درآمد
همه همرزمان شهيد بابايي تأکيد بسياري بر وجوه مختلف وجودي آن شهيد عزيز دارد. از شهامت و شجاعت تا صداقت و خلوص. در اين گفت و گو کوشيده ايم با يکي از همرزمان وي درباره صفات بارز شخصيت او به گفت و گو بيشينيم.
لطفا در ابتدا خودتان را معرفي کرده و از آشنايي با شهيد بابايي بفرماييد.
من نظامي بازنشسته هستم، علي اصغر نظري هستم که بخشي از سال هاي خدمتم را در گروه ضربت پايگاه هوايي استان بوشهر بودم و با شهيد بابايي در آنجا آشنا شدم. از سال 1359 به صورت متناوب با ايشان در ارتباط بودم. تخصص ايشان طوري بود که به عنوان معاون اول نيروي هوايي مسئوليت سرکشي به پايگاه هايي که بعضي از پرنده هاي نيرو در آنجا پرواز مي کردند را داشت. به دليلي حساسيت موقعيت پايگاهي آنجا و پوشش هوايي که در آن منطقه براي کشتي هاي نفت کش بود ايشان مدام در حرکت در پايگاه ها خصوصاً پايگاه جنوب بود. آنجا نظارت در امر پوشش هوايي و بعضاً خودش به عنوان خلبان پرنده هاي تخصصي(چندين تخصص پرنده در آن پايگاه بودکه من به دليل امنيتي نوع آن ها را نمي گويم) که ايشان يکي از آن پرنده ها را مي پريد، يا بعضا به دليل مسئوليتي که در نيرو داشت در سايت رادار بوشهر به صورت راداري هواپيماها را چک مي کرد. به عنوان خسته نباشيد به پرسنل آن سايت مراجعات خاصي داشت که باعث دلگرمي همه کارکنان در آن مجموعه مي شد. وقتي مي ديدند معاوت عملياتي نيروي هوايي به صورت ناشناس در هر ساعتي از شب و روز آنجاست.
گاهي در طول يک هفته ايشان چند روز را در پايگاه بود. او خاطرات زيادي را از خود به جاي گذاشته است، هر وقت به پايگاه مي آمد به گروه ضربت هم مي آمد؛ گروه ضربت يک گروه خود جوش و استقلال يافته مثل سپاه پاسداران بود که در نظام جمهوري اسلامي به وجود آمد. اين گروه هم به همين شکل در پايگاه ها شکل گرفت. افراد پس از مدتي به بدنه ارتش برگشتند و در مشاغل ديگري شروع به کار کردند. در گروه ضربت افرادي اعم از سربازان و صاحبان تخصص هاي مختلف بودند. ايشان در آن مدتي که درگروه بودند چه شب و چه روز مشغول کارهاي عبادي مي شدند. بعضا مسئولان که خدمتش مي آمدند تا زنگ بزنند و از او سوالي بکنند يا مطالبي را بگيرند، پاسخ آن کارها درهمان محل انجام مي شد. يکي از کارهايي که ايشان در آن موقعيت مي کرد عبادت بين سربازهاي ما بود،مثلا نيمه شبي من ديدم که در لابلاي آسايشگاه سربازان ما که خيلي هم بزرگ بود در گوشه اي صداي ناله مي آيد گويا کسي بغض کرده وقتي متوجه مي شدم که شهيد بابايي است، با دست اشاره کرد که چيزي نپرسم و برگردم. يک شب زمستان که خيلي هم سرد و به قول خود بوشهري ها استخوان سوز بود، من ديدم که ايشان با ملحفه سفيدي به حمام رفت. فکر کردم سرباز است، بعد سريع به آسايشگاه رفت. وقتي متوجه شد که من حواسم به او هست راضي نشد که بالاي تختش بروم شهيد بابايي سعي مي کرد که حتي عبادت اش هم مشخص نشود چه رسد به کارهاي عملياتي که در سطح نيرو مي کرد،گمنام کار مي کرد.روزهايي که زنگ مي زد تا به سايت رادار بري سرکشي برويم، از خودپايگاه تا سايت که حدود 12-10 کيلومتري راه بود، ايشان يک کلمه حرف نمي زد و فقط طبيعت را نگاه مي کرد وارد سايت که مي شديم مرا به دليل آشنايي قبلي مي شناختند ولي برخي که ايشان رانمي شناختند کارت مي خواستند که مجبور مي شدم بگويم که او معاون عملياتي نيروست. در کارهاي خودش نسبت به آدم هاي مذهبي بسيار علاقمند بود. حتي افراديکه مذهبي هم نبودند و به نوعي از پرواز باز مي ماندند يا نمي خواستند پرواز کنند از آن ها دلجويي مي کرد، مثلاً روزي درپايگاه بوشهر به من گفت به خانه سروان زهره حيدري که الان سرتيپ 2 بازنشسته است برويم من کار دارم. در آن موقع جو طوري بود که چون شهيد بابايي يک انسان خدايي و شايسته اي بود برخي او را تحويل نمي گرفتند ونمي خواستند با او روبرو شوند چون فکر مي کردند آدم سخت گيري است در حالي که اين طور نبود وقتي در خانه آن فرد را زدم و گفتم که او مي خواهد شما را ببيند گفت بگو من نيستم. به او گفتم جناب سرهنگ ايشان مهمان دارند و ظاهراً نمي خواهند شما را ببينند ايشان خودش رفت وطوري دلشان را به دست آورد که مجدداً به پرواز بازگشت.
دليل اين پرواز نکردن ها عموماً چه بود؟
علت آن يک سري کارهاي خاصي بود که يا به مصالح امنيتي يا شخصي انجام مي داد و بعضي از آنها را از رده پرواز حذف مي کرد، نمي خواهم دليلش را بيش از اين توضيح دهم. در مسير بازگشت از خانه او که بودم، زنگ زد که برگرد بيا و گفت شما خانه آقاي يزدي ر ابلد هستيد؟ يزدي يکي از کارکنان درجه دار حفاظت اطلاعات پايگاه اصفهان بود که به پايگاه بوشهر منتقل شده بود و خيلي باايشان ارتباط نزديکي داشت، گفتم من قيافه اش را نمي شناسم گفت تو چطور اين بچه هاي حزب اللهي را نمي شناسي اگر تو عضو گروه ضربت هستي بايد همه بچه هاي حزب اللهي را بشناسي اگر اتفاقي افتاد بايد روي اين ها شناسايي داشته باشيم و به آن ها اطلاع دهيم، اين ها را در شهر مسلح کنيد تا آن ها از نظام دفاع کنند. حتماً برنامه ريزي کنيد آدم هاي مذهبي ر اشناسايي کرده و آدرس شان را داشته باشيد که اين تجربه را ايشان آنجا به من داد. موقعي که فرمانده پايگاه اصفهان بودمنابع آب آنجا بايد رسوب زدايي مي شد، گويا مسئولش چندين بار گفته بود که اين کار شدني نيست. يک روز مي بينند بعد از نماز صبح خودش شروع مي کند و منابع آبي که بجن در آن رود را نظافت مي کند وآن مسئولي که در پايگاه اصفهان از انجام اين کار طفره مي رفت را فقط به پايگاه بوشهر منتقل کرد ولي تنبيه خاصي برايش در نظر نگرفت. نسبت به پرسنل بسيار رئوف بود، سعي مي کرد کمکشان کند. روزي که شهيد ستاري فرمانده نيروي هوايي شد به پايگاه بوشهر آمد فرمانده موقت پايگاه به من گفت که با ايشان به پايگاه اميديه بروم نمي دانستم ايشان آنجا چه کار دارد با ماشيني که پايگاه در اختيار ما گذاشت به اتفاق شهيد ستاري به آنجا رفتيم، قرار گاه رعد آنجا بود. ايشان سراغ شهيد بابايي را گرفتند که ما ايشان را در طبقه دوم ساختمان در حالي که گوشه اي خوابيده بود يافتيم ديديم که ايشان با يک لباس بسيجي در حالي که بلوزش را در آورده به صورت بالش کرده ودستش را هم لاي پايش گذاشته خوابيده است. بچه خواستند بيدارش کنند که شهيد ستاري گفت بيدارش نکنيد چون تازه از خط برگشته، يعني با اين که تخصصش خلباني بود فرقي نمي کرد که در جبهه هوايي، دريايي يا زميني فعاليت کند در همه جا ايشان فعاليت چشم گيري داشت. زماني هم که در نيرو بود در بين خلبان ها انسان با شخصيت ومذهبي بود که همه دوستش داشتند. من همواره وقتي خاطرات ايشان ر ادر آن مدتي که در آن پايگاه بودم و در جاهاي ديگري که ايشان رامي ديدم و بعد از شهادت ايشان که بر اوضاع و احوال او مرور مي کردم به او غبطه مي خوردم که آدمي با اين شخصيت واقعاً در نيرو شناخته شده نبود. بعضي ها بعد از شهادت شناخته مي شوند. او از آن هايي بود که شهادتش باعث شد که پرسنل ايشان را بشناسند، نه زنده بودنش. هميشه در حال فعاليت و پيگيري کار عملياتي بود.ولي الان بعد از چندين سال که از شهادت ايشان مي گذرد شما آمده ايد تا از وضعيت او بپرسيد و اين خون آن شهيد است که شما يا اين مجموعه را هدايت کرده که براي ايشان قدم بردارد. واقعاً فعاليت هاي اين نيرو در آن موقع جنگ بيشتر با همت و درايت ايشان بود. نيروي هوايي در زمان جنگ واقعاً به ايشان نياز داشت و ايشان هم واقعاً نياز نيرو را برآورده کرد. يک تنه بخش عظيمي از کارهاي عملياتي را بر عهده داشت، يک روز در دزفول، روزي در تبريز و روز بعدش در تهران بود. يعني نمي توانستي در دفتر کارش او را پيدا کني، دائماً درگير بود. با اين که مسئولان وقت آن زمان زياد مايل نبودند که ايشان درگير اين همه کار باشند و بيشتر دوست داشتند که کارهاي مديريتي و نظارتي انجام دهند اما باز هم فعاليت اين چنيني داشت.
