شاعر بهار


 






 
زنبور با خودش گفت
من شاعر بهارم
تا بوي گل نباشد
انگيزه اي ندارم
با باغ بود فاميل
با غنچه بود رو راست
از بس که داشت هر روز
با گل نشست و برخاست
زنبور مثل شاعر
در فکر يک غزل بود
گل را رديف مي کرد
انگيزه اش عسل بود
منبع: مليكا ش 49