همرنگ با مردم


 





 

درآمد
 

سرتيپ خلبان داود عسکري فرد از جمله دلير مردان نيروي هوايي است که به دليل دوستي عميق با شهيد بابايي و خويشاوندي باوي سخنان زيادي براي گفتن دارد. او علي رغم اين که در آستانه شصت سالگي است اما بسيار با نفوذ و انرژي سخن مي گويد. در گفت وگوي حاضر کوشيديم پاره اي از وجوه اخلاقي شهید بابايي را به تصوير بکشيم.

ابتدا خودتان را معرفي کرده و از علل گرايشتان به رشته خلباني بگوييد.
 

من در سال 1327 دريکي از روستاهاي شهرستان لنگرود از توابع استان گيلان متولد شدم. پس از سير دوران دبيرستان در مناطق روستايي در سال 1335 جهت ادامه تحصيلات به شهرستان لنگرود مهاجرت کردم. پس از اخذ ديپلم در سال 1347 جذب نيروي هوايي و بخش همافري که فني بود شدم. چون بنده در يک خانواده بسيار مذهبي اما فقير متولد شدم به خاطر مسائل معيشتي جذب اين نيرو شدم. پس از طي مراحل معاينات خاص در سال 48 وارد بخش همافري شدم، پس از آن در پايگاه هفتم شکاري در شيراز به عنوان فني هواپيماي اف دي 4 مشغول شدم. وقتي بچه هاي خلبان را پرواز مي دادم عاشق پرواز شدم. پس از تلاش ها و نامه نگاري هاي زياد در معاينات خلباني قبول و به تبع آن وارد دانشکده خلباني شدم، براي تکميل دوره خلباني به آمريکا رفتم. پس از دو سال در تاريخ 57/3/1فارغ التحصيل شده، به ايران بازگشته و به پايگاه هشت شکاري براي پرواز با اف 4 رفتم. در آنجا با شهيد بابايي که از اساتيد من در آموزش خلباني بود، آشنا شدم. ما يک دوران شلوغي را تا مهر 57 در ابعاد مختلف پروازهاي اف 4، کابين جلو و کابين عقب با آمريکا داشتيم که اب مسائل انقلات وتحولاتي که در ايران در حال انجام بود مصادف شد و اين پرازها متوقف شد. در اين ايام تغييراتي قبل از جريان 22 بهمن در نيروي هوايي شروع شد و بچه هاي حزب اللهي همديگر را پيدا کردند، در اين راستا من با شهيد بابايي ارتباط تنگاتنگ کاري پيدا کردم. نکته حساسي که وجود دارد اين است که در تاريخ 57/10/28يعني 2 روز بعد از فرار شاه، خلبان ها را جمع کردند که اگر بخواهند شاه را به طور غير مستقيم به ايران برگردانند آيا خلبانان به اين پرواز تمايل دارند يا غير، که بچه هاي حزب اللهي من جمله من و شهيد بابايي به اين سوال فرماندهان عالي رتبه جواب منفي داديم و به دنبال آن هم که جريان 19 بهمن در نيروي هوايي و پس از آن 22 بهمن رخ داد.

در واقع مسئله مطرح بود که اگر بخواهند شاه را برگردانند آيا براي خلبانان امکان حمايت هست يا خير؟
 

بله، ولي به هر صورت 22 بهمن به وقوع پيوست. دوستي من با شهيد بابايي مستحکم تر شد تابه جايي رسيد که بنده در سال 58 با شهيد صياد در جرياني در شهر برخورد کردم و با ايشان آشنا شدم. اين سبب شد که يک دوستي ديگري با شاخه ديگري با شهيد صياد که خودش تشکيل دهنده نيروي توپخانه مرکزي اصفهان بود به وجود آيد. ايشان به من گفت که در نيروي هوايي و در بخش خلباني چقدر بتحر عمل داريد من گفتم چون شاگرد بودم و در نيمه راه هم آمريکايي ها ما را نيمه تمام گذاشتند در بحث عملياتي تبحر خاصي ندارم ولي کسي را مي شناسم که داراي ويژگي هاي منحصر به فردي است- آن زمان شهيد بابايي درجه سرواني داشت- شهيد صياد در باره ايشان پرسيد و من گفتم از نظر اخلاقي و اعتقاد ديني و تعهد در حد بسيار بالايي قرار دارد، براين اساس در آن جلسه بنا شد که شهيد بابايي وايشان را با هم آشنا کنيم.

اين آشنايي که با شهيد صياد داشتند به چه واسطه اي پيش آمد؟
 

در يک درگيري در شهر که ايشان حضور داشت و احتمال داد که من نظامي باشم، از من پرسيد و من هم خودم را معرفي کردم اين باعث ارتباط ما شد.

شما از نزديکترين افراد به بابايي بوديد. درباره کمک هايتان به روستاهاي اصفهان بگوييد.
 

شهيد بابايي ويژگي هاي خاصي در ابعاد مختلف داشت. ايشان به عنوان رئيس انجمن اسلامي پايگاه انتخاب شد، به اين دليل که همه گروه ها او را قبول داشتند.
ايشان تشکيلاتي را درست کرد براي اين که از سال 59 شروع به ساخت و ساز در شهرهاي خيلي کوچک علي الخصوص روستاهاي اطراف اصفهان کنيم. با سرمايه گذاري فردي خودش و با کمک گرفتن از بعضي بچه ها موتور برق مي خريد و دوستاني که در تاسيسات بودند خانه روستائيان را برق مي کشيدند. شروع کار جهادي ايشان از مسائل ساخت و ساز حمام و برق کشي ها بود که در روستاهاي اطراف اصفهان انجام شد. به دليل وجود يک عرق مذهبي خاص بين خانواده هاي ما استحکام رفاقتمان بيشتر شد.
درسال 59 قبل از اين که جنگ شرو ع شود وصلتي هم بين ما رخ داد به اين شکل که همسر من سيد بود و ايشان خيلي دوست داشت که يک داماد سيد داشته باشند، در نتيجه برادر همسر من با خواهر ايشان ازدواج کرد و يک ارتباط خانوادگي اين چنيني هم پيدا کرديم. تا اين که جنگ تحميلي رخ داد چيزي که او را رنج مي داد برنامه ضعيفي بود که در مقابله با تهديدات هوايي بايد انجام مي داديم، يعني ما ميتوانستيم خيلي بهتر عمل کنيم. ايشان تلاش هاي زيادي انجام داد و ارتباط هاي تنگاتنگي را با علما برقرار کرد، من جمله با آيت الله صدوقي رفاقت بسيار بالايي داشت. ايشان در اواخر سال 60 از درجه سرواني به درجه سرهنگي فرمانده پايگاه هشت ارتقا يافت. او تجربه چنداني نداشت اما به خاطر توکل به خدا، اعتقاد راسخ به دين، انجام شعائر اسلامي و اعتقاد به امام موفق بود. علت تأکيدم بر امام اين است که ايشان در سال 58 يا 59 دقيقاً خاطرم نيست نامه اي به دستش مي رسد مبني بر اينکه يک نفر به ديدن امام برود. او با ناراحتي نزد ما آمد و گفت: نمي دانم چه کسي را بفرستم. من آنجا به او گفتم حالا که رئيس انجمن اسلامي هستي دوست دارم خودت به ديدن امام بروي. آنجا وجود امام زمان يعني ولايت امر است، اگر برويد تغيير خاصي در شما به وجود خواهد آمد و در نتيجه مجموعه اي که زير دست شما هستند بهتر کار خواهند کرد. به اين دليل پس از ديدار او با امام ايشان خودش را تکان داد،يعني حالتي به او دست دادکه بعد در عمل بيشتر اين را اثبات کرد. او هميشه مي گفت بايد اول خودم عمل کنم تا ديگران مرا ببينند واجرا کنند به همين دليل وقتي جنگ تحميلي شد سخت ترين پروازها را انجام مي داد.
در اف 14 پروازي به نام پرواز سگي داريم که از ساعت 11 شب به بعد بي خوابي کشيدن خيلي سخت است. حتي زماني که فرمانده پايگاه يا معاون عمليات بود، شب ها به اصفهان مي آمد و خودش پروازساعت 11 را قبول مي کرد. اين ها او را آب ديده تر مي کرد. ما هم از وجود متبرک ايشان و شهيد صياد که رهنمون مي دادند که در نيرو چه کنيم، استفاده مي کرديم. يکي از خاطرات من با ايشان در جريان طبس بود، همه معتقدندکه معجزه آنجا برخورد با طوفان شن است اما جمله اي را از زبان شهيد بابايي مي گويم که تا به حال هيچ جا نيامده است. ايشان معتقد بود که معجزه اصلي چيز ديگري بوده است. ساعت 10:45 راديو اسرائيل اعلام مي کند که هواپيماهاي آمريکايي به دليل بدي آب و هوا در طبس زمين گير شده اند. در ساعت 12:45 يعني دو ساعت و نيم بعد، اولين هواپيما براي پوشش از اين مسائل از ايران بلند مي شود، چون به دليل نداشتن انسجام نيرو همه هواپيماها خوابيده بودند.آمريکايي ها که ماه عمليات هاي تمريني را انجام داده بودد، چرا که بعد از اين مسئله نيامدند و ايران را بمباران نکردند؟ اگر آن ها حرکت مي کردند خيلي راحت مي توانستند خيلي جاها را منهدم کنند. بابايي معتقد بود که خدا گفته ما دشمنان شما را از احمق هاآفريديم،ايشان مي گفت معجزه بالاتر از طوفان شن اين است که آن ها به عقلشان نرسيد که عمليات خودشان را از پايگاه هاي متحرکشان مثل ناوها، پايگاه هايي که با کشورهاي ديگر دارند يا پايگاه هاي ثابتي که خودشان داشتند ادامه دهند تابه نتيجه برسند. اين مسئله را در يک ديدار خصوصي با آقاي خلخالي مطرح کرديم، ايشان در اين راستا رهنمودهايي را دادند که

در پايگاه چه کارهايي را انجام دهيم.
 

