عيد جمعه


 

نويسنده: سيده مرضيه سادات




 
صفحه صفحه ي كتاب جمعه ها، يكي يكي ورق خورد. هر جمعه يك عيد دل انگيز بود و ما با خود مي گفتيم كه وقتي تو بيايي، عيد ما پر از روشني و شادي مي شود.
اما ... ما هنوز تو را نديده ايم ودر گلوي مان، يك بغض سنگين نشسته است. روزهاي تلخ و شيرين در حال گذشتن هستند. راستي تو را در كدامين روز، زيارت خواهيم كرد، تادرد دل هاي مان را به تو بگوييم؛ تويي كه صدايت زيباست، كلامت آشناست و از نگاهت رنگ و بوي محبت مي ريزد.
من هيچ وقت جمعه ها را از ياد نمي برم؛ چون بوي پيراهن تو را دارند. من تو را دوست دارم. من هميشه برايت دعا مي كنم و هيچ گاه، تو از آسمان ياد من، پاك نمي شوي!
منبع: ماهنامه ي فرهنگي کودکان شماره 42