تربيت از ديدگاه فيلسوفان و مربيان بزرگ‏


 

نویسنده:علي پورعليرضا توتکله*




 
کودک به حکم اصول و قوانين آفرينش، به طور طبيعي داراي قوا، استعدادها و قابليت‌هايي است که از طريق توارث در وجود او به امانت گذارده شده است. والدين و اطرافيان کودک، مربيان، معلمان، محيط طبيعي و اجتماعي وي و به طور کلي همه عوامل مادي و معنوي سبب مي‌شوند که استعدادها و قابليت‌هاي کودک پرورش يابند و به نحوي مطلوب و مناسب به کار گرفته شوند. کودک بالقوه شايستگي و آمادگي تغيير را دارد. از اين رو بايد استعدادهاي ذاتي او به طور مداوم مورد مراقبت و نظارت قرار گيرد و در مسير مناسبي که با خواسته‌ها و ارزش‌هاي انساني، اخلاقي، اجتماعي، علمي و فرهنگي و جامعه موافق و هماهنگ باشد، هدايت شوند.
تلاش دانشمندان، فيلسوفان، مربيان، معلمان و همه دست اندرکاران مسائل تربيتي جهان در اين است که با انتخاب روش‌هاي مناسب، اين سرمايه‌هاي خدادادي در راه شايسته‌اي به کار افتند و براي ترقي و تعالي فرد، خانواده، کشور و حتي جهان و بشريت به کار گرفته شوند. بنابراين همه کوشش‌هايي که در راه رسيدن به اين اهداف صرف مي‌شوند و تمامي اعمال و رفتاري که توسط والدين، مربيان و معلمان صورت مي‌گيرد تا اين مقصود حاصل شود، تربيت نام دارد.
پستالوتسي، فيلسوف و مربي تربيتي در تعريف تربيت گفته است: تربيت عبارت از رشد طبيعي و تدريجي و هماهنگ تمامي نيروها و استعدادهايي است که در نهاد فرد موجود، اما پنهان است. به عقيده روانشناسان نيز تربيت عبارت از تغييرات منظم و مطلوبي است که آدمي در جسم و جان خود يا ديگران به وجود مي‌آورد. منظور روانشناسان از ايجاد تغييرات مطلوب و هماهنگ، همان پرورش استعدادها و قابليت‌هايي است که در نهاد کودک به وديعه گذاشته شده‌اند. بنابراين بايد با همه توان و با استفاده از امکانات موجود، در تربيت کودکان همت گماشت و از روش‌هاي مطلوب و مناسبي بهره گرفت تا استعدادهاي دروني و بالقوه آنها به خوبي شکوفا شود. هرگونه غفلت، کوتاهي و سهل انگاري در اين زمينه، نتايج وخيم و جبران ناپذيري را به دنبال خواهد داشت. زيرا با بي‌توجهي به مسائل تربيتي کودکان، نه فقط استعدادها و قابليت‌هاي شان بي بهره و راکد مي‌ماند، بلکه ممکن است زمينه انحراف آنها را نيز فراهم آورد. تحقيقات نشان مي‌دهد که مشکلات عاطفي، رواني و رفتاري افراد و احياناً انحرافات و بزهکاري آنان، به خانواده و مدرسه و به خصوص به مراحل رشد اوليه آنها برمي‌گردد. روانشناسان عقيده دارند هر رويدادي که در زمان کودکي روي مي‌دهد، اثري از خود به جاي مي‌گذارد که ممکن است در زندگي آينده کودک بسيار تأثير گذار باشد. حالت عاطفي و وضع رواني فردي که به سن کمال رسيده، نتيجه وقايع و اتفاقاتي است که در گذشته و به ويژه در اوان کودکي برايش روي داده است. اگر حوادث و رويدادهاي دوران کودکي و اعمال رفتار والدين با کودک بجا، شايسته و مناسب باشد، اثرات مطلوب و خوشايندي به دنبال خواهد داشت. در غير اين صورت زمينه ناهنجار و نامساعدي را در ذهن کودک فراهم مي‌آورد که حتي ممکن است زندگي او را به تباهي و نابودي بکشاند. به عبارت ديگر، همين محتويات ذهني کودک است که مي‌تواند به طور خودآگاه يا ناخودآگاه در زندگي آينده او موثر واقع شود. در طول تاريخ فلاسفه و مربيان بزرگ، نظرات بسيار مهم و گوناگوني درباره تربيت کودکان مطرح کرده‌اند که به نظرات برخي از آنها به صورت فشرده اشاره مي‌شود. ‏
‏1- ابن سينا منظور از تربيت کودک را پنج چيز مي‌داند: ايمان، اخلاق نيکو، تندرستي، مواد و هنر و پيشه.‏
