شهيده مريم فرهانیان در قامت يك خواهر (7)


 





 

درآمد
 

با وجود سن كم، در دفاع از شهر و زادگاهش در كنار ديگر رزمندگان مي جنگيد و از محبت‌هاي خواهر شهيدش كه در بيمارستان كار مي‌كرد، بهره‌مند بود. حضور مريم فرهانیان و ديگر زنان شجاعي كه در شرايط دشوار آبادان تاب مي‌آوردند، روحيه رزمندگان و شور و غيرت آنان را تقويت مي‌كرد. در اين گفت‌وگو از اين دلاوري‌ها سخن رفته است.

تفاوت سني شما و خواهرتان چقدر بود؟ از دوران جنگ چه خاطراتي داريد؟
 

مريم متولد سال 42 بود، من سال متولد 45. موقعي كه خانواده در اثر جنگ به اميديه رفت، من و مريم زودتر از همه به آبادان برگشتيم. من پاسدار كميته بودم و در آبادان خدمت مي‌كردم و بيشتر هم در مرز آبي بودم. آبادان حدود هفتاد هشتاد كيلومتر مرز آبي دارد. مريم وقتي آمد، ابتدا در امداد جبهه بود، بعد جذب بسيج شد و با دوستانش در بيمارستان شركت نفت مستقر شدند. بيمارستان خيلي به آب نزديك بود و از آن طرف با يك اسلحه سبك هم مي‌شد به آن شليك كرد، كمااينكه تمام ايرانيت‌هاي اطراف بيمارستان سوراخ سوراخ شده بودند و بسياري از افرادي هم كه در امداد كمك مي‌كردند، درآنجا زخمي مي‌شدند. من دائماً به مريم سر مي‌زدم. يادم هست كه مريم و دوستانش آنجا بودند حقوق نمي‌گرفتند. در اواخر 61 آنها جذب بنياد شدند، آقاي حجازي كمك هزينه‌اي را برايشان در نظر گرفت و مجبورشان كرد كه آن را بگيرند. مريم و دوستانش تصميم داشتند بسيار خالصانه خدمت كنند و چيزي نگيرند. شهر محاصره بود و امكاناتي هم در اختيارمان نبود. يادم هست كه خود من چيزي حدود 1800 يا 2200 حقوق مي‌گرفتم. اين را مي‌دادم به مريم و بين خود و دوستانش تقسيم مي‌كرد كه همان 300، 400 تومان هم پول بدي نبود و مي‌شد مايحتاج اوليه را با آن خريد.

از ويژگي‌هاي اخلاقي خواهر و برادر شهيدتان بگوييد.
 

