رابطه معنوی شهید شقاقی با امام راحل


 





 

درآمد
 

سال‌ها تلاش مستمر در زمينه سياسي خاورميانه توفيقي بوده است كه محمد علي مهتدي را با جزئيات بسياري از تحولات منطقه، خصوصاً تحولات جهان عرب و كشورهاي اسلامي آشنا كند. او كه پس از مرور مكتوبات شهيد شقاقي، از نزديك هم با او آشنا شده و به كرات با آن شهيد بزرگوار به بحث و تبادل نظر پيرامون مسائل مختلف جهان اسلام پرداخته بود، در گفتگوی ذیل اين گونه توضيح مي‌دهد.
در صورت امكان شناخت كلي خودتان را از شخصيت شهيد شقاقي به اختصار توضيح دهيد.
ايشان يك شخصيت بسيار دوست داشتني داشت. به خاطر خصلت‌هاي انساني و اسلامي‌اش بسيار پاك و مخلص بود، هر كس كه مقداري به ارزش‌هاي اسلامي و ديني احترام مي‌گذاشت، به ناچار بايد او را دوست مي‌داشت. اين خصلت‌هاي دروني او بود كه خودش را در رفتار، فكر و تعاملش با ديگران نشان مي‌داد. تصور مي‌كنم با اين اخلاقي كه ايشان داشت، حتي كساني كه او را نمي‌شناختند و شايد قبولش نداشتند هم نمي‌توانستند كينه ايشان را به دل بگيرند. واقعاض نمي‌شود دكتر شقاقي را فراموش كرد. اين از جنبه‌هاي شخصي و انساني ايشان است. اما نقش ايشان در مسأله فلسطين در زمينه انديشه و مبارزه به راه‌هاي مختلف سياسي، تبليغاتي، فكري و امنيت جهاني نقشي فراموش نشدني است. ايشان پايه‌گذار بسياري از چيزهاست.

اولين ملاقاتي كه با ايشان داشتيد را به ياد مي‌آوريد؟
 

بله، البته. من با نوشته‌هاي ايشان از سال‌ها پيش از ملاقاتشان آشنايي داشتم، زماني كه در قاهره در مجله مختار اسلامي مقاله مي‌نوشت و بعداً كه مقالاتش با نام مستعار در مجله طليعه الاسلاميه در لندن چاپ مي‌شد. من با افكار ايشان آشنا و بسيار علاقه‌مند بودم كه ايشان را ببينم. آنها، يعني دكتر و دوستانش هم بعد از پيروزي انقلاب بسيار تمايل داشتند كه به ايران بيايند، خصوصا كه به شدت تحت تأثير شخصيت امام و انقلاب اسلامي قرار داشتند. اولين بار كه همديگر را ملاقات كرديم تهران بود، وقتي ايشان را ديدم همه آن چيزهايي كه قبلا از او خوانده بودم، برايم مجسم شد. او فقط يك انديشمند، متفكر و دانشگاهي نبود، بلكه انساني والا بود. خيلي افراد ادعاي جهاد و مبارزه مي‌كنند اما وارستگي، پيوستن به خدا، عقد اخوت بستن با عقيده و راه جهاد نصيب هر كسي نمي‌شود، اين نصيب دكتر شقاقي شده بود. به خصوص كه از همان اولين جلسه وقتي اسم امام مي‌آمد يا تصوير او را در تلويزيون مي‌ديد، بي اختيار گريه مي‌كرد. امام به فارسي صحبت مي‌كرد، او هم كه فارسي بلد نبود، ولي گوش مي‌كرد و مي‌گريست. به او مي‌گفتيم تو كه فارسي نمي‌داني و متوجه نمي‌شوي چه مي‌گويد! اما او پاسخ مي‌داد نيازي نيست كه فارسي بلد باشم، مي‌دانم چه مي‌گويد. اين رابطه روحي و معنوي بين او و امام وجود داشت.

از مسأله روحي و انسانيش گفتيد، به عنوان يك كارشناس امور سياسي و استراتژيك در خاورميانه، شهيد شقاقي چگونه سياستمداري بود؟
 

ما بعد از انقلاب اين جمله را كه سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ماست را گفتيم، اين شايد در خارج از ايران زياد مصداق نداشته باشد. معمولاً حتي جنبش اسلامي هم سياست را از دين جدا مي‌كند. اما دكتر شقاقي جزو نادر كساني بود كه سياستش به معني بازي‌هايي كه در كشورهاي عربي و غرب به معناي فريب كاري معمول است، در قاموس او معنا نداشت. ايشان يك انسان مكتبي كامل ـ سياست هم جزء مكتب عقيدتيش ـ بود. او شخصي بسيار زيرك، فهميده، داراي تحليل قدرت بسيار قوي و نيرومند و در عين حال مجهز به روش تحقيق دانشگاهي يعني انديشه و تحليل متدلوژيك بود. با اين كه رشته‌اش علوم سياسي بود، وقتي اين را با آن آراستگي و اخلاص ديني و جهاديش در هم مي‌آميخت، به يك سياستمدار تمام عيار اسلامي تبديل مي‌شد، ارزش‌ها را ارج مي‌نهاد، اصول را هميشه در نظر داشت، در تصميم‌گيري‌ها، مذاكرات و تعامل با ديگران حاضر نبود به كسي حتي دشمنش ستمي شود.

