انقلاب اسلامي در رويارويي با تحجر مدرن (2)
انقلاب اسلامي در رويارويي با تحجر مدرن (2)
تأويل گرايان و ارتقا بخشي هاي شرعي مشروطه
در ديدگاه تأويل گرايان، اگر فلسفه ظهور بعثت انبيا و در رأس آن پيامبر عظيم الشأن اسلام را مترادف با مشروط كردن بشر به اطاعت از قوانين الهي و عدم پيروي از حاكميت دلبخواهانه فردي و اجتماعي تلقي كنيم، مشروطه با آن تفاسيري كه از قانون گرايي آن مي شد، قدر مقدور نظام شريعت تلقي مي گرديد كه با تعبيه ساز و كارهاي شخصي چون هيأت مسدده (نظارت علما) و مشورت مسلمانان در دارالشوراي ملي، مي توانست بديل حكومت شريعت در عصر غيبت تلقي شود.
ميرزاي نائيني در اين باره مي نويسد:
حقيقت سلطنت اسلاميه عبارت از ولايت بر سياست امور امت... همين طور ابتناي اساسش هم نظر به مشاركت تمام ملت در نوعيات مملكت بر مشورت با عقلاي امت كه عبارت از همين شوراي عمومي ملي است.(2)
شهيد حاج آقا نورالله اصفهاني يكي ديگر از نظريه پردازان اين ديدگاه مي نويسد:
براي خيلي از شما اين مطلب غريب است كه مي فرماييد مشروطه مطلب تازه و جديدي است. اشتباه نشود. بدانيد اينكه مشروطه مي گويد همان قانون و دستورالعمل حضرت خاتم الانبيا(ص) را مي طلبد، امر حادث و تازه اي نيست، چون هزار و سيصد و چند سال است رفته
رفته از بين رفته، حالا كه طلب تجديد آن را مي كنند، خيال مي كنند حادث و جديد است... بر تمام ملل و دول عالم معلوم است و تماما و صريحا متفق اند بر اينكه اول پيغمبري كه قانون مشروطه را براي امت خود برقرار نمود حضرت خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله است.(3)
ارتقا بخشي مفاهيم و نظام هاي جديدي به سطح مفاهيم ديني و مقدس، روشي نبود كه تنها پيروان گرايش هاي مذهبي تجدد از آن استفاده كرده باشند. ميرزا يوسف خان مستشار الدوله نيز در رساله يك كلمه از زواياي ديگري تلاش كرده بود كه اصول تجدد و ترقي فرنگستان و قوانين فرانسه را به نوعي با شريعت اسلامي سازش و اهميت آنها را تا سطح قوانين و مقدسات ديني ارتقا بخشد تا شرايط پذيرش اين اصول در جامعه مذهبي فراهم شود. مستشار الدوله در اين رابطه مي نويسد:
چندي اوقات خود را به تحقيق
اصولا قوانين فرانسه صرف كرده، بعد از تدفيق و تعمق. همه آنها را به مصداق "لارطب و لا يابس الا في كتاب مبين" با قرآن مجيد مطابق يافتم. زهي شرع مبين كه بعد از تجربه هاي [ي] هزار و دويست و هشتاد سال، بيهوده نگشته و زهي حبل متين كه پس از ترقي علوم و (تقدم فنون) فرسوده نشده.(4)
مهم ترين اثر ارتقابخشي هاي شرعي مفاهيم جديد، اين بود كه چون و چرا كردن و به نقد كشيدن اين مفاهيم را در همسازي با شرايط اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و فكري جامعه مخدوش و راه نقد علمي و شرعي را مسدود مي كرد. به عبارت ديگر همان طوري كه ارتقا بخش هاي علمي و عقلي تقليد گرايان، باب عقل و تفكر را مسدود و جسارت نقد را در جامعه تعطيل مي كرد، ارتقا بخشي هاي شرعي و مقدس شدن مفاهيم جديد نيز قفل محكم تري بود بر چون و چرا ناپذيري مفاهيمي چون تجدد، ترقي، اصلاحات، آزادي ، مساوات، مشروطه و امثال اينها. ظهور مفاهيمي چون مجلس مقدس، انجمن مقدس، دارالشوراي مقدس، بانك مقدس و ده ها كالاي قدسي ديگر در عصر مشروطه، حربه بسيار مناسبي بود براي سركوبي، قتل و نابودي مخالفان و نقادان مشروطه. حربه اي كه تقليد گرايان، نهايت استفاده از آن براي استحاله نهضت مشروطيت ايران بردند.
