امر به معروف و نهي از منکر»و نصيحت حاکمان اسلامي
امر به معروف و نهي از منکر»و نصيحت حاکمان اسلامي
به راستي چه زيبا است سخن امير بيان که اندرز و عبرتي است براي حاکم و برنامه ي عملي براي او که خويشتن را از خطا مبرا نکرده و محتاج کمک و مشورت و نصيحت مردم باشد . اگر چه آن حضرت از خصلت عصمت بهره مند است، ولي هيچ گاه آن را در مواجهه با مردم به رخ آن ها نمي کشد ؛بلکه با تواضعي خداپسندانه مي فرمايد:
«فإنّي لست في نفسي يفوق أن اخطي ء و لا أمن ذلک من فعلي إلا أن يکفي الله من نفسي ما هو أملک به منّي فإنّما أنا و أنتم عبيد مملوکون لربّ لا ربّ غيره» ؛ (1) من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خويش از خطا ايمنم ،مگر که خدا مرا در کار نفس کفايت کند که از من بر آن تواناتر است. جز اين نيست که ما و شما بندگان و مملوک پروردگاري هستيم که جز او پروردگاري نيست .
امام خميني رحمه الله نيز که در عصر حاضر الگويي برجسته و شخصيتي خود ساخته براي تکفّل حکومت ديني به حساب مي آيد ،در مواردي فراوان به اين مهم تأکيد دارند . ايشان با اين که با اقبال و پذيرش و انتخاب عملي همگاني مردم ايران ، مسئوليت رهبري انقلاب را بر دوش داشت ، هيچ گاه از نصيحت و توصيه هاي ناصحانه خود را بي نياز نمي ديد. بعد از پيروزي انقلاب نيز که زعامت و حاکميت دولت اسلامي بر عهده ايشان بود ، همواره بر حق مردم بر اعتراض و انتقاد بر خويشتن و از مسئولان واقف بود و از مردم انتظار ارشاد و مشورت دلسوزانه داشت ؛ چنان که مي فرمود :
هر فردي از افراد ملت حق دارد که مستقيماً در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح کند و به او انتقاد کند و او بايد جواب قانع کننده بدهد و در غير اين صورت ،اگر بر خلاف وظايف اسلامي خود عمل کرده باشد ، خود به خود - از مقام زمامداري معزول است .(2)
و يا در فرازي ديگر فرمود :
همه و همه ملت موظفند که نظارت کنند بر اين امور ،نظارت کنند اگر من يک پايم را کنار گذاشتم ،کج گذاشتم ،ملت موظف است که بگويند پايت را کج گذاشتي ،خودت را حفظ کن. مسأله ،مسأله مهم است .همه ملت موظفند به اين که نظارت داشته باشند در همه کارهايي که الان مربوط به اسلام است .(3)
به نظر ايشان اگر حاکم اسلامي از موازين تخطي کرد ، نه تنها نصيحت او لازم است ،بلکه مقابله با او و اجبار او بر حفظ موازين ، ضروري است و بر هر فردي واجب است که مانع لغزش حکمران جامعه باشد .ايشان مي فرمايد :
اگر خداي نخواسته يک کسي پيدا شد که يک کار خلاف کرد، اعتراض کنند مردم، مردم همه به او اعتراض کنند که آقا چرا اين کار را مي کني .در صدر اسلام هست که عمر وقتي که گفت - در منبر بود - که اگر من يک کاري کردم ،شماها چه بکنيد .يک عربي شمشيرش را کشيد،گفت : ما با اين، با اين شمشير راستش مي کنيم.بايد اين طور باشد .بايد مسلمان اين طور باشد که اگر - هر که مي خواهد باشد ، خليفه مسلمين و عرض بکنم هر که مي خواهد باشد - اگر ديد پايش را کنار گذاشت ، شمشيرش را بکشد که پايت را راست بگذار .(4)
علاوه بر اين ،سيره حضرت امام رحمه الله نيز مؤيد اين روحيه انتقاد پذيري
و استماع نصيحت افراد خيرخواه است که بخواهند او را از باب «امر به معروف و نهي از منکر» توصيه به خير نمايند .روح بلند و عرفاني آن عزير چنان بود که خود را در برابر تذکر و نصيحت، محتاج و نيازمند مي ديد .
در اينجا نقل خاطره اي از پاسخ فروتنانه امام رحمه الله به جمعي از دانش آموزان يکي از مدارس ابتدايي ،بسيار آموزنده است :
امام بعضي از نامه هاي بي شماري که از عاشقان ايشان به دفتر واصل مي شد ، با عاطفه و ملاطفت خاصي پاسخ مي دادند.در اين ميان، بعضاً نامه هاي بچه ها ديده مي شد که امام با خط خودشان به آن ها ابراز علاقه مي کردند . نمونه زير ،يکي از اين موارد بي شمار است :
بسم الله الرحمن الرحيم. سلام بر امام عزيز ،ما بچه هاي کلاس پنجم جهاد مدرسه فاطميه هستيم .چون در کتاب ديني ما نامه امام محمد تقي (عليه السلام ) را به فرمانده سيستان و نصيحت هايي را که امام به ايشان کرده اند ، نوشته ،ما هم تصميم گرفتيم که بر اي شما نامه اي نوشته و شما را نصيحت کنيم ؛ ولي امام ! ما شما را نمي توانيم نصيحت کنيم ؛ زير شما بزرگواريد و از همه گناهان به دوريد .اماما!ما بچه هاي کوچک از ته قلبمان ،خواهشي از شما داريم و اميدواريم لياقت آن ها را داشته باشيم . اوّل آن که اي پدر بزرگوارمان، اي پير جماران ،اي روح خدا ! با خط زيباي خودتان براي ما جواب بنويسيد و ...
امام در جواب نوشتند :
«فرزندان عزيزم ! نامه محبت آميز شما را قرائت کردم . کاش شما عزيزان، مرا نصيحت مي کرديد که محتاج آنم .اميد است با نشاط و خرمي
درس هايتان را خوب بخوانيد و در همان حال ، به وظيفه اسلامي که انسان ها را مي سازد ،عمل کنيد و اخلاق خود را نيکو کنيد و اطاعت و خدمت پدران و مادرانتان را غنيمت شماريد و آن ها را از خود راضي کنيد ...»29شهريور صفر 1403-روح الله الموسوي الخميني. (5)
همان طوري که از اين خاطره جالب پيدا است، حضرت امام با وجود برخورداري از مقام والاي علمي و تصدي بزگ ترين منصب در کشور، از روحيه ي بسيار پسنديده ي نقد پذيري بهره مند بود؛ رويّه اي که مي توان با بسط و توسعه آن، وجدان فردي افراد و نهاد جمعي جامعه را براي پذيرش سخن صحيح و تن دادن به توصيه هايي که بر مبناي صلاح انديشي صورت مي گيرد ،آماده ساخت . اصولاً اگر فردي که مورد ارشاد و نصيحت و يا امر و نهي دلسوزانه واقع مي شود ،مبنا را بر استماع و دقت در سخن گوينده قرار دهد و سپس در ضمير خويش در جستجوي مصاديق احتمالي منکر برآيد ،به راحتي مي تواند مسير اصلاح نفس را براي خود تسهيل کند . از طرف ديگر ، فردي هم که آمر به معروف و ناهي از منکر است، با پيش بيني تأثير ،به آساني مي تواند وظيفه ي خويش را در توجه و تشخيص تکليف در عمل به اين فريضه دريابد .بديهي است که اين امر بستر گسترش نيکي در جامعه را فراهم مي آورد و به بيان ديگر ، بالندگي فردي و توسعه و پيشرفت اجتماعي به وسيله نقد دلسوزانه و انتقاد تيزبينان، رشد و شتاب بيشتري مي يابد و
هيچ کس بي نياز از يادآوري و انتقاد ديگران نخواهد بود . در اين صورت است که فضاي جامعه دگرگون و انتقادها جاي انتقام ها را مي گيرد .(6)
شنيدني هايي از رفتار عملي امام رحمه الله
سراسر حيات مبارک حضرت امام آکنده از شواهدي است که بر سيره ي عملي ايشان در رعايت احکام امر به معروف و نهي از منکر تأکيد دارد .در اين بخش به صورتي گزيده حکايت هايي از چگونگي مواجهه و برخورد ايشان با منکرات اخلاقي و اجتماعي مورد اشاره قرار مي گيرد .
