آن دو، در حکمت داشته است؛ چون اين فضايل اخلاقي هستند که اگر پايدار شوند و ملکه ي راسخه گردند آدميان ، تطهير ظاهر و تهذيب باطن مي يابند. آن گاه نوبت
مي رسد که حکمت را خوب فهم کنند و در نهايت به استکمال رسيده و تشبه به باري تعالي مي يابند.
صدرالمتألهين در ادامه مي گويد آدميان که در نفس خود حيث تعلقي و تجردي حيث رو به بالا و رو به پايين - دارند مي رساند که بعد مادي و تعلقي او نيازمند تدبير هاي دنيايي است و صورت معنوي وي نيازمند تعالي خواهي است. ضمن ارائه ي پاسخ هاي مثبت و متعادل به خواسته هاي دنيايي حيات را متوقف و منحصر در دنيا و سعادت هاي دنيايي نمي دانم بلکه از سعادت برتري دم مي زند و آن را اصل مي داند؛ پس به نظر صدرا آدميان بايد چنان برنامه ريزي کنند که به سعادت فردي و اجتماعي دنيوي و اخروي با هم برسند و هيچ يکي را قرباني ديگري نکنند؛ براي اين منظور لازم است که حکمت نظري و عملي را همراه داشته باشند:
واما العمليه فثمرتها مباشره عمل خيرلتحصيل الهياه الاستعلائيه للنفس علي البدن و الهياه الانقياديه الانقهاريه للبدن من النفس و الي هذا الفن اشار بقوله تخلقوا بأخلاق الله و ... وللاشعار بان المعتبر من کمال القوي العمليه ما به نظام المعاش و المعاد. (17)
بنابراين جايگاه بي واسطه ي اخلاق و سياست، حکمت عملي مي باشد ولي با واسطه از اصول و مباني حکمت نظري نيز بهره مي برد، چرا که در تعريف آن ها گفته شده: حکمت علمي، عهده دار شناخت حقايقي مي باشد که هستي آن ها در اختيار انسان نيست ولي حکمت عملي مختص به اموري است که در حوزه ي تدبير و اراده ي انسان شکل مي گيرد. (18)
پس اخلاق و سياست از اموري هستند که هستي آن ها در اختيار ما است: و ثمره ي آن ها تهذيب ظاهر، تهذيب باطن، تخلي از رذايل و تحلي و آراسته شدن به فضايل است. (19)

6. رابطه ي اخلاق و سياست از ديدگاه حکمت متعاليه
 

همان گونه که در مباحث پيشين بيان گرديد حکمت متعاليه بر اسلوب عرفاني مطابق با سفر هاي چهارگانه تنظيم گرديده است در اين سير و حرکت انسان سالک در نخستين سفر روحاني اش از کثرت به وحدت سفر مي کند؛ زيرا انسان داراي استعداد هاي بالقوه فطرت خداشناسي، توحيد خواهي، خداجويي و حقيقت متعالي و انساني است که اينها در وجودش بالقوه است؛ تا زماني که اين استعداد هاي بالقوه به فعليت نرسد انسان در مرز حيوانيت قرار دارد براي اين که آدميان به حقيقت هاي متعالي و خواسته هاي معقول انساني برسد ناگزير است که به سوي حقيقت، کمال و وحدت حرکت استکمالي کند. (20) بر اين اساس مسئله ي سياست با حکمت آن هم در سفر نخستين براي رسيدن به کمالات انساني اخلاقي و الهي شدن پيوند مي خورد و آغاز حرکت سياسي و الهي و اخلاقي، يکي مي شود. از اين رو، صدرالمتألهين در اين حرکت استکمالي در بعد نظري از عقل هيولاني به عقل بالملکه و از آن به عقل بالفعل و سرانجام رسيدن به عقل فعال را منزلگاه هاي تکاملي انساني مي داند. (21) در بعد عملي نخست، تهذيب ظاهر، سپس تهذيب باطن، آن گاه آراسته شدن به زيبايي ها و صفات الهي و سرانجام فناء في الله را به عنوان مسير استکمالي عملي نام مي برد. (22)
در سفر دوم انسان سالک از حق به حق و صفاتي ذاتي حق - که عين ذاتش است - سفر مي کند. در سفر سوم از حق به سوي خلق با حق سفر مي کند، يعني از صفات ذات به صفات افعال همراه با حق سفر مي کند. سرانجام اين سالک در سفر آخر که از هر جهت کامل شده و به آخرين سعادت انساني به اندازه ي توان بشري نائل شده زمان آن مي رسد که در بين خلق يعني آدميان باز گردد. (23) در اين سفر با سيماي هادي، پيامبر و رئيس اول سياسي و اخلاقي در جامعه باز مي گردد. و چون هادي و رهبر امور ديني و دنيايي است، وظيفه دارد که مردم را در بعد فکري، و عملي، دنيايي و اخروي، فردي و اجتماعي، اخلاقي و سياسي هدايت کند. شريعت را تطبيق مي کند تا مردم، تهذيب ظاهر پيدا کنند. مردم را تربيت کرده و فضايل اخلاقي را ترويج مي کند تا مردم، تهذيب باطن بيابند. تعليم کتاب و حکمت مي کند تا ديگران نيز به کمال نهايي و سعادت حقيقي برسند.
بنابراين رابطه ي اخلاق و سياست در تفکر صدرا، تفکيک ناپذير است همان گونه که پيوند شريعت و سياست در حکمت وي ناگسستني مي باشد. اما براي درک بهتر اين رابطه و کمال آن لازم است مباني نظري رابطه ي اخلاق و سياست را به طور مختصر بررسي کنيم.
1-6. مباني نظري رابطه ي اخلاق و سياست
1-1-6. خيريت وجود
خير، چيزي است که هر موجودي به سوي آن اشتياق يافته و آن را برمي گزيند. کمال، چيزي است که هر شيئي به سوي آن حرکت اشتدادي و تکاملي پيدا مي کند و سعادت،
همان لذتي است که ملائم با طبع انسان است ما سعادت حقيقي همان کمال و فعليت يافتن عقل نظري فراتر از عقل با ملکه و يا رسيدن به فضايل اخلاقي است. بر اين اساس انسان به هر ميزاني که از ارزش هاي انساني و کمالات عقلاني برخوردار باشد به سعادت و لذت واقعي نزيدک تر مي شود و هر جامعه اي که به مدنيت و عقلانيت رسيده باشد به همان ميزان به کمال حقيقي و مدينه ي فاضله نزديک مي شود. (24) پس مي توان در حکمت عملي - اخلاقي و سياست مدن - نيز تمام اصول و معيار ها را براي رسيدن به خير و کمال حقيقي به گونه اي به کار گرفت که راهکار هاي تربيتي صحيح تزکيه ي نفس و بهره گيري از آموزه هاي وحياني کاملاً در آن رعايت شده باشد. (25)
2-1-6. خلافت انسان در هستي
حکمت متعاليه با الهام از آموزه هاي وحياني به کرامت ذاتي و جايگاه انسان در هستي که همان خلافت الهي و امانت دار او باشد - توجه ويژه اي داشته است. (26) اما در اين ميان اين مقام برجسته را شايسته ي مؤمنان و در ميان آن ها زيبنده ي قامت پيامبران - که روساي اول جامعه ي بشري هستند - مي داند (27) زيرا مسئله خلافت الهي بدين معناست که انسان نسبت به ساير موجودات حتي فرشتگان به سبب علم و آگاهي خود برتري دارد. اين خلافت زماني تحقق عملي مي يابد که آدميان اوصاف الهي را که ويژگي خلافت وي را تکميل و تتميم مي کند، دارا باشند؛ بديهي است که اين خصوصيات را در گام نخست، پيامبران دارند ولي رسالت آن ها حکم مي کند که همه ي جوامع بشري را به آن رستگاري که خود دارند بکشاند و به همين دليل، قافله سالار مردم شده و حلقه ي وصل ميان خلق و خالق مي گردد تا آنان را نيز به سوي سعادت حقيقي اخلاقي و اجتماعي رهبري نموده و سرانجام به حقيقت متعالي برساند. پس تمام انسان ها استحقاق خلافت الهي را دارند و استعداد رسيدن به سوي حقيقت متعاليه را دارا مي باشند؛ از اين رو بايد توسط رهبران الهي اين استعداد ها به فعليت برسد اين کار با راهنمايي و پيروي از شريعت و اصول اخلاقي ميسر است که به وسيله ي پيامبران انجام مي پذيرد. (28)
3-1-6. جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء بودن انسان
صدرالمتألهين معتقد است که نفس انسان جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاست؛ بدين معنا که آدميان در آغاز انعقاد و حدوث مادي و جسماني است بر اثر حرکت اشتدادي جوهري، نفس دم به دم از قوه به فعليت و شدت وجودي تبديل مي شود؛ اين سير تکاملي به تدريج به جايي مي رسد که آدم انسان بالفعل مدرک کليات مي شود؛ در
نهايت به عقل بالفعل عقل قدسيه و عقل فعال مي رسد. در بعد عملي نيز بر اساس حرکت اشتدادي ممکن است انسان فرشته خوي شود و به تهذيب باطن و سعادت هاي معنوي برسد و قافله سالار جامعه ي انساني گردد ممکن است شيطان صفت و سياست مدار حيله گر و مکار شود، به توصيه هاي ماکياول گوش فرا دهد و اخلاق را ابزار قدرت قرار دهد؛ يا حيوان درنده اي شود که براي رسيدن به قدرت و لذت هاي دنيا به هر جنايت و وحشي گري دست بزند. آذا بلغ البلوغ الصوري يصير انساناً بالفعل ملکاً بالقوه او شيطاناً او غيرهما. (29)
جامعه ي انساني نيز مرکب از همين افراد انساني است که بايستي مراحل تکامل را بپيمايند و گروه هاي مختلف را بر حسب ملکات و رفتار هاي خويش تشکيل دهند. (30) بنابراين اگر افراد انساني ملائکه بالقوه هستند بايد به گونه اي تربيت شوند تا خلق و خوي ملائکه را دريابند، طبعاً جامعه ي انساني نيز همان گونه تربيت شوند تا مدينه ي فاضله به معناي واقعي تحقق يابد به قول استاد جوادي آملي اگر افراد انساني جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاست، اين بدان معناست که قافله اي از انسان با تمام اوصاف نظري و عملي اش - علم، عدالت، آزادي و در يک کلام جامعه ي انساني نيز - مي تواند جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء باشد. (31)
4-1-6. حرکت جوهري نفس و اختيار انسان
حرکت جوهري اشتدادي طبيعي را هر موجود مادي دارد ولي در اين ميان تنها انسان است که افزون بر آن از استکمال جوهري اختياري نيز برخوردار است. (32) اين ماهيت اختياري است که رفتار هاي آدميان را در اين حرکت ممتاز و ارزش گذاري مي کند هم آنان را از حيوانات و فرشتگان متمايز مي سازد و هم آنان را نسبت به همديگر برتري مي دهد. زيرا استعداد تکامل به سوي سعادت و خير را همه ي آدميان دارند ولي در اين ميان تنها نخبگان و پويندگان حکمت و فضيلت برگزيده مي شوند، ديگران ممکن است به سوي حيوانيت يا شيطنت به پيش روند. (33)
5-1-6. رابطه ي دنيا و آخرت
دنيا بستر حرکت تکاملي و زمينه ساز فعليت يافتن استعداد هاي وجود انساني است. دنيا مزرعه ي آخرت و منزلي از منازل سالکين است.آدميان مسافرين هستند که بايد از اين گذرگاه عبور کنند تا به سعادت حقيقي خويش برسند. از اين رو انسان ناگزير بايد در بعد
فردي و اجتماعي با رعايت کردن قوانين الهي و حقايق انساني و اخلاقي سعادت دنيايي و آخرتي خود را تأمين و تضمين کند. (34)
6-1-6. غير مکتفي بالذات بودن انسان در وجود و بقاء و مدنيت آن
صدرالمتألهين در کتاب مبدأ و معاد فلسفه سياسي و اثبات پيامبران را با اين تعبير آغاز مي کند: و ذلک ان الانسان مدني بالطبع لاينتظم حياته الا بتمدن و اجتماع و تعاون. (35) ولي در کتاب شواهد الربوبيه که بعد از مبداء و معاد نگارش يافته و به فلسفه ي سياسي خود بيشتر پرداخته و بر مشرب خود آن را نوشته است با اين تعبير شروع مي کند : ان الانسان غير مکتف بذاته في الوجود و البقاء لان نوعه لم ينحصر في شخصه فلا يعيش في الدنيا الا بتمدن و اجتماع و تعاون. (36) اين