انديشه امام راحل چه تأثيري در تبلور افكار شقاقي داشت؟
 

حركت جهادي كه او و دوستانش ايجاد كردند، يك حركت نخبه بود؛ يعني كساني كه با او كار مي‌كردند همه افراد دانشگاهي يا اهل تفكر و انديشه و در عين حال مبارز بودند، نخبه بودند. يني دكتر شقاقي دنبال جذب مردم به آن شكل نبود، چون چارچوب فعاليتشان اخواني بود. در واقع آنها از رحم اخوان المسلمين در اثر تحولاتي كه در منطقه به وجود آمده بود به اين نتيجه رسيد كه فعلا نمي‌شود كار جهادي انجام داد و بايستي كار فرهنگي كرد. طبيعتاً دكتر شقاقي و دوستانش هم همين طور فكر مي‌كردند اما زماني كه انقلاب در ايران شروع شد، معتقد شدند يعني اعتقاد داشتند، كه بايد كار جهادي كرد. يك نكته بسيار مهمي است كه جنبش‌هاي اسلامي در منطقه و معمولاً در جهان تسنن جنبش‌هاي اخواني بود. ما وقتي بحث حركت اسلامي را مي‌كنيم به دوره استعماري قرن 19 بر مي‌گرديم. بعد حركت مرحوم اسدآبادي كه در جهان عرب به افغاني معروف است. بعد هم محمود عبدو، امام حسن البنا، اخوان المسلمين و حركت‌هاي اسلامي اكثراً در منطقه از بطن اخوان المسلمين به وجود آمده بود. عمده تلاش‌ آنها اين بود كه يك حكومت اسلامي روي كار بيايد. اما اين مستلزم دو نوع مبارزه بود؛ هم مبارزه با دشمنان خارجي و هم مبارزه با رژيم‌‌هاي غير اسلامي و اين كار آساني نبود، چون وقتي با رژيم‌ها درگير مي‌شدند خيلي وقت‌ها به سود دولت‌هاي خارجي بوده و آنها از درگيري استفاده مي‌كردند. در هر صورت اين‌ها به اين نتيجه رسيدند كه اگر اسلام بخواهد در منطقه پيروز شود، بايد در يك كشور به قدرت برسد و تصور مي‌كردند كه آن كشور مصر است. مصر هميشه نامزد پيروزي اسلامي بود و آنها تصويب كرده بودند كه اگر اسلام در يك كشوري به پيروزي برسد، شرعاً وظيفه بقيه اين است كه با سران آن كشور بيعت كنند و فعاليت‌هاي اسلامي و جهادي خودشان را در منطقه حول اين محور قرار دهند، تأكيد مي‌كنم با اين تصور كه مصر پيروز خواهد شد. اما با كمال تعجب مشاهده كردند كه در سال 1979 نه در مصر بلكه در ايران انقلاب اسلامي، با شعارهاي اسلامي، با رهبري فقهاي اسلامي و در رأسشان امام خميني، پيروز شد. در اين لحظه قاعدتاً بايد همه حركت‌هاي اسلامي با ما بيعت مي‌كردند و خيلي‌ها هم اين كار را كردند، اما همزمان از سوي محافل غربي تبليغاتي پيرامون اختلاف شيعه و سني شروع شد و گفتند كه اين انقلاب متعلق به شيعيان است و ربطي به جهان تسنن ندارد. بسياري از شخصيت‌هاي اسلامي تحت تأثير اين تبليغات قرار گرفتند و عقب‌نشيني كردند.
ويژگي فتحي شقاقي اين بود كه گفت: «بيعت با امام واجب است و هر حركتي بايد خودش را با امام هماهنگ كند». تا آخرين لحظه نيز بر اين عقيده استوار بود و معتقد بود اگر پيروزي بخواهد نصيب مسلمانان شود، بايد در پرچم امام خميني، بدون توجه به اختلافات شيعه و سني باشد. همين كه اسلام در جايي به پيروزي رسيده و يك فقيه اسلامي به اصطلاح قرآني متمكن شده، خدا به او اين تمكن را داده و به قدرت رسيده، وظيفه شرعي مسلمانان، جوامع اسلامي، حركت‌هاي اسلامي و شخصيت‌هاي اسلامي اين است كه خودشان را با امام هماهنگ كنند. اين از ويژگي‌هاي دكتر شقاقي است. خيلي‌ها تحت تأثير القائات اختلافات مذهبي يا حتي قومي، عربي ـ ‌فارسي پس زدند و عقب‌نشيني كردند.

علت انتقاد شهيد شقاقي از رژيم‌هاي سياسي حاكم در جهان عرب چه بود؟
 

علل مختلفي مي‌تواند داشته باشد. مهم‌ترين علت آن اين بود كه رژيم‌هاي عرب امكانات فراواني براي مقابله با اسرائيل داشتند، اما خودشان حاضر نبودند به داشتن اين امكانات و اهرم‌ها اعتراف كنند. در آن سال‌ها كشورهاي عربي به خصوص بعد از صلح مصر، كمپ ديويد، گزينه جنگ و مبارزه را كنار گذاشته بودند و فقط به سمت صلح و سازش پيش مي‌رفتند. اين مسأله براي شخصيت مجاهد و انديشمندي مثل دكتر شقاقي خيلي سخت بود. با اين حال ايشان ضمن اين كه انتقاد مي‌كرد هرگز درصدد اين نبود كه با اين رژيم‌ها به طور مستقيم برخورد كند چون معتقد بود كه ما بايستي روي ملت‌ها سرمايه‌گذاري كنيم و برخورد مستقيم با رژيم‌ها باعث مي‌شود كه آنها در سر راه تعامل گروه‌هاي جهادي با ملت‌ها مانع ايجاد كنند، لذا من به ياد ندارم كه ايشان بخواهند مستقيماً درگير شوند. زماني كه در سودان اسلاميون از طريق ارتش به قدرت رسيدند، خيلي خوشحال شدم. سودان يك كشور عربي بود كه اسلام‌گرايان در آن به قدرت رسيدند. رسيدن به قدرت ممكن است از راه‌هاي مختلفي باشد. در يك كشور مثل ايران، اسلام از طريق انقلاب مردمي، به قدرت رسيد. در كشوري مثل سودان از طريق تحرك نظامي و ارتش، ممكن بود در كشور ديگري از طريق بازي دموكراتيك كه البته سخت‌ترين نوع آن است، اسلاميون به قدرت برسند، به همين خاطر برايش مهم نبود كه اسلاميون از چه طريق و وسيله‌اي به قدرت مي‌رسند. گرچه راه تحرك و انقلاب مردمي بهترين و عميق‌ترين راه بود اما نمونه ايران را نمي‌توان در همه كشورها پياده كرد يا نمي‌شد انتظار داشت كه عين اين الگو و مدل در كشورهاي ديگر تكرار شود. هر جا مدل و شرايط خاص خودش را دارد بايستي اسلاميون در چارچوب شرايط آن جامعه حركت كنند. در سودان وقتي حركت اسلامي به قدرت رسيد، آن زمان دكتر حسن ترابي در كنار نظاميان بود. ايشان خيلي خوشحال شده بود و خيلي هم به سودان سفر مي‌كرد و خيلي هم فعاليت مي‌كرد كه بقيه اسلام‌گرايان به كمك اسلام‌گرايان در سودان بروند ولي آنان در سودان دچار اشتباه شدند. البته اين‌ها چيزهايي بود كه مرحوم شقاقي نديد و بعد از شهادتش رخ داد. اختلافاتي كه بين حسن ترابي با حكومت پيش آمد و به زنداني شدن او منجر شد و بعد توطئه‌هاي پي در پي غرب براي تجزيه سودان و دامن زدن به مشكل جنوب در سودان. او به اين دو شاخه تأكيد مي‌كرد كه سودان با توجه به وضعيت جغرافيايي و منابع آب و امكانات عظيم كشاورزي، ادوات قدرت را دارد و اگر بگذارند اسلام‌گرايان در سودان كار كنند، در زمان اندكي مي‌توانند آنجا را به صورت يك كشور قدرتمند عربي در آورند. كشوري كه اسلام در آنجا حكومت كند، اما ايشان ترور شد و نتوانست مشكلاتي كه براي سودان پيش آمد را از نزديك ببيند.

صحبت‌هايتان سه سؤال براي من ايجاد كرد. انديشه‌هاي شقاقي منحصر به تشكيل جنبش جهاد اسلامي و يك فعاليت‌هاي سياسي و جهادي در داخل فلسطين نمي‌شد، پس افكار فرا فلسطيني داشت؟
 

بله، ايشان به عنوان يك متفكر ناگزير افكار فرافلسطيني داشت، ضمن اين كه اولويت هميشه با فلسطين بود، يعني فلسطين به عنوان محور اصلي مبارزه است اما شما براي اين كه امت را براي مبارزه وارد فلسطين كنيد و به عنوان آرمان ملت اسلامي حفظ كنيد، طبيعتاً بايد به هر كشور اسلامي نظر داشته باشيد. اين‌‌ها با هم مغايرتي ندارد، يعني وقتي شما روي اسلام گرايي در كشور‌هاي مختلف كار و مطالعه مي‌كنيد، اين نتيجه مي‌‌‌تواند بر بستر فلسطين و مبارزه برسد من بين اينها تعارضي نمي‌‌‌‌‌بينم.

در مورد صحبت‌هايي كه با شقاقي داشتيد، چه صحبت‌هايي بين شما، چه در جمع و چه به طور دو طرفه رد و بدل مي‌شد؟
 

درباره خيلي چيزها صحبت مي‌كرديم، بيشتر بحث‌ها راجع به مسائل فكري بود. ابعاد مختلف مسأله فلسطين اسلام‌گرايي در جهان اسلام، توطئه‌هاي آمريكا، اسرائيل و غرب، حتي خيلي وقت‌ها وارد ريز مسائل هم مي‌شديم. من براي اين كه به عنوان يك پژوهشگر مسائل خاورميانه كار مي‌كردم و ايشان و دوستانش هم افراد تحصيل كرده و در عين حال اهل انديشه و پژوهش بودند، نهايت سعي خودم را مي‌كرم كه از اينها استفاده كنم. يكي از مهم‌ترين موضوعات مورد بحث ما واكنش‌‌هايي بود كه از سوي دشمن در زمينه ايجاد اختلاف مذهبي ـ سني و شيعه ـ ايجاد شده بود. از همان زمان پيروزي انقلاب اسلامي ايران، همه در منطقه دست به كار شدند، آمريكا، اسرائيل، غرب و عواملشان تا مانع تعامل بين جمهوري اسلامي ايران و كشورهاي عرب بشوند و اينها تشخيص دادند كه تنها راه، نبش قبر اختلافات مذهبي است. طوري كه به افكار عمومي القا كنند كه اين انقلاب مال شيعه‌هاست و ربطي به سني‌ها ندارد. ما خيلي راجع به اين مسائل بحث مي‌كرديم و مرحوم شقاقي هم از اين مسأله بسيار رنج مي‌برد. در آن شرايط ايشان مقاله‌اي نوشت و آن را يا در مختار اسلامي يا در مجله‌اي به نام «نور الهي» در داخل اراضي اشغالي منتشر كرد. در داخل فلسطين هنوز كسي متوجه شيعه و سني و اين اختلافات نبود و مردم تحت تأثير اين اختلافات قرار نمي‌گرفتند. اما زماني كه عناصر غربي و قلم‌هاي وابسته به آنها فعاليت‌هاي تبليغاتي وسيعي را در منطقه شروع كردند، دكتر شقاقي هم وظيفه خودش ديد كه به عنوان يك انديشمند مسلمان سني در مقابل اين موج بايستد و اتفاقاً اين مقاله‌اي كه چاپ كرد بسيار خوب بود. ياد م هست كه خيلي از دوستان اين مقاله را تكثير كردند و به كشورهاي مختلف فرستادند. سعي شد كه بيشترين توزيع از اين مقاله صورت گيرد. از نظر او اين كارش يك كار سياسي نبود، بلكه عبادت و يك وظيفه شرعي به عنوان قدمي در مقابله با اين جو ساختگي از سوي استكبار و محافل صهيونيستي بود. در حالي كه ايشان اطلاعات زيادي راجع به تشيع نداشت. مجموعه آثار ايشان را كه بخوانيد مي‌بينيد زماني كه انقلاب اسلامي پيروز مي‌شود و شعارهاي كربلايي، حسيني و بحث تشيع مطرح مي‌شود، ايشان اطلاعات زيادي راجع به انديشه سياسي شيعي و مكتب اهل بيت ندارد. شايد مطالعات اوليه ايشان همان مطالعاتي بود كه دشمنان نوشته بودند و تنها مسائلي كه راجع به انديشه شيعي پخش كرده بودند مسأله رجعت، ازدواج موقت و تقيه بود. اين چيزهايي كه در حاشيه است و ايشان هم اين‌ها را خوانده بود، بعداً كه مي‌آيد و در بطن اين حركت قرار مي‌گيرد متوجه مي‌شود كه اينجا يك فكر و فرهنگ عظيمي مبتني بر قرآن، سنت پيامبر و فقه اهل بيت نهفته است. حتي يك نكته بسيار جالب يادم هست. روزي ايشان راجع به وعاظ السلاطين، روحانيوني كه در خدمت سلاطين و ر‌هاي سياسي بودند و كارشان مشروعيت دادن به تصميم‌هاي آنهاست صحبت مي‌كرديم. بخشي از اين مربوط مي‌شود به تفسير كلمه اولوالامر كه همين الان مي‌شنويم كه شخصي مثل شيخ محمد طنطاوي در قاهره آقاي حسني مبارك را ولي امر خود مي‌داند. آنجا مرحوم شقاقي از موضع بسياري از علماي اسلامي در كشورهاي عربي ناراحت بود كه چرا با امام بيعت و از انقلاب حمايت نمي‌كنند. بعد به اين فكر افتاده بود كه چرا فقهاي شيعه اين آزادي و استقلال را دارند و در مطالعه‌اي كه روي فقه شيعي داشت به اين نتيجه رسيده بود كه خمس و سهم امام كه شيعيان به مراجع و فقها پرداخت مي‌كنند مهم‌ترين نكته‌اي است كه باعث مي‌شود حوزه‌هاي علميه و علما استقلال خودشان را از رژيم‌هاي حاكم حفظ كنند تا بتوانند مثال رژيم‌ها بايستند.
يادم هست كه روزي در پي همين بحث‌ها با حسرت گفت: «چه خوب است كه شما خمس داريد، اگر در جهان تسنن هم مسأله خمس بود آن وقت چنان روحانيوني كه در خدمت سلاطين و رژيم باشند پيدا نمي‌شد». مطالعاتي كه ايشان روي فقه اهل بيت كرده بود او را به اين نتايج رسانده بود ضمن اين كه به مذهب خودش كاملاً پايبند بود ونمي‌توان گفت كه ايشان شيعه شد. اتفاقاً اهميتش در همين مسأله است كه اختلافات سني و شيعي روي وي تأثير نمي‌گذاشت.

انتقاداتي از سوي نخبگان و منتقدان در زمان حيات دكتر شقاقي از ايشان شد. ازديدگاه شما به عنوان فردي كه مدت‌ها در كشورهاي خاورميانه هم قبل و هم بعد از شهادت او زندگي كرديد، اين افراد چه ديدگاهي در رابطه با افكار ايشان داشتند؟
 

دكتر شقاقي بين اسلام‌گرايان مطرح بودند نه بين نخبگان غير اسلامي و طبيعتاً نخبگان اسلام‌گرا براي ايشان ارزش و احترام بسيار زيادي قائل بودند و اين از وارستگي و حالت استغنايي بود كه در مرحوم شقاقي وجود داشت. طبيعتاً سخنراني‌ها، مواضع و نوشته‌هايش همه بسيار مؤثر بود. ولي من انتقادي از ايشان نشنيدم. شايد بعضي از متعصبان تحت عنوان اسلام‌گرا از اين كه ايشان خودش را با جمهوري اسلامي ايران وحركت اسلامي امام هماهنگ كرده به دلايلي كه بحث كرديم؛ انتقاد مي‌كردند. اما بالاخره آنها هم در درون خودشان مي‌ديدند كه اين حركت امام يك حركت كاملاً ضد استكباري است و نمي‌توان به آن برچسب‌هاي ايراني و شيعي چسباند. خطابه گفتمان امام يك گفتمان اسلامي محض بود. ايشان در همه سخنراني‌ها مرتب كلمه اسلام را تكرار مي‌كرد. بنابراين به اين نوع انتقادات كه ممكن است نشانه حسد و غرايز شخصي باشد اهميت نمي‌دهند. ولي من بين انديشمندان و افراد مخلص كسي كه منتقد او باشد را نديديم.

چه ديدگاهي راجع به ايشان داشتند؟
 

همه ديدگاه مثبت داشتند. به خصوص همان طور كه عرض كردم ايشان نخبه‌ها را جذب كردند. ضمن اين كه بعداً حالت مردمي هم پيدا كرد. دكتر رمضان عبدالله و دوستانش در دانشگاه فلوريدا تدريس مي‌كردند. در همان جا مجله بسيار ارزشمندي با نام قرائات سياسيه را منتشر كردند كه مجله بسيار ارزشمندي است. در اين مجله انديشمندان بزرگ چه اسلام‌گرا و چه نزديك به انديشه اسلامي قلم مي‌زدند. خيلي وقت‌ها انديشمندان شيعي آن جا مقاله مي‌نوشتند، اصلاً مسأله شيعه و سني مطرح نبود، يك پايگاه بزرگ علمي بود. كساني كه آنجا مي‌كردند افراد دانشگاهي، اهل فكر و انديشه و قابل احترام بودند.

شما از جمله كساني بوديد كه علاوه بر دوستي كه با ايشان داشتيد از ابتداي پيدايش فعاليت‌هاي سياسي او تا زمان شهادتش را دنبال كرديد.امابخواهيم اين دوره سياسي دكتر شقاقي را به صورت مراحل مختلف تقسيم كنيم بارزترين مرحله‌اش كدام است؟
 

فكر مي‌كنم دو مرحله بيشتر نيست. قبل و بعد از انقلاب اسلامي ايران، يعني انقلاب ايران براي او نقطه عطفي است. قبل از آن مرحله قاهره، فعاليت‌هاي اسلامي، سفر به كشورهاي اسلامي الجزاير، تونس، ارتباط ايشان با جنبش‌هاي اسلامي ديگر، اسلام‌گرايان الجزاير و مجله مختار اسلامي؛ اما زماني كه انقلاب اسلامي پيروز شد، ايشان از مرحله تئوري‌پردازي و فكري تبليغي وارد مرحله جديدي مي‌شود و مرحله مبارزه ملي كه همه زمينه‌ها به اضافه زمينه‌هاي جهادي و عملياتي مردمي در درون اراضي اشغالي را دارد، آغاز كرد كه نتيجه آن انتفاضه شد، يعني اگر انتقاضه اول فلسطين را تحليل كنيم. شايد بتوان به جرأت گفت كه دكتر شقاقي و دوستانش نقش مهمي را در انتفاضه داشتند و جرقه آن را زدند. بعداً ديگران هم وارد شدند و كار كردند. اما انتفاضه كار اين‌هاست. شايد اولين ملاقات دكتر شقاقي و سخنراني‌هاي همكاران ايشان را من ترجمه كردم و هم در مطبوعات چاپ كردم و هم در صدا و سيما پخش شد. آن زمان من در صدا و سيما كار مي‌كردم و در دفتر بيروت بودم. از آنجا من امكان ارتباط داشتم.
مثلاً خطبه‌هاي نماز جمعه غزه را در اوايل انقلاب كه خطباي جمعه‌اي كه در خط شقاقي بودند و حمايت بسيار شديدي از انقلاب مي‌كردند، ما اين خطبه‌ها را ترجمه و يا از راديو عربي پخش مي‌كرديم. به خاطر اين كه نشان داده شود كه ارتباط اين انقلاب با قسمت‌هاي مختلف امت به خصوص فلسطين برايمان مهم است. دانشگاه اسلامي نوار غزه و اسلام‌گرايي در آنجا در مقايسه با ساحل غربي بسيار ريشه‌دارتر است. در زمان پيروزي انقلاب نوار غزه يك پارچه هيجان و التهاب بود و نمازهاي جماعت و جمعه‌اي كه آن جا خوانده مي‌شد بسيار مؤثرتر بود. گرچه دشمنان سعي مي‌كردند كه سرپوش بگذارند تا اين اخبار به جايي درز پيدا نكند. اما با هم خيلي ملاقات مي‌كرديم. هر وقت ايشان به آن جا مي‌آمد با اساتيد اسلام‌گرا در دانشگاه لبنان جلسات شبانه داشتيم كه او هم شركت مي‌كرد. بحث‌هاي خيلي جالب فكري در زمينه‌هاي مختلف به خصوص انقلاب اسلامي و تأثيرش و چگونگي خنثي كردن توطئه‌هاي دشمن چگونگي ايجاد همبستگي بين ملت‌هاي مسلمان و رساندن پيام انقلاب به كشورهاي ديگر داشتيم يعني شايد يكي از لذت‌بخش‌ترين خاطرات من اين جلسات بحث كه گاهي شايد تا اذان صبح ادامه پيدا مي‌كرد بود. شقاقي هميشه با يك شفافيت، نورانيت و حضور ذهن كامل وارد بحث مي‌شد و زيباترين افكار را ارائه مي‌داد.

اگر بخواهيم شخصيت دكتر شقاقي را محصورتر در داخل صحنه فلسطين كنيم به عنوان رهبر يك گروه فلسطيني چه ويژگي‌هايي داشت كه او را از بقيه رهبران فلسطيني متمايز مي‌كرد؟
 