جدا از توضيحات کلي که اشاره داشتيد، آيا موافقيد سال به سال و رده به رده تا زمان شهادتش جلو برويم؟
سالهايي که ايشان درانجا بودند را من به شکل تاريخ دقيق ندارم، مثلاً او به پايگاه مي آمد يک يا دو روز مي ماند ومي رفت اين که به صورت دقيق بگويم که در چه سالي اين کار را کرده، نمي توانم، اين سابقه ايشان مجموعه سالهاي است که من با او آشنا داشتم حدود چند سال ازابتداي جنگ تا پيان آن در بوشهر بودم زماني که ايشان شهيد شد در تبريز بود و با امير نادري يا امير باهري پرواز مي کرد، که هنوز زنده هستند.
باهمه اين احوال که مي فرماييد و نوع نزديکي که با ايشان داشتيد، نوع نگاهشان به شرايط آن موقع در بحبوحه جنگ و فعاليتهايي که براي نظام و انقلاب صورت مي گرفته با چه مختصاتي بود؟ نگاهشان به ايران و حفظ کيان مملکت به چه صورت بود وچگونه دوستان را به اين موضوع ترغيب مي کرد؟
ايشان آن طور که دوستانش مي گفتند امريکا هم بوده در واقع بينه اعتقادي اش را از آن زمان بسته بود. يا در زمان محصلي که در شهر خودش قزوين براي امام حسين عزاداري مي کرد، نستب به نظام به عنوان يک دين شرعي نگاه مي کرد و به هيچ وجه رضايت نمي داد که دشمن از هر جايي که باشد به آب و خاک ايران حمله کند، حتي براي ايشان زيارت خانه خدا را در نظر گرفته بودند که حتما شنيده ايد به دليل اهميتي که جنگ براي ايشان داشت راضي نشد آن سفر را انجام دهد. ولي کساني بودند که گفتند ما او را در خانه خدا ديديم. اين قدر براي ايشان از نظر معنوي ارزشمند بود و خود ايشان هم مي گفت تازماني که جنگ هست بايد در صحنه باشم، اين را به عنوان يک تکليف شرعي براي خودش مي دانست نه اين که يک سربازي هست و يک مدتي اين جا خدمت مي کند. ايشان تابع محض ولايتش بود يعني اگر ولي فقيه وقتش مي گفت اين کار بايد انجام شود، مثل اين نبود که پدري به فرزندش بگويد چه کاري انجام دهد اما او،کلي اما و اگر بياورد تا از اين کار طفره رود، ايشان هيچ وقت نمي گفت نميشود هميشه مي گفت به اذن و کمک خدا ما مي توانيم و بايد اين کار را انجام دهيم. با دعايي که خودش اعتقاد داشت و مي کرددرهر کار سختي وارد مي شد. اين بودکه هميشه در کارهاي سخت موفق بود. آدمي که در آن سن و سال، حضرت امام ترفيع به ايشان مي دهد، فرمانده پايگاه و بعد معاون عملياتي نيرو مي شود، در آن بحبوحه که ما در ارتش وضعيتي داشتيم که نمي توانستيم پا به پاي شيوخ منطقه که به عراق کمک مي کردند، عمل کنيم. ايشان با فکري که خدا به او داده بود واقعاً حلال مشکلات بود. نه به خاطر موقعيت جنگ بلکه ايشان ذاتاً اين طور بود و زحمت زيادي براي آن موقع از جنگ کشيد. به نظر شخصي خودم اگر ايشان شهيد نمي شد در حقش ظلم شده بود چرا که واقعاً استحقاق اين شهادت را داشت.
آيا فکر نمي کنيد که کساني با اين خصوصيات مي توانند خدمات خيلي زيادتري انجام دهند و آيا از دست دادن اين ها خودش ظلمي به اين مجموعه نيست؟
اين موقعيت فرق مي کند، ما ايشان را از دست نداديم. مسئولان ما در سطح نيرو هوايي وقتي مي خواهند خلبان جواني را به حرکت وادارند شهيد بابايي را مثال مي زنند پس ما ايشان را ازدست نداده ايم، ما او رابه دست اورده ايم. از فکر ايشان در آن زمان بايد به آن شکل استفاده مي شد که شد. شايد يکي از هدايت ها و رهنمودهايي که خدا راه او مي داد اين بود که در صحنه باشد خودش هم اين را احساس مي کرد که آن را تکليف خود مي دانست. آن زمان کساني به او مي گفتند که شما نبايد پرواز کنيد اما ايشان اين کار را مي کرد اگر هم مي خواست نظارت کند اين جا نمي نشست اين کار را کند در پايگاه اين کار را مي کرد، يعني در صحنه مديريت مي کرد، اين که ما در آن زمان ايشان را از دست داديم يقينا خدا مي خواست اجرش را بدهد، نه اين که او را از دست داده ايم و حالا کسي را نداريم. خود فرمانده کنوني نيرو از خلبانان اف -14 هستند. يکي از دلايلي که ايشان از من خواست که اين جا بيايم اين بود که گفت مي خواهم کار شهيد را که بايد بعضي جاها ناتمام مانده و بخشي از آن کمک به مردم و بخش ديگري از آن عزت و منزلت پرسنل نهاجا بوده را تکميل کنم شما هم بيا کمک کن، يعني ديدگاهي که ايشان و ديگر مسئولين ما در ارتش و نيرو پيدا کردند همان است. شايد ماظاهر جسمي او ار از دست داديم ولي چند فکر شهيد بابايي در سطح نيرو و ارتش ساخته شد اين اصل مطلب است.
الان براي پيگيري اين موارد که فرماندهي هم دستور دادند عمدتاً چه کارهايي صورت مي گيرد؟
در رابطه با کارهايي که پرسنل از نظر انتفاعي، در بعضي از کارهاي فني يا مواردي که ريخت و پاش مالي در سطح نيرو مطرح شود ايشان دستور مي دهند که پيگيري، بررسي وانجام شود. در بخش مردمي و پايورهاي نيرو ايشان دستور مي دهند که بررسي شود اگر قابل کمک و مساعدت هست انجام شود. همين کارهايي شهيد بابايي مي کرد در پايگاه که مي رفت بعضي ها به او مراجعه مي کردند که من چنين مشکلي دارم ايشان به دليل مشغله کاري به يک فرمانده يا مسئولي مي گفت مشکلش را حل کند و امکان ريز شدن نبود، اما الان فرمانده محترم جديد بخشي از کارش را گذاشته که تعدادي از نيروها بروند و در اين بخش هم فعاليت کنند. من حدسم در اين استکه ايشان از خط فکري همان شهيد استفاده مي کند چون ايشان يک سال پيش که فرمانده نيروي هوايي شدند ده، پانزده روز بعد من را خواستند و گفتند که مي خواهم چنين کار را که در نيرو سابقه نداشته انجام دهم. الان هم الحمدلله فکر مي کنم رضايتمندي خوبي براي پرسنل نيرو، شاغلين وبازنشسته ها ايجاد شده، پس ما شهيد بابايي را از دست نداديم فردي پس از سال هاي سال آمده و مي گويد که ما مي خواهيم آن فکر و کار را انجام دهيم. شهيد بابايي در بين پرسنل نيروهوايي و بهتر بگويم در جمهوري اسلامي ضمن اين که زنده است براي هميشه به عنوان يک قهرمان مذهبي و ملي براي خود نيرو و بعضاً براي بعضي از کشورهاي بيگانه که من شنيدم اسمي از ايشان در رابطه با پرواز مي برند که چقدر براي نيرو هوايي جهوري اسلامي تلاش کرده حالا چه قدر صحت داشته باشد نمي دانم. باقي مي ماند. اين افکار ايشان را مي بينيم. هر کسي از مسئولان مي خواهد صحبتي کند ياد ايشان مي کند و مي گويد ما مي خواهيم راه شهيد بابايي و ستاري را ادامه دهيم. اين دو نفر در کارهاي عملياتي خيلي به هم نزديک بودند حتي وقتي به ايشان پيشنهاد فرماندهي نيرو شده شهيد بابايي گفته بود که من نمي توانم با همه پرسنل نيرو کار کنم شايد آنها هم نتوانند، شما شهيد ستاري را بياوريد. به هر حال بعد از سال هاي سال که ايشان به شهادت رسيده هنوز آثار فکري وعملياتي مديريتي و پروازي ايشان در سطح نيرو مطرح است.
کمي هم از نوع رشادت هاي ايشان در پروازهايي که داشت بفرماييد، اينکه چه پروازهايي با چه مختصاتي داشت؟ آنچه که عموماً ايشان را برجسته مي کند و نوع پروازها و عمليات هايي که اجام مي دادند با چه خصوصياتي بود؟
اين بخش کار را بيشتر افراد پروازي بايد نر دهند ولي چيزي که ايشان را از ديگران متمايز مي کرد نترس بودن ايشان در پرواز و اعتقادي که داشت بود. زماني که مي خواست پرواز کند به ديگران جرات و جسارت مي داد. از نظر ريز مطلب که ايشان چه پروازي را چگونه انجام مي داد اين بحث تخصصي است که بايد دوستان پروازي او مثل آقاي نادري توضيح بدهند.
در همين مباحثي که با ايشان فعاليت داشتيد بيشتر از بوشهر بگوييد احياناً بعد از ساعت کاري که داشتيد عمدتا مراوداتش با خانواده و دوستان چگونه بود؟
ايشان در بوشهر ساکن نبودند بلکه به عنوان مامور مي آمدند.خانواده ايشان در دوشان تپه تهران زندگي مي کردند. آنجا مي آمد اگر پروازي بود انجام مي داد و اگر نبود سرکشي به قسمت هاي پروازي مثل گردان نگهداري و آنت پرواز سايت رادار مي کرد، وقتي خدوش آنجا مي آمد همواره درگير نظارت بود، چون خانواده آنجا نبود که بخواهد درگير آن ها باشد. ايشان آن طور که من در خاطراتش خواندم يا از دوستانش شنيدم کمتر به خانواده اش مي رسيد نه اين که نخواهد برسد، يعني وقتش را بيشتر در اختيار نظام و نيروي هوايي گذاشته بود. به اين شکل آنجابيشتر به امور سازماندهي و پروازي نظارت و مديريتي مي پرداخت. يک روز فرمانده وقت پايگاه به نام سرهنگ پوررضايي به گروه ضربت زنگ زد که به آقاي بابايي بگوييد براي نهار به باشگاه شماره يک بيايد، اين باشگاه مخصوص فرمانده ها بود ما هم سر ميز نهار همراه سرباز و کارگز نشسته بودمي من براي پاسخ به تلفن رفتم و گفتم فکر نمي کنم بيايد چون ايشان در حال خوردن نهار است، گفت شما به او بگو من آرام به ايشان گفتم که پاسخ داد من همين جا آبگوشت را که خوردم سير شدم.آقاي پوررضايي از اين حرکت ناراحت شد که چرا من از ايشان دعوت کردم و ايشان نيامد. او هميشه در خوراک و پوشاک در حد پايين جامعه فکر مي کرد و هيچ وقت مقايسه نمي کرد که چرا فلاني از نظر مالي از من بالاتر است ولي هميشه از نظر علمي خودش را با بالاتر ها مقايسه مي کرد. ايشان به پايگاه بوشهر که آمدند ما ماشين اسکورتمان کم بود به ايشان گفتيم که گويا در پايگاه دزفول يک ماشين خيلي خوبي هست بلااستفاده مانده اگر شما به فرمانده پايگاه بگوييد که آن رابه مابدهد خيلي خوب است. ايشان با همين زبان ساده گفت شما مي خواهيد از شخصيت ها محافظت کنيد، خدا از آنهامواظبت مي کند، بهتر است که اين کار را نکنيد که به نام گروه ضربت تمام شود. ايشان حتي راضي نبود به نام بچه هاي مذهبي تجمل گرايي شود. ايشان به فکر کارهاي بچه هاي مذهبي هم بود، دوست نداشت آن ها در جايي زير سوال بروند و بگويند آن ها از نام نهادي استفاده کردند و به اين جا رسيدند.