براي رسيدن به اين مقاصد، پدر بايد نام نيکو جهت فرزندش انتخاب کند، دايه‌اي که از لحاظ جسمي و روحي سالم باشد، براي او برگزيند و همين که از شير گرفته شد، به تربيت اخلاقي او همت گمارد. وي را از عادت‌هاي زشت و اعمال و دوستان بد دور نگه دارد. کودک را تا شش سالگي از آنچه که مورد رغبت و تمايل او است، هميشه محروم نکند و چيزي را که از آن تنفر دارد، به او تحميل ننمايد. زيرا در غير اين صورت کودک خشمگين، مغموم، سست اراده و بي رغبت بار خواهد آمد.‏
‏2- خواجه نصيرالدين طوسي: به نظر وي عمل تربيت در کودکي بسيار آسان است و از قول سقراط کودک را شبيه شاخه‌تر و نازک درخت مي‌داندکه راست کردن آن به سهولت انجام مي‌پذيرد. به عقيده خواجه، هدف از تعليم و تربيت، درک خوشبختي است و براي رسيدن به اين منظور بايد کودک را به گونه‌اي تربيت کرد که فضايل را دوست بدارد و از رذايل دوري کند.‏
‏3- غزالي: وي کودک را همچون امانتي در دست والدينش مي‌داند و مي‌گويد: چون کودک نقش پذير است، بنابراين والدين و معلمانش در خوشبختي يا بدبختي او سهيم هستند. غزالي به اثر تربيتي همنشين نيز توجه خاص نموده و دور ساختن کودک از محيط اجتماعي ناسالم را بسيار لازم و ضروري مي‌شمارد. نکته ديگري که غزالي بدان اشاره مي‌کند، اين است که بايد به کودک فرصت داد که شخصاً با مسائل و مشکلات مواجه شود تا آمادگي لازم را براي پذيرش و تحمل مشکلات زندگي پيدا کند. غزالي همچنين تربيت بدني و ورزش را براي کودک ضروري مي‌داند تا از سستي و کسالت به دور باشد.‏
‏4- افلاطون: تاريخ تربيت کودک، شايد به زمان افلاطون برسد. او از زبان سقراط در رساله پروتاگوراس چنين مي‌گويد: اعتقاد من اين است که تربيت و آموختن فضايل اخلاقي از نخستين سال‌هاي عمر انسان شروع مي‌شود و پيوسته ادامه دارد. از زماني که کودک مي‌تواند زبان مادر و دايه را بفهمد، همه بايد در تربيت او همکاري کنند و الگوهاي نخستين نيز توسط والدين ايجاد مي‌شود. ‏
‏5- کومنيوس: اين فيلسوف، هدف تعيلم و تربيت را دانش و اخلاق و دين مي‌داند و براساس مراحل رشد، دوره‌هاي تعليم و تربيت را به چهار دوره تقسيم مي‌کند. به نظر او بهترين دوره تربيت، دوره کودکي است که آغاز زندگاني و بهار عمر است. اين دوره که از آغاز تولد تا شش سالگي است، دوره تربيت در خانه است. در اين دوره نهاد کودک شکل مي‌گيرد. از اين رو در تربيت او بايد دقت بسيارکرد. آموختن درست زبان مادري، پرورش حواس او از راه به کار بردن آنها و نيز استفاده از وسيله‌هايي مانند نقاشي و همچنين پديد آوردن عادت?هاي خوب، بايد در اين دوره صورت گيرد. کومنيوس دوره اول تربيت را که دامان مادر نام نهاده است، از مهم‌ترين دوره‌هاي تربيتي مي‌داند که در دوره‌هاي بعدي زندگي، اثرات بسيار زيادي دارد. وي در اين دوره به آموزش عملي اهميت زيادي مي‌دهد و براي تعليم و تربيت کودک برنامه خاصي را پيش بيني مي‌کند و به ويژه بر اهميت بازي و موسيقي در اين دوره تأکيد دارد. ‏
‏6- ژان ژاک روسو: روسو مهم‌ترين برنامه تربيتي براي سال‌هاي اوليه کودک را آزادي عمل و فراهم کردن وسايل براي رشد طبيعي او مي‌داند که از جمله‌ مي‌توان تماشا و دقت در احوال پرندگان، درختان، حشرات، خورشيد و ستارگان و غيره را نام برد. اين فيلسوف براي تعليم و تربيت در دوران کودکي به خصوص تا شش سالگي و تأثير آن در دوره‌هاي بعدي، اهميت بسياري قائل شده است. او در اين دوره طرفدار تربيت منفي است؛ يعني کودک را بايد از هر گونه قيد و شرط تربيتي آزاد ساخت و فقط انضباط طبيعي کافي است. وي تنها در صورتي دخالت بزرگ ترها را جايز مي‌شمارد که احتمال صدمه شديد يا مرگ براي کودکان وجود داشته باشد.