وقتي شهيد بابايي فرمانده پايگاه 8 شکاري شد تحول اجتماعي رخ داد. مثلاً شهيد با اينکه يک خلبان دوره ديده در آمريکا بود، ولي در پايين ترين سطح خانه هاي سازماني (محدوده مربوط به درجه داران) سکنا گزيد. اين نوع کارها چه معنايي داشت؟
سوال خيلي خوبي است. وقتي من با خودم به ايشان گفتم چرا مي خواهي آنجا بروي، گفت: من مي خواهم خودم را لمس کنم و گرفتاري هاي آن ها را ببينم.
او با اتوبوس به اداره مي آمد. الان که آقاي احمدي نژاد به استان ها مي رود و با مردم صحبت مي کند، اين تفکري است که در اواخر سال 60 به عنوان فرمانده پايگاه داشت. ما اصطلاحي به عنوان آماده شدن هواپيما داريم، تا زماني که هنوز بني صدر ملعون فرار نکرده و فرمانده کل قوا بود، آمادگي رزمي هواپيماهاي ما 5 ياگاهي 3 بود. آمريکا گفته بود اگر ما برويم همه هواپيماها مي خوابند چون هيچ کدام نميتوانند پرواز کنند، و اگر ما نباشيم توان پرواز با هواپيما را نخواهند داشت. اما وقتي شهيد بابايي فرمانده پايگاه شد، جسارت و اعتماد به نفسي به بچه هاي فني داد مبني بر اين که ما بايد خودمان باشيم. همان که امام فرمود: ما در زمان شاه به عنوان افسر، درجه دار، کارمند و نظامي خدمت مي کرديم، اما خودمان را گم کرده بوديم. يکي مثل امام پيدا شد وگفت خودتان را پيدا کنيد و آقاي خودتان باشيد. يک تحول اين چنيني را امام مطرح کرد و عباس در پايگاه با رفتار عملي به آن عينيت بخشيد، يعني قبل از اين که خودش به ديگران امر کند به صورت عملي پياده اش کرد. بنابراين در زمان او هواپيماهاي آماده ما در کوتاه ترين زمان به 5/67 رسيد که اين جهش بالايي بود، يعني ما در يک روز 18 فروند هواپيماي اف 14 و موشک هاي دور برد بالا داشتيم.

پس به دليل همين آمادگي بود که براي حمايت از کشتي هاي نفت کش مشکلي نداشتيد؟
 

بله! وقتي به ما مي گفتند کاروان کشتي هاي نفتکشي که از خليج فارس عبور مي کنند را پوشش دهيد ما مشکلي نداشتيم و خلبان بادل و جان پرواز مي کرد. اگر امروز مي بينيد بابايي زنده است به خاطر رفتار، صدق گفتار و ساده زيستي اوست. من معتقدم انسان ها داراي تاريخ مدوني هستند: تولد، بلوغ، ازدواج، استخدام، بازنشستگي و مرگ، اما برخي انسان ها دراين تاريخ تدوين شده خداوند تغييراتي ايجاد مي کنند. مثل جوان بسيجي 13 ساله به نام حسين فهميده که نيم ساعت تفکر مي کند و همان هم مي ماند، وگرنه شما به جاي يک نارنجک، 1000 تا نارنجک ببند و به زير تانک برو و همه را منفجر کن، به تانک هيچ خدشه اي وارد نمي شود، چون از فلز خاصي تشکيل شده که نارنجک نمي تواند آن را منهدم کند. ولي تفکر او تا ابدالدهر باقي مي ماند. عباس هم در اين تاريخ مدون با هدايت امام و بهره بردن از سرچشمه زلال ولايت تغيير داد و امروز تا تاريخ هست بابايي ها، صيادها، باکري ها و همت ها هم هستند. او مي توانست در بهترين شرايط زندگي کند، اما از خودش گذشت و با مردم همرنگ شد. بسيار احتياط مي کرد چيزي را که مي گويد ابتدا در بچه ها و خانواده خودش پياده کند. به همين دليل از سرباز تا فرماندهان عالي رتبه او را دوست داشتند.

به نظر مي رسد شهيد بابايي با زيرکي و بصيرت در مدتي کوتاه توانست اوضاع را بشناسد و ابتکار عمل را در امور بدست گيرد. اين امر چگونه اتفاق افتاد؟
 

درست است. ايشان زيرکي خاصي داشت. البته من در حاشيه بگويم در آن سال 10 فرمانده در 10 پايگاه فرمانده شدند اما تنها کسي که موفق شد، عباس بود که آن هم به دليل زيرکي او بود، به اين معناکه وقتي فرمانده شد هيچ کس راکنار نزد حتي کساني که ملي گرا بودند، بلکه در بحث آموزش تاکتيک و مديريت از آنها استفاده کرد، يعني شب ها ساعت هاي فراغتي که برايش باز ميشد به خانه تک تک فرمانده ها، آنهايي که از او ارشد بودند مي رفت، افرادي بودند که وقتي ايشان فرمانده شد او راقبول نداشتند، اما با يک ظرافتي خاص از تخصص، دانش و مديريتي که آنها در آمريکا ديده بودندبراي بهينه سازي پايگاه استفاده مي کرد. به همين دليل در جنگ، اف 14 بيشترين بهره را داد که آمريکا اصلاً فکرش را هم نمي کرد و ما هنوز هم از اين هواپيما استفاده مي کنيم.روز به روز برا ي او يک تحول خاص دروني ايجاد مي شد، بچه هايي که با او پرواز مي کردند اين را به عينه مي ديدند، يکي اين که اوشديداً به اول وقت و جماعت نماز خواندن، اجراي شعائر اسلامي در زمان خودش و ولايت اعتقاد خاصي داشت و به شهدا بسيار اهميت مي داد. با وجود اين که مطهري فرمود انسان هاي ديگر با اصحاب امام حسين قابل قياس نيستند اما اجازه دهيد اين جا مثالي بزنم. من در يک سخنراني هم گفتم اگر بهشتي، بهشتي شد هنر نکرد، چون خودش يک آيت الله زاده و شاگرد امام بود، مي بايست رهبري اسلام را برعهده بگيرد، اما بابايي ها که در آمريکا، مهد شيطان بزرگ که در آنجا فقط مي خواستند ارزش ها را از بين ببرند و کشورهاي ديگر را استعمار کنند، تحصيل کرده و برگشته اند. اين جا است که بهشتي شدن هنر است. بابايي ها جز مقداري خاطره چيزي ندارند و مثل دوستاني چون مطهري نيستند، که کتاب هايي را داشته باشندو سال ها بعد هم کتابش را بخوانند مي فهمند که ايدئولوگ بود، اما خلبان فقط مقداري خاطره است. من هميشه اين مقايسه را مي کنم. شهيد مطهري درباره حر کلامي دارد که ميگويد: حر روز تاسوعا به حر روز عاشورا هيچ فرقي نمي کند، روز تاسوعا نماز مي خواند، روزه مي گرفت، به پيغمبر، قرآن و ائمه اعتقادي خاص داشت. آن جمله بزرگ و شاخص او را که در همه مجالس ذکر مي شود، مي دانيم مبني بر اين که وقتي جلوي امام حسين را مي گيرد امام حسين از او مي خواهد که اجازه دهد تا آنها برگردند، حر پاسخ مي دهد من مامورم و معذور ولي چه کنم که مادر تو فاطمه است، فرق حر تاسوعا و عاشورا در يک چيز بود و آن اين که او در روز عاشورا نيم ساعت تفکر کرد و فهميد آن دنياي ابدي را از دست خواهد داد، جواب پيغمبر را چه کسي خواهد داد؟ لذا خودش را پيدا کرد و روز عاشورا رهبري را به امام داد. بابايي ها هم که در ايران به وجود آمدند در زمان شاه همه فرايض را در حد وسع خودشان که آن زمان تبليغ مي شد انجام مي دادند، اما يک دفعه امام مي آيد و غبارها را کنار مي زند. لذا بابايي ها متوجه اين امر مي شوند که او رهبر است. به همين دليل با وجودي که در دامن آمريکا دوره ديدند ولي برگشتند، چنان ضربه اي به آمريکا زدند که هنوز که هنوز است نمي تواند سربلند کند. هرچه جنگ طولاني تر مي شد او در اعتقاد وتخصصش قوي تر مي شد. اگر بگوييم که ما با ابزارمان توانستيم در جنگ دفاع کنيم اشتباه کرديم؛ ما سه نوع هواپيماي شکاري مثل اف 4 – اف 14 و اف 5 غربي در آن زمان داشتيم، آمريکا صد نوعش را داشت، ما جمعاً پانصد، ششصد هواپيما داشتيم آمريکا 10 برابرش را داشت. آن چيزي که ما را در دفاع موفق کرد اعتقادي بود که امام در قلب ها تزريق کرد. به همين دليل است که ما پروازي با عباس داشتيم که 12 ساعت طول کشيد، يعني 5 غروب قبل از افطار بلند شديم و بعد از سحري روز بعد نشستيم، تصور کنيد دو روز تمام گرسنگي و تشنگي را تحمل کرديم. اين ها از ابتکارات شهيد بابايي بود، يعني يک هواپيما مي داديم که در يک روز 24 هواپيما مي شد. هر هواپيمايي که مي رفت وقتي برمي گشت زمين گير مي شد، بايد قطعات هواپيما بر اساس پرواز تامين مي شد، ما هم که تحريم اقتصادي بوديم و به ما قطعات نمي دادند. در نتيجه ابتکاري به خرج دادند که غير ممکن را ممکن کرد به اين معنا که ما 12 ساعت مثل يک هواپيمايي ايرلاين پرواز کرديم که اعتقاد، ايمان به خدا و عشق به ولايت آن را ممکن ساخت.

درباره آن لباس هاي بسيجي که بابايي مي پوشد هم بفرماييد، اين مسائل بر اساس چه اعتقاداتي بود؟
 

ماروي لباس پرواز، لباس فشار مي پوشيديم که اگر بيرون پريديم چتر و ما را به هم وصل کند. ايشان پس از جريان والفجر 8 به جاي لباس پرواز لباس بسيجي پوشيد. علت را در اميديه در سال 65 پرسيدم، در سکوت محض و در فضاي آرام شب با آن لهجه شيرين قزويني گفت: «برادر عزيزم هر جايي که طبقه و درجه وجود دارد، شيطان خوب نفوذ مي کند، مثلاً در روحانيت ثقه الاسلام، حجت الاسلام و آيت الله داريم، شيطان 70 سال عبادت کننده مستجاب الدعوه زمان موسي را از راه به در مي برد؛ در انقلاب که زياد است و اجازه بده نام نبرم چون خودت بهتر مي داني. در ما ارتشي ها که ديگر شيطان خوب نفوذ مي کند، تنها لباسي را که ديدم شيطان بسيار کم مي تواند نفوذ کند، لباس بسيجي است ». اين جمله اي است که يک انسان آمريکا ديده به عنوان يک الگو بيان مي کند. امروزه مي بينيم که شهيدهاي بزرگ ما هم خوب از اين کلام استفاده کردند لذا ايشان همواره مي گفت:من نسبت به بسيجي ها که اين لباس را تنشان مي کنند غبطه مي خورم.

موضوع ديگر خستگي ناپذيري بابايي بود. او چگونه اين همه رفتار را تاب مي آورد؟
 

بله. ايشان در پروازها خستگي ناپذير بود، يعني اگر شب با ما پرواز مي کرد، فردا صبحش به همدان و عصرش هم به جاي ديگري مي رفت. با وجود اين که مي توانست ازهواپيما استفاده کند، بيشتر در مسير از ماشيني که آيت الله صدوقي به او داده بود، استفاده مي کرد. من به او مي گفتم که چرا با ماشين مي روي، خطر دارد. مي گفت من که وقت نمي کنم فکر کنم، ولي در اين چند ساعتي که از اين پايگاه به آن يکي مي روم براي بهسازي آنجا تفکر ميکنم. بيشتر خودش پرواز مي کرد و جوان ها را استراحت مي داد. در تعطيلي ها و ايام عيد اجازه مي داد که جوان هابه ديدار خانواده شان بروند.

احتمالاً شنيده ايد که ايشان به مکه نرفت. وقتي او را در هواپيما گذاشتيم از در ديگر پياده شد. از او پرسيدم چرا نرفتي واجبت را انجام دهي؟ گفت: مکه و کربلا همين جاست. اگر ما در جنگ شکست بخوريم، عبادت را از دست داده ايم. من نمي توانم يک ماه در مکه باشم و اين جا جوانان ما پرپر شوند، منظور او فقط خلبانان نبود بلکه دلش براي نيروي 18 ساله هم مي سوخت. هميشه به من مي گفت خدا در هر برهه وزماني بهشتش را به حراج مي گذارد، اين برهه، برهه امام است. اگر به سمت حراج نرفتي حتماً مي بازي. اين مسئله براي من هميشه يک الگو بود. رابطه شان با شهيد صياد شيرازي چگونه بود؟
 

روز به روز عميق تر مي شد. ايشان را بعد از حمله بدر در حالي که گريه مي کرد ديدم، علت را که جويا شدم گفت: حق علي صياد اين بود که شهيد شود، تشبيهي به کار برد و گفت: دنيا مانند زباله دان است، که در آن زباله هاي مختلفي وجود دارد يک باغباني يک شاخه گل ر اهرس کرده و در آنجا گذاشته، به دليل موادي که دارد زود رشد مي کند، اگر يک رهگذري آن را نچيند گل درون زباله مي افتد و از بين مي رود. مي گفت علي بايد در برد شهيد مي شد، حيف خدا را او را نچيد. البته بعداً ديديم که خدا طور ديگري او را چيد.حرف ايشان هم اين بود که او نبايد در بستر بميرد بلکه بايد شهيد شود.

به زعم تمامي دوستان بابايي، او بي تکبر بود. در اين باره چه خاطراتي از او داريد؟
 

از چيزهاي که هميشه در زندگي من الگوست اين است که او منيت و تکبر را در خودش از بين برده بود. يادم هست به محض اين که فرمانده پايگاه شد، آن زمان روزي جناب صياد که فرمانده نيروي زميني بود مي خواست آقاي جلالي که بعدها فرمانده سپاه شد، به عنوان فرمانده هوانيروز اصفهان معرفي کند. دستور داد که همه به فرماندهان به باند پروازي بيايند تا ايشان بعد از مصاحبه تلويزيوني، آنهااز جمله عباس را ببيند. من تازه از پرواز برگشته بودم و لباس پروازم بدون درجه تنم بود، ايشان هميشه با لباس شخصي بود که با ماشيني که آقاي صدوقي به او داده بود را ه افتاديم. آن زمان هنوز پايگاه هوايي مسافربري از روبه روي گلستان شهدا به پايگاه منتقل نشده بود به همين دليل بايد به آنجا مي رفتيم. وقتي از پله ها بالا مي رفتيم، من را جلو فرستاد و فرماندهان به من احترام مي گذاشتند. بعد در چمني نشستيم. هنوزشهيد صياد نيامده بود و فرماندهان و گروه موسيقي در باند بودند. يک جوان گروهبان 3 که شيپورزن هم بود به دليل گرمي تابستان به چمن آمده بود که شهيد بابايي جلوي او ر اگفت و گفت اجازه مي دهي چند شيپور بزنم. من ناراحت شدم و گفتم تو الان فرمانده پايگاه شدي اين چه کاري است. گفت: مگر بوق زدن بد است؟ در واقع مي خواست بگويد شغل توي خلبان با شغل اين آقا فرقي ندارد و اين را با عمل گفت نه با بيان. گفتم لااقل به سمت ديوار بايست. ايشان باز اصرار مي کرد و مي گفت چرا اين حرف را مي زني. مگر شغل و درجه اين بنده خدا بد است؟ و چند بار در آن دميد که ديد نمي تواند، گفت: اي جوان شغل تو هم خيلي مهم است، يعني خواست به او بگويد که مبادا به خدا کفر بگويي. سرنوشت انسان ها مثل هم است، هيچ فرقي نمي کند. به من هم خواست بگويد آنجا که داشتند به عنوان فرمانده پايگاه به تو احترام مي گذاشتند با اين فرد فرقي نداري و مبادا مغرور شوي و فکر کني فرمانده شدن يا صياد شدن هنر است.انسان بايد طور ديگر، يعني با تکان دادن درون و زياد کردن تقوا خود را درست کند. يکي از چيزهايي که هميشه بابايي را عروج داد، شهيد بزرگ شد و امام آن کلمه بزرگ را روي عکسش نوشت که «خداوند رحمت فرمايد اين شهيد سعيد ما را» علتش در تقواي او و نه تخصص و لباسش بود.چرا که اولين چيزي که او در خود خرد کرد آن منيت دروني بود. امروز اگر هر کس بتواند آن منيت دروني را از بين بررد در همه زمينه ها موفق است. يعني انقلاب ما از 15 خرداد سال 42 گرفته تا امروز مي بينيم که اگر هر انساني که در مجموعه اي قرار گرفت و مسئوليتي داشت منيت را در خودش از بين ببرد و به سمت مسائلي که امام ترسيم کرده، که همان ترسيم قرآن و ائمه است، برود خود به خود عروج پيدا مي کند و در قلب مردم جاي مي گيرد.

الان بعد از سالهاي سال همه به جايگاه او غبطه مي خورند، ولي آن چيزي که آدمي را متأثر مي کند اين است که چرا در جامعه شيعه ما الگوها اجرا نمي شود؟
 

رفتار و گفتار امام علي(ع) همه در کتاب هاست. بر فرض ما بگوييم علي معصوم است. اما عباس بابايي که معصوم نبود. او يکي مثل همه بندگان خداست. يک وقت از حضرت يوسف صحبت مي کنيم مي گويند خدا پشتيبان او بوده، اما شهيد بابايي که يک فرد آمريکا ديده بود. من متأسفم از اين که وقتي سالگرد او مي شود مسئولان چنان داد و گريه مي کنند و پوسترهايي از او مي زنند، اما يک دهم رفتار عملي او در جامعه نظامي ما بخصوص د رنيروي هوايي پياده نمي شود که اگر اجرا شود ما امروز حتي در مسائل عملياتي هم به يک توان خاص خواهيم رسيد.

دليل اين مسئله را چه مي دانيد؟
 

انتخاب ها درست نيست. خوب انتخاب نکرده اند. زمان امام فرصت کم بود، جنگ و تحريم وجود داشت، اما امروز آن قدر فشا رنداريم انتخاب صلح هم هست، ما نيازمند هستيم که هم از اصلح و هم از تجارب استفاده کنيم. گاهي مي گويند جوان گرايي. من با جوان گرايي به اين شکلي که در نيروهاي مسلح است موافق نيستم. تصور کنيدساده ترين جراحي ختنه است. از هزار و پانصد سال قبل وقتي پيغمبر مبعوث شد آن را جزو برنامه ها آورد. درگذشته يک انسان هم دندان مي کشيد، هم سر مي تراشيد، هم دلاک بود و هم بچه ها ر اختنه مي کرد اما امروز مسئولي که پسر دارد اجازه نمي دهد يک جوان اين عمل را انجام دهد و دنبال يک آدم با تجربه مي گردد؛ ساده ترين چيز را مثال زدم. ما بايد تجربه ها را بغل هم بگذاريم، وقتي مي بينيم يک فرد قديمي توانايي، انرژي و اطلاعاتش را دارد چرا او را کنار بگذاريم؟ در خارج از اين تجارب استفاده مي کنند. زمانيکه آمريکا بودم ديدم از کسي که 10 ساعت در ويتنام جنگيده استفاده مي کنند. آنجا که نيروي هوايي و انساني خوبي دارد، اما باز هم اين تجارب را بکار مي گيرند.
ما بحثي به نام پدافند و دفاع پدافند داريم، پدافند يعني دشمن رخنه مي کند و ما او را مي زنيم، اماتعريف دفاع عميق تر است، يعني مي گويند برو پايگاه منافقين را در عمق خاکشان بزن. ما مي دانيم که توان مقابله با آمريکا را نداريم، اما به تجربياتي که در جنگ به دست آورديم، مي توانيم بزرگ ترين ضربه رابه آنها بزنيم، که ضعف آنها درمسائل ناوگان است و با خوابين در کف يعني بالاي 20-30 پا روي آب مي توانيم وارد عمل شويم. تجاربي که ما در جنگ به دست آورديم در هيچ جنگ ديگري به دست نيامده، چون درهمه جنگ ها مقابله با هم بوده اما ما به تنهايي ب تمام دنيا جنگيديم. اين چيزي است جز اعتقاد نيست، هنوز هم اين اعتقاد وجود دارد. امروز ممکن است ما نسل 5 هواپيماها را نداشته باشيم اما آن تجارب آن قدر به ما اعتماد به نفس داده و اين تحول ر ادر ما ايجادکرده که اگر همين امروز به يک خلبان شصت ساله بگويند پشت اين هواپيما بنشين برايش کار راحتي است.

درباره ابتکاراتي که مرحوم بابايي داشت، بخشي از دوستان خلبان اين بحث را مطرح مي کردندکه تا سال 61 برتري هوايي با ايران بود از سال 61 تا 64 آمريکا به دليل اين که آن چه به ما آموزش داده بود را در اختيار عراق گذاشت تا حدي برتري هوايي را بدست آورد، اما ابتکارات شهيد بابايي منجر به اين شد که عمليات هاي فاو، والفجر 8 و کربلاي 5 را با پيروزي سپري کنيم؛ از شکل اين ابتکارات بفرماييد؟
 

من يادم هست وقتي ايشان فرمانده پايگاه شد تلفني با شهيد فکوري بحثي داشت مبني بر اين که ضعف ما در سوخت گيري هاي هوايي در شب است که شهيد فکوري گفت که نواري پيدا کن و براي بچه ها کلاس بگذار که اين قضيه چيزي حدود يک ماه طول مي کشيد.
عباس گفت: اين طولاني شدن باعث مي شود که جنگ بر عليه ما تمام شود. يکياز ابتکارات ايشان همين بود که با برادري به نام جناب سرهنگ حسين نيک انجام، نيم ساعت از اين که غروب شود خود را به تانکر رساند و فقط به آن وصل شد وبه راحتي در آن شب يک سوخت گيري تمريني را انجام داد. بعد از آن آمد 5-6 نفر را بالا برد و به آنها ياد داد که پرواز شب را چگونه سوخت گيري مي کنند.
در ارتفاعات پايين است. همه مي دانند که نبايد سوخت گيري را پايين تر از ارتفاع 20000پا انجام داد چون پايي نتر، توربالانسي دارد که وقتي مي خواهد شلنگ را وصل کند خود به خود شوک پيدا شده، کنده مي شود و هواپيما دچار سانحه ميشود، لذا بايد ارتفاع سوخت گيري بالا باشد چون در ارتفاع بالا توربالانس نداريم اما او با ابتکار خاصي ارتفاع را تقليل داد.

علت اين مسئله چه بود؟
 

چون ما هواپيماي کمي داشتيم. فرقي که ما با عراق داشتيم اين بود که هر چه هواپيما مي زديم به جاي آن 4 هواپيماي ديگر هم شرق هم غرب به آنها مي دادند. از همه بدتر اطلاعاتي بود که آمريکا در اختيارشان گذاشت که فقط در بحث آموزش نبود، ما هر وقت بالا مي رفتيم آمريکايي ها از ناوشان اعلام مي کردندکه هواپيماي ناشناس، ارتفاع، سرعت و سمتت اين است يا خودت رامعرفي کن يا برگرد. اين به معناي آن نبود که ما را بترسانند، بلکه مي خواستند با اين کار به عراقي ها اطلاعات کاملي بدهند. ما بر عکس عراقي ها هر هواپيمايي که از دست مي داديم و هر خلباني که اسير مي شد جايگزيني براي آنها نداشتيم. من گاهي مثال مي زنم که شغل پروازي و جنگ مانند فوتبال است، به اين معنا که وقتي در زمين فوتبال به کسي کارت قرمز مي دهند مربي حق ندارد کس ديگري را به زمين بفرستد. ما در جنگ 8 کارت قرمز گرفتيم يعني خلبانان شهيد، اسير يا جانباز شدند و اين جاست که خلبانان مجبور هستند به جاي اين که يک بار با هواپيماي اف 5 بروند 5 بار بروند و يا با اف 14 دوازده ساعت روي آسمان پرواز کنند. ما در سه چهار مرحله توان عملياتي عراق را از بين برديم تا به جايي رسيديم که آنها ديدند درمقابل نيروي هوايي اين مملکت نمي توانند مقابله کنند، در نتيجه به گازهاي شيميايي متوسل شدند و گرنه کسي که اين همه توان و پشتيباني دارد چرا بايد از آن استفاده کند؟ به همين دليل است که مي گويم ما 8 کارت قرمز گرفتيم و در مقابل عراقي که داراي همه توانمندي ها بود ايستاديم و بازي را برديم.

پس استفاد بهينه از هواپيماها با درايت ايشان انجام گرفت؟
 

بله. استفاده بهينه از هواپيما ها از ابتکارات شهيد بابايي بود، مثلاً به هواپيماهاي شکاري مي گفت اگر احساس کرديد هواپيمايي که سمت شما مي آيد شکاري است و مي خواهد تو را شکار کند از آن فرار کن چون اگر او را بزني و از بين ببري آنها باز هواپيما مي گيرند، ت وبايد دنبال شکار هواپيماهاي بمب افکن باشي که در جبهه ها مزاحمت ايجاد مي کند و مي خواهد بچه ها را بمباران کند، آنها را بزن که بچه ها راحت عمليات انجام دهند، حتي اگر نتوانستي آنها را بزني همين که فرار کنند کافي است. به همين دليل در عمليات والفجر از طريق رادار گفتندکه 13 فروند هواپيما، در حال بمباران کردن هستند، من به سمت آنان حمله کردم، ديدم 5 فروند از راست، 5 فروند از چپ و 3 فروند از جلو مي آيند. من حقيقتاً ترسيدم ولي با آن اعتقاد به خدا، توکل وحمله کردم. ديدم سمت راستي نزديک تر است اول به آنها حمله کردم، بمب هايشان را ريختند و فرار کردند. به سمت ديگر حمله کردم آنها هم رفتند. به جلويي که خواستم حمله کنم فرار کردند، وقتي رفتم از ارتفاع پايين صحنه اي که بمب ريخته بودند را ديدم، متوجه شدم همه را در بيابان ريختند، لذا ابتکارات او در رفتارش بود يعني محوريت بابايي به ما جرأت مي داد که مي توانستيم هزاران ساعت با يک فروند هواپيما عمليات انجام دهيم.

منظورتان اين است که اگر بر اساس استانداردها پرواز مي کرديم همه هواپيماهاي ما زمين گير مي شدند؟
 

بله. اما به خاطر تعهد اخلاقي و ملي اگر 4 اشکال هم بود خلبان عمليات را اجرا مي کرد، چرا که مي گفت من فعلا ً مي خواهم بمب بزنم حالا اگر ترمز من 90 درصد مي گيرد، از ابتداي باند مي زنم تا آرام آرام د رآخر باند بايستم. اين ابتکارات خود بچه ها با هدايت او بود. مي گفت اگر يک خلبان اشتباه کرد اين به معناي آن است که اين هواپيما اشکال دارد ولي نياز جنگ اين است که ما از آن استفاده کنيم.
دراواخر سال 65 يک روز در اصفهان با شهيد بابايي هواپيمايي را براي تست بالا برديم که يک دفعه آژير قرمز زدند. من ترسيدم اما اوگفت مي توانم از تو اجازه بگيرم و با رضايتت سمت آن هواپيما برويم؟ گفتم اين موشک ندارد و فقط هواپيماي تست است. گفت او که نمي داند ما چه داريم و چه نداريم. سمتش مي رويم، خدا يک کاري مي کند، ما رفتيم، وقتي که او ديد يک هواپيماي اف 14 در حال آمدن است برگشت، ابتکارات اين گونه بود. بچه ها به هر نحوي که بود قطعه مي ساختند، از آن قطعات تعويضي که در انبار شاه بود بچه هاي فني خودشان را مسئول اين کار مي دانستندکه ما بايد اين قطعات را به ميدان برده و استفاده کنيم. ابتکارات او مانند جريان علي(ع) بود. ما در تاريخ شنيده ايم که زره او هيچ وقت پشت نداشت. شما هيچ سرداري رانمي شناسيد که موفق باشد مگر اين که خودش در جبهه جنگ در خط اول شمشير بزند. ما رهبريتي مثل امام پيدا کرديم، لذا بابايي غير قانوني اما به دليل اعتمادي که داشت با وجود اين که نبايد براي بمباران مي رفت، شب با هواپيماي اف 14 درباره پوشش هوايي صحبت مي کرد، صبحش به همدان رفته با فرمانده پايگاه يا يک خلبان ديگر با هواپيماي اف 4 بمباران مي کرد، روز بعدش در دزفول با خلبان هواپيماي اف 5 براي بمباران مي رفت. آن خلبان که مي ديد معاون عملياتي اين طور بمباران مي کند مي گفت من چرا بايد ترس داشته باشم؟ او فرماندهي نبود که پشت جبهه باشد و دستور دهد، آن چيزي که در انسان ها عمل مي کند رفتار عملي است. چرا که امام يک دفعه ندا سر مي داد و ارتش و خلبانان صداي امام را شنيدند؟ چون خود عمل مي کرد. اگر چه الگوي ما دينمان و سيد الشهداست اما گاهي اوقات در هر باغي کسي پربارتر مي شود، عباس در نيرو هوايي يک الگو شد و در حال حاضر هم هست.
همين الان هم ما نمي توانيم با آمريکايي ها مقابله کنيم اما با تجربه هايي که به دست آورديم مي توانيم به آنها ضربه بزنيم به همين دليل است که امام فرمود: جنگ نعمت است و واقعاً هم همين طور است. در حال حاضر با برنامه هاي خاصي که مخصوص خودمان است مي توانيم حتي اسرائيل را هم بزنيم، چونکار خلبان زدن آنجاست حتي اگر خودمان شهيد شديم که آن فوز عظيم است. منظور از ابتکارات، ابتکارات ديني و ابتکارات شهادت طلبانه بوده، يعني مرگ در ايرا نحل شد. همان جوان 18 ساله اي که در جواني وقتي مي خواهد عمليات انجام دهد خودش را روي مين يا سيم خاردار مي اندازد، بيانگر اين است. من خودم به عنوان يک خلبان در پايگاه 8 هنگام عمليات بچه هاي 13 ساله را که مي ديدم خجالت مي کشيدم که اين ها کجا مي روند. به همين دليل امام فرمود چه بميريم و چه بکشيم در هر دو حالت پيروز ما هستيم. يعني ابتکارهاي اعتقادي به دست آمد. يکي از آنها همان است که خدمت شما گفتم که ما دنبال هواپيماي شکاري نمي رفتيم، بلکه دنبال هواپيماي بمب افکن دشمن مي رفتيم تا با اين اندک ابزار حداکثر بهره را ببريم و جلوي مزاحمت او را بگيريم، در واقع يک هواپيماي ما اندازه 50 فروندکار مي کرد و خستگي را هيچ کس احساس نمي کرد. ابتکار تا به جايي رسيده بود که خلبان ها درعمليات همديگر را مي خريدند تا خودشان به عمليات بروند. در واقع در ايران همه در فعاليت بودند و آدم شرمنده مي شد. يکي از ابتکارات ديگر اين بود که ما وقتي به حدي مي رسيديم که سوختمان تمام مي شد يک حداقل سوختي مي گذاشتيم که اگر به آنجا رسيد به پايگاه برگرديم، ولي فرد مي گفت چون عمليات است من آن را به اتمام مي رسانم اگر نمي توانم خودم را به پايگاه اصفهان برسانم ولي در دزفول که مي توانم بنشينم.
در ارتباط با تشکيل پايگاه رعد هم بفرماييد، چه شد آنجا تشکيل شد. چرا که اين جا براي انتقال هواپيما از جمله اف 14 ها صورت گرفت که به لحاظ منطقي خيلي ها امکان پذير نمي دانستند و بعد توسط مرحوم بابايي صورت گرفت.
پايگاه ما در اف 14 بايد پوشش هاي هوايي ر ادر ابعاد مختلف انجام مي داد، مثلاً هواپيماهاي بمباران که در ارتفاع بالا مي رفتند، هواپيماي اف 14 بايد پوشش مي داد، هواپيماي عکس برداري بايد مي رفت پوشش مي داد. آن زمان پايگاه ما در ما اصفهان بود، ما وقتي از آنجا بلند مي شديم تابه منطقه عملياتي مي رفتيم، سوخت را از دست داده بوديم و نياز بود سوخت گيري کنيم، اما امکان داشت که همان سوخت رسان مشکل داشته باشد و در نتيجه عمليات ما عقيم بماند، لذا او به دو هدف قرار گاه رعد را درست کرد: يکي اين که تعامل خوبي را با سپاه داشته باشد، يعني فاصله اي بين عمليات هاي نيروي هوايي با نيروي زميني و سپاه وجود نداشته و با آنها تعامل داشته باشد.ديگر اينکه سوخت کمتر مصرف مي شد يعني وقتي فاصله زياد باشد هم سوخت و هم زمان از دست مي دهيم، بنابراين ابتکار خاصي به خرج مي داد وگفت به پايگاه اميديه انتقال مي دهيم و از طريق اين پايگاه خودش در صحنه بود و نياز بچه ها را ارزيابي و در عمليات ها کنترل مي کرد که آيا هواپيما آن مسيري را که خودش ترسيم مي کند مي رود؟ آيا بمب ها دقيق مي خورند؟ در واقع کنترل و نظارت، تعامل داشتن و استفاده بهينه از وقت و سوخت اصلي ترين علت تشکيل آن پايگاه بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33