حديث صحيفه و قلم (4)


 

نويسنده: دکتر سيد علي هاشمي (1)




 

موضوع وصيت نانوشته
 

اهل سنت در توجيه مورد وصيت احتمالاتي را بيان کرده اند:
1) برخي گفته اند که شايد پيامبر (صلي الله عليه و آله) مي خواستند خلاصه اي از مهمترين احکام را بفرمايند تا بعد از ايشان در آن اختلاف نکنند و خليفه دوم چون مي دانست که کتاب خدا کافي است با پيامبر مخالفت کرد (صحيح مسلم بشرح النووي: ج 11 ص90؛ فتح الباري في شرح صحيح البخاري: ج 1 ص 186).
2) اين احتمال با حال احتضار رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سازگار نيست. بيان کليات احکام اولاً فايده اي ندارد؛ زيرا به جهت کلي بودن خود موجب اختلاف مي شود و ثانياً احکام دايره وسيعي دارند بيان آنها وقت زيادي مي طلبد که با وصيت به هنگام وفات سازگار نيست. علاوه بر آن مخالفت با بيان احکام توجيهي قابل قبولي ندارد و با عبارت «لا تضلون بعدي ابدا» سازگاري چندان ندارد، بلکه مسلماً بيان مباحث اعتقادي و روشن کردن رهبري امت مهمتر و با وصيت در حال احتضار و عبارت «لا تضلون بعدي ابداً» سازگارتر است.
3) در روايتي ازسوي اهل سنت نقل شده است که آن حضرت مي خواستند به خلافت ابوبکر تصريح کنند (همان) که اين احتمال هم نادرست است؛ زيرا:
1. اين روايت در غالب نقل ها از عايشه نقل شده و در برخي به طور ناقص از عبدالرحمن بن ابي بکر نقل شده است که به نظر مي رسد با توجه به حضور عبدالرحمن در اين ماجرا طبق همه نقل ها، تنها راوي عايشه است که گاهي بدون ذکر سند به خود عبدالرحمن بن ابوبکر نسبت داده شده است. به هر حال اگر اين روايت درست مي بود بايد راوي يا راويان آن افرادي غير از دختر و پسر ابوبکر هم مي بود.
2. اين نقل مخالف اعتقاد اکثريت اهل سنت است که معتقدند که پيامبر کسي را به عنوان جانشين خود تعيين نفرمود.
3. اگر چنين نقلي مي بود، حتماً در سقيفه و موارد ديگر به آن تمسک مي شد.
4. اگر پيامبر فرمود که مي خواهد براي ابوبکر وصيت کند، دليل مخالفت و جنجال رفيق او چه بود. بايد کاملاً موافق مي بود.
در اين نقل آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) وصيت نکرد و فرمود: خدا و مومنين ابا دارند که در مورد خلافت اختلاف پيش بيايد. اگر اين روايت درست باشد، افرادي مثل اميرالمومنين که با خلافت ابوبکر مخالفت کردند، اراده خدا را نقض کرده و از مومنين نيستند! (نعوذ بالله).
4) معمولاً تعيين فردي را براي جانشيني هم به عنوان يک احتمال ذکر کرده اند (2)، هر چند جز عده اي اندک مساله جانشيني علي (عليه السلام) را مطرح نکرده اند. اما شيعيان بالاتفاق معتقدند که مورد وصيت مکتوب نمودن خلافت و جانشيني اهل بيت (عليه السلام) بوده است که قراين روشني اين مطلب را تاييد مي کند:
1. مقتضاي شرايط زمان احتضار پيامبر (صلي الله عليه و آله) اين بود که به مساله مهم و سرنوشت ساز جانشيني خود تصريح فرمايند. همچنين مقتضاي «لا تضلون بعدي ابدا» هم تعيين جانشين است. (به کلمه بعدي توجه شود).
2. حديث ثقلين قبل از اين ماجرا بيان شده بود که بيان کننده اصل لزوم پيروي از اهل سنت است. لذا تعبيري که در اين حديث آمده، شبيه تعابير حديث ثقلين است و با توجه به همين سابقه ذهني است که خليفه دوم مي گويد: حسبنا کتاب الله. يعني از دو موردي که پيامبر لحظاتي قبل دستور به پيروي آنها داد، براي ما کتاب خدا کافي است و ما اهل بيت را نمي خواهيم. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) حديث ثقلين را بارها در مناسبت هاي مختلف تکرار فرموده اند که يکي از آن موارد در اين لحظات پاياني عمر شريفشان است که مردم دور بستر ايشان جمع شده اند. ابن حجر عسقلاني در الصواعق المحرقه به روشني نقل مي کند که قبل از آن که جريان طلب کردن صحيفه و دوات پيش آيد، پيامبر به نزديک بودن وفات خود اشاره فرمود و کتاب خدا و عترتش را به عنوان مستمسک مسلمين معرفي کرد و سپس دست علي (عليه السلام) را گرفته و فرمود: «اين علي با قرآن است و قرآن با علي؛ اين دو از هم جدا نمي شوند تا اين که در کنار حوض بر من وارد شوند و من از شما مي پرسم که چگونه بعد از من با آنها رفتار کرديد» (الصواعق المحرقه: باب 9 ح 40 ص 124).
اين نقل را حاکم در مستدرک خود و ذهبي در تلخيص خود از مستدرک آورده و بر صحت آن تصريح کرده اند و نقل هاي متعدد ديگر هم دارد.
3. روايت هايي در منابع اهل سنت موجود است که به صراحت مورد وصيت را، خلافت علي (عليه السلام) بيان مي کنند. در نقلي ديگر ابن عباس از خليفه دوم در اوايل خلافتش تصريح بر اين مطلب
را نقل مي کند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) در بيماري وفاتش مي خواست به نام علي (عليه السلام) تصريح کند و او مانع آن شده است (شرح نهج البلاغه: ج 12 ص 21 و مشابه آن ص 79).
4. در حديث سليم تصريح شده که بعد از رفتن مردم، عده اي از اصحاب خاص مثل سلمان، ابوذر، مقداد به همراه علي (عليه السلام) نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) ماندند و آن حضرت به خلافت اميرالمومنين (عليه السلام) و فرزندان ايشان (عليه السلام) تصريح کردند (کتاب سليم بن قيس: ج ص 658).