دو تعبير مي رساند که صدرالمتألهين مانند ساير فيلسوفان پيشين بر اصل مدني بودن انسان تأکيد ورزيده و چون افراد انساني بدون اجتماع نمي توانند زندگي کنند و اجتماع بودن عدالت و قانون دوام ندارد پس جامعه ي انساني نيازمند پيامبراني است که آورندگان قانون مي باشند. اما صدرالمتألهين انسان را ذاتاً غير مکتفي مي داند غير مکتفي : موجودي است که کمال وجودي خود را ندارد و نمي تواند نياز هاي خود را با ساختارش هم آهنگ کند. بنابراين حتماً به نيرويي خارج از خود نيازمند است تا دست او را بگيرد و در تمام ابعاد وجودي و زندگي به کمال برساند؛ مانند انسان در مقابل آن مکتفي: موجودي که کمال لايق خود را ندارد ولي مي تواند نياز هاي خود را بر اساس ساختار داخلي اش تأمين کند. مانند: عالم مثال، فرشته ها و ... که نيازي به تغذيه و توليد ندارند. اينها ناقص اند ولي مي توانند خود را تأمين کنند. (37) نکته ي اساسي تر آن که انسان هم به رشد و تکامل وجودي در بعد علمي نياز دارد و هم در بعد عملي در جامعه هم به اخلاق نياز دارد و هم به سياست؛ بر اين اساس وقتي آدميان در جامعه گرد هم مي آيند تمدن را مي سازند و با قوانين اخلاقي و حقوقي مدنيت را نهادينه مي کنند. در واقع مدينه ي فاضله مي سازند؛ در اين صورت است که جامعه عينيت يافته و کثرت هاي اجتماعي به وحدت تبديل مي شود و آن جامعه را رئيس واحد، قانون عادلانه و تشکيلات يکسان قدرت منظم و نظام سياسي واحد اداره مي کند.
با توجه به مباني نظري اخلاق و سياست در حکمت متعاليه به دست آمد که رويکرد ويژه ي صدرا با تأمل و کاويدن مباني وي به دست مي آيد، و ميان رويکرد نوآوري او را در پيوند ميان اخلاق و سياست از ساير حکيمان پيشين، کاملاً متمايز مي سازد و بر اين اساس رابطه ي اخلاق و سياست متدانيه و متعارفه و متعاليه به راحتي تبيين و ارزيابي
مي شود.
2-6. نقش محوري اخلاق در پرورش افراد جامعه و پديد آمدن مدينه ي فاضله
صدرالمتألهين، اصول اخلاقي خود را در گام نخست، مبتني بر حکمت ، عدالت و آزادي مي داند و آن ها را بر اساس قواي دروني انسان تبيين مي کند، آن گاه فضايل اخلاقي و اجتماعي مبتني بر آن را بيان کرده و بر آن اساس راهبرد کلان قانوني و امنيتي براي يک مدينه ي فاضله ارائه مي دهد.
1. تجربه و تحقيق ثابت کرده که ميان انسان ها بر حسب استعداد ها و توانايي ها تفاوت هايي وجود دارد. برخي داراي نفس نيرومندي هستند که در هر شرايط و موقعيت هاي خطير، قابليت هاي تصميم گيري و تصميم سازي دارند و هيچ مشکلي باعث اختلال در تفکر و تأمل آن ها نمي شود. در برابر برخي انسان ها ناتوان و ضعيف النفس بوده و از استعداد هاي لازم برخوردار نيستند. متناسب با اين توانايي ها و استعداد ها و سليقه ها: اخلاق و حقوق خواسته ها و آرزو ها نيز متفاوت مي شود از جمله: حکمت و آزادي يکي از خواسته هاي متعاليه انساني است که تنها حکمت دوستان و آزادي خواهان، شوق و تمايل به سوي آن پيدا مي کنند و در راستاي کسب و به دست آوردن آن سعي و کوشش مي کنند و توانايي درک و فهم آن را دارند.