افكار همه ما از قبل از انقلاب تحت تأثير مهدي بود، چون از همان زمان در گروه‌هاي خاصي در آبادان فعاليت مي‌كرد. يك عده بچه مذهبي بودند كه از سه چهار سال قبل از انقلاب به قم و حوزه علميه تردد داشتند. انقلاب كه شد، مهدي از مؤسسين سپاه آبادان بود. آباان هم طبيعتي داشت كه سپاهش خيلي جاندار بود و هميشه آنجا را با سپاه بقيه شهرها قياس مي‌كردند. مؤسسين آن دانشجويان دانشكده نفت آبادان بودند. همه ما به نحوي متأثير از مهدي بوديم. خيلي به ما كمك كرد. در يك مقطعي كتاب‌هاي شهيد مطهري را داد به ما خوانديم. كلاس برايمان مي‌گذاشت، با ما صحبت مي‌كرد و با اينكه خيلي مشغله داشت، اما به خواهر و برادرها خيلي توجه مي‌كرد. ما را به بسيج برد و آموزش اسلحه داد. شخصيت مريم بيش از همه از مهدي متأثر بود. عراق كه حمله كرد، مهدي جزو اولين گروه‌هايي بود كه براي دفاع از شهر رفت و عراق كه تصميم داشت يك روزه همه جا را بگيرد، حدود 13 ماه پشت دروازه‌هاي شهر معطل ماند و اين نبود جز به خاطر فداكاري‌هاي بچه‌هاي سپاه و نيروهاي مردمي كه به كمك آنها رفتند. جنگ كه شد مردم واقعاً با مقوله خيلي جديدي روبرو شدند. اصلاً نمي‌دانستيم جنگ يعني چه. مردم قبلاً فقط با مرگ‌هاي عادي سر و كار داشتند. هيچ‌كس نمي‌دانست چطور بايد با اسلحه كار كند. فقط روي كساني كه دوره سربازي را گذرانده بودند مي‌شد حساب كرد كه همه آنها هم در شهر نماندند. اين كه وضعيت مردها بود. حالا حسابش را بكنيد كه وقت نوبت به زن‌ها مي‌رسيد، چقدر نگراني و اضطراب وجود داشت. ماندن آن‌ها در شهر، موضوعي كاملاً محال و مسئله‌اي حل نشدني بود و همه قاطعانه مي‌گفتند كه زن‌ها بايد از شهر بيرون بروند، چون معلوم نبود كه اگر عراقي‌ها شهر را اشغال مي‌كردند، چه وضعيتي پيش مي‌آمد. حتي به اين‌ نتيجه رسيده بوديم كه اگر هيچ چاره‌اي باقي نماند و زن‌ها در معرض آسيب‌ عراقي‌ها قرار گرفتند، خودمان آنها را از بين ببريم. در چنين جو سنگيني، عده بسيار كمي از زن‌ها در مساجد شروع به آشپزي و رسيدگي به لباس و وضعيت رزمنده‌ها كردند. مريم و دوستانش هم در امداد شروع به كار كردند و حضور آنها موجب تقويت روحيه رزمندگان و تقويت شور و غيرت مردان شد. پرستاران بيمارستان هم بودند، اما چون شايد وظيفه آنها مراقبت از بيماران و مجروحين بود، كارشان به اندازه افراد داوطلبي كه بدون كوچكترين چشمداشت مادي مانده بودند، جلوه نمي‌كرد، درست مثل تفاوت جنگيدن يك بسيجي با يك فرد ارتشي كه وظيفه‌اش اين است. به همين دليل زنان به عنوان عناصر تأثيرگذار مطرح شدند و ديگر نگاه سابق در مورد آنها از بين رفت. به اعتقاد من به اين بعد رواني حضور زنان در جنگ كه بسيار هم مهم است، كمتر توجه شده است.

چه اتفاقي افتاد كه زن‌ها اين قدر دل و جرئت پيدا كردند؟
 

به اعتقاد من از دوره انقلاب و راه‌پيمايي‌ها و تظاهرات، اين روحيه به تدريج ايجاد شد. در عين حال در خانواده‌هاي مذهبي هم مسئله جهاد و شهادت و دفاع از انقلاب و ارزش‌هاي آن از سال‌ها پيش مطرح بود. الان دو سال است كه من و خانواده‌ام به تهران آمده‌ايم. گاهي اوقات با دوستان آن دوران صحبت مي‌كنيم كه اگر تابستان‌ها در آبادان، دو دقيقه برق قطع شود، نمي‌شود آن گرما را تاب آورد، ولي ما در همان گرما، زمين را مي‌كنديم و دو سه متر هم پايين مي‌رفتيم و با بي‌آبي و هزار جور مسئله هم دست به گريبان بوديم و باز احساس رضايت و شادماني داشتيم. اگر كمك خدا نبود، انسان نمي‌توانست آن وضعيت را تحمل كند. شهر آبادان در محاصره بود و آذوقه از طريق آب به دست ما مي‌رسيد كه اغلب مرطوب و كپك زده بود، با اين همه، همگي حال خوبي داشتيم. زن‌ها واقعاً خيلي زحمت كشيدند. كار در آن شرايط طاقت‌فرسا بود. يادم نمي‌آيد كه به ديدن مريم رفته و همه آنها را در حال حركت و جنب و جوش نديده باشم. يك اتاق 306 داشتند كه محل خوابشان بود و در آنجا استقرار داشتند. اين اتاق با اورژانس فاصله داشت. مرجوح كه مي‌آوردند، اينها اين فاصله را با سرعت طي مي‌كردند و خود را به مجروحان مي‌رساندند. يك جور رقابتي هم بين آنها بود. يك روز داشتم مي‌رفتم به اين اتاق 306 كه ديدم مريم روي سكويي نشسته و دارد با سوزني تاول‌هاي پايش را مي‌تركاند. از دور ايستادم تأمل كردم و مريم متوجه من نشد. او به محض اين كه متوجه شد من دارم او را مي‌بينم، پاهايش را پنهان كرد. رفتم جلو و قسمش دادم كه مشكلت چيست؟ گفت، «مدتي است كه استراحت نكرده‌ام و پاهايم تاول زده‌اند.» خود من كه پاهايم غالباً توي پوتين بود، اين طور پاهايم تاول نمي‌زود. معلوم شد كه او مدت‌هاست سرپا ايستاده و دويده كه به مجروحين رسيدگي كند و به خاطر تقيدي كه داشت، يك لحظه هم استراحت نكرده بود. وضعيت مريم و دوستانش اينگونه بود و براي خدمات‌رساني واقعاً سر از پا نمي‌شناختند و كاملاً از نيروهاي رسمي متمايز بودند. مريم خيلي به خواندن نماز اول وقت مقيد بود و بين خواهرها الگو بود. خيلي مطالعه داشت. كتاب‌هاي شهيد مطهري را ما بعدها متوجه مطالبشان مي‌شديم، ولي او از همان اوايل، در كنار برادر شهيدمان مهدي، آنها را مي‌خواند و مي‌فهميد. خيلي با دقت كتاب مي‌خواند و يادداشت بر مي‌داشت و يادم هست با مداد، مطالب مهم را علامتگذاري مي‌كرد. در واقع سير مطالعاتي مهدي را ادامه مي‌داد. خيلي هم كم مي‌خوابيد.

پر جنب و جوش بود يا آرام؟
 

در محيط خانواده آرام بود، اما در محيط كار خيلي تلاش داشت و احساس خستگي نمي‌كرد. خيلي مهربان بود. كساني كه مجروح مي‌شوند و خونريزي مي‌كنند، نبايد به آنها آب داد. اين چيزها براي ما كه در انتقال مجروحين فعاليت مي‌‌كرديم، خيلي عادي شده بود، اما مريم و دوستانش تاب نمي‌آوردند و وقتي مجروحين از تشنگي مي‌ناليدند، پارچه‌اي را نمدار مي‌كردند و روي لب‌هاي آنها مي‌گذاشتند و از تشنگي آنها پريشان مي‌شدند و سعي داشتند هر جور هست كمكشان كنند.

خبر شهادت مريم را چگونه شنيديد؟
 

آن روزها راديو زير نظر وزارت نفت بود و هنوز صدا و سيمايي نشده بود. حراست راديو به عهده كميته بود. ما پاسداران راديو در خانه‌اي شركتي در نزديكي راديو مستقر شده بوديم. ما تلفن نداشتيم. يك تلفن در ساختمان راديو بود كه اگر كسي با ما كار داشت، صدايمان مي‌زدند، مي‌رفتيم آنجا. يكي از بچه‌هاي كميته اهواز با ما بود، آمد و به من گفت كه تلفن با تو كار دارد. در مقطعي كه مريم شهيد شد، از خانواده، فقط من و شوهر سميره كه در نيروي دريايي خدمت مي‌كرد، در آبادان بوديم. شوهر خواهرم، سميره، قبل از اينكه من گوشي را بگيرم. به آن پاسدار كميته اهواز گفته بود كه خواهر فلاني شهيد شده. او پشت تلفن به من گفت، «بلند شو بيا كه مسئله مهمي پيش آمده» ولي باز هم اصل موضوع را نگفت. البته موقعي كه مي‌خواستم راه بيفتم، آن پاسدار كميته اهواز به من گفت چه پيش آمده. همان طور كه گفتم ماندن زن‌ها در آبادان و به خصوص شهيد شدنشان خيلي عادي نبود. مخصوصاً نوع فعاليت‌هاي مريم و دوستانش، آنها را خيلي متمايز كرده بود، جوري كه وقتي مريم شهيد شد، با اينكه شهر جنگي بود و افراد خيلي زيادي در شهر نمانده بودند، اما هر كسي كه خبر را شنيد، براي تشييع جنازه آمد و تشييع جنازه بسيار با شكوهي شد. مخصوصاً اينكه مهدي را هم مي‌شناختند كه از بنيانگذاران سپاه آبادان بود. خود مريم هم بين خانواده‌هاي شهدا محبوبيت خيلي زيادي داشت. با حوصله و صبر زيادي به اينها سر مي‌زد و رسيدگي مي‌كرد. گاهي هم حرص مي‌خورد كه بعضي از آنها اعتقادات عاميانه‌اي داشتند. خيلي تلاش داشت كه درك اينها را از شهادت فرزندانشان بالا ببرد. اينها اغلبشان وقتي خبر شهادت مريم را شنيدند، باورش خيلي برايشان سخت بود.