انگشتر طلا
حضرت امام فرمودند :من که اهل اين کارها نيستم ...آقاي اشراقي ... گفت :آنچه را که امام در مقابل آن خاضع است ، وظيفه الهي است .اگر
مسأله براي ايشان توضيح داده شود و احساس بفرمايند که وظيفه شان است و بايد بروند حتماً مي روند ...
بالاخره امام آماده رفتن شدند ...هنگامي که براي زدن کلنگ مسجد از ميان جلسه اي که تشکيل شده بود،برخاستند تا بروند ، به طرف جواني که در کنار من نشسته بود، آمدند ،اندکي مکث کردند و آهسته ...به آن جوان فرمودند :اين انگشتري که دستت است ،اگر انگشتر طلا است ، بيرون بياور .(7)
اين انگشتر براي مرد حرام است
پس از فوت آية الله کاشاني ، عده اي از اقشار مختلف مردم تهران ، براي ديدن حضرت امام به قم آمدند .آنها با صداي بلند مي گفتند: «الکاشاني رجع إلينا مرجعاً»؛يعني اگر کاشاني رفت ،ولي به جاي ايشان خميني به ما برگشت؛ در حالي که مرجع بود ؛ يعني فردي به ما داده شده است که تمام خصوصيات کاشاني را دارد،به اضافه اين که مرجع هم است ...
در همان مجلس يک نفر که جلو آمد تا دست امام را ببوسد ،انگشتري طلا در دست داشت ،در همان حال که مي خواست دست امام را ببوسد ،امام دست او را نگه داشت و فرمود :
عزيزم ! اين انگشتر براي مرد حرام است . شما اين انگشتر را در بياوريد و انگشتر ديگري دست بکنيد .
آن آقا هم گفت :سمعاً و طاعتاً و همان جا انگشتر را در آورد و در جيبش گذاشت .(8)
من به کسي اجازه نمي دهم به زعيم مسلمين اهانت کند
شخصي به خانه آية الله بروجردي رفت و آمد داشت ، خيلي هم به ايشان نزديک بود . حضرت امام بر اين نظر بودند که وجود اين شخص براي مرجعيت آية الله بروجردي نه تنها مفيد نيست ،بلکه ضرر هم دارد و صلاح مي ديدند که اين فرد در اطراف آقاي بروجردي نباشد ؛اما از طرف ديگر، اين شخص به دليل نزديکي به آقاي بروجردي ،افرادي را تحريک کرده بود تا از امام نزد مرحوم بروجردي سعايت و سخن چيني کنند و چنين بنمايانند که امام با مراجعيت و موقعيت آية الله بروجردي موافق نيست ... طبعاً اين سخن چيني ها بي تأثير نبود و بدين ترتيب ،احترام از جانب آية الله بروجردي کم شد .امام هم رفت و آمد خود را خيلي کم کردند ... اما اين تنها ظاهر امر بود؛ زيرا عقيده ي حضرت امام نسبت به آقاي بروجردي هيچ تغيير نکرده بود.امام حفظ موقعيت آية الله بروجردي را شرعاً لازم مي دانستند .شاهد بر اين مدعا، ماجرايي است که مرحوم آقاي اشراقي برايم نقل کردند... گفتند: «تازه با خانواده امام وصلت کرده بودم. تابستان بود و حضرت امام براي ييلاق به همدان رفته بودند . در همان زمان ،روابط ايشان در ظاهر با آية الله بروجردي خوب نبود ،من براي ديدن حضرت امام به همدان رفتم . با خودم فکر کردم حالا که امام قدري از آية الله بروجردي رنجش خاطر دارد ،بد نيست انتقادي از آية الله بروجردي بکنم .تا شروع به صحبت درباره ي ايشان کردم . امام قيافه شان را درهم کشيدند و سرشان را پايين انداختند .بعد سرشان را بلند کردند و فرمودند :«آقاي اشراقي ! من به کسي اجازه نمي دهم به زعيم مسلمين
اهانت کند ؛ هر کس و در هر مقامي که باشد .»(9)
توصيه به دقت و صرفه جويي
از اين رو ،آقاي رضواني کاغذهاي خرده را جمع و جور مي کرده و در کيسه اي مي گذاشت .وقتي مي خواست براي آقا چيزي بنويسد .بر روي آن کاغذ پاره ها مي نوشت .(10)
به اين ترتيب ،ايشان حتي براي استفاده از پشت يک پاکت مستعمل نيز دقت به خرج مي داد که اگر برگه ي کاغذ کوچک تر وجود داشت از آن استفاده شود .
نهي از منکر
چرا غيبت مي کنيد ؟
روشن است که يکي از شرايط قاضي در اسلام ،برخورداري از ويژگي عدالت است و اسلام قضاوت شخصي را که از امتياز عدالت برخوردار نباشد ،به رسميت نمي شناسد .ضمن اين که ملکه عدالت نيز با تکرار گناه و معصيت قابل جمع شدن نيست.
من در خدمت ايشان بودم که يکي از دوستان گفت :چرا اين قضات دادگستري را که در ميان مردم قضاوت مي کنند ،بيرون نمي ريزيد ؟اينان
که آدم هاي فاسقي اند . ايشان فرمودند :«چرا غيبت مي کنيد ؟ از کجا فهميديد اين ها فاسقند ؟» او گفت : اينان ريش خود را با تيغ مي تراشند .امام پرسيدند :«از کجا مي دانيد ريش تراشيدن را حرام مي دانند ،تا اينها فاسق شوند ؟»
گفت :شما فرموده ايد که احتياط واجب آن است که ريش را با تيغ نتراشيم . امام فرمودند :«از کجا فهميديد که آن مقلد من هستند و از ديگري تقليد نمي کنند ؟مردم را به عدم تقليد از من متهم نکنيد . من اصول دين نيستم و چه کسي گفته آن ها بايد از من تقليد کنند؟!» (12)
نهي از غيبت
پي نوشت ها :
1.نهج البلاغه ،خطبه 216، ص250.
2.صحيفه امام ،ج5،ص409.
3.همان ،ج8،ص5.
4.همان .ص6.
5.برداشت هايي از سيره امام خميني ،ج2،ص216-217؛به نقل از :حجة السلام و المسلمين رحيميان؛ و نيز ر.ک:صحيفه امام ، ج17،ص138.
6.درمورد بررسي نقد پردازي و جايگاه آن در اسلام و انديشه امام رحمه الله، ر.ک: مجله حوزه، مقاله ي «فرهنگ نقد از نگاه امام خميني »ابوالقاسم يعقوبي ،ش6، بهمن و اسفند 1378؛انتقاد و انتقاد پذيري .
7.پا به پاي آفتاب ،ج5،ص305-306،به نقل از :آية الله محمد مؤمن .
8.همان ،ج3،ص118-119،به نقل از :حجة السلام و المسلمين علي اکبر مسعودي .
9.«کدورتي که براي آية الله بروجردي نسبت به امام پيش آمده بود نيز به دراز نکشيد .ايشان فهميده بودند که براي امام سخن چيني شده و آن طور که برخي گفته بودند ،نبوده است .به اين ترتيب، برخورد آية الله بروجردي هم فرق کرد ».(همان ،ج5، ص102-103،به نقل از :حضرت آية الله فاضل لنکراني )
همچنين شايان ذکر است که مراتب حفظ احترام حضرت آية الله بروجردي و امام به صورتي متقابل بود .حکايت زير به روشني گوياي اين واقعيت است .
«آية الله بروجردي دستور داده بودند که منشي معمّم و خوش خطي را برايشان پيدا کنند .پس از جستجوي بسيار ،فردي را پيدا کرده و خدمتشان معرفي کرده بودند .مرحوم آية الله بروجردي فرموده بودند :بيايدد تا من از نزديک او را ببينم .روزي که اين شخص به خدمت آقاي بروجردي مي رسد ،امام نيز در آنجا حضور داشتند .اين آقا ،در اين جلسه بالا دست امام مي نشيند.بعد از رفتن او، آقاي بروجردي فرموده بودند» من اين منشي را نمي خواهم .وقتي علت پرسيده شده بود ،فرموده بودند :کسي که بالا دست حاج آقا روح الله بنشيدند ،به در من نمي خورد».(همان ،ص102)
10.پا به پاي آفتاب ،ج3،ص152-153؛به نقل از :حجة السلام و المسلمين محمد رضا ناصري .
11.مواضع امام خميني ،ج1، ص184-185.
12.پا به پاي آفتاب ،ج5،ص260، به نقل از :آية الله موسوي اردبيلي.
13.همان ،ص60-61،به نقل از :آية الله شيخ جعفر کريمي .
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}