فقر تئوريك فلسفه سياسي غرب در فهم انقلاب اسلامي (2)
فقر تئوريك فلسفه سياسي غرب در فهم انقلاب اسلامي (2)
حضرت امام (ره) ـ بنيانگذار انقلاب اسلامي ـ نيز در وصيتنامه سياسي ـ الهي خود انقلاب اسلامي را «تحفه الهي و هديه غيبي» معرفي مي كند و مي فرمايد :
شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامي ايران از همه انقلاب ها جداست؛ هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم در انگيزه انقلاب و قيام. و ترديد نيست كه اين يك تحفه الهي و هديه غيبي بوده كه از جانب خداوند منان بر اين ملت مظلوم و غارت زده عنايت شده است.(2)
پرسش اين است كه چرا تحليل گران و تئوريسين هاي انقلاب در غرب نتوانستند انقلابي را كه
نه به صورت دفعي و كودتايي، بلكه به صورت تاريخي و فرآيندي محقق شده بود، درك، پيش بيني و مهار كنند؟ اگر از برخي تحليل هاي واقعي ـ اما سطحي و بيروني ـ كه برخي تحليل گران از جمله گري سيك (3) در كتاب «همه چيز فرو مي ريزد»(4) خود ارائه داده اند بگذريم، مي توان براي اين عجز غرب در برابر انقلاب اسلامي، به دلايل ذيل اشاره كرد:
همچنان كه گري سيك معتقد است، «انقلاب هاي واقعي نادرند. بسيج توده هاي مردم براي انجام تحولات بنيادين در جامعه... از نظر تاريخي امري غير متعارف است.»(5) اين بدين معني است كه به لحاظ زماني، مدت ها بايد بگذرد تا يك انقلاب ـ به معني واقعي آن ـ تحقق يابد، از اين رو، تجربه انساني براي درس آموزي از اين انقلاب ها و فرصت يابي مطالعه و تحقيق درباره آنها نيز بسيار نادراست. در ميان همين انقلاب هاي نادر نيز، شيوه تحقق انقلاب اسلامي منحصر به فرد و كاملا استثنايي و متفاوت از شيوه تحقق ديگر انقلاب ها مي باشد. نوع انقلاب هاي مدرن همراه با خشونت و درگيري هاي تسليحاتي و نظامي بوده است. انقلابيون، گروه هاي مبارزاتي و چريكي تشكيل مي دادند و دست به اسلحه مي بردند و نوعا نيز به يك يا چند قدرت خارجي وابسته بودند، اما درانقلاب اسلامي نه تنها چنين اتفاقي نيفتاد كه بر عكس، رهبري انقلاب، از سويي سخت تأكيد مي كرد كه شيوه مبارزه ما شيوه آگاهي دادن به مردم و نه اسلحه كشيدن است، تنها در مقام دفاع و ضرورت و اضطرار مي توان دست به اسلحه برد و از سويي، شعار نه شرقي، نه غربي را مطرح مي كرد. تئوريسين ها و سياستمداران غربي وقتي مي خواستند شرايط آتي منجربه انقلاب اسلامي را پيش بيني كنند، ناگزير از همان معيارهاي
معمول كمك مي گرفتند، اما آن معيارها در مورد انقلاب اسلامي گم و ناپيدا بود؛ نه وابستگي به قدرت خارجي وجود داشت و نه به كارگيري اسلحه.
در انقلاب اسلامي، رهبري انقلاب كاملا متكي بر دين بود بو تلاش داشت انقلاب را به شيوه اي كاملا ديني مديريت كند. در سخنراني ها، پيام ها و وعده هاي او مفاهيمي مثل خدا، امداد غيبي، نصرت الهي، معاد و بازگشت به سوي خدا و... نقش محوري داشت كه در تفكر قرن بيستمي غرب، تحت عنوان جامع «مفاهيم متافيزيكي» شناخته مي شد و به لحاظ اعتبار و ارزش در زمره مفاهيم فاقد معني (6) تلقي مي گرديد.(7) در اين تلقي، جهان انساني با جهان طبيعي و به تبع آن، علوم اجتماعي با علوم طبيعي يكسان انگاشته مي شد و حداكثر نوعي تمايز درجه اي ـ رتبه اي و نه ماهوي ميان آنها در نظر گرفته مي شد.(8) بدتر اينكه حتي وجه عقلاني بشر نيز ـ كه بر اساس آن مي توان به كليت و آموزه هاي ديني شناخت حاصل كرد و ايمان آورد ـ با طرح شعار «فلسفه به مثابه خادم علم» به هيچ گرفته شد و اين باور تثبيت شد كه مباحث ما بعد الطبيعه يك قالب كاملا ساختگي از فعاليت اند كه به هيچ نظام محترمي تعلق ندارند.(9)
حداقل يك قرن قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، جريان ديني و اعتقاد به خدا و ماورا (غيب و معاد) به دنبال رشد روز افزون علم و نتايج مسحوري آن كاملا به حاشيه رانده شده بود و طيفي از نظريه ها درباره دين شكل گرفته بود كه دركمترين نتيجه خود باعث تقليل كليت دين مي شدند.(10) در چنين شرايطي كه درذهنيت انسان غربي، دين به طور كامل در حاشيه قرار دارد و بلكه به دنبال كتاب خدا مرده است نيچه، الهيات مرگ خدا شكل گرفت، آنان هرگز گمان نمي كردند كه درآن سوي كره خاكي، مردمي با سر دادن شعارهاي ديني ـ متافيزيكي و بدون هرگونه اتكاي اساسي به آنچه خود، آن را علم مي خواندند بتواند ملتي را به گونه اي به حركت در آورد كه حتي به مدد همه ابزارهاي پيشرفته علمي ـ نظامي نتوان آن را متوقف كرد.
در اين ترديدي نيست كه از قرن ها پيش، تحقيقات جريان شرق شناسي به گونه اي شكل گرفته است كه امكان هرگونه قضاوت و داوري صحيح و درست را در مورد شرق براي كساني سلب كرده است كه بر اساس متدولوژي همان دستگاه معرفتي به تحقيق مي پردازند. به رغم اين، نبايد باور كرد كه همه عجز و ضعف غرب در فهم ماهيت انقلاب اسلامي ناشي از غرض ورزي هاي شرق شناسانه است (11) بلكه با توجه به فراگيري و شموليت جهان بيني مادي حاكم بر نظام هاي معرفتي غرب، مي توان گفت كه اساسا حتي اگر نظريه پردازان غرب بخواهند بيرون از گفتمان بسته شرق شناسي هم درباره انقلاب اسلامي بينديشند، باز هم شناختشان ناقص و بلكه اشتباه خواهد بود. دليل اين امراين است كه تفكر غربي، تفكري تك ساحت نگر است و تنها مي تواند روابط مادي را ملاحظه كند. در ين نوع نگرش، حتي روابط معنوي هم به شكل مادي سنجيده مي شود. چنين نگرشي نمي تواند تماميت انقلابي را درك كند كه ماهيت آن
بيش ازآنكه مادي باشد، معنوي است. اين مسأله با آنچه در خصوص غرض ورزي مستشرقين گفته مي شود، متفاوت است. در اين نكته بر غرض ورزي تئوريسين هاي غربي در تحليل انقلاب اسلامي تأكيد نمي شود؛ بلكه ادعا اين است كه حتي اگر نويسنده اي غربي بدون غرض هم بخواهد انقلاب اسلامي را فهم كند، موفق نخواهد شد؛ زيرا اساسا پايگاه ماده محوري كه براي فهم انقلاب اسلامي اتخاذ كرده، تنگتر از آن است كه بتواند ماهيت فرامادي انقلاب اسلامي را درك كند. اين قضيه را در مثل مي توان اين گونه تبيين كرد: شخصي كه عينك رنگي (مثلا سبز) به چشمان خود زده است، همه اشيا را ـ حتي اشيا غير سبز را هم ـ سبز مي بيند و اين امر فارغ از اين مسأله است كه چشمان وي در اصل كم سو باشد يا نباشد. در اينجا نيز، فارغ ازاين كه محقق تك ساحت نگر غربي، مغرض باشد يا نباشد، در هر دو صورت، امكان شناخت واقعي انقلاب اسلامي از پايگاه معرفت شناختي غرب ممكن نخواهد بود.
