گفتگو با خانم زهرا سبحاني
درآمد
آراستگي انديشه هنگامي که با برازندگي کردار و گفتار قرين مي گردد، تصويري از يک مومن حقيقي را جلوه گر مي سازد، بدانگونه که خاطره چنين افرادي هرگز از ياد دوستان و معاشران آنها نمي رود و شهيد فهيمه چنين مسلماني بود که براي هميشه الگوي شايسته اي را در افق نگاه همگنان خود نهاد تا آنان نيز به نوبه خود، به شاگردانشان ارائه دهند.
از آشنايي خود با شهيد فهيمه سياري بگوييد.
من در سال 54 وارد حوزه شدم و ايشان در سال 56 يا 57 وارد حوزه شد. در سال 59 که شهيد شد. سال سوم بود. من محصل سال بالايي بودم. سالي که به حوزه آمد، هفتاد هشتاد نفر طلبه وارد حوزه شدند. او خيلي اهل کمک و همکاري بود و به همين دليل در ذهن آدم مي ماند.
چه ويژگي خاصي از او در ذهنتان مانده است؟
چند روز پيش نهج البلاغه را مي خواندم. در بحث شهداي صفين، حضرت علي (ع) خصوصياتي را نقل مي فرمايند. که بلافاصله مرا ياد فهيمه انداخت، از جمله ايشان مي فرمايند، «تراجيح الحلم» شهداي ما بردباري را ترجيح مي داند. ناخودآگاه ذهنم متوجه شهداي خودمان شد، از جمله فهيمه خانم که بسيار صبور بود. قبل از انقلاب براي اجتناب از مزاحت هاي ساواک، حوزه ما تابلو نداشت. اگر بخواهم از سختي هاي آن دوران بگويم، براي خودش کتاب مفصلي مي شود کمترين امکانات رفاهي هم در اختيار ما نبود و همه کارها را خودمان انجام مي داديم. آشپزي، نظافت، رسيدگي به کارهاي روزمره خوابگاه و در عين حال مطالعه و تحصيل بسيار جدي باعث مي شد کساني بمانند که واقعاً قصد درس خواندن داشتند. همه هم نوجوان و جوان بوديم. خود من در 15 سالگي به آنجا رفته بودم و فهيمه 17، 18 سال داشت که آمد. در چنين شرايطي، هر وقت مشکلي پيش مي آمد، فهيمه تحمل مي کرد و به ديگران هم روحيه مي داد که بردبار باشند و به هر حال مشکل را حل مي کرد و يا با حوصله و صبر منتظر مي ماند تا حل شود.
به نظر شما اين پختگي و صبر در آن سن کم، چگونه براي او حاصل شده بود.؟
چون با شناخت آمده بود و نمي خواست وقتش را تلف کند. من فکر مي کنم يکي از ويژگي هاي بارز طلبه هاي قبل از انقلاب اين بود که مي دانستند چرا به حوزه مي روند و اميدي هم به گرفتن مدرک و عنوان و پست نداشتند و مي دانستند که با يک زندگي دشوار مواجه خواهند بود. اين طور نبود که هر کس که جاي ديگري قبول نمي شد، به حوزه بيايد، واقعاً مسئله شناخت و عشق و علاقه مطرح بود. به همين دليل هم مشکلات را تحمل مي کردند. اين طور سيستم واحدي هم نبود که طلبه بتواند راحت قبول شود. اساتيد واقعاً سخت مي گرفتند و اين به نفع هر کسي بود که تاب مي آورد و مي ماند و ادامه مي داد. خود فهيمه رشته رياضي فيزيک خوانده و معدلش هم بالا بود و يا از دوستان ما هستند که الان جراح مغز هستند و حوزه را هم خوانده اند و تلفيق اين دو، بسيار در گسترش و تبيين احکام اسلامي موثر است، چون در جامعه ما متأسفانه از کساني که دنبال رشته هاي علمي و روز بوده اند، انتظار نمي رود که اهل دين باشند، در حالي که واقعاً مطلب بايد عکس اين باشد. انسان عالم است که به کنه دين پي مي برد و دستورات آن را با فهم و شناخت به کار مي گيرد. ما هنوز هم براي پذيرش طلبه سخت مي گيريم و شرايط خاصي را قرار داده ايم، ولي آن انگيزه اي که طلبه هاي آن موقع را به حوزه مي کشاند، وجود ندارد و يا وسط راه، از بين مي رود و ضعيف مي شود.
