فقر تئوريك فلسفه سياسي غرب در فهم انقلاب اسلامي (3)


 

نويسنده:احمد راهدار(1)




 
2) پرسش از جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي
قرار بود دستگاه سياسي «نبوت»در دستگاه سياسي«امامت» تداوم يابد، اما با انحرافي كه در سقيفه افتاد، خط نبوت ـ امامت در دستگاه سياسي «خلافت» ادامه يافت. دستگاه خلافت به مدت هفت قرن به عنوان دستگاه سياسي محوري در جوامع اسلامي حضور داشت. با سقوط بغداد در سال 656 ق، دستگاه سياسي «سلطنت » در عرض دستگاه سياسي خلافت روي كارآمد و به مدت هفت قرن در ايران اسلامي تداوم يافت. با ظهور كماليسم در تركيه، دستگاه سياسي خلافت و با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357، دستگاه سياسي سلطنت به ترتيب در جهان اسلام و ايران براي هميشه رخت بربستند و جاي خود را به دستگاه سياسي «ولايت
فقيه :مرجعيت» دادند. دستگاه سياسي ولايت فقيه، در طول دستگاه سياسي نبوت و امامت بود و از اين حيث انقلاب اسلامي را بايد به منزله پايگاهي دانست كه خط سياسي مديريت ديني را به جايگاه اصلي اش برگردانده است و از همين روست كه مي توان انقلاب اسلامي را در طول و از سنخ انقلاب ها و بعثت هاي انبيا الهي دانست.
گذار از دو دستگاه سياسي خلافت و سلطنت به دستگاه سياسي ولايت فقيه، چندان هم به سادگي صورت نگرفته است. مي توان هفت حلقه علمي را كه در آنها مجاهدت هاي تئوريك براي نيل به اين مقصود توسط بزرگان شيعه صورت گرفته است به شرح ذيل شناسايي كرد:
1-2) خط فلسفي
فارابي : فارابي در فلسفه سياسي خود طرحي ريخت كه در آن، شخصي به نام «رئيس اول» در رأس هرم قدرت سياسي بود. مشخصات اين رئيس اول در حكمت اسلامي فارابي به گونه اي تعريف شده بود كه مشابه مشخصات نبي و امام به زبان وحي بود. تئوري پردازي فارابي در حوزه فلسفه سياسي موجب شد تا در لايه اي كاملا تئوريك، آموزه هاي شيعي ـ آن هم نه به زبان وحي كه به زبان فلسفه ـ وارد حوزه انديشه اسلامي شود.
سهروردي : مشكل رئيس اول فارابي اين بود كه نه از بالا و به زبان وحي آسماني، بلكه از پايين و به زبان فلسفه بشري ساخته شد و اين امر باعث شد تا رئيس اول فارابي از حيث آسماني و زميني بودن از نبي و امام شيعي متمايز باشد. اين محظور در فلسفه نور و اشراق سهروردي حل شد. شيخ اشراق با وارد كردن مفهوم «فره ايزدي» از حكمت خسرواني ايران باستان به حوزه حكمت اسلامي باعث شد تا به گونه اي ديگر به بسط آموزه هاي شيعي در حوزه انديشه اسلامي كمك كند. چه فره ايزدي در حكمت خسرواني ايراني به معني خداي منزه بود، همچنان كه نبي و امام نيز در انديشه شيعي مظهر صفات الهي بودند.
خواجه نصيرالدين طوسي : وي با ورود خود به دستگاه سلطنت ايلخاني و ارائه نوعي حكمت عملي مبتني بر حكمت نظري اسلامي و نيز آموزه هاي شيعي، به گونه اي ديگر زمينه
اجتماعي شدن انديشه هاي شيعه را فراهم كرد.
2-2) خط عرفان و تصوف
ابن عربي : در تصوف دو مكتب كلي وجود دارد: مكتب سُكر (به معني مستي) يا مكتب خراساني كه معتقد است ازآنجا كه هدف از انجام مناسك اسلامي رسيدن به خداي متعال است، سالكي كه در مقام «فناي في الله» به اين درجه رسيده است، لازم نيست در مقام «بقاء بعد الفناء» امتثال مناسك داشته باشد و مكتب صحو(به معني بيداري) يا مكتب شريعت محور تصوف كه معتقد است سالك حتي در مقام بقاء بعد الفناء ناگزير از امتثال مناسك ديني است. ابن عربي نقطه اوج عرفان نظري در مكتب صحو تصوف است كه تكيه وي بر شريعت به عنوان حصه اي از دين كه متكفل مديريت رفتار مكلفين است، خود به خود موجب افزايش قدرت شيعه شده است و دراين قصه، سني و شيعي بودن خود ابن عربي چندان تفاوت نمي كند؛ زيرا مراد صوفي با فقيه شريعتي متفاوت است. فقيه شريعتي به محضي كه فتوا دهد (مثلا حكم به حرمت تكتف يا باطل بودن سجده بر سجاده ) مشخص مي شود كه وي فقيه سني يا شيعي است. اين درحالي است كه مراد صوفي كه همواره دستورات اورادي و اذكاري براي مديران خود صادر مي كند، مشخص نمي كند كه شيعه است يا صوفي. اين پتانسيل تصوف باعث شده است تا جريان تصوف ـ بر خلاف اهل سنت كه بدان به عنوان يك «مقر» نگاه كرده اند ـ به خوبي بتواند از آن به عنوان يك «ممر» استفاده كند، به ويژه اينكه موتور محرک اين حركت، همچنان پايگاه شريعت است.
