جايگاه شورا در انتخاب حاکم اسلامي (3)


 

نويسنده: محسن اراکي*




 

2- شورا در روايات
رواياتي که در مورد شورا مي توان به آنها استناد کرد، به حسب تنوع مضامين، چند دسته اند که در ادامه آنها را مورد بررسي قرار خواهيم داد:
 

الف-روايات ناظر بر اهميت شورا
 

در اين نوع روايات هيچ اشاره اي به جزييات مربوط به شورا و مشورت نشده است اين روايات عبارتند از:
1- برقي در کتاب «المحاسن» از سري بن خالد روايت مي کند که حضرت صادق (ع) فرمود: در وصاياي پيامبر (ص) به علي (ع) آمده است: «لا مظاهره اوثق من المشاوره و لا عقل کالتدبير» (حرالعاملي، 1414 ق، ج12: 39) هيچ پشتوانه اي محکم تر از مشاوره و هيچ عقلي مانند تدبير نيست.
2- برقي در کتاب «المحاسن» آورده است: ابن قداح از جعفر بن محمد (ص) و او از پدرش نقل مي کند که از پيامبر اکرم (ص) پرسيده شد: حزم و تصميم صائب چيست؟ در همان کتاب فرمود: «مشاوره ذوي الرأي و اتباعهم» (همان)؛ مشورت با صاحب نظران و تبعيت از آنان.
3- در همان کتاب از سماعة بن مهران نقل شده است که حضرت امام صادق فرمود: «لن يهلک امرء عن مشوره» (همان: 40)؛ هيچ کس از راه مشورت، هلاک نشده است.
4- در نهج البلاغه آمده است: «من استبد برأيه هلک و من شاور الرجال شارکها في عقولها» (نهج البلاغه حکمت 161)؛ کسي که مستبد به رأي خود باشد، هلاک مي گردد و کسي که با بزرگان، مشورت کند در عقول آنها شريک مي شود.
5- همچنين در نهج البلاغه آمده است: «لا غني کالعقل و لا فقر کالجهل و لا ميراث کالادب و لا ظهير کالمشاوره» (همان، حکمت 54)؛ هيچ بي نيازي مانند عقل، هيچ فقري مانند جهل، هيچ ميراثي مانند ادب و هيچ حامي و پشتيباني مانند مشاوره نيست.
6- در حديثي ديگر از اين کتاب، اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايند: «خاطر بنفسه من استغني برأيه» (همان، حکمت 211)؛ هرکس به رأي و نظر خويش اکتفا نمايد، خودش را به خطر افکنده است.
7- باز در همين کتاب، آمده است: «الاستشارة عين الهدايه» (همان)؛ مشورت خواستن، عين هدايت است.
8- صدوق در کتاب «من لايحصره الفقيه» نقل مي کند که علي (ع) در وصيتش به محمد حنفيه فرمود: «اضم آراء الرجال بعضها الي بعض ثم اختر اقربها الي الصواب و ابعادها من الارتياب .. قد خاطر من استغني برأيه و من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء» (شيخ صدوق، 1404 ق، ج4: 385- 388)؛ آراي بزرگان را در کنار هم بگذار و آن رأيي که به صواب نزديک تر و از شک و شبهه دورتر است را انتخاب کن ... کسي که به نظر و رأي خود بسنده کند، خودش را به خطر افکنده است و کسي که از آراي ديگران استقبال نمايد، خطاها را خواهد شناخت.
9- ترمذي در کتاب «سنن» خود از ابوهريره نقل مي کند که پيامبر اکرم (ص) فرمود: «اذا کان امراؤکم خيارکم و اغنياؤکم سمحاؤکم و امورکم شوري بينکم فظهر الارض خيرلکم من بطنها و اذا کان امراؤکم شرارکم و اغنياؤکم بخلاؤکم و امورکم الي نسائکم فبطن الارض خير لکم من ظهرها» (ترمذي، 1403 ق، ج4: 529)؛ هرگاه امرا و حاکمانتان بهترين شما و ثروتمندانتان سخاوتمندترين شما و امورتان بين شما شورايي بود، روي زمين براي شما، بهتراز زير زمين است (زنده بودنتان بهتر از مردن شما است ) و هرگاه امرا و حاکمانتان بدترين شما و ثروتمندانتان بخيل ترين شما و امورتان به دست زن هاي شما بود، زيرزمين براي شما بهتر از روي زمين است (مردم بهتر از زنده ماندن است)
10- در «مجمع الزوائد» از طبراني نقل مي کند که پيامبر اکرم (ص) فرمود: «ما خاب من استخار و لا ندم من استشار» (هيثمي، 1412 ق، ج 8: 96) هرکس استخاره کند، نااميد نمي شود و هرکس مشورت کند، پشيمان نمي شود.