تأويل گرايان اگر چه باب عقل را در برخورد با مفاهيم جديد مانند تقليد گرايان مسدود نمي ديدند اما با تأويل شرعي اين مفاهيم و نديدن وجوه تاريخ اصطلاحاتي چون مشروطه، آزادي و هزاران كالاي فكري ديگري كه محصولات تحولات اجتماعي اروپا بود، به نوعي در انسداد دگرگوني هاي اجتماعي ايران عصر مشروطه و ناكامي هاي آن شريك هستند.
اصول گرايان و مظلوميت تفكر انتقادي در مشروطه
به طور كلي ديدگاه انتقادي نسبت به تحولات جديد داشتند. از ديدگاه اين جريان، همه فرهنگ هاي اجتماعي در سير تحولات خود در معرض برخورد با فرهنگ هاي ديگر قرار دارند. پاره اي از دستاوردهاي فرهنگ ملت هاي ديگر ممكن است در ملت ما تأثير و موجب دگرگوني هاي بنيادي گردد. نقش عالم روشنفكر در جامعه آن است كه در برخورد با يافته هاي جديد، نه دست و پاي عقل را ببندد و همه آن تحولات را به منزله وحي منزل براي جامعه خود تجويز نمايد و نه اينكه با توجيهات شرعي و قدسي كردن مفاهيم عرفي، راه را براي بدعت در دين و التقاط و انحراف باز نمايد.
اصول گرايان، پذيرش مفاهيم جديد را در بستر سنت هاي اجتماعي، فرهنگي و فكري جامعه با ديدي انتقادي مورد تجزيه و تحليل قرار مي دادند. در رأس جريان اصول گرايي در عصر مشروطه متفكري چون مرحوم شيخ فضل الله نوري قرار دارد. شيخ فضل الله نوري شايد تنها متفكري باشد كه در برخورد با مفاهيم جديد و در رأس آن مفهوم مشروطه، با زمينه هاي انتقادي از جنبه عقلي و شرعي اركان مشروطيت را به چالش كشيد و در اين روش عملا در مقابل جريان هاي تقليد گرا و تأويل گرا قرار گرفت.
همان طور كه گفتيم جريان هاي تقليد گرا به طور كلي عقل را در مقابل مفاهيم جديد، به اعتبار اين كه مفاهيم از غرب آمده بود و غرب از همه جنبه ها از ايران پيشرفته تر بود، بر نمي تابيدند و پذيرش بي قيد و شرط اين مفاهيم را بدون توجه به ناسازگاري آنها با ساختار فرهنگي، سياسي و اجتماعي ايران تجويز مي كردند و براي اين تجويز ابطال ناپذيري علم و عقل فرنگيان را تا سطح مقدسات ارتقا مي دادند ودر مقابل تأويل گرايان با همسازي شرعي بين مفاهيم جديد و شريعت به نوع ديگري ابطال ناپذيري اين مفاهيم را القا مي كردند اما اصول گرايان و دنبال تكافوي ادله بودند. ادله اي كه با استناد به آن بتوان انسداد و تعطيلي عقل يا شرعي بودن مفاهيم جديد را پذيرفت. بنابراين بنياد تفكر تفكر انتقادي اصول گرايان مبتني بر عقل و شرع بود.
مرحوم شيخ فضل الله نوري در پاسخ پاره اي از استدلالات شبه عقلي و شبه شرعي
جريان هاي تقليد گرا و تأويل گرا در رساله تذكره الغافل و ارشاد الجاهل مي نويسد:
ولله خجلم از فهم يك شخص فرنگي با اينكه آنها مهمي جز تكميل حس ظاهر و قواي فكريه ندارند و عقولشان معطي يا عظيه كثيره كثيفه شده ياليت كه اين مطلب را يكي از اين اشخاص مي فهميد و ديگر مخالفت آن را محاده با امام زمان عجل الله فرجه نمي خواند و فهم آن شخص فرنگي اين است گفت كه مجلس پارلمنت ودارالشوراي ملي كه در نظر ما اروپاييان جوهره اي است گرانبها، تقريبا چهارصد سال است در اين عالم ايجاد شده و ماها آن جوهره را پسنديده و به سمع قبول اختيار نموده و آيين خود مقرر داشتيم و مفتخريم به آن و از براي شما مسلمانان آيين و طريقه اي است كه صاحب آن را امام زمان مي خوانيد و موافقت آن را موافقت با امام زمان و مخالفت آن را مخالفت با آن جناب مي شماريد و آن آيين شما مخالفت تامه با آيين ما را دارد. لذا ما را مسلمان نمي دانيد با اينكه مشروط را اختيار نموده ايم و ابدا اقرار به طريقه و آيين شما مسلمانان ننموده ايم و در اين اوان شما مسلمانان اراده نموده ايد كه آيين ما را در مملكت خود مجري داريد. حال ما تعجب داريم كه چگونه مخالفت آيين ما را مخالفت با امام زمان خود مي شماريد و حال آنكه مخالفت آيين سابقه شماها مخالفت با امام زمان شماست نه مخالفت مشروطه كه آيين ماهاست.(5)
مرحوم شيخ فضل الله نوري در حقيقت اين استدلال عقلي و شرعي را در مقابل تأويل گراياني مطرح مي كرد كه سطح مشروطه را همتراز سطح شريعت ارتقا بخشيده و مخالفت با آن را مخالفت با امام زمان قلمداد مي كردند اما براي اين ارتقا بخشي هاي شرعي هيچ دليل مبتني بر شريعت ارائه نمي دادند.