7- پستالوتسي: به اعتقاد او پرورش عبارت از رشد طبيعي و تدريجي و هماهنگي همه نيروها و استعدادهاي آدمي است. برداشت پستالوتسي از تربيت مانند روسو، توجه به ديدگاه، توانايي‌ها و رغبت‌هاي کودکان است، نه منطق بزرگسالان. پستالوتسي مي‌گويد: آموزش نظري بايد با نگرش حسي يعني تماس مستقيم حسي و تجربي آغاز شود. زيرا طبيعت کودک چنين است که نخستين توانايي‌هاي اوهمان توانايي‌هاي حسي است و دست يافتن به مرحله معاني و مفهوم‌ها فقط زماني براي او ممکن است که مرحله نخست را پيموده باشد. در اين راه، شتابزدگي زيان آور است. از اين رو هيچ مفهومي را نبايد به کودک آموخت، مگر آن که نخست، نگرش حسي آن را داشته باشد. از نظر پستالوتسي موفقيت در تعليم و تربيت بسته به آن است، که آنچه به عنوان محتواي آموزشي به کودکان ارائه مي‌شود، با مشاهدات و تجارب شخصي آنها، ارتباط و پيوستگي کامل داشته باشد. در غير اين صورت نه تنها براي کودکان قابل فهم نخواهد بود، بلکه موجبات دلسردي و بي‌توجهي آنها را نيز فراهم خواهد ساخت. اين فيلسوف اهميت اشياي محسوس و قابل لمس را در آموزش مورد تاکيد قرار مي‌دهد و عقيده دارد هر آنچه را که فرد مي‌بيند و آن را در انديشه خود مي‌پروراند، بسيار روشن‌تر از چيزهايي است که مي‌شنود، يا در خاطر خود نگه مي‌دارد. از اين رو در تعليم زبان از چيزهاي محسوس مانند گل و گياه و درخت و ميوه استفاده مي‌کرد و از اين طريق نوآوري‌هاي زيادي را در آموزش ايجاد مي‌نمود. او اطمينان داشت که دانش و علم از چيزهاي محسوس شروع مي‌شود و بعد به مجردات مي‌رسد. ‏
‏8- فروبل: فروبل که او را به عنوان پدر کودکستان مي‌شناسند، معتقد است که تربيت بايد بشر را به سوي شناسايي خداوند و طبيعت سوق دهد و همچنين او را به زندگي پاک و منزهي رهبري کند.