يكي از محققين حوزه تاريخ و انديشه سياسي معاصر در تحليلي متفاوت مي نويسد:
جريان روشنفكري ايران فهم درستي از تجدد و ترقي نداشته و باعث گرديد كه سهم فهم مراكز علمي و دانشگاهي ايران نيز در طول اين مدت، فراتر از فهم آنها رشد علمي و سياسي نداشته باشد. از آنحا كه اينها مبشران محصولات انديشه هاي غربي در ايران بودند، غرب هم، ايران، فرهنگ ايراني، فرهنگ و تمدن اسلامي و سطح
شعور سياسي و اجتماعي جامعه ما را از چشم انداز سطح فهم اين جريان شناسايي كرد و به اين باور رسيد كه جامعه ما يك جامعه عقب مانده، استبداد زده و ساكن است كه مي توان به راحتي بر منابع و ذخاير آن سلطه پيدا كرد. يكي از دلايل عدم توانايي غرب در شناخت انقلاب اسلامي و جامعه ايراني، به همين سطح فهم نازل بر مي گردد. اگر جريان روشنفكري يكي از موانع بزرگ عدم رسيدن ايران به تجدد و ترقي و يافته هاي علمي در دويست ساله اخير تا قبل از انقلاب اسلامي بود، به جرأت مي توان گفت كه اين جريان يكي از موانع بزرگ عدم شناخت معقولانه غرب از فرهنگ ايران، نقش اسلام در اين فرهنگ و انقلاب اسلامي نيز مي باشد. ما با سير حكمت در اروپا نمي توانيم غرب را بشناسيم. حتي با اين اثر به سطح نازلي از فهم فلسفه هاي غربي نيز نائل نخواهيم شد. همان طور كه غرب نمي تواند با ايران شناسي يا اسلام شناسي كنت گوبينو، ادوارد براون، هانري كربن و ساير نحله هاي وابسته به اين حلقه ها به شناخت درستي از ايران و اسلام نائل آيد.(12)
پي نوشت ها :
1-دانشجوي دکتراي انديشه سياسي
2ـ آخرين پيام (وصيتنامه سياسي ـ الهي حضرت امام ) تهران، سازمان حج و اوقاف و امورخيريه با همكاري انتشارات نگار، 1369، ص 17.
3ـ وي بر اين باور است كه علت اساسي غفلت آمريكا از عمق هيجانات انقلابي ايرانيان اين بود كه امريكايي ها چون خود، خاطرات 28 مرداد را فراموش كرده بودند، بر اين گمان بودند كه در ذهنيت ايرانيان نيز فاجعه 28 مرداد و عوامل پشت صحنه آن فراموش شده است. اين در حالي بود كه ايرانيان هرگز خيانت امريكاييان را از ياد نبرده بودند.
4ـ اين كتاب، خاطرات گري سيك درباره ايران در بازه زماني 1972 -1982 (به مدت يك دهه ) مي باشد.
5ـ گري سيك، همان، ص 15.
6ـ پوزيتيويست ها به اين دليل متافيزيك را فاقد معني مي دانستند كه در آن «هيچ طريق ممكني براي آنكه در تجربه به تحقيق برسد، وجود ندارد.» پيش از آنها، هيوم، متافيزيك را سفسطه و مغلطه خوانده بود و ادعا كرده بود كه در آن، از تغييرات بي دلالت و بي مدلول استفاده مي شود؛ نوكانتي ها متافيزيك را به اين دليل كه نوعي از علوم نظري مي دانستند، رد مي كردند ؛ ارنست ماخ در صدد بود كه علوم را از همه عناصر متافيزيكي اش بپيرايد و... نتيجه اين شد كه اگر روزي متافيزيك را امروي تهي مايه، بي فايده و غير علمي مي خواندند، پوزيتيويست هاي منطقي آن را مهمل و فاقد معني خواندند و بر آن شدند كه از گزاره هاي متافيزيكي نه صادق اند و نه كاذب، بكله يكسره تهي از دلالت اند(بهاءالدين خرمشاهي، پوزيتيويسم منطقي، تهران، علمي و فرهنگي، 1378، ص 9، 10).
7ـ البته اساس اين روش كه به حسگرايي (آمپريسم) و تجربه گرايي (پوزيتيويسم) منجر شده است، در قرون قبلي توسط كساني چون جان لاك، جورج باركلي، ديويد هيوم، جان استوارت ميل و... پايه گذاري شده بود (رك: الكس روزنبرگ، فلسفه علم، ترجمه مهدي دشت بزرگي و فاضل اسدي امجد، قم، طه، 1384، 203 -208).
8ـ پيتر وينچ، ايده علم اجتماعي و پيوند آن با فلسفه، ترجمه واحد ترجمه سمت، تهران، سمت، 1372، ص 2.
9ـ همان، ص 10، 11
10ـ براي اطلاع تفصيلي از وضعيت ديني در يك سده قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، رك: احمد رهدار، «وضعيت دين در جهان پيش از پيروزي انقلاب اسلامي»، ماهنامه رواق انديشه، س 5، ش 40، فروردين 1384، ص 30-30.
11ـ براي اطلاع تفصيلي از نمونه هاي ضعف پردازي غرب درباره انقلاب اسلامي،رك: احمد رهدار، «ضعف نظريه پردازي غرب در تحليل انقلاب اسلامي ايران» ماهنامه رواق انديشه، س 5، ش 50، بهمن 1384، ص 24-44.
12ـ مظفر نامدار، «امام خميني، انقلاب اسلامي و شالوده شكني سيطره گفتمان هاي رسمي در حوزه سياست»، فصلنامه 15 خرداد، دوره سوم، س 1، ش 2، زمستان 1383، ص 27.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}