همه استدلالات اصول گرايان اين بود كه اگر بنا باشد ترجمه قانون فرانسه به نام قانون اساسي ايران انتشار يافته و به عنوان قانون مشروطيت اجرا شود، براي حفظ رسوم و سامان
اجتماعي جامعه و فرهنگ ايران، بايد اصلاحات منطبق با عقل و شرع در آن صورت پذيرد.(6)
اما تقليدگرايان چنين اصلاحاتي را آن هم در قانون فرانسه كه قبله دگرگوني هاي جديد اروپا بود، مترادف با كفر به ابطال ناپذيرترين مقدسات تمدن، تجدد و ترقي تلقي مي كردند.
در اينجا مراد ما دفاع از شيوه تفكر انتقادي جريان اصول گرا يا درستي و نادرستي استدلال هاي اين جريان نيست بلكه دفاع از مباني منطقي تفكر انتقادي و اهميت وجود آن در مهم ترين مقطع تاريخي اين كشور است. تفكري كه اگر اجازه مي دادند حرف بزند و انتقاد كند، شايد مشروطيت سرنوشت ناكامي پيدا نمي كرد و شايد دگرگوني هاي اجتماعي ايران در اين دوران محنت و رنج كه استبداد نظام مشروطه سلطنتي تار و پود آزادي و اختيار را در هم تنيده بود، به گونه ديگر رقم مي خورد. اتحاد تاكتيكي يا استراتژيكي جريان هاي تقليد گرا و تأويل گرا با هم و مقابله با شكل گيري هر نوعي از تفكر انتقادي به بهانه دفاع از علم و عقل و دين، شرايطي را براي نهضت مشروطيت ايران فراهم ساخت كه در ظرف كمتر از يك دهه به استبداد سياه رژيم پهلوي رسيد اين حداكثر استعداد نظام تلفيقي مشروطه بود كه محصول اتحاد تاكتيكي دو جريان مذكور مي باشد. اگر تقليد گرايان در نهضت مشروطه ايران در پناه تأويل گرايان جريان منطقي تفكر انتقادي را از صحنه تحولات سياسي ايران خارج كردند. و از دل يك جنبش بزرگ اجتماعي مدل جديدي از استبداد را كه در تحولات دوران معاصر از آن تحت عنوان استبداد مركب ياد مي كنند و به وجود آوردند، در مقطع ديگري از تاريخ معاصر مجددا اين اتحاد تاكتيكي با ارتقا بخشي هاي كاذب جديد به كودتايي ديگر و استبدادي سياه تر منجر گرديد.
جنبش ملي نفت ايران، آخرين تقلاي اتحاد تاكتيكي تقليد گرايان و تأويل گرايان براي اعاده جنبش مشروطه در ايران و فاتحه اي براين جنبش بود كه در نهايت به كودتايي ديگر رسيد. همان ارتقا بخشي هاي كاذبي كه باعث شد سير تفكر انتقادي نسبت به اين دگرگوني ها در ايران
پا نگيرد، اين بار هر دو جريان را در خود استحاله كرد. با كودتاي 28 مرداد سال 32 آرمان هاي مشروطه خواهي براي نوسازي و دگرگوني ايران به بن بست مطلق رسيد.
همان طوري كه رضاخان با كودتاي 1299 ش به اريكه قدرت مطلق نشست و با القائات همان جريان هاي تقليد گرا، بقاياي تأويل گرايان را در مشروطه قلع و قمع كرد و نظام مشروطه سلطنتي جولانگاه مطلق انديشه هاي تقليد گرا گرديد و اتوپياي تجدد و ترقي در سراب قدرت مطلقه مدرن تئوري پردازي هاي تقليد گرايان به پايان راه رسيد. تماميت خواهي، انحصار طلبي، خردگريزي، دين ستيزي و ارتقا بخشي هاي جاهلانه اين جريان نيز با كودتاي 28 مرداد سال 32، براي هميشه در تئوري هاي شاهي آرماني ادغام و از مشروطيت تنها اسمي باقي ماند و نه رسمي.
انقلاب اسلامي به تعبيري بازگشت به تفكر انتقادي اصول گرايان در برخورد با پديده جديدي به نام غرب بود و در نتيجه پايان حاكميت تقليد گرا و تأويل گرا در ايران، انقلاب اسلامي باب عقل را مفتوح و تفكر را در مقابل كالاهاي مدرنيته مورد حمايت قرار داد. دگرگوني هاي ايران بعد از انقلاب اسلامي در حوزه تفكر انتقادي مبتني بر عقل و شرع را بايد در مقال ديگري مورد بحث و بررسي قرار داد. آنچه باعث شد تا پلي بين رخدادهاي نهضت مشروطه و نهضت ملي نفت با انقلاب اسلامي زده شود، تجربه تاريخي فراز و فرودهاي ناكارآمدي، ناكامي و شكست اين دو نهضت بزرگ اجتماعي در ايران است اگر چه از ديدگاه نويسنده، نهضت مشروطيت و نهضت ملي نفت، فرآيند فراز و فرود يك حركت اجتماعي بزرگ تحت عنوان مشروطيت درايران است، مشروطيت آغاز و نهضت نفت پايان شكل خاصي از تجدد طلبي و ترقي خواهي در ايران است.(7)
پيروزي انقلاب اسلامي و تأسيس نظام جمهوري اسلامي در ايران، بي ترديد بيانگر ناكامي و
ناكارآمدي مدرنيته در تحولات سياسي و اجتماعي ايران معاصر مي باشد. تفكري كه نزديك به يكصد و خورده اي سال، علي رغم حاكميت مطلق خود بر تحولات اجتماعي ايران، نتوانست روزنه مثبتي براي رشد و ترقي ايران باز كند.
اين ناكامي به معناي آن نيست كه جريان هاي تقليد گرا كه به طور مطلق دگرگوني هاي ايران را مبتني بر اشكال خاصي از مدل هاي مدرنيته بر اشكال خاصي از مدل هاي مدرنيته تعقيب مي كردند و همچنين جريان هاي تأويل گرا كه به وجوهات خاصي از دگرگوني هاي مدرن در ايران نظر داشتند، از باورهاي خود عدول كرده اند.
ارتقا بخشي هاي پاره اي از رفتارهاي جمعي فاقد سازمان يا كمتر سازماندهي شده در دهه دوم انقلاب اسلامي، نشان مي دهد كه هم جريان تقليدگرا و هم تأويل گرا به اشكال جديدي هنوز در پي كسب موقعيت هاي از دست رفته خود درايران مي باشند. براي شناخت سطوح فعاليت اين دو جريان مخالف جمهوري اسلامي ايران (كه بر خلاف جريان هاي محارب در درون نظام مشغول فعاليت هستند) بايد اتفاقات دهه دوم به بعد، به خصوص اتفاقات پس از انتخابات خرداد سال 1376 را به دقت مورد تجزيه و تحليل قرار داد.
اكنون كه در زير فشار رواني و تبليغاتي و قدرت مطلقه جريان هاي موسوم به دوم خرداد نيستيم، با آرامش بيشتري مي توانيم بين اين دو جريان و دو جرياني كه به استحاله نهضت مشروطيت و نهضت ملي نفت منجر شدند، نسبت برقرار كنيم. انتخابات سوم تير سال 1384 چشم انداز بسيار مناسبي براي اين ارزيابي است كه به ابعادي از آن اشاره خواهيم كرد.
پي نوشت ها :
1. دكتراي علوم سياسي.
2 ـ شيخ محمد حسين نائيني، تنبيه الامه و تنزيله المله، توضيحات سيد محمود طالقاني، تهران، شركت سهامي انتشار، 1378، ص 81.
3 ـ حاج آقا نورالله اصفهاني، رساله مكالمات حاجي مقيم و مسافر، به اهتمام موسي فقيه حقاني، انتشارات مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، تهران 1384، ص ؟.
4 ـميرزا يوسف خان مستشار الدوله، يك كلمه، به كوشش صادق سجادي، تهران، تاريخ ايران، 1364، ص 18.
5 ـ شيخ فضل الله نوري، همان، ص 74.
6 ـ رك روزنامه هاي شيخ شهيد فضل الله نوري، همان، ص 349.
7 ـ مشروطيت آغاز و نهضت نفت، پايان تجدد طلبي و ترقي خواهي مبتني بر مدرنيته در ايران و به نوعي ناكارآمدي و ناكامي اين تفكر در تحولات ايران معاصر مي باشد.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}