از ديگر ويژگي هاي شهيد بگوييد.
حضرت علي(علیه السلام) اشاره ديگري دارند و در مورد شهداي صفين مي فرمايند، «مقاويل في الحق» اينها گويندگان حق هستند، به هر قيمتي. من اين ويژگي را در فهيمه زياد مي ديدم که حرف حق را مي زد، حتي اگر به ضررش تمام مي شد. موقعي که تشخيص مي داد، مطلبي حق است، آن را مي گفت، حتي اگر به قول امروزي ها نمره انضباطش صفر مي شد. خيلي هم زيبا و مستدل وارد بحث مي شد. غالباً خيلي روي مسائل فکر مي کرد و شتاب و عجله نداشت، ولي وقتي تصميمي را مي گرفت، ديگر هرگز از آن برنمي گشت. مثلاً هنگامي که خانم دکتر فتاحي زاده مسئله رفتن به کردستان را مطرح کردند، همه طلبه ها شور و هيجان نشان دادند؛ اما فهيمه کاملاً آرام بود و درباره اين مسئله فکر کرد و بعد جواب داد. ظاهراً شوري نشان نداد، اما عملاً اين او بود که قدم در راه گذاشت و رفت و شهيد هم شد.
از نظم و انضباط او خاطره اي به ياد داريد؟
يادم هست که براي تهيه غذا، همه سبزي پاک مي کردند، اما مدل سبزي پاک کردن فهيمه فرق داشت. هرگز چيزي را دور نمي ريخت و يا در اطراف خود پخش نمي کرد، همه کارهايش با تفکر و متانت همراه بود، انگار که هر کاري برايش حکم عبادت را داشت. علت موفقيت او هم همين بود. شهيد قدوسي هم اساساً محيطي را فراهم آورده بودند که طلبه ها به همين شکل فکر کنند و هر کاري را عبادت بدانند و در نتيجه به هنگام انجام آن، کم نگذارند و طفره نروند. شهيد قدوسي سفره گسترده اي از معارف و خوبي ها و خيرها و زيبايي ها پهن کرده بودند و امثال فهيمه، به شايستگي از آن توشه برمي گرفتند. برخي هم بودند که اين سفره برچيده شد و توشه اي برنگرفتند، اما فهيمه گوش شنوا داشت. هر حرف حقي را مي شنيد عميقاً درباره آن فکر و بعد هم عمل مي کرد. اين طور نبود که فقط مجموعه اي از اطلاعات را به خاطر بسپارد. تک تک آنها را به کار مي گرفت. موقعي که بچه ها دور هم مي نشستند تا استراحت کنند، براي اينکه وقتشان بيهوده نگذرد، آيه اي، حديثي، بحث شيريني را مطرح و همه ذهن ها را متوجه آن مي کرد. در انجام کارهاي جمعي، پيوسته داوطلب بود. اهل بحث و صحبت زياد نبود، اما رفتارش طوري بود که ديگران را تحت تأثير قرار مي داد، آن هم به دليل اخلاص زيادي که داشت.
با آن همه نظم و ترتيبي که زبانزد همه است، بي نظمي ديگران را چگونه تحمل مي کرد؟
با حوصله و صبر. در مورد همان سبزي پاک کردن که گفتم، بعضي ها بودند که مقدار زيادي از سبزي ها را قاتي اشغال ها دور مي ريختند. او مي نشست و تا وقت اجازه مي داد، سبزي ها را جدا مي کرد و داخل ظرف سبزي پاک کرده برمي گرداند. اين کار را هم فقط به دليل اينکه هزينه اي صرف شده بود، انجام نمي داد، بلکه اساساً با اسراف مخالف بود. خودش که ذره اي اسراف در هيچ چيز، به خصوص وقت و عمرش نداشت، بقيه را هم سعي مي کرد با رفتارش و عملکردش از اين بليه دور کند.
از آراستگي و سليقه اش چه چيزي را به ياد داريد؟
بسيار آراسته و زيباپوش و مرتب بود. روزي که به شهادت رسيد، موقعي که در چمدان او را باز کرديم، انگار تک تک لباس هايش را اتو کرده بود. روي لباس ها هم مطلبي شبيه به وصيت نامه گذاشته بود. ما در تمام مراسمي که براي بزرگداشت او مي گرفتيم، اين چمدان را به همين شکل مي برديم تا طلبه ها به عينيه ببينند که شهيد در مورد همه مسائل زندگي چه دقت و نظم زيبايي داشته است. او هم از نظر ظاهر بسيار آراسته و مرتب بود و هم از لحاظ فکري که طبيعي هم هست. انسان منظم، اين حسن را در تمام جنبه هاي زندگي اش رعايت مي کند و برنامه ريزي و دقت و وقت شناسي او در تمام جنبه هاي زندگي اش جلوه دارد.
از ديگر ويژگي هاي او اين بود که خيلي مهربان بود. جوري با خواهرهايش برخورد مي کرد، انگار که برادر بزرگ آنهاست و بايد مثل يک برادر، به مشکلات آنها برسد. حتي يک بار هم به من نگفت که برادر ندارد. احساس تعهد عجيبي داشت که آدم هايي را که با هم قهر و يا نامهربان بودند، با هم آشتي بدهد. مي رفت و با صبر و حوصله خاصي با هر دو طرف صحبت مي کرد.
يک مسلمان واقعي...
بله، خداوند به هر کسي که فوز شهادت را نمي دهد. اين نوع ويژگي هاست که برازنده يک مسلمان واقعي است، برخلاف خيلي از ما که وقتي مي بينيم دو نفر با هم اختلاف دارند، به آتش آنها دامن مي زنيم.
با اين ويژگي ها، دريغتان نيامد که در آستانه شکوفايي از دست رفت؟
بديهي است که جاي خالي چنين آدم هايي هيچ وقت پر نمي شود. يادم هست که با شنيدن خبر شهادت او، حوزه شد ماتم سرا. اولين شهيد حوزه ما بود. نکته جالبي که يادم هست، اين است که شب چهلم او را که گرفتيم و خانواده اش هم آمدند، آمريکا در طبس زمينگير شد. تقارن اين دو رويداد با هم، هميشه شادماني عجيبي را در ذهنم تداعي مي کند.
آيا حضور او را در زندگي خود احساس مي کنيد؟
نه تنها حضور او را که حضور همه شهدا را در زندگي همه مان احساس مي کنم. در واقع به برکت خون آنهاست که خداوند برکاتش را همچنان در زندگي ما برقرار داشته است. اما صحبت اينجاست که ما در تمام طول سال از شهدا غافليم و در سالگرد آنها، به شکل صوري از آنها ياد مي کنيم. نه آن ياد نکردنمان درست است نه اين يادآوري هايمان. به شيوه اي عمل نمي کنيم که واقعيت شخصيت شهدا و قابليت الگو بودن آنها مطرح شود. گاهي آنها را چنان دور از دسترس و حتي صوفي مسلک نشان مي دهيم که انگار ربطي به انسان هاي خاکي ندارند. در حالي که همه آنها زندگي عادي داشتند و مثل بقيه زندگي مي کردند و تفاوتشان اين بود که بر اساس الگوهاي صحيحي که از زندگي ائمه گرفته بودند، دائماً در پي تصحيح عملکردشان بودند و همين مجاهدت هم بود که به آنها اين شأن را داد. گاهي به کلي فراموششان مي کنيم و گاه درباره شان اغراق و غلو مي کنيم، در حالي که مهم ترين نقش شهدا، الگو بودن آنهاست. دختر جوان امروز اگر تصور کند که فهيمه و امثال او از هيچ نظر شباهتي به او ندارند، بديهي است که از او الگو نخواهد گرفت. اين بيگانگي که در اثر افراط و تفريط به وجود آمده، بايد از بين برود. شهدا بايد در متن زندگي جوان امروز مطرح باشند تا او بتواند شيوه زندگي خود را تصحيح کند و راه درست را بيابد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}