شيخ صفي الدين اردبيلي :جريان مرادي در تصوف از جهتي شبيه جريان مرجعيت در تشيع است؛ چه در هر دو پس از فوت رهبر ديني (مراد يا مرجع) كسي مي تواند جايگزين آن شود كه در زمان حياتش نزديك ترين شخص به وي بوده است نه اينكه ضرورتا فرزند وي باشد (در مواردي نيز كه فرزند يك مرجع يا مراد پس از وي به عنوان مرجع يا مراد انتخاب مي شود، نه به دليل فرزند بودن وي، بلكه به دليل صلاحيت وي بوده است). اما اين فرآيند در
تصوف پس از شيخ صفي الدين اردبيلي عوض شد و او براي اولين بار جريان تصوف را به روندي موروثي تبديل كرد. به گونه اي كه پس از او پسرش و پس او نيز پسرش و.. همين طور تا زماني كه شاه اسماعيل از احفاد وي سلسله صفويه را تأسيس كرد، مرشد كامل تصوف شدند.
موروثي كردن تصوف از جانب شيخ صفي باعث شد نوعي تمركز قدرت در جريان تصوف ايجاد شود كه به دليل شيعي بودن شيخ صفي و تبارش، به طور طبيعي به قدرت شيعه و هر چه بيشتر اجتماعي شدن انديشه آن مي افزود. طرح اين مطلب كه خاندان شيخ صفي شافعي بودند ـ آن چنان كه كسروي در كتاب شيخ صفي و تبارش مطرح مي كندـ نقض و نقصي بر اين تحلل وارد نمي آورد ؛ جتي اگر چنين باشد، در تشيع خود شيخ صفي و فرزندانش ترديدي نيست.
3-2) فقه سياسي
سيد مرتضي : همچنان كه از صفويه تاكنون، مسأله محوري در فقه سياسي شيعه مسأله «ولايت فقيه» است، از زمان غيبت امام دوازدهم (عج) تا زمان صفويه مسأله محوري فقه سياسي شيعه، مسأله «العمل مع السلطان الجائر» بوده است كه به عنوان مثال ؛ اگر سلطان جائر براي يك شيعه صله و هديه بفرستد يا به وي پيشنهاد يك منصب حكومتي بدهد و يا از وي تقاضاي پرداخت ماليات كند و... تكليف شيعه چيست؟ به اين مسأله در ابتداي عهد غيبت، سيد مرتضي پاسخ مثبت داد اما به دليل شرايط خاص عهد سيد مرتضي و پس از آن، كه نوعي
خصومت شديد عقيدتي و فقاهتي ميان تشيع و تسنن بود، اين فتوا مبناي عمل اجتماعي به ويژه به شكل گسترده قرار نگرفت و پس از وي نيز، فتواهايي صادر شد كه پاسخ صريح منفي به مسأله پيش گفته مي دادند.
علامه ابن مطهرحلي : در قرون اخير حد فاصل غيبت امام دوازدهم (عج) تا تأسيس سلسفه صفويه (7 قرن)، يك پاسخ مثبت ديگر نيز به مسأله «العمل مع السلطان الجائر» توسط علامه حلي داده شد، اما اين بار اين فتوا مبناي عمل اجتماعي قرار گرفت و به نوبه خود باعث قدرت گرفتن هر چه بيشتر تشيع شد؛ كه بر اساس آن، تشيع وارد مناسبات مناصب سياسي قدرت مي شد و اين بار ديگر نه با واسطه و احتياط، بلكه مباشرتا و بدون ملاحظات برنامه هاي سياسي خود را پيش مي برد.
نتيجه هفت حلقه تئوريك ـ سه حلقه فلسفي، دو حلقه عرفاني و دو حلقه فقهي ـ در حد فاصل زماني رئيس اول فارابي تا مرشد كامل صفويه اين شد كه هم زمان با تأسيس سلسله صفويه، پازل قدرت سياسي شيعه حداقل در شكل تئوريك خود كامل شد. اما به رغم اينكه شاه طهماسب، محقق كركي را براي جلوس در رأس قدرت سياسي دربار دعوت كرد، به دليل مهجوريت تاريخي شيعه در قرون متمادي تا آن زمان، و نيز به رغم اينكه او خود را لايق و مشروع براي تصدي اين منصب مي دانست، از پذيرفتن اين دعوت ابا كرد. از اين پس، تفكر شيعي كه در نخستين گام تلاش كرد جريان تصوف را به جريان تفقه تبديل كند، هم خود را براي تربيت نيروهايي گذاشت كه علاوه بر احراز مشروعيت به لحاظ نظري از چنان قوتي برخوردار شوند كه به لحاظ عملي نيز از عهده مديريت سياسي ـ اجتماعي جامعه به معني خاص حكومتي آن برايند، اما به رغم اينكه هر چه از زمان تأسيس صفويه مي گذشت، چنين افرادي از جمله شيخ بهاء و علامه مجلسي ظهور كردند، بنا به دلايلي چند، همچنان اين مهم عملي نشد.
دليل نخست ريشه در مسائل دروني فكر شيعه داشت. در عصر صفويه نزاع ميان متكلمين وفلاسفه از سويي و نزاع فقيهان و صوفيان از سوي ديگر و حتي نزاع فقيهان و فلاسفه از
سوي سوم شدت گرفت و اين امر هر چند به تورم و بسط بيشتر فكر شيعه كمك كرد، اما به نوبه خود مانع از تمركز انديشه سياسي شيعه و حركت به سوي قله قدرت سياسي شد.
دليل دوم ظهور انديشه اخباري گري، عقل در استنباط احكام فاقد اعتبار تلقي مي شد و به اين دليل دست شيعه از استدلال و استنباط به ويژه مسائل مستحدث كوتاه مي گشت و تنها مي توانست دردايره احكام منصوص پيشين حركت داشته باشد.
دليل سوم به ظهور مانعي خارجي باز مي گشت. با كمي مسامحه مي توان گفت كه صفويه ـ كه خود رنسانسي ايراني محسوب مي شود ـ هم زمان با رنسانس اروپاست. در آن عصر، روابط ديپلماتيك و حتي مذهبي ايران و اروپا بنا به دلايل داخلي و خارجي برقرار مي شد و روز به روز شدت مي يافت. اين روابط مادامي كه بر اساس تعهد طرفين به قواعد بازي سياست شكل مي گرفت، مشكلي ايجاد نمي كرد، اما از زماني كه اروپا احساس كرد از قدرت برتري نسبت به شرق و از جمله ايران برخوردار است، رعايت چنين شرطي را براي خود الزام آور نمي ديد و به همين علت هم به فكر استثمار كشورهاي شرقي افتاد. قدرت برتر نظامي، اقتصادي و سياسي اروپا وقتي در عهد قاجار به قدرت فرهنگي آن ـ كه روشنفكران حاملان آن بودند ـ ضميمه شد، غرب و انديشه غربي را به چنان مانعي بر سر تداوم و بلكه تطور و تكامل انديشه شيعي تبديل كرد كه چندين قرن احراز عملي كرسي قدرت سياسي را توسط آن به تعويق انداخت.
اما مشكلات فوق، يكي پس از ديگري ـ هر چند با تأخير نسبتا طولاني ـ برطرف شد. انديشه غربي كه در سه مرحله متوالي و هر بار با يك چهره غالب در ايران ظهور كرده بود ـ در صفويه تا ابتداي قاجار در چهره كلام مسيحي، در ابتداي قاچار تا آستانه مشروطه در چهره سياسي، اقتصادي و نظامي و در آستانه مشروطه در چهره فكري و نرم افزاري ـ با هوشياري عالمان ديني و عكس العمل مناسب مردم در قبال چهره قاهر و غالب غرب در هر زمان، به سختي كنار زده شد و انقلاب اسلامي خود مهم ترين سند گذار ما از كليت غرب در هر سه
چهره پيش گفته مي باشد. نزاع فقيهان و صوفيان با برتري انديشه فقيهان، نزاع فيلسوفان و فقيهان با تبيين و تثبيت انديشه متعالي حكمت متعاليه صدرايي و نزاع فقيهان و اخباريان با ظهور مكتب اصولي علامه وحيد بهبهاني خاتمه يافت يا حداقل از شدت آنها كاسته شد.
ظهور «مكتب اصولي» علامه وجيد بهبهاني باعث شد تا كمي بعد از وي توسط دو تن از شاگران باواسطه اش به نام هاي ميرزاي قمي و شيخ جعفر نجفي دو «نرم افزار» مهم در اصول و فقه به ترتيب به نام هاي «قوانين» و «جواهرالكلام» توليد شود. اين دو نرم افزار به بهترين نحو توسط شاگرد صاحب جواهر، شيخ انصاري، در دو قالب آموزشي اصولي و فقهي به نام هاي «رسايل» و «مكاسب» بسيار هنرمندانه پي ريزي شد. به گونه اي كه از آن زمان تا كنون به عنوان مهم ترين منابع آموزشي اصول و فقه در حوزه هاي علميه مورد استفاده قرار مي گيرد. در گام بعدي، شاگرد برجسته شيخ انصاري، ميرزاي شيرازي بزرگ، با تكيه بر نرم افزارها و قالب هايي كه در اختيار داشت، طرحي بنيادين براي كسب عملي رأس هرم قدرت سياسي ريخت كه بر اساس آن، شاگردان وي در نهضت مشروطه ـ اعم از رهبران بزرگ مشروطه خواه و رهبران مشروعه خواه ـ تا چند قدمي اين منصب جلو رفتند. اما، به رغم اينكه آنها توانستند از فضاي شاه محور صفويه به فضاي قانون محور مشروطه حركت كنند، به دلايل زيادي نتوانستند موفق به كسب رأس هرم قدرت سياسي شوند. فاصله سه ربع قرني نهضت مشروطه تا انقلاب اسلامي، فرصتي در اختيار انديشه سياسي شيعه قرار داد تا در پيكر غرب (اين ميهمان ناخوانده) كه به تمام قامت خود در ايران ـ هر چند نه به شكل فعال و يگانه ـ حضور داشت، تأمل ورزد. انقلاب اسلامي و فلسفه سياسي آن كه در تقابل با جوهره فلسفه سياسي غرب است، نتيجه اين تأمل شد.
در انقلاب اسلامي آخرين حلقه قدرت سياسي شيعه تكميل شد و كرسي قدرتي كه پنج قرن قبل در صفويه به لحاظ تئوريك در اختيار آن قرار گرفته بود، به لحاظ عملي نيز بدان تسليم شد. حضرت امام خميني (ره) با كسب بالاترين جايگاه در هرم قدرت سياسي، نه تنها كار ناتمام ميرزاي شيرازي بزرگ را تمام كرد، بلكه با ايجاد «نهادي» جديد، گامي بزرگ در تأسيس
«نظام اسلامي»، كاملا متمايز از نظام هاي موجود در جهان اسلام سني و نيز جهان غرب برداشت. با توجه به اين سير، توجه به نكات ذيل حائزاهميت است:
در اين سير طولاني انديشه از شيعه از دستگاه خلافت به سلطنت و نيز تحولات مهم آن در درون دستگاه سلطنت، سهم جريان روشنفكري ـ كه جرياني كاملا متأخر و زاييده از شكم جريان غرب بيگانه است ـ به معني دقيق كلمه، «هيچ = صفر» مي باشد و اين هشداري است براي اخلاف اين جريان كه از سويي، چشم انداز خود را در خلأ بيگانه از گذشته تاريخي بي ريشه خود در اين مرز و بوم ترسيم نكند و از سويي، نسبت به حضور زنده، پررنگ، پويا و روبه جلوي تفكر ديني خود را به تجاهل و تغافل نزنند و همچنان بر طبل رسوا و پوچ غرب نكوبند.
غناي سنت فكري شيعه در ايران اسلامي آن قدر هست كه پويندگان راهش را بدون هرگونه ترديد و دودلي ثابت قدم نگه دارد. تنها كساني در مسير توليد و پيشرفت سست و ناامي مي شود كه از سويي، ندانند چه گنجي در اختيار دارند و از سويي، ندانند كه آنچه بدان وعده داده مي شود سرابي بيش نيست.
تلاش مضاعف ما در آينده نبايد به راه هاي رفته شده مصروف باشد، بلكه بايد با ميراثي كه از گنجينه سنت شيعي در اختيار ماست، قدم در راه هاي نرفته برداشت. توليد علم جز با شناخت دقيق و كامل اين ميراث و جزم همت براي گام برداشتن به سوي افق هاي نرفته مقدور نخواهد بود.
نبايد پنداشت كه ايجاد نظام اسلامي آخرين حلقه اي است كه از قرن ها پيش به دنبال آن بوده ايم، بلکه از «نظام اسلامي» تا «تمدن اسلامي» راهي بس بلند و دشوار است. درگيري پايان تاريخ، بي شك درگيري تمدني است. يك نظام نمي تواند خود را با يك تمدن درگير كند، نظام اسلامي بايد به تمدن اسلامي منجر شود و آنگاه درگيري تمام عيار خود را با تمدن رقيب (غرب) شروع كند. تا قبل از توليد اين تمدن، ناگزيريم در مواردي از باب «اكل ميته» هم كه شده به برخي ملزومات تمدني غرب تن بدهيم، همچنان كه تاكنون چنين بوده است.
منبع: نشريه 15 خرداد، شماره 14.