دكتر شقاقي نه مي‌خواست رهبر شود و نه دنبالش بود و نه امكانش بود. چون ما در داخل فلسطين رهبري نداشتيم. بلكه در خارج آن با سازمان فتح و سازمان‌هاي مختلف مقاومت آغاز شده بود و بعد از حوادث خونين سپتامبر 1970 كه از اردن رانده شدند، در لبنان جمع شدند در واقع نقشي كه ياسر عرفات و جنبش فتح داشت بلامنازع و بي رقيب بود. شخص ياسر عرفات و تحركاتش، شخصيتش پيامش عينكش و هفت تيرش و همه چيزش به شكل سمبل در آمد. كسي فكر نمي‌كرد كه بايد كسي غير از عرفات به عنوان رهبر مطرح شود. بگذريم. كه سازمان‌هاي فلسطيني در لبنان دچار انحرافات شديدي شدند. درگير جنگ داخلي لبنان شدند و به فساد كشيده شدند. ارزش پيروزي انقلاب اسلامي را نفهميدند.در نتيجه بعد از مدتي حتي از انقلاب هم بريدند. كسي به اين فكر نمي‌كرد كه شخصي مثل دكتر شقاقي مي‌تواند يا بايستي رهبر شود. اما بخواهيم بين او و بقيه رهبران مقايسه كنيم. اولاً آن رؤسا و رهبران تشكيلات انقلابي فلسطين اكثراً چارچوب‌هاي فكري و عمياتيشان كمونيستي و چپي بود. با توجه به اين كه ملت، مسلمان است، اين‌ها را نمي‌توانستند اين كار را مردمي كنند.اين نكته‌اي بود كه دكتر شقاقي مي‌توانست به راحتي به عنوان يك فرد مسلمان و متعهد با ملت مسلمان فلسطين ارتباط برقرار كند. ارتباطي كه سران چپي و كمونيستي نمي‌توانستند برقرار كنند. حتي بين اسلاميون مردم تشخيص مي‌دادند، كسي را كه ادعاي اسلام‌گرايي مي‌كرد. اما به منافع گروهي و شخصي مي‌انديشيد. وارستگي و تعبات قومي و فرقه‌اي قرار داشت. با كسي مثل دكتر شقاقي كه با وارستگي كامل تحت تأثير هيچ كدام از اين مسائل و تعصبات منافع گروهي و ملي قرار نمي‌گرفت، يعني هر كس با دكتر شقاقي مي‌نشست بلافاصله جذب مي‌شد و به پاكي و اخلاص او اعتراف مي‌كرد. بنابراين ايشان اگر مي‌خواست، صلاح بود يا شرايط اجازه مي‌داد، مي‌توانست به عنوان يك رهبر مردمي مطرح شود. اما كار او اين نبود بلكه فعاليت او در درجه اول كار فكري براي انقلاب فلسطين بود كه يك چارچوب تئوريك و فكري براي انقلاب داشته باشد و همين طور رها نباشد، دوم عبور كردن از اين حساسيت‌هاي قومي، زباني، فرقه‌اي و مذهبي و پرداختن به لب قضيه و خدا را در نظر گرفتن، براي خدا مبارزه كردن بود و اينكه مسئله فلسطين و قدس را اصل بدانند. دكتر شقاقي كار مطبوعاتي، تشكيلاتي، تبليغاتي، انديشه و تئوريك مي‌كرد. ولي هيچ كس فكر نمي‌كرد كه او بايستي رهبر شود. نه كسي دنبالش و نه فايده‌اي داشت.

خاطرتان هست آخرين ملاقات با دكتر شقاقي كي بود؟
 

من در بيروت، دمشق و تهران با ايشان ملاقات داشتم. به نظرم مي‌آيد كه آخرين ملاقات در تهران بود. ايشان ضمن اين كه بسيار اميدوار بود از موانع زيادي كه در منطقه بود و حتي در خود جمهوري اسلامي ايران بسياري از كساني كه با ايشان كار مي‌كردند اهميت انديشه جهاد اسلامي را درك نمي‌كردند شايد هم به خاطر اين كه حتي در ايران همزبان‌هاي زيادي پيدا نمي‌كرد. به نظرم آمد كه كمي غمگين است. ضمن اين كه هميشه لبخند مي‌زد و خوش‌بين بود، ولي از مشكلات زيادي كه پيش آمده بود از بحث‌هايي كه مطرح بود يك مقدار افسرده و غمگين به نظر مي‌رسيد. ما يك بحث كوتاهي كرديم و از هم جدا شديم. ايشان اين گله را داشتند كه برادران اسلامي در ايران اكثراً اطلاعات زيادي از سير تحول جنبش اسلامي در منطقه ندارند. در نتيجه در تعامل با جنبش اسلامي در خارج از ايران دچار مشكل مي‌شوند. اين مسأله‌اي بود كه ايشان در اثر رفت و آمدها و بحث‌ها درك كرده بود و به اين نتيجه رسيده بود كه يك فاصله‌اي هست. من براي ايشان توضيح مي‌دادم كه اين فاصله طبيعي است. چون رژيم در 50 سال دوره پهلوي جامعه ايراني را از منطقه دور نگه داشته بوده و سعي كرده بود ديواري بكشد. جهان عرب هميشه به عنوان دشمن معرفي مي‌شدند. چون اين جا آمريكائي‌ها و اسرائيلي‌ها بودند. اين طبيعي است كه حتي نخبگان در ايران اطلاع كمي از سير تحول اسلامي در من داشته باشند. آنهايي كه جنبش اسلامي در منطقه را مي‌شناختند يا مي‌شناسند و يا قدرت ديالوگ و تعامل با آنها را داشتند در ايران زياد نبودند و اين يكي از ناراحتي‌هاي دكتر شقاقي بود.

خبر شهادتش را چگونه دريافت كرديد؟
 

در ابتدا كه خبرش رسيد، گفتند شخصي به نام ابراهيم شابيش كشته شده است. نمي‌دانستم دكتر شقاقي با پاسپورتي به اين نام حركت مي‌كند. ايشان براي ملاقات با سران ليبي و جلب نظر سرهنگ قذافي جهت حماست از حركت اسلامي فلسطين و احتمالاً حمايت از حركتي كه در سودان صورت گرفته بود به لبنان رفت. در هنگام بازگشت از آنجا با اين پاسپورت و نام مستعار از جزيره مالت بايد رد مي‌شد كه در آنجا به شهادت رسيد. شايد زمان بسياري طول كشيد تا فهميديم اين شخص دكتر شقاقي است. طبيعتاً خيلي ناراحت شديم. احساس كرديم يك چيز بسيار بزرگ و ارزشمند را از دست داده‌ايم. طرح ترور ايشان هم خيلي ماهرانه چيده شده بود. آنهايي كه ترور كرده بودند بلافاصله از مالت خارج شده بودند. براي من به عنوان يك پژوهشگر معلوم شد كه چند دستگاه اطلاعاتي حتي بعضي از كشورهاي عربي در اين ترور همكاري داشتند.

به نظر شما به عنوان تحليل‌گر و پژوهش‌گر چرا بايد شقاقي ترور مي‌شد و چرا رابين در آن مدتي كه زنده بود علناً از مرگ وي خوشحالي مي‌كرد؟
 

به چند دليل، البته اسرائيلي‌ها به دنبال ترور همه شخصيت‌هاي فلسطيني بودند. اما برخي از اين شخصيت‌ها كه فكر مي‌كردند روزي مي‌شود از آنها استفاده كرد را نگه مي‌داشتند. مثلاً در حمله اسرائيل به لبنان در سال 1982 اسرائيلي‌ها مي‌توانستند بسياري از مسئولان فلسطيني را ترور كنند و بعد هم كه به تونس رفتند خيلي از مسئولان فلسطيني را ترور كردند ولي به ياسر عرفات كاري نداشتند و در مرحله‌اي با او طرح صلح امضا كردند. اما زماني كه او ديگر حاضر نبود بيشتر امتياز بدهد و عقب‌نشيني كرد او را نيز از سر راه برداشتند. اما كساني مثل فتحي شقاقي كه هيچ اميدي نبود كه از راه خود برگردند يا وارد سازش شوند را از بين مي‌بردند. بنابراين كساني مثل او محكوم به مرگ هستند. نكته ديگر اين كه چون در آن زمان انتفاضه كه جرقه آن را جهاد اسلامي زده بود شروع شده بود، دكتر شقاقي اهميت داشت. سوم اين كه او به عنوان يك نظريه‌پرداز اسلام‌گرا در جهت سوق دادن مبارزه فلسطيني‌ها به سمت چارچوب اسلام‌گرايي نقش عمده‌اي را مي‌توانست بازي كند و اين چيزي نبود كه اسرائيل به راحتي بپذيرد. مسأله ديگر اين كه دكتر شقاقي يك آدم معموي نبود. يك نخبه و دانشمند بود كه مي‌توانست روي بسياري ديگر از نخبگان چه در فلسطين و چه در جهان عرب نفوذ داشته باشد. ديگر اين كه او به هماهنگي اسلام‌گرايان با جمهوري اسلامي ايران و حركت امام ايمان داشت. در حالي كه آنها سعي مي‌كردند اسلام‌گرايان عرب را از ايران جدا كنند، لذا وجود او در اين زمينه خطرناك بود. او به سمت كشورهاي عربي حركت مي‌كرد و به صورت حلقه اتصال جنبش‌هاي اسلامي مبارز در منطقه در آمده بود و تأثيرگذاري عميقي بر سران جنبش‌هاي اسلام‌گرا در جهان عرب داشت. با توجه به همه اين دلايل، حذف شقاقي از صحنه براي اسرائيل بسيار مهم است.

و سخن آخر
 

جاي ايشان بسيار خالي است. گاهي احساس مي‌كنم خيلي دلم برايش تنگ شده است.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 26