النفوس الانسانيه متفاوت فيها حتي ان البالغ منها الي درجه العاليه هي النفس القدسيه النبويه. (38)
حکمت براي آدميان متناسب با توانايي هايشان يا امر فطري است که به راحتي مي توانند به آن دست يابند، يعني نفس شان به گونه اي هست که درست مي انديشند و با اندک تأملي مي توانند به حکمت اکتسابي دست يابند، يا نفس شان آن قدر ناتوان است که هيچ تعليمي براي آن ها نفعي نمي بخشد.
نفسي، آزاد و رها است که تابع هيچ غريزه اي در خواهش و تمنا هاي دنيايي و بدني نمي باشد هميشه سرافراز و رها از هر گونه اسارت هاي نفساني است و در مقابل فشار ها و خواسته هاي غير انساني، سر فرود نمي آورد. اين انسان ضمن اين که از متن دنيا و لذت هاي دنيا عبور مي کند، با حکمت و درايت با تعقل و تأمل ميان افراط ها و تفريط ها تعادل ايجاد کرده و خود را در دام آرزو ها و خواسته هاي آن ها اسير نمي کند.
پس حکمت؛ آزادي و عدالت دروني، زماني حاصل مي شود که تمام فضايل اخلاقي در ابعاد مختلف زندگي فردي و اجتماعي از آبشخور اين اصول - که بيان گرديد - سيراب شوند و تمام رذايل اخلاقي از حيات انساني پاک گردند تا مصداق اين آيه ي مبارکه قد افلح من زکيها و قد خاب من دسيها (39) گردند.
«و اذا علمت الحکمة و الحرية و حاصلهما قوة الاحاطة بالمعلومات و التجرد عن الماديات فاعلم ان جميع الفضايل النفسانية يرجع الي هاتين الفضيلتين و کذا الاخلاق الذميمة مع کثرتها ترجع کلها الي اضداد هاتين ...». (40)
2. در تعبير ديگر، ارکان باطني انسان را - بر اساس قواي ادراکي علمي و عملي و قواي تحريکي شهوي و غضبي - چهار قسم ذکر مي کند. بر اساس قوه ي علمي حکمت به دست مي آيد و طبق قوه غضب ، شجاعت، متناسب با قوه ي شهويه، عفت و خويشتن داري، مطابق با قوه ي عقل عملي، عدل و اعتدال ميان اين قواي چهارگانه در بعد فردي و اجتماعي پديد مي آيد. هرگاه اين ارکان چهارگانه اخلاقي متعادل و متوازن گرديدند، اعتدال و حسن خلق تحقق خواهد يافت و اگر تحقق نيابند، افراد، فاسد خواهند شد. اين اصول، نه تنها در افراد ضروري است، بلکه در جامعه نيز لازم است زيرا همان گونه که افراد جامعه را مي سازند اين رفتار هاي اخلاقي و انساني است که فرهنگ و تمدن را در جامعه پايه ريزي مي کند.
«و هي اربعة معان: قوة العلم، و قوة الغضب، و قوة الشهوة و قوة العقل و العدل بين هذه الامور». (41)
بنابراين انسان در مسير تکامل و برپايي يک جامعه ي ايده آل ناگزير بايد ميان قوايي که بيان گرديد، تعادلي ايجاد کند. اگر انسان مي خواهد مدينه ي أمن، آزاد، عفيف و خويشتن دار، عادلانه و فاضله داشته باشد بايد حکمت، عفت، شجاعت و عدالت را در افراد پديد بياورد و اين اصول بنيادين را در جامعه ترويج کند. اين اصول بنيادين و اصول متفرع آن نقش اساسي در تربيت افراد جامعه و تشکيل مدينه ي فاضله و ترسيم چشم انداز ها و راهبرد هاي کلان سياسي و اخلاقي دارد. انسان مي تواند با الهام گيري از متون ديني و تفکر در حکمت نظري و عملي و تربيت افراد جامعه و پرورش و گزينش سياست مداران متعهد و متخصص در تحقق فضايل اخلاقي در جامعه تشکيل جامعه ي خوب به اهداف عاليه انساني برسد.
«ان کل انسان بشري باطنه کانه معجون من صفاته قوي بعضها بهيمية، و بعضها سبعية، و بعضها شيطانية، و بعضها ملکية ... و اصول جميع الاخلاق هذه الاربعة و قد عجنت بي باطنه عجناً محکماً لا يکاد يتخلص منها، و انما يخلص من ظلمات الثلاثة الاول بنور الهداية المستفاد من الشرع و العقل». (42)

پي نوشت ها :
 

13- اسفار، ج 1، پيشين، ص 13.
14- همان، ص 20.
15- همان.
16- الاله الخلق و الامر تبارک الله رب العالمين (اعراف/54)؛ قل الروح من امر ربي (اسراء/85).
17- اسفار، ج 1، پيشين، ص 21.
18- عبدالله جوادي آملي، رحيق مختوم، ج 1 (قم: نشر اسراء، 1382) ص 122.
19- اسفار؛ تعليقه ي حاج سبزواري، پيشين.
20- الشواهد الربوبية، پيشين، ص 422.
21- صدرالمتألهين شيرازي، المبدأ و المعاد، تصحيح: استاد جلال الدين آشتياني (قم: بوستان کتاب، 1387) ص 370.
22- همان، ص 184-183.
23- اسفار، ج 1، پيشين، ص 13.
24- همان، ج 1، ص 340؛ ج 4، ص 122؛ ج 7، ص 58؛ و نيز رک: صدرالمتألهين شيرازي، مفاتيح الغيب (بيروت: موسسه تاريخ العربي، 1424 ق) ص 672.
25- براي تفصيل و توضيح بيشتر اين مباني مي توانيد مراجعه کنيد به مقاله: محمد قاسم الياسي، رابطه ي شريعت و سياست از ديدگاه حکمت متعاليه، فصلنامه ي علمي- ترويجي علوم سياسي، دانشگاه باقر العلوم (قم: پاييز 1387، ش 43) ص 168.
26- «... اني جاعلک في الارض خليفة ...» (بقره/30) و «انا عرضنا الامانة علي السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان ...» (احزاب /72) «ولقد کرمنا بني آدم ...» (اسراء /70).
27- وعد الله الذين آمنوا منکم و عملو الصالحات ليستخلفنم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم ... (نور/55)
28- شيرازي، المبدأ و المعاد، پيشين، ص 626.
29- اسفار، ج 8، ص 331-326؛ الشواهد الربوبية، پيشين، ص 497،624؛ المبدأ و المعاد، پيشين، ص 418،627،626.
30- الشواهد الربوبية، پيشين، ص 424.
31- سياست متعاليه از منظر حکمت متعاليه، دفتر اول نشست ها و گفتگو ها، به اهتمام شريف لک زايي (قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1387) ص 109.
32- اسفار، ج 7، پيشين، ص 282. ج 3، ص 61.
33- اسفار، ج 9، ص 194-197.
34- الشواهد الربوبية، پيشين، ص 424؛ المبدأ و المعاد، ص 626.
35- المبدأ و المعاد، پيشين، ص 613.
36- الشواهد الربوبية، تحقيق: استاد جلال الدين آشتياني (قم: بوستان کتاب، 1386) ص 422.
37- شريف لک زايي، پيشين، ص 127.
38- اسفار، ج 9، ص 87.
39- سوره ي شمس، آيه ي 9 و 10.
40- اسفار، پيشين، ص 88.
41- همان.
42- همان، ص 93.
 

منبع:فصلنامه علوم سیاسی (46)، انتشارات دانشگاه باقر العلوم،1389