عمدتا دوستاني که در گروه ضربت بودند با چه خصوصياتي انتخاب مي شدند؟
ويژگي هايشان بحث جبهه، پشتيباني از آن و بحث اعتقادي و مذهبي بود.
آيا اين گزينش ها توسط خود نيرو ها اتفاق مي افتاد؟
بله! به فرض شما من را در سطح يگان مي شناختي خصوصيات اخلاقي من را مي دانستي بعد مسئولان وقت گروه ضربت پرسنل راگزينش مي کردند.
کار اصلي گروه ضربت چه بود؟
در آن زمان حفاظت از هواپيماها و خلباناني که در آنجا ساکن بودند، اماکن وتاسيسات نظامي و تجهيزات پدافندي بود. در آن موقع خيلي شايع شده بود که منافقين مي خواهند خلبانان مذهبي و کساني که پرواز مي کنند و کارهاي عملياتي انجام مي دهند را ترور کنند که خانه هاي آنها را پوشش مي دادند.
اين دوستان لباس فرم داشتند؟
از لباس بسيجي يا لباس معروف به پلنگي استفاده مي کردند، با وضعيت خيلي عادي و با اسلحه به صورت انفرادي، سواره يا پياده گشت زني مي کردند.
در فرايند اين رفت وآمدها پيش آمده بود که کساني که باشهيد بابايي اختلاف نظر داشته باشند؟
در پايگاه ها زياد نمود نمي کرد، شايد در سطح ستاد بوده باشد ولي من نمي دانم. ايشان در طرح ستادتابع بود، اکثر فرمانده ها تابع بودند. از خصوصيات اخلاقي ايشان طوري بود که با همه مدارا مي کرد و سعي داشت که اگر او را قبول ندارند بيشتر با عمل خودش به آن ها بفهماند که اشتباه مي کنند، بيشتر مرد عمل بود، نه حرف.
با اين تفاسير، الان که ايشان شهيد شدند شما نوع نگاهشان را چقدر مي بينيد که در جامعه تسري پيدا کرده است؟
در بيرون من فکر مي کنم که براي ايشان تبليغات يا شناخت کافي و وافي پيش نيامده، شايد در شهرستان زادگاه خودش باشد که آن هم خيلي کم است. در محيط اجتماعي هم چنين چيزي من نديدم که بدون اين که سالگرد ايشان شود چند تا پوستري در بيرون باشد. من فکر مي کنم بيشتر بايد رسانه ملي ما در رابطه با شهداي به نام ما کاري کند. البته همه شهيدان براي نظام ارزش دارد. بعدا که در سطح اجتماع تبليغات براي آنان کم شد به خوبي شناسايي نشدند شايد بعضي ها شهيد بابايي را نشناسند ولي در نيروي هوايي هنوز نام، زحمات، تلاش، وقتي که براي اين نظام گذاشت، صبور بودن و تابع محض ولايت بودنش سبب شده که هر کس از مسئولان که مي خواهد مثال بزند مي گويد مثل شهيد بابايي شويد، يعني الان در سطح نيرو همه براي خودشان يک افتخار مي دانند که بگويند ما ميخواهيم مثل شهيد بابايي شويم، و از فکر و راهش استفاده مي کنند. اين موضوع الان هست و با آن تلاشي که کرد آثار خوبي در نيرو گذاشت. ولي در حال حاضر چون نيرو جوان شده قديمي ها کم کم بازنشست شدند و آخرين قديمي ها که در آن زمان بودند استخدام 57نيرو هستند که اين ها هم سال آينده بروند، ديگر قديمي در نيرو نيست و اين تعدادي هم که هستند يا با ايشان نبودند و يا فقط درمورد ايشان شنيده اند. در سطح نيرو اين قدر شناخت هست، بيرون که کمتر تبليغ شده است. رسانه هاي ملي ما بايد فکر و زندگي نامه ايشان را به صورت فيلم در بياورد. مثل شهيد خلعتبري که هفته گذشته در رامسر برايش برنامه بود. شهيد خلعتبري با آن توانايي هايي که در امر پرواز داشت ناشناخته بود. من فکر مي کنم همين بخشي کاري شما بيشتر مسئوليتش به خانواده شهيد وافرادي که به اين شکل مسئوليت داشتند، بر مي گردد که آن ها را به جامعه بيشتر معرفي کنند، تابتوانيم اينها را به جوانانمان بيشتر بشناسانيم که از راهشان استفاده کنند و رشادت هايشان را ببينند. چطور يک کشور بيگانه از يک خلبان درجه دار وسرباز خودش که يک برهه يک کار خاصي را انجام داده اين همه کتاب و فيلم و سخنراني برايش ايجاد ميکند. فکر مي کنم اينجا وظيفه رسانه ملي ماست که بتواند با روابط عمومي عقيدتي سياسي ارتش بيشتر ارتباط برقرار کند و براي اين گونه افرادي که در سطح نيرو و ارتش مطرح بودند فيلم يا تئاتري ساخته شود تا آن ها رابيشتر بشناساند، نه اين که سالي يک بار در سالگردشان برايشان عکسي و پوستري زده شود وبعد هم تمام شود.
شما احساس مي کنيد منش شهيد بابايي تا چه اندازه در سطح جامعه وجود و حضور دارد؟
شما بهتر از من درسطح جامعه مي بينيد مردم ما خيلي آگاه هستند، منظورم آن بخشي است که دلشان بانظام است. ولي به نظرم بعضي از بي توجهي ها هم در سطح جامعه به ارزش هاي انقلاب مي شود که اين نشات گرفته از اين است که جاي ديگرياين را شارژ مي کنند. ولي آن هايي که دلشان بانام ولايت و با ارزش هاي نظام است، نه شهيد بابابي بلکه هر شهيد ديگري را منظا و الگوي خود قرا رميدهند، شما مي بينيد در سطح جامعه يکي ميگويد شهيد فهميده، ولي او را همه نديدند، در تلويزيون يا عکس اش را شايد يک بار ديده باشند، ولي در افکار افرادي که عقايد مذهبي دارند اين هم تاثير گذاشته است. ولي فرهنگي که بعضاً انسان در سطح جامعه مي بيند و بعضي مواقع هم حسرت مي خورد که ما فهميده 13 ساله داشتيم الان بچه 25-26 ساله ما بيشتر از نظر فرهنگي دارد ضربه و ضرر مي بيند و ضعف هاي اجتماعي ديگري که قابل گفتن نيست.
در سطح نيرو منش ايشان در حد دوستان ايشان مطرح است، ولي آنان که با ايشان خدمت نکرده اند فقط اسم ايشان راشنيده اند. بيشتر بچه هاي پدافند که با ايشان در بخش کاري بودند، او را مي شناختند. منش ايشان را افرادي مثل امير فرمانده محترم نهاجا مير قائمي و جانشين ايشان امير شاه صفي يا دوستان ديگري که الان در راس نيرو هستند مطرح مي کنند و سعي مي کنند از آن استفاده کرده، به ديگران هم با اين خط فکري کمک کنند. پس در نيرو زياد مطرح است و من هميشه مي بينم مسئولان و معاونين نيرودر اين خصوص از ايشان ياد مي کنند که کاش ما مثل او عمل مي کرديم، پس تاثيراتش هنوز هست.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}