او مي‌گويد: تربيت وقتي در زندگي کودکان مؤثر و مفيد است که مبتني بر نيازهاي آنها باشد. بنابراين کودکان بايد در محيطي سالم و بدون خطر پرورش يابند و به گونه‌اي تربيت شوند که آثار همکاري در رفتار و اعمال آنها ديده شود. فروبل بيش از هر چيز به نقش تربيتي فعاليت، خودکاري و بازي کودکان توجه داشت. به نظر او بازي‌ها اهميت شاياني دارند. وقتي کودک بازي مي‌کند، طبيعت ذاتي و باطني خود را آشکار مي‌سازد و در عين حال زمينه‌هاي اجتماعي شدن و ارتباط با ديگران نيز در او شکل مي‌گيرد.‏
‏9- ماريا مونتسوري: اين پزشک ايتاليايي به تعليم و تربيت کودکان به ويژه کودکان عقب مانده ذهني علاقه خاصي نشان مي‌داد و علميات پزشکي و عطوفت مادرانه خود را وقف آنها مي‌کرد. او به تدريج متوجه شد که با آموزش‌هاي مناسب مي‌توان اين کودکان را به سطوح بالاتر هدايت کرد. وي پس از سال‌ها کوشش فراوان در تعليم و تربيت کودکان عقب مانده ذهني به اين نتيجه رسيد که بايد در آموزش اين کودکان از تمامي حواس آنها استفاده کرد. بنابراين با استفاده از روش‌هاي ديداري و شنيداري و با به کارگيري چيزهاي محسوس در تدريس، شروع به کار کرد. نتايج اين کار چنان موفقيت‌آميز بود که برخي از کودکان عقب مانده ذهني به سطح کودکان عادي رسيدند. مونتسوري همچنين با انجام اين روش نتيجه گرفت که حتي کودکان عادي نيز همه توانايي‌ها و استعدادهاي خود را به کار نمي‌گيرند. بنابراين بايد به آنها فرصت داده شود تا از تمامي قابليت‌ها و هوش و فراست خود استفاده کنند. او معتقد است هر چه ابعاد مختلف رشد کودک، بهتر شناخته شود، تربيت او بهتر و آسان‌تر خواهد بود. ‏
‏10- جان ديويي: ديويي برخلاف مربياني که فکر مي‌کردند وظيفه مدرسه، آماده کردن کودک براي زندگي است، معتقد بود که مدرسه خود نوعي زندگي است. زيرا محيط سازندگي آدميان است. هدف ديويي آن بود که به ياري مدرسه تجربي خود، روحيه اجتماعي همکاري و کمک متقابل را بهبود بخشد و در کلاس درس، نوعي از شرايط زيستن را فراهم کند که همکاري مذکور درآن متجلي شود. مدرسه جديد ديويي بر پايه علاقه و توجه کودک پايه گذاري شده است. علاقه‌اي که در آن نفع مادي وجود ندارد، بلکه کشش و نيازي براي روشن شدن ذهن و غنا بخشيدن به آن است. به?نظر جان ديويي اگر کودک فايده کاري را حس کند، با ميل و رغبت آن را انجام مي‌دهد. بنابراين مدرسه بايد درس‌هايي را به دانش آموزان ارائه کند، که نيازها و تمايلات آنها را برآورده سازد. وي مي‌گويد: گنجاندن دروسي مانند آشپزي، باغباني، نجاري و غيره در برنامه درسي مدارس، به منظور تربيت آشپز، باغبان، نجار و... نيست. بلکه هدف از ارائه اين درس‌ها آن است که دانش آموزان با مطالعه آنها، آمادگي لازم را براي يادگيري دروس اصلي مانند گياه شناسي، رياضيات، شيمي و غيره که در زندگي شغلي و اجتماعي آنها بسيار ضرورت دارند، پيدا کنند.‏
‏11- جان لاک: به نظر اين فيلسوف، کسي مي‌تواند در بزرگي از عقل و دانش پيروي کند که در کودکي اطاعت از بزرگ تران را آموخته باشد. از اين رو از هنگامي که کودک سخن گفتن آغاز مي‌کند، بايد انساني شکيبا، هوشيار و خردمند، کارهايش را زير نظر بگيرد، او راهنمايي کند و از انجام دادن کارهاي بد و همنشيني با افراد بد و ناشايست بر حذر دارد. لاک اعتقاد دارد که ذهن کودک هنگام تولد همانند لوح سفيدي است که چيزي در آن نقش نشده است. سپس به تدريج مي‌تواند از راه حواس مختلف خود، تجارب گوناگوني را کسب کند. در واقع اين آموزش و پرورش است که به مرور در ذهن سفيد و خالي از نقش کودک، مفاهيم، تصاوير و نقش‌هايي را ايجاد مي‌کند، شخصيت او را شکل مي‌دهد و به طور کلي افراد را براي زندگي در جامعه آماده مي‌کند بنابراين معلومات و تصورات ذهني انسان، فطري و ذاتي نيست، بلکه بر اثر يادگيري و تجاربي است که او به تدريج از محيط و جامعه‌اي که درآن زندگي مي‌کند، کسب کرده است.‏

پي‌نوشت‌ها:
 

* کارشناس ارشد برنامه‌ريزي درسي


منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb