درآمد
سخن گفتن درباره جواني كه شهادت او دليل محكمي بر ددمنشي رژيم بود، كار سادهاي نيست؛ به ويژه كه او همنشين تمامي سالهاي عمرت باشد؛ از همين رو اين گفتوگو براي خواهر شهيد با دشواري بسيار همراه بود و ايشان فقط به خاطر مشاركتي هر چند اندك در يادآوري آن شهيد، از وي با ما سخن گفت.
هنگامي كه خواهرتان شهيد شدند، شما چند سال داشتيد؟
بيست و دو ساله بودم. اينجا هم نبودم و بعد از ازدواج به خارج رفته بودم.
از فضاي خانوادگي و كساني كه بر او تأثير گذاشتند، آرامي و شلوغي او و هر چيزي كه از يك خواهر به ياد انسان ميماند، بگوييد.
شلوغ به معناي معمولياش نبود. اما شا د و سرحال بود. در مورد مسائل اعتقادي و روح و معاد و اينكه در قيامت به چه شكلي محشور ميشويم، خيلي از پدر سئوال ميكرد. البته پدر به همه ما ميدان ميدادند كه سئوال و بحث كنيم.
رفت و آمدهاي خاصي كه حتماً داشتيد؟
روحانيون روشنفكري كه بعدها هر يك در انقلاب شخصيتهاي شاخصي شدند، از جمله شهيد بهشتي، شهيد مفتح، شهيد باهنر و ديگران با پدرم مراوده داشتند.
از مادرتان بگوييد.
مادرم يك زن به تمام معني با گذشت، مؤمن و مخلص بود.
آيا محبوبه با شما درد دل ميكرد؟
تا قبل از ازدواجم، رابطه نزديكي داشتيم، ولي بعد كه من رفتم خارج، البته رابطهمان به صورت سابق نبود، مضافاً بر اينكه با هم اختلاف سن هم داشتيم.
از ويژگيهاي اخلاقي او چه چيزهايي را به ياد داريد؟
بسيار آدم شجاعي بود، مخصوصاً در برخورد با افرادي كه اعتقادات انحرافي داشتند و يا در مقابل مأموران ساواك خيلي هوشيار و شجاع بود. هميشه هم طوري لباس ميپوشيد كه كسي به او شك نكند. او هميشه اعلاميههاي امام و كتابهايي را به همراه داشت و پدرم نگران بودند، چون دلشان نميخواست ما گرفتار مأموران ساواك بشويم و به ما اهانت بشود. در هفده شهريور از داخل جيب او اعلاميه امام را بيرون آورده بودند.
از نظر درسي و مطالعاتي چگونه بود؟
خوب بود. رياضي فيزيك ميخواند و بچه مستعدي بود. درباره گروههاي مختلف بسيار زياد مطالعه ميكرد و حواسش كاملاً جمع بود. هميشه وقتي شبههاي برايش پيش ميآمد. از پدر سئوال ميكرد و در اطرافش هم آدمهايي بودند كه از آنها بپرسد. دوستان پدر هم كه افراد روشنفكر و روشني بودند و از آنها هم سئوالاتش را ميپرسيد.
از نظر اخلاق فردي، مثل نظم و ترتيب و آراستگي و يادگيري مهارتهاي مختلف چگونه بود؟
از نظر نظم و ترتيب كه خيلي بچه مرتبي بود. از نظر رسيدگي به همه كارها و برنامهريزي هم طوري بود كه هم به درسش ميرسيد و هم در جنوب شهر جلسات مطالعاتي ميگذاشت و به همه كاري ميرسيد. فعاليتهاي سياسي او مانع از انجام امور عادي نميشد. با توجه به سن و سالش، خياطي را هم در حدي كه نيازهاي خود را رفع كند، بلد بود. اهل ورزش هم بودم. بچه متفكر و با نشاطي بود. هر جا ميرفت با خودش انرژي مثبت ميبرد. خيلي فعال بود و آرام و قرار نداشت.
خبر شهادت او را چگونه شنيديد؟
من از سفر آمدم و كسي هم چيزي به من نگفته بود. در يكي از اتاقها اعلاميهاي ديدم كه نوشته بود، «محبوبه جان! شهادتت مبارك» همه چيزهايي را كه ممكن بود من متوجه شوم، برداشته بودند. من تصورش را هم نميكردم كه منظور محبوبه خودمان باشد. گمان ميكردم اعلاميه فرد ديگري است.
از نحوه شهادت محبوبه براي شما چه گفتند؟
ميگفتند همه به طرف خيابان كوكاكولا ميرفتند. مردها به محبوبه گفته بودند شما برو اينجا نمان. محبوبه به آنها گفته بود اگر كار درستي است كه زن و مرد ندارد. اگر كار غلطي است كه شما هم نبايد برويد. به هر حال يكي از مأموران كه ميبينيد او در ميان آن همه مرد تنهاست، او را زده بود.
تأثير شهادت خواهرتان روي زندگي شما و اعضاي خانواده و بچههايتان چه بود؟
محبوبه راهش را خيلي آگاهانه و دقيق انتخاب كرده بود. مادرم ميگفتند با آنكه از راهپيمايي روز قبل كاملاً خسته شده بود، اما رفتم و ديدم كه دارد قرآن و نهجالبلاغه ميخواند و همان طور هم خوابش برده بود. محبوبه اغلب وقتها روزه بود. زندگياش در مسير يك مذهبي آگاه و روشنفكر بود. در روز هفده شهريور هم ميدانيد كه زنها مقدم بر آقايان بودند و همين مسئله در مسير انقلاب تحول اساسي ايجاد كرد. مادر و پدرم هميشه نگران او بودند كه نكند گرفتار ساواك شود و نتواند شكنجههاي آنها را تحمل كند. موقعي كه شهيد شد، مادرم خيلي بيقرار بودند و خواب نداشتند تا اينكه يك بار در خواب و بيداري حضرت زينب(س) را خواب ميبينند كه به ايشان ميگويند، «آرام باش و بيتابي نكن» از آن وقت بود كه مادرم آرام گرفتند. محبوبه با نهايت آگاهي و بدون ذرهاي ترديد و تزلزل در اين مسير رفت. او در تمام لحظات زندگي فكر ميكرد خودش ميگفت، «من حتي موقعي كه دارم ظرف ميشويم، به مسائل ديني و سئوال و جوابهايي كه مطرح هستند، فكر ميكنم.» پدرم هميشه دورادور بر نحوه رفتار و گفتار ما نظارت داشتند و در صورت لزوم با ما صحبت ميكردند. مادرم هم واقعاً زن مقيد و مؤمني بودند.
خواهر محبوبه بودن سخت است يا آسان؟
سخت است، چون انسان با او مقايسه ميشود و مردم توقع دارند كه شبيه به او باشي و مثل او رفتار كني.
آيا در زندگي شما حضور دارد؟
من محبوبه را فقط يك بار خواب ديدم، اما حضورش را هميشه حس ميكنم. بعد از شهيد شدن پدرم و از دنيا رفتن مادرم، غيبت محبوبه را بيشتر حس ميكنم. محبوبه خيلي آدم خاصي بود. هميشه فكر ميكنم چقدر خوب رفت و خوش به حالش كه خيلي چيزها را نديد. اينها با رفتنشان راه را باز كردند. اگر آنها نميرفتند، پايههاي انقلاب محكم نميشد. واقعاً چه چيزي بالاتر از اين كه انسان بداند دارد در راهي جانش را فدا ميكند كه شايد وضعيت بهتري براي آنهايي كه پشت سرش ميمانند، ايجاد كند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}