چند شعر در وصف زهرا و مهدي زهرا سلام الله عليهم
چند شعر در وصف زهرا و مهدي زهرا سلام الله عليهم
کوثر کثير
گهواره نيست کودکي ات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نيست سما تا سمک؟ که هست
وقتي به خواب مي روي اي کوثر کثير
لالايي خديجه نباشد، ملک که هست
آن روزه سه روزه نيازي به نان نداشت
اي زخمي محبت عالم! نمک که هست
وقتي حضور غصه، تو را آب مي کند
اشک علي، نشسته براي کمک که هست
مرديم از فراق تو، دل با چه خوش کنيم؟
قبري که از تو نيست به جا، يا فدک که هست!
حضرت زهرا (س)
فاش مي گويم به آواز بلند
وارثان دردهاي ارجمند!
گرچه توفاني ترين دريات عشق
خاک پاي حضرت زهراست، عشق
حضرت زهرا، طلوعي ديگر است
حضرت زهرا، شروعي پرپر است
حضرت زهرا، گل لبخند ماست
حضرت زهرا، پل پيوند ماست
حضرت زهرا، خداي عاشقي ست
ابتدا و انتهاي عاشقي ست
***
اي درختان پيش رويت سر به زير!
هفت اقيانوس در چشمت اسير
اي صميمي با تمام لاله ها
نام تو تکيه کلام لاله ها
بازگو آن ماه ناپيدا کجاست؟
هان! مزار حضرت زهرا کجاست؟
ديوار و در
شانه بر ديوار محکم کرده و سر را به در
واي اگر دستي بکوبد،کوبه در را به در
مثل گل در دست توفان تکه تکه بسته است
چادري از باغ ميخک هاي پرپر را به در
شانه ديوار از يک سو و باد از يک طرف
ميخ کرده بال هاي اين کبوتر را به در
در، دهانش از شگفتي باز مانده، گوييا
موبه مو گفته ست پهلو، حرف آخر را به در
خون تراوش کرده و حک کرده با خطي درشت
حرف هاي آتشين نام مادر را به در
باز خواهد شد پس از اين از سر شرمندگي
هر زباني تا بگويد نام حيدر را به در
کنار جمعه موعود
همين است ابتداي سبز اوقاتي که مي گويند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتي که مي گويند
اشارات زلالي از طلوع تازه نرگس
پياپي مي وزد از سمت ميقاتي که مي گويند
زمين در جست و جو هر چند بي تابانه مي چرخد
ولي پيداست ديگر آن علاماتي که مي گويند
جهان اين بار ديگر ايتساده با تمام خويش
کنار خيمه سبز ملاقاتي که مي گويند
کنار جمعه موعود، گل هاي ظهور او
يکايک مي دمد طبق رواياتي که مي گويند
کنون از انتهاي دشت هاي شرق مي آيد
صداي آخرين بند مناجاتي که مي گويند
و خاک، اين خاک شاعر، آسماني مي شود کم کم
در استقبال آن عاشق ترين ذاتي که مي گويند
و فردا بي گمان اين سمت عالم روي خواهد داد
سرانجام عجيب اتفاقاتي که مي گويند
حسرت ديدار
تو آفتاب و جهان جز به جست و جوي تو نيست
بهار در نظرم، غير رنگ و بوي تو نيست
از اين قلمرو مجنون کسي نمي جوشد
که نارسيده به فهمت در آرزوي تو نيست
خروش « کن فيکون» در خُم ازل، ازلي است
نواي کس به خرابات هاي و هوي تو نيست
ز دور باش ادب خيز حکم يکتايي
غبار ما همه گر خون شود، به کوي تو نيست
جهان به حسرت ديدار مي زند پر و بال
ولي چه سود؟ که رفع حجاب، خوي تو نيست
ز بي نيازي مطلق، شکوه چوگانت
به عالمي ست که اين هفت عرصه، گوي تو نيست
به کارخانه يکتايي اين چه استغناست؟
جهان جلوه اي و جلوه روبه روي تو نيست!
هزار آينه توفان حيرت است اينجا
که چشم سوي تو داريم و هيچ سوي تو نيست
حديث مکتب عنقا چه سر کند « بيدل»
که حرف و صوت، جز افسانه مگوي تو نيست
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}