11- بيهقي از ابن عباس نقل مي کند که وقتي آيه «و شاورهم في الامر» (آل عمران (3): 159) نازل شد رسول خدا فرمود: «اما ان الله و رسوله لغنيان عنها و لکن جعلها الله تعالي رحمه لا متي فمن استشار منهم لم يعدم رشداً و من ترکها لم يعدم غياً» (آلوسي، بي تا، ج 4؛ 94)؛ آگاه باشيد که خدا و رسولش از مشورت بي نياز هستند، ولي خداوند تعالي مشورت را جهت رحمت و لطف به امت من جعل کرده است. پس کسي که مشورت کند، رشد و پيشرفت را از دست نمي دهد (رشد خواهد کرد) و کسي که مشورت را ترک نمايد، گمراهي را از دست نخواهد داد (گمراه خواهد شد).
آنچه در اين روايات مشاهده مي کنيم، صرفاً تأکيد بر اهميت مشورت- به طور کلي – و دعوت به آن و بيان نقش آن در پختگي رأي و نزديک شدن به صواب و صيانت از خطا است. بنابراين، اين روايات، چيزي بيش از توصيه هاي اخلاقي براي ارشاد مردم نيست که آنها را نسبت به اهميت مشورت کردن با ديگران به ويژه افراد دانا، حکيم و با تجربه، که عقلاني و حکميانه است، آگاه مي سازد.
اين روايات، هيچ دلالتي بر وجوب شرعي مشورت ندارند. همچنين نمي توان براي اثبات وجوب مشورت در حکومت- چه قبل از آن، چه همراه آن و چه بعد از آن- به اين روايات استناد نمود. نهايت چيزي که از اين روايات استفاده مي شود، اين است که هر تصميم گيرنده اي، چه در بخش حکومت و چه در غير آن، وقتي امر بر او مشتبه شد و تشخيص مصلحت و مفسده براي وي دشوار گرديد، شرع و عقل حکم مي کنند به اينکه بهتر است ابتدا به مشورت با صاحب نظران و دانشمندان و کارشناسان پرداخته و آراي آنها را دريافت نمايد؛ آن گاه آن مصلحت و صوابي که در هنگام تبادل نظر براي وي آشکار شده است را تصميم خود قرار دهد.
از اين رو، اين روايات و نظاير آن، شامل اموري که خدا و رسول يا مقامي مطاع درباره آن تصميم گرفته اند يا امور روشن و واضحي که هيچ اختلافي در آن راه ندارد، نمي شود. همچنين اين روايات شامل جايي که در مورد تصميم گيرنده و آمر اختلاف باشد، نمي شود؛ چرا که همه اين روايات و هر روايتي که کلمه شورا و مشتقاتش در آن ذکر شده است،
دلالت دارند بر اينکه تصميم گيرنده و آمر بهتر است در اتخاذ تصميمشان با ديگران مشورت نمايند. از اين رو، وجود تصميم گيرنده قبل از شورا در همه اين روايات، مسلم فرض شده است. بنابراين، هيچ يک از اين روايات، بر حالتي که در اصل تصميم گيرنده و اينکه او چه کسي است و چگونه تعيين مي شود، اختلاف باشد، دلالتي ندارد.
پس اگر کسي بخواهد در اثبات اينکه مي توان حاکم را توسط شورا تعيين کرد، به ادله شورا استدلال نمايد، بايد پيش از آن، اين موضوع را اثبات کند که همه مردم يا گروهي از آنها در تعيين حاکم، تصميم گيرنده هستند و شرعاً مي توانند خليفه صالح را تعيين کند. هرگاه اين موضوع ثابت شد، آن گاه مي توان براي اثبات وجوب مشورت در انتخاب حاکم يا خليفه- شخص يا ويژگي اش- به اين روايات استناد کرد.
از اين رو، اولين اعتراض را بايد به مخالفان نظريه نص و تعيين امامت- خليفه اول و دوم و همه کساني که به نظر آن دو قائل هستند- وارد نمود. آنان با چه مجوزي در مورد ولايت امر مسلمانان تصميم گرفتند؟ چگونه آنها بدون مشورت با مسلمانان يا دانشمندان و صاحب نظران از پيش خود، خليفه تعيين کرده اند؟ خليفه اول بدون مشورت با مسلمانان، خليفه دوم را تعيين کرد و خليفه دوم نيز بدون مشورت با مسلمانان صاحب درايت و نظر، خليفه بعد از خودش را از بين شش نفر تعيين کرد.
پيش تر گفتيم که ادله زيادي از کتاب و سنت بر اين مطلب دلالت دارند که خدا و رسول در مورد خلافت و امامت بر مسلمانان سخن گفته و شخص و ويژگي هاي او را به طور خاص يا عام تعيين کرده اند. بنابراين، ادله شورا و مانند آن در مسأله حکومت، تنها بر اين مطلب دلالت دارند که ولي امر و حاکم بعد از رسول خدا (ص) بهتر است در اموري از مسلمانان که خدا و رسول، تصميم سابقي در مورد آن نگرفته اند و از امور واضح و روشني که اختلافي در آن نيست، با مسلمانان مشورت نمايد.

