ظرفيت هاي بحران آفريني درجنبش هاي قومي (4)


 

نويسنده:دکتر فهيمه حسين زاده(دکتري جامعه شناسي از فرانسه)




 

ج-تعاملات برون قومي
 

تعاملات برون قومي دردو وجه صورت مي پذيرند:نخست تعاملات گروه هاي قومي با دولت مرکزي،سپس تعاملات گروه هاي قومي با مهاجران قومي فرهنگي ايراني در کشورهاي ديگر.دروجه مناسبات و تعاملات ميان دولت و گروه هاي قومي مي توان به ظرفيت و گرايش دولت به رفع تبعيض هاي توسعه اي و محروميت هاي اقتصادي در مناطق پيراموني اشاره کرد.متأسفانه ساختارهاي نيمه مدرن ايران در بسياري موارد تلاش هاي دولت را در رفع اين تبعيض ها ناموفق مي سازد.عامل اصلي اين عدم موفقيت،مديران رده پايين و يا کساني هستند که دراين مناطق به واسطه وابستگي به ساختارهاي خويشاوندي و سنتي خود توان عملياتي کردن برنامه هاي توسعه پايداردولت را درآخرين لايه هاي اجرايي ندارند.تقسيم قدرت سياسي و اقتصادي دراين مناطق درميان دو قوم مجاورو به بروزاين تبعيض ها دامن مي زند.به اين ترتيب،درهمان حال که دولت سعي در مديريت جنبش قومي داشته و در رفع تبعيض ها مي کوشد،سياست هايش به ضد خود تبديل شده و جنبش قومي را دامن مي زنند.
پارادوکس ديگر به دياسپوراها (1) يا گروه هاي فرهنگي-قومي مهاجرايراني درخارج از کشور باز مي گردد. براي درک دقيق تر اين پارادوکس ناگزيرازنگاهي جداگانه به موقعيت ژئوپولتيک ايران مي باشيم.

