قرآن بر روي دانه هاي برنج


 

نويسنده: ايمان جليلي




 
سه سال پيش، براي اين که يک جوري مدت خدمت سربازي اش را کم کند، به سرش مي زند که بروبچه هاي پادگان را با دوچرخه به مشهد ببرد. قبل از آن چند بار سعي کرده بود که يک جوري با پول، خدمتش را بخرد که نشد. در همان جريان سفر مشهد، افسر ارشد او عکس يک دانه برنج را نشانش مي دهد که يک هندي رويش آيت الکرسي نوشته. بعد با او شرط مي بندد که اگر بتواند يک کار مشابه اين انجام دهد 20 روز برايش تشويقي بنويسد. داستان رائين اکبر خانزاده از همين جا شروع شد. رائين با سماجت اين کار را کرد وجناب سرهنگ پادگانش را مجبور کرد برايش 20 روز تشويقي بنويسد. از همان جا راهش به نمايشگاه قرآن باز شد و کم کم سر و صداي کارهايش همه جا پيچيد. خارج رفت، توي نمايشگاه هاي کشورهاي مختلف، کارهايش را به همه نشان داد و دست آخر، توانست کوچک ترين قرآن خطي جهان را بنويسد. قرآني که روي 600 صفحه کاغذ با ابعاد 2×1 ميلي متر، آن هم با يک مداد اتود و با چشم غيرمسلح نوشته شده.
رائين سال اول رشته الهيات و دانشجوي دانشگاه آزاد است. بدون کنکور، دانشگاه رفته. البته اين جوري نبوده که کسي دعوتش کند.خودش يک راست رفته سراغ دکتر جاسبي. وقتي از کارهايي که کرده، گفته، تصميم گرفته اند کار دانشگاهش را رديف کنند. رائين دکتراي هنر هم دارد. يک دانشگاه کويتي به او دکتراي افتخاري داده. اولين کارش نوشتن سوره اخلاص بر روي دانه برنج بوده، حدود سه سال پيش. بعد کم کم چيزهاي ديگر را هم امتحان کرده. نوشتن الله روي دانه شکر يا روي تار موي خودش، حک کردن تصاوير مذهبي بر روي دانه برنج و از اين جور کارها. بعد تصميم مي گيرد کوچک ترين قرآن دنيا را بنويسد. توي منزل شروع مي کند به نوشتن و بعد از يک سال، کوچک ترين قرآن دنيا آماده مي شود. دست آخر هم کل قرآن را در يک سوم کاغذ A4 نوشته است. خودش مي گويد همه اين کارها را بدون استفاده از ذره بين يا ميرکوسکوپ و فقط با کمک يک مداد اتود انجام داده است: «چشم هايم قوي تر از بقيه است. کار ذره بين را مي کند، شايد هم ميکروسکوپ. هر وقت بخواهم، مي توانم جزئيات يک جسم را ببينم.» مي گويد با گوشه مداد مي نويسد؛ اين طوري نوشته ها فضاي کمتري اشتغال مي کنند. براي اين که حرفش را ثابت کند، حاضر است همان جا روي يک دانه برنج چيز بنويسد.
رائين 25 سالش است.دو ماه است که ازدواج کرده. از سه ماه پيش هم توي موزه ملي ميراث فرهنگي کار مي کند. يعني تا کار پيدا کرده، رفته است سراغ زن و زندگي! جريان استخدام اش در موزه، جريان جالبي است. موزه ميراث فرهنگي به او پيشنهاد خريد کارهايش را مي دهد. اما او نمي پذيرد و ترجيح مي دهد آثارش را به موزه هديه کند. براي همين هم مسئولين موزه تصميم مي گيرند با استخدام او، يک جورهايي از خجالتش دربيايند.
اما از شانس بد او، همزمان با شروع کارهاي استخدام مدير سازمان ميراث فرهنگي عوض مي شود. براي همين، کار او حسابي گره خورده است:«رئيس ميراث فرهنگي قول داد استخدام کند. همين که آثارم را به موزه هديه دادم رئيس عوض شد. براي همين هم کار استخدام ام به مشکل برخورد. همه اش امروز و فردا مي کنند. تا تهديد مي کنم که مي روم با روزنامه ها مصاحبه مي کنم، يک مقدار از کار جلو مي رود. اما باز دوباره روز از نو روزي از نو! تا حالا حقوق که نگرفته ام هيچ، پول هم داده ام!»
او از اوضاع و احوالش چندان راضي نيست. به قول خودش اين جا کسي تحويلش نمي گيرد. مي گويد اين جا تشويق نشده هيچ، تنبيه هم شده است.
دو سه سالي هست که توي نمايشگاه قرآن شرکت مي کند. در اين باره مي گويد:«يک سال است مشغول نامه نگاري هستم تا بالاخره يک جايي توي نمايشگاه به من بدهند. تا الان هم حدود شش هفت ميليون تومان براي غرفه خرج کرده ام. شلوغ ترين غرفه نمايشگاه هم مال من است. ولي يک بار هم نشده که يک وزير از اين غرفه ديدن کند.» رائين دلش حسابي پر است. اولين بار شبکه الجزيره سراغش آمده و بعد هم سرو کله BBC پيدا شده. همين ها باعث شده در کشورهاي عربي هم مشهور شود. از آن وقت تا به حال مدام در حال مسافرت به کشورهاي عربي است:« اين جا کسي ما را تحويل نمي گيرد. همه مي روند سراغ خارجي ها. خارج هم که مي رويم، اول خودشان را تحويل مي گيرند، بعد ماها را. اين جا وزير تا جلوي غرفه مي آيد، اما حاضر نيست کارها را ببيند. آن وقت من که مي روم خارج، مصاحبه مي کنم و مدام اصرار مي کنم که در ايران حمايت مي شود. فقط براي اين که آبروي مملکت ام حفظ شود.»
او از درس و دانشگاه هم دل خوشي ندارد:« از درس خواندن بدم مي آيد، چون فايده اي برايم ندارد. درس خوب است، ولي من نمي خوانم.» اين حرف ها را که مي زند با خنده مي گويد: «بنويسيد: شما درس بخوانيد و موفق شويد. من نمي خوانم موفق هم نمي شوم!»
رائين هوس رفتن کرده است. ظاهرا مي گويد:«حالا که قرار است آثارم را مجاني بدهم به موزه، و تازه اذيت هم بشوم، چرا نروم کشور عربي و راحت زندگي کنم؟» او نمي داند در يک کشور عربي چه کار مي شود کرد. اما معتقد است با پاداشي که به خاطر يک کار ممکن است بگيرد، مي شود با خيال راحت، يک مدت زندگي کرد:«آن جا يک عکس صورت امير کويت را روي برنج بکشم، خرج زندگي ام درآمده است! کاري هم ندارد. يک دايره مي کشي، يک ريش هم زير چانه اش مي گذاري و تمام!»
البته بعيد است که آن جا هم ماندني شود: «نمي خواهم آن جا زندگي کنم، مي خواهم پول دربياورم و برگردم. مي آيم، چون نمي توانم يک جا بند شوم.»
منبع: هفته نامه همشهري جوان شماره 44