نحوه شهادتش چگونه بود؟
 

در آن شرايط در آبادان وسيله پيدا نمي‌شد. اين خواهرها با ماشين‌هاي ارتشي و وانت و هر چه دستشان مي‌رسيد، خودشان را به محل خدمتشان مي‌رساندند. مادر يكي از شهدا به اسم مرزوق ابراهيمي به مريم و دوستانش سفارش كرده بود كه حتماً در سال پسرش، سري به گلزار شهدا بزنند و فاتحه‌اي براي او بخوانند. آن روز هم مريم و خواهر سامري و خواهر اويسي با هزار زحمت سعي مي‌كنند خودشان را به گلزار شهدا برسانند كه زير آتش خمپاره قرار مي‌گيرند. اين دو نفر مجروح مي‌شوند و مريم شهيد مي‌شود. يادم هست قبل از اينكه راه بيفتند به من گفتند برايمان ميوه بخر. آن روزها هم كه ميوه پيدا نمي‌شد. من رفتم بازار و بر حسب اتفاق در بازار احمد آباد، هلوي بسيار خوشرنگ و خوش‌طعمي ديدم. دو كيلويي خريدم و بردم واحد فرهنگي و دادم به اينها كه آن را شستند و هر كس كه خورد تعجب كرد كه در آن شرايط چه ميوه تازه و خوش‌طعمي پيدا شده. يادم هست كه مريم گفت، «برادر،‌ ميوه بهشتي خريدي؟» بعد هم كه مي‌روند و ماجرايش را دوستان مريم حتماً مفصل تعريف كرده‌اند.

به نظر شما چه چيزي باعث باشد كه امثال برادر و خواهر شما اين جور به بلوغ برسند و پخته شوند؟
 

اولاً خواست خود انسان است. ما و امثال ما وقت زيادي را از دست داده‌ايم. ما هم مثل آنها در فضاي معنوي قرار گرفتيم، ولي هيچ كدام مثل آنها نشديم، چرا؟ چون وقتمان را تلف مي‌كرديم و حواسمان درست جمع نبود. خيلي از اين بچه‌ها، حتي يك لحظه فرصتشان را از دست نمي‌دادند. اينها توجه بيشتري به شرايط و اوضاع داشتند. يكي خواست و زحمات خودشان بود، خودسازي كردند، نفس‌كشي كردند، به عبادتشان رسيدند، براي رضاي خدا و بدون كوچك‌ترين چشمداشتي خدمت كردند، يكي هم شرايط بود. فاني بودند دنيا را ما بارها به چشم خود ديديم.

تأثير محيط خانوادگي چقدر است؟
 

محيط پاك خانواده خيلي شرط است. نان حلال و تقيد پدر و مادر به مسائل ديني خيلي اثر دارد. پدرم كه خدا رحمتش كند، آدم مذهبي بسيار مقيدي بود كه سواد ديني‌اش خيلي بالا بود. پدرم نسبت به بسيار از مسائل، حساس بود. مثلاً ده ماه از انقلاب گذشته بود و ما هنوز تلويزيون نداشتيم و بعد با صحبت‌هايي كه مهدي و دوستانش با پدرم كردند و به او اطمينان خاطر دادند كه مطالب منحرف‌كننده پخش نمي‌كند، پدرم راضي شد تلويزيون بخرد. پدرم ابداً زير بار نمي‌رفت كه فرزندانش ذره‌اي بخواهند كارهايي را بكنند كه بعضي از نوجوان‌هاي آباداني مي‌كردند، مثلا روي حجاب دخترها خيلي حساس بود، در حالي كه در آبادان حجاب به آن صورت متداول نبود و محيطي خيلي آزاد بود. پدرم هرگز از يكي از خدماتي كه شركت نفت به كارمندانش داد، استفاده نكرد. ايشان 39 سال كارمند شركت نفت بود.

نفرت مريم از غيبت از كجا ريشه مي‌گرفت؟
 

از همان تقيد پدرم. او كاملاً با قرآن مأنوس بود و تا جايي كه توان داشت. احكام ديني را اجرا مي‌‌كرد. جنگ هم كه شرايط را به گونه‌اي ساخت كه ناگهان آدم‌ها متحول شدند. يكي از بركات انقلاب اين بود كه خيلي‌ها را متحول كرد. مريم و مهدي هم حاصل يك فضاي پاك و ساده خانوادگي و بركات جنگ و انقلاب بودند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27