موقعيت ژئوپولتيکي ايران و جنبش قومي
 

بي شک موقعيت جغرافياي سياسي ايران بر کيفيت جنبش قومي ايران تأثير زيادي مي گذارد.ايران کشوري است در منطقه خاورميانه که کشورهاي شرقي و غربي اين منطقه را به هم مرتبط مي سازد،ضمن آنکه به نوعي کشورهاي آسياي مرکزي را به آبهاي آزاد متصل مي کند.چنين جغرافياي سياسي باعث مي شود که ايران از موقعيتي ژئواستراتژيک و ژئوپلتيک برخوردار شود. اما اين جغرافيا از آنجا اهميت پيدا مي کند که با توزيع جغرافيايي جمعيت قومي در هم مي آميزد.موزاييک قومي جمعيت ايران که در طول هزاران سال شکل گرفت درطول يک قرن گذشته دچارانشقاق هاي متعدد شده است.کوچک شدن جغرافياي سياسي ايران و انضمام مناطق مرزي ايران به کشورهاي پيراموني يا تشکيل کشورهاي جديدي مانند عراق باعث شد که تمامي اقوامي که در ايران مي زيسته اند دچارانشقاق سرزميني شوند.بخشي ازترک ها درايران ماندند و برخي درجمهوري آذربايجان سامان گرفتند. بخشي ازکردها درقلمرو ايران ماندند و بقيه در کشورهاي سوريه،ترکيه و عراق پراکنده شدند.برخي ازعرب هاي شيعه درايران سکونت گزيدند و بقيه در شمار ملت عراق انگاشته شدند.قسمتي از بلوچستان جزو سرزمين ايران باقي ماند و بقيه آن در زمره کشورجديد پاکستان قرار گرفت. همچنين بخشي از ترکمن ها به عنوان جزيي از ملت ايران برجاي خود باقي ماندند و بخش بزرگي ازآنها در جمهوري نوين ترکمنستان سازمان داده شدند.و سرانجام بخش بزرگي از فارس ها درسرزمين ايران ماندند و بقيه به عنوان بخشي از ملت افغانستان ازايران جدا شدند. اما به جرأت مي توان گفت که تمامي اين اقوام تا پايان جنگ جهاني دوم، يعني قريب به نيم قرن يش فارغ از مرزهاي سياسي کشورها همچون گذشته با يکديگر رفت و آمد مي کردند.
پس از جنگ جهاني دوم،هم زمان با اوج گرفتن نهضت هاي رهايي بخش واستقلال طلبانه درآسيا و آفريقا،و به موازات قدرت گرفت حکومت سوسياليستي اتحاد جماهير شوروي،حکومت محمدرضا پهلوي نيز از طريق کودتاي 28 مرداد 1332 و سرکوب مخالفان قدرت خود را تثبيت کرد.تقويت ارتش و توسعه ي کارکرد حراست از مرزهاي سياسي به تأکيد بر تفکيک مرزي جمعيت ايران از جمعيت هاي همسايه منجر شد.نتيجه آنکه تمام اقوامي که درايران مانده بودند،ازديدار دوستان و خويشاوندان خود در آن طرف مرزها محروم شدند و هم زمان تحت تأثيرسياست قوم ستيزي حاکميت پهلوي قرار گرفتند.
در همين زمان-تقريباً تمامي اقوامي که از ايران جدا شده بودند،مانند ترکمن ها در ترکمنستان،ترک ها درآذربايجان، کردها و عرب ها درعراق و سوريه، تحت تأثير ادبيات مارکسيستي و يا مانند بلوچ ها،تحت تأثيرادبيات ليبراليستي فدراتيو درحال طي کردن پروسه هويت يابي (2) و حتي هويت سازي بودند.بنابراين،آن دسته از اعضاي گروه هاي قومي که نسبت به سياست هاي قوم ستيزانه حاکميت ايران معترض بودند، زمينه هاي پيوند قومي و خويشاوندي خود را با پيوندهاي فکري و فرهنگي تقويت کردند و جذب جريان هويت يابي و حتي هويت سازي خويشاوندان خود در آن سوي مرزها شدند، تا آنجا که براي بسياري از آنها کشورهاي تازه شکل گرفته به عنوان وطن دوم محسوب مي شدند.چنين فرايندي تا زمان انحلال اتحاد جماهيرشوروي و سقوط صدام در عراق و طالبان در افغانستان ادامه پيدا کرد. براي سالهاي سال - از 1322 تا 1370 و براي عراق و افغانستان تا 2001- حرکت هاي معترضانه هر قوم با بهره گيري از دستاوردهاي حاصل ازفرايندهاي هويت سازي درکشوري انجام مي شد که ديگر اعضاي آن قوم درآن مي زيستند.ادبيات، هنرو فرهنگ توليد شده دراين کشورها به عنوان عناصرمسلم و مشخص هويت هر قوم محسوب مي شدند و به طور مخفيانه در اختيارروشن فکران و فعالان هر قوم قرار مي گرفتند.درحلقه هايي که ازروشن فکران و فعالان هرقوم تشکيل مي شد،کنش قومي ازطريق کنش گران شکل مي گرفت و در ميان ديگراقشاراجتماعي آن قوم جاري مي شد.
فروپاشي حکومت اتحاد جماهيرشوروي و استقلال کشورهاي آسياي ميانه،باعث شد که مناسبات ميان مرزي اقوامي که در شمال ايران مي زيستند،افزايش پيدا کند و جريان انتقال عناصر و دستاوردهاي فرهنگي توليد شده دراين کشورها به ايران شدت يابد.اين جريان با سقوط حکومت طالبان درافغانستان و صدام در عراق و به روي کارآمدن ساختارهاي سياسي فدراتيو گسترش يافت و نشست هاي مشترکي را ميان روشن فکران هر قوم در دو کشور فراهم آورد. به طورمثال،درميان گروه هاي تندرو کردهاي ايران و عراق و حتي ترکيه نشست هاي بسياري درخصوص سرنوشت کردها و تأسيس کشورکردستان بزرگ برگزارشد.همچنان که درميان ترک هاي تجزيه طلب نشست هاي بسياري در خصوص پيوستن آذربايجان ايران به کشور جمهوري آذربايجان انجام شد.نظيرهمين مسئله درميان بلوچ هاي ايران و پاکستان نيزصورت پذيرفت.درميان دو قوم عرب و ترکمن کمترچنين نشست هايي مشاهده مي شود.اين امر،بيش ازهرچيز،به کيفيت ساختارسياسي عرب ها و ترکمن هاي خارج ازايران برمي گردد. ساختار توتاليتر حکومت صفر مراد نيازاف در ترکمنستان و وابستگي سرنوشت عرب هاي شيعه مذهب جنوب عراق به عرب هاي سني اين کشور،مانع از آن مي شدند که در ميان اين دو قوم جرياني ازنشست هاي مشترک کنش گران و روشن فکران دو قوم ببينيم.همچنان که فارس هاي افغانستان به دليل برتري قومي فارس ها درايران خود را از جريان تجزيه طلبي اقوام ديگرجدا مي کنند. ضمن آنکه جريان ارسال اطلاعات فرهنگي و عناصرهويت ساز فرهنگي در ميان فارس ها حرکتي مخالف دارد و ازايران به سوي افغانستان است.همچنان که لرها به دليل عدم توزيع ميان مرزي کاملاً از اين قاعده مستثني هستند.
بيشتراين نشست ها حول انتقال دستاوردهاي فرهنگي هر گروه از يک قوم به گروه ديگراست و نتايج حاصل از اين نشست ها بيش ازهرچيز،به کار تقويت و تثبيت عناصرهويت قومي درميان اعضاي هر قوم مي آيد.آوازها و ترانه هاي ساخته شده درکشوردوم درميان اعضاي قوم نشر مي يابد و اشعارسروده شده و حماسه هاي تاريخي به حافظه قومي تبديل مي گردد.آنها در نشريات و مقالات و برنامه هاي فرهنگي خود عناصر فرهنگي هويت ساز درکشور ديگر را تکرارمي کنند و دائم ازاين عناصر براي معرفي خود به هم وطنان ايراني شان استفاده مي کنند و دراين تعامل اجتماعي هويت قومي متفاوت خود را شکل مي دهند. درگام بعدي،اين جريان فرهنگي توسط کنش گران قومي درايران سوي گيري سياسي پيدا مي کند.
اما همان طورکه پيش ازاين اشاره شد،در شرايط کنوني،جريان اصلي کنش جمعي قومي (3) درايران، کمتر به سوي تجزيه و بيشتر به حذف عناصر سرکوب کننده هويت قومي توجه نشان مي دهد و شعاراستقرار آزادي هاي فرهنگي-قومي سر مي دهد. بنابراين، هرچه چنين آزادي هايي درکشور دوم اعضاي يک قوم بيشترباشد درجريان در ميان اعضاي همان قوم درايران بيشتر مي شود و عناصرهويت قومي برگرفته از کشورديگربه کاراثبات ادعاهاي قومي و تثبيت نقش اقليتي مي آيد.
درمجموع مي توان گفت که تحولات سياسي درمنطقه و درکشورهاي هم جوارايران، اگرچه به تقويت جنبش قومي ايران انجاميده است،اما آن را (حداقل درميان اکثراقوام) به سوي تجزيه و به ويژه ناسيوناليسم قومي، از آن دست که آنتوني اسميت به آن اشاره مي کند،راهبري نکرده است. به عبارت ديگرتحولات منطقه بر جنبش قومي تأثيري يکسرقومي داشته است و عناصر فرهنگي و هويتي را در ميان کنش قومي تقويت کرده است.

مهاجران فرهنگي قومي درخارج از ايران
 

حضورو کيفيت حرکت مهاجران فرهنگي- قومي نيزتابعي ازتحولات سياسي کشورهاي هم جوارايران است؛ کشورهايي که به مثابه وطن دوم اعضاي قوم هم جوارشان درايران محسوب مي شوند.تا زماني که اين کشورها از استقلال برخوردارنبودند،مهاجران فرهنگي-قومي ايراني نيزدراين کشورها به سر مي بردند و نقش هدايت گران سياسي گروه هاي قومي را به عهده داشتند.درجمهوري آذربايجان شوروي همواره گروه هاي بسياري از ترک هاي آذربايجان ايران زندگي مي کردند که وظيفه انتقال دستاوردها و کالاهاي فرهنگي قوم ترک را برعهده مي گرفتند. آنها در کار انتشار نشريات و کتاب هاي ترکي که حاوي مقالات و نوشته هاي بسياري در خصوص تاريخ و فرهنگ قومي ترک ها بودند،بسيارفعال بودند.گروه هاي مهاجر قومي- فرهنگي با رشد جنبش قومي تمايل مجدد خود را براي نفوذ درحيطه جامعه قومي مادر به دست آوردند و از اين رو تلاش بسياري را براي اشاعه سياست هاي خود دراين جامعه انجام دادند.
بسياري ازجوانان کنش گر قومي تمايل دارند که ارتباطي فعال با گروه هاي خارج از کشورداشته باشند،اما ارتباطي که عمدتاً ازجنس امکانات اقتصادي و يا حتي سياسي باشد؛نه ازنوع رهبري هاي فکري.ازهمين منظر،کمک گرفتن براي انتشاراخبار ايران درخارج ازکشور،جذب کمک هاي مالي فعالان قومي خارج ازکشور و گشايش راه هايي براي تردد راحت به خارج ازايران، ازجمله مواردي است که کنش گران جوان براي برخورداري ازآنان با خارج از کشور تماس مي گيرند.ناگفته نماند که نيروهاي خارج ازکشور نيز براي حفظ ارتباط و نفوذ خود با داخل ايران چنين امکاناتي را به کنش گران قومي جوان ارايه مي دهند.
از طرف ديگر،براي گروهي ازکنش گران، کمک هاي خارجي شامل کمک هاي نظامي نيز مي شوند که عمدتاً مبتني برحمله آمريکا و اروپا به ايران و اجراي سناريوي براندازي و تغييرحکومت مي باشند. در ميان کنش گران قومي ايران تنها برخي جوانان خواهان دستيابي سريع به اهداف جنبش و ازاين رو تمايل به ارتباط ايران با کشورهاي توسعه يافته غربي دارند. با اين حال، نمي توان گفت که اين تمايل يک گرايش نهادينه شده دراين دسته از کنش گران است،چرا که بسياري از همين جوانان کنش گراظهار داشته اند که در صورت تعدي به خانه و خانواده آنها،در برابر بيگانگان مي ايستند.منشأ تمايل به ارتباط با بيگانگان بيش ازهرچيز تمايل اين کنش گران به ارتباط با دنيايي است که در آن آزادي هاي ادعايي در چارچوب حقوق و اختيارات فرد امکان پذير مي شوند.با اين حال، پارادوکس ناظر برتعاملات برون قومي دروجه ارتباط با گروه هاي مهاجر ايراني،ازمنظر کنش گراني که تمايل به حل مسائل قومي خود درچارچوب مرزهاي ايران دارند،يک عمل خيانت به وطن تلقي مي شود.ضمن آنکه حتي کنش گران تندرو نيز مايل نيستند که استقلال قومي خود را با کمک و پشتيباني نيروهاي نظامي کشورهاي بيگانه به دست آورند.پارادوکس حاکم از آنجا ناشي مي شود که اغلب کنش گران و فعالان قومي،خود را برخوردار از عرق و شرفي ملي و انساني مي دانند، که براساس آن، تمايل به نايل شدن به خواسته هاي قومي شان را به بهاي از دست دادن اختيار و اراده ملي ندارند (4).اما ازطرف ديگر، طرف تعامل آنها،دياسپوراهايي هستند که به ظاهر،نسبت به سرنوشت ايران و تماميت ارضي آن ابرازوفاداري و علاقه مي کنند، اما درهمان حال،ازمنظر تأمين منابع مالي به شدت به برنامه ها و سياست هاي جريانات سياسي و امنيتي کشورهاي ميزبان خود وابسته اند.اين نکته اي نيست که از چشم کنش گران قومي پنهان مانده باشد. بنابراين چنين به نظر مي رسد که در صورت راديکاليزه شدن جنبش قومي،براي کنش گران قومي،علي رغم تمايلات دروني شان،امکان انتخاب هايي وجود دارد که براي کشورايران بحران زا باشند. بنابراين مي توان گفت که ارتباط تباري و فرهنگي با اين مهاجران مي تواند به ارتباطي ضدملي و تجزيه طلبانه در راستاي اهداف کشورهاي بيگانه تبديل شود و در ميان افراطيون و کنش گران تندرو انتشار يابد. در اين صورت،اين ارتباط مي تواند به بروز بحران هايي بينجامد که به طور جدي امنيت ملي ايران را درارتباط با حضور و نفوذ بيگانگان به خطراندازد.

نتيجه
 

جنبش قومي ايران اگر چه اکنون تمايل به حفظ تماميت ارضي ايران و مقابله با بيگانگاني دارد که قصد تجزيه ايران را دارند، ولي به نوبه خود از پارادوکس هايي برخورداراست که به طورناخواسته آن را به سوي بحران آفريني هدايت مي کنند.
ساختارهاي فرهنگي،اجتماعي واقتصادي نيمه مدرن،سيستم هاي مدرن نهادينه نشده درجامعه،مديريت اطلاعات ازطريق رسانه هاي خارجي با هدف شکل دادن نوع خاصي ازآگاهي قومي درذهن کنش گران (5)، تفاوت درميزان توسعه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي درمناطق پيراموني با مرکز ايران،عدم وجود تعاملات سازنده کنش گران قومي با دولت،همه و همه از دلايل وقوع چنين پارادوکس هايي برشمرده مي شوند.اين پارادوکس ها حامل ظرفيت هاي بحران آفريني درجامعه ايران هستند،با اين حال نمي توان گفت که وقوع اين بحران ها قطعي و حتمي است.اين امربيش ازهرچيز به ميزان راديکاليزه شدن جنبش قومي، نحوه شکل گيري آگاهي کنش گران براساس اطلاعاتي که دريافت مي کنند(درداخل يا از طريق رسانه هاي خارجي)و تعاملات دولت با جنبش اجتماعي بستگي دارد.درفضاي تعاملات سازنده،کنش گران قومي با دولت و نظام جمهوري اسلامي ايران، رفع محروميت اقتصادي و اجتماعي از مناطق پيراموني و مرزي ايران،اطلاع رساني دقيق با چيدمان هاي منطقي و پردازش هاي خبري توانا درتفسيرپيچيدگي هاي جوامع و روابط مدرن کنوني،نه تنها امکان رفع يا تقليل پارادوکس هاي ناظربرجنبش قومي هست،بلکه شرايط براي تبديل جنبش هاي اجتماعي براي فرصت هاي طلايي در پيشبرد توسعه پايدار در جامعه فراهم مي گردد.اما درشرايطي که کنش گران قومي تعامل سازنده و مؤثربا نظام جمهوري اسلامي را نداشته باشند،به گونه اي که قادر به شناسايي تلاش هاي مجموعه کارشناسي نظام براي حل مشکلات اجتماعي و اقتصادي جامعه نباشند و اطلاعات دقيق و واقعي از رخدادها و تنگناهاي نظام و دولت در امر استقرار و نهادينه کردن توسعه پايدار به دست نياورند،هنگامي که ساختارهاي اقتصادي و اجتماعي مناطق پيراموني و مرکزي ايران به لحاظ درآمد سرانه ملي،سطح آموزش،بهداشت و توسعه اقتصادي ازتفاوت هاي چشمگيري برخوردارباشند،هنگامي که تدبيري در خصوص سياست هاي اطلاعاتي و رسانه اي کشورهاي خارجي انديشيده نشده باشد و از همه مهمترهنگامي که کنش گران قومي خود،آگاهانه و از سراختيار به مقابله با سياست هاي آشوب طلبانه کشورهاي خارجي برنخيزند،درچنين هنگامه اي مي بايست انتظارظهورو بروز بحران هايي را داشت که امنيت ملي ايران را به شدت مورد تهديد قرارخواهند داد.

پي نوشت ها :
 

1- Diaspora
2- L' identification
3- L' action collective ethnique
4-البته نويسنده محترم بخش هايي ازاين کنش گران را که ارتباط سازماني با سازمان هاي اطلاعاتي خارجي دارند، از دامنه ي بحث خود کنارگذارده است. وگرنه دريافت کمک خارجي،اغلب به پذيرش تعهداتي منجر مي شود که کنش گر قومي وابسته نمي تواند ازآنها شانه خالي کند. [فصلنامه]
5-مانند نقشي که شبکه ي الجزيره در شکل گيري ناآرامي هاي سال 1384 خوزستان و گوناس تي وي در برجسته سازي قوم گرايي و تغيير ماهيت ناآرامي هاي سال 1385 آذربايحان در اعتراض به ماجراي کاريکاتور داشته است. [فصلنامه]
 


1-تورن،الن و فرهاد خسرو خاور؛در جست و جوي خويشتن؛ترجمه محسن متقي؛ (منتشرشده به طورخلاصه در کتاب ماه علوم اجتماعي؛شماره 41 و 42؛ اسفند 1379)
2-چلبي،مسعود؛جامعه شناسي نظم، تشريح و تحليل نظري نظم اجتماعي؛نشرني؛ تهران؛1375.
3-دلاپورتا، دوناتلا؛ ماريو دياني؛ مقدمه اي بر جنبش هاي اجتماعي؛ مترجم محمد تقي دلفروز؛تهران؛انتشارات کوير؛چاپ اول؛ 1383.
4-گيدنز،آنتوني،فراسوي چپ و راست، ترجمه محسن ثلاثي؛انتشارات علمي، تهران،1382.
5-کاستلز،مانوئل،عصراطلاعات، ظهور جامعه شبکه اي،ترجمه احد عليقليان و افشين خاکباز،ويراستارارشد:علي پايا، نشر طرح نو،1380.
1-Offe, claus; new socials mouvements, changing the boundaries of the political; social research; cambridgem; polity press; 1985.
2- Lipiansky. Edmond Marc; Comment se form l'identite des groupes; L'identite' ...; Coordonne' par Jean-Claude Ruano-Borbalan; Paris; Edition: Sciences Humaines; 1998
3- Nash, Maning. The Core Elements of Ethnicity: Edited by John Hutchinson and Anthony Smith; Ethnicity; Oxford press; 1996
منبع:فصلنامه امنيت ،سال پنجم ،شماره ي2و1،پاييز و زمستان 1385.