هـ كوچولو تو صحرا يا تو دريا


 

نويسنده: زبيده حاجتي




 
«هـ» كوچولو تنها بود. روي زمين كسي نبود تا با او بازي كند.
خيلي ناراحت بود. هُو، هُو، هُو صدا زد؛ ولي كسي جوابش را نداد. بالا پريد و رفت به آسمان تا به ماه رسيد. زنگوله ي زرد طلايي ماه را زد. ماه بيدار شد. پتوي سفيدش را كنار زد.
ماه آهسته لبخند زد و گفت: «تو كجا! اين جا كجا؟ هـ كوچولويِ تنها !»
«هـ»كوچولو سرش را گذاشت روي شانه ي ماه، آهي كشيد و گفت: «كسي نيست با او بازي كنم. تنها هستم.»
ماه به چپ نگاه كرد. به راست نگاه كرد.
بعد ستاره ها را يكي يكي صدا زد.
آسمان پر از ستاره شد. خاله مهتاب چادر گلي گلي اش را سر كرد.
هوا روشنِ روشن شد .
ماه كمي دور خودش چرخيد و آواز خواند: «بَه بَه چه هوايي! چه ستاره هايي ! چه دوستان قشنگي!
«هـ» كوچولو خوش حال شد.
ماهي شد و رفت توي آب شنا كرد.
شَلپُ شُلُوپ. بالا آمد و پايين رفت.
آهو شد و رفت به صحرا.
مع و مع و مع كرد و علف خواست.
دنبال مادرش گشت به اين طرف به آن طرف، به هر كجا، به همه جا. «هـ» كوچولو حالا هم در آسمان دوست داشت هم در زمين و هم توي آب.
عزيزم، با كمك بزرگ ترها
صداي «هـ ـهـ ـه ه» را از متن پيدا كن و دور آن كلمه را خط بكش تكرار كن.
منبع: ماهنامه آموزشي- فرهنگي خردسالان ايران ماهک 19