دليل انصراف پيامبر (صلي الله عليه و آله) از نگارش وصيت
 

مي توان دلايل زير را مهم ترين عوامل عدم پافشاري آن حضرت بر نگارش وصيت ياد شده دانست:
1- از دست رفتن فايده وصيت: در برخي از همين روايات به علت انصراف آن حضرت اشاره شده است. در نقلي آمده که بعد از آن سخنان و جنجال، کاغذ و قلمي نزد آن حضرت آوردند. ايشان فرمود: «بعد ما قال قائلکم ما قال»؛ يعني بعد از اتهام هذيان، اگر وصيتي نوشته مي شد، متهم به اين بود که در حال هذيان گويي (نعوذ بالله) نوشته شده است.
2- سرايت اين اتهام به ساير موارد: اتهام هذيان و نادرستي به ساير سخنان و حتي کردار آن حضرت سرايت مي کرد و آنان در هر موردي که با گفتار يا رفتاري از ايشان مخالف بودند، اين اتهام را تکرار مي کردند. پيامبر با انصراف از وصيت، حداقل جلو اين فتنه بزرگ را گرفتند که اين عبارت آن حضرت گويا اشاره به همين نکته دارد: «ذروني فالذي انا فيه خير هما تدعوني إليه».
3) باز گذاردن راه براي شناخت حقيقت: با اين تدبير پيامبر (صلي الله عليه و آله) راه براي حقيقت طلبان بازماند که در هر زمان اين ماجرا را مطالعه مي کنند، از خود بپرسند که آن حضرت قصد داشتند چه مطلبي بنويسند و چرا عده اي با آن مخالفت کردند؟
ممکن است اين سوال به ذهن بيايد که چرا آن حضرت در مواقع ديگر اين کار را انجام نداد؟ پاسخ آن اين است که سفارش ها و تصريحات مکرر در زمان هاي ديگر در مورد خلافت و امامت اميرالمومنين (عليه السلام) و اهل بيت (عليه السلام) داريم. مانند حديث ثقلين، نجوم، سفينه و ... اما بهترين موقعيت براي تعيين جانشين به طور مکتوب، همان لحظاتي بود که پيامبر (صلي الله عليه و آله) اقدام فرمود و اين کار بايد در ميان جمع هم انجام مي شد، ولي متاسفانه با مخالفت آن عده به سرانجام مطلوب نرسيد و خداوند و رسول او هم نمي خواستند اختيار انسان ها را از آنان سلب کنند.
نکته قابل توجه ديگر در اين مورد اين است که اگر چه وصيت در ميان عامه افراد انجام نشد. اما مطلب مورد وصيت، قبلاً بارها گفته شده بود. بنابراين راه هدايت گم نشد. البته اگر به عنوان وصيت مکتوب مي شد، کار براي توطئه گران بسيار دشوارتر مي شد.

نقد رفتار و گفتار مخالفان
 

در اين حادثه چند کار نادرست انجام شده است:
- مخالفت با پيامبر (صلي الله عليه و آله) و تخلف از دستور ايشان با آن قرآن مي فرمايد:
«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول»؛ (نساء: آيه ي 59) «و من يطع الرسول فقد اطاع الله»؛ (نساء: آيه ي 80) «و ما اتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا»؛ (حشر: آيه ي 7) «و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسول ان يکون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا»؛ (احزاب: آيه ي 36) «و من يعص الله و رسول فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا». (جن: آيه ي 23)
- بلند کردن صدا در حضور رسول خدا که قرآن کريم از آن نهي فرمودهاست: «يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم بعضاً أن تحبط أعمالکم و أنتم لا تشعرون» (حجرات: آيه ي 2)
- آزردن و خشمگين کردن آن حضرت. در اين حادثه آن حضرت ناراحت شدند و فرمودند: «از نزد من برويد»؛ در حاليکه قرآن مي فرمايد: «و ما کان لکم أن توذوا رسول الله» (الاحزاب: آيه ي 53) و قال تعالي: «...والذين يوذون رسول الله لهم عذاب أليم» (التوبة: آيه ي 61) و قال سبحانه: «إن الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة» (الأحزاب: آيه ي 57).
- اتهام هذيان گفتن که در واقع انکار عصمت آن حضرت است، در حالي که هيچ مسلماني نمي تواند عصمت ايشان را - حداقل در مقام بيان - انکار کند و قرآن مي فرمايد: «و ما اتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا»؛ (حشر: آيه ي 7) «و ما ينطق عن الهوي»؛ (نجم: آيه ي 3) «و ما صاحبکم بمجنون» (تکوير: آيه ي 22).
- اکتفا به قرآن. اين گفتار يعني انکار نياز به سنت که هيچ مسلماني نمي تواند به آن ملتزم شود. خداوند تبيين معارف قرآن را از وظايف پيامبر (صلي الله عليه و آله) مي شمرد: «و أنزلنا إليک الذکر لتبين للناس ما نزل إليهم» (النحل: آيه ي 44) و روشن است که تمام احکام و معارف به تفصيل در قرآن نيامده است.
اگر قرآن براي هدايت امت کافي است، چرا مسلمانان اختلاف دارند و هر يک براي عقايد خود، از قرآن دليل مي آورند؟ مگر خليفه به کفايت يا عدم کفايت قرآن آگاه تر از پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود؟
اگر نيازي به وصيت نبود، آنان چرا وصيت کردند؟! خليفه اول در حال اغما، وصيتي را که عثمان از طرف او براي خليفه دوم نوشته بود، تاييد و خليفه دوم در بستر مرگ، به تشکيل شورا وصيت کرد.

پي نوشت:
 

1.دکتري کلام اسلامي، جامعة المصطفي (صلي الله عليه و آله) العالمية.
2. ر.ک: نووي در شرح صحيح مسلم، ابن حجر در فتح الباري، عيني در عمده القري في شرح صحيح البخاري، قسطلاني در ارشاد الساري، کرماني در شرح صحيح البخاري و افرادي مثل احمد امين در يوم الاسلام.
 


1. الارشاد، محمد بن نعمان (المفيد)، تحقيق موسسه آل البيت، قم، دارالمفيد، الثانية، 1414ق.
2. الايضاح، فضل بن شاذان، تحقيق جلال الدين ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1351ش.
3. البدايه و النهايه، اسماعيل بن کثير الدمشقي، بيروت، داراحياء التراث العربي، الاولي، 1408ق.
4. بحار الانوار، محمد باقر مجلسي، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1362ش.
5. تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون، بيروت، موسسه الاعلمي، [بي تا].
6. تاريخ الامم و الملوک، ابن جرير الطبري، بيروت، موسسه الاعلمي، چ 4، 1403ق.
7. السنن الکبري، احمد بن حسين البيهقي، بيروت، دارالفکر، [بي تا].
8. السنن الکبري، احمد بن شيعت النسائي، بيروت، دارالکتب العلميه، الاولي، 1411ق.
9. السيره النبويه، اسماعيل بن کثير الدمشقي، بيروت، دارالمعرفه، الاولي، 1396ق.
10. شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، داراحياء الکتب العربيه، الاولي.
11. صحيح ابن حبان، علي بن بلبان الفارسي (محمد بن حبان)، موسسه الرساله، الثانيه، 1414ق.
12. صحيح البخاري، محمد بن اسماعيل البخاري، بيروت، دارالفکر، 1401ق.
13. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج النيسابوري، بيروت، دارالفکر، [بي تا].
14. صحيح مسلم بشرح النووي، بيروت، دارالکتب العربيه، 1407ق.
15. الصراط المستقيم، علي بن يومس نباطي، قم، المکتبه المرتضويه لاحياء الاثار الجعفريه، 1384ق.
16. الصواعق المحرقه، ابن حجر الهيتمي، تحقيق: عبداللطيف عبدالوهاب، القاهره، مکتبه القاهره، 1385ق.
17. الطبقات الکبري، محمد بن سعد، بيروت دار صادر، [بي تا].
18. غاية المرام، السيد هاشم البحراني، تحقيق السيد علي العاشور، [بي جا] [بي تا].
19. الغيبه، محمد بن ابراهيم النعماني، تحقيق: علي اکبر غفاري، تهران، مکتبه الصدوق، [بي تا].
20. فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ابن حجر العسقلاني، بيروت، دارالمعرفه للطباعه و النشر، الثانية، [بي تا].
21. کتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر الانصاري، قم، دليل ما، 1381ش.
22. مجمع الزوائد، نورالدين الهيثمي، بيروت، دارالکتب العلميه، 1408ق.
23. مسند ابي يعلي، احمد ين علي المثني التميمي، تحقيق: حسين سليم اسد، دارالمامون للتراث - دارالثقافه العربيه، [بي تا].
24. مسند احمد، احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، [بي تا].
25. المصنف، ابوبکر عبدالرزاق، [بي جا]، المجلس العلمي، [بي تا].
26. المعجم الاوسط، سليمان بن احمد الطبراني، [بي جا]، دارالحرمين، 1415ق.
27. النص و الاجتهاد، عبدالحسين شرف الدين، تهران، اسوه، 1413.
<
منبع:نشريه حديث انديشه، شماره7