ب- روايات ناظر بر لزوم مشورت حاکم اسلامي با مسلمانان درباره امور جامعه
 

1- عمر بن خطاب (خليفه دوم) در مورد اينکه آيا در جنگ با روم خودش نيز با مسلمان برود يا نه، از علي (ع) مشورت خواست. علي (ع) به او فرمود: چنانچه خود به جنگ دشمن روي و با آنان روبه رو گردي و آسيب بيني، مسلمانان تا دورترين شهرهاي خود، ديگر پناهگاهي ندارند و پس از تو کسي نيست تا بدان رو آورند. مرد دليري را
به سوي آنان روانه کن و جنگ آزمودگان و خيرخواهان را همراه او کوچ ده؛ اگر خدا پيروزي داد، چنان است که تو دوست داري و اگر کاري ديگري مطرح شد، تو پناه، مردان و مرجع مسلمانان خواهي بود (نهج البلاغه، خطبه 134).
2- همچنين خليفه دوم در مورد شرکت خودش در جنگ با لشگر کسري با حضرت مشورت کرد و حضرت فرمود: پيروزي و شکست اسلام به فراواني و کمي طرفداران آن نبود. اسلام، دين خداست که آن را پيروز ساخت و سپاه اوست که آن را آماده و ياري فرمود و رسيد تا آنجا که بايد برسد. در هرجا که لازم بود طلوع کرد و ما بر وعده پروردگار خود اميدواريم که او به وعده خود وفا مي کند و سپاه خود را ياري خواهد کرد. جايگاه رهبر، چونان ريسماني محکم است که مهره ها را متحد ساخته، به هم پيوند مي دهد. اگر اين رشته از هم بگسلد، مهره ها پراکنده شده، هرکدام به سويي خواهند افتاد و سپس جمع آوري نخواهند شد. عرب امروز اگرچه از نظر تعداد، اندک هستند، اما با نعمت اسلام فراوانند و با اتحاد و هماهنگي، عزيز و قدرتمندند. چونان محور آسياب، جامعه را به گردش در آور و با کمک مردم، جنگ را اداره کن؛ زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوي، مخالفان عرب از هر سو تو را رها کرده، پيمان مي شکنند؛ چنانکه حفظ مرزهاي داخل که پشت سر مي گذاري مهم تر از آن باشد که در پيش روي خواهي داشت (همان، خطبه 146).
ازاين دو حديث در خصوص شورا، چند مطلب استفاده مي شود:
نکته اول- از زمان پيامبر اکرم (ص) سيره بر اين بوده است که حاکم اسلامي در مورد امور مهم به ويژه جنگ با صاحب نظران و اهل فکر و درايت، مشورت مي کرده است.
نکته دوم- لازم است که طرف مشورت به نصيحت و خيرخواهي مشورت خود بپردازد؛ به ويژه اگر مشورت خواه در موقعيت رهبري و رياست جامعه اسلامي قرار گرفته باشد.
نکته سوم: مشورت در اصل وقوع جنگ نبوده است؛ چرا که حکم آن روشن است، بلکه در بعضي از جزييات مربوط به روش برخورد با دشمن و به تعبير ديگر در مورد تاکتيک جنگي بود.
3- علي (ع) در جنگ صفين در خطبه مهمي که در آن به حقوق متقابل حاکم و مردم پرداخته است مي فرمايد: «با من آن گونه که با پادشاهان سرکش سخن مي گويند، حرف
نزنيد و آن گونه که از آدم هاي خشمگين کناره مي گيرند، دوري نجوييد و با ظاهر سازي با من رفتار نکنيد و گمان مبريد که اگر حقي را به من پيشنهاد دهيد، بر من گران آيد يا در پي بزرگ نشان دادن خويش هستم؛ زيرا کسي که شنيدن حق يا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد، عمل کردن به آن براي او دشوارتر خواهد بود. پس، از گفتن حق يا مشورت در عدالت خودداري کنيد. (همان، خطبه 216).
از اين روايت چند نکته استفاده مي شود:
نکته اول- سزاوار نيست که حاکم، خود را از مردمش برتر بداند يا بين خود و آنها مانع و حجابي ايجاد کند؛ بلکه سزاوار است که خود را به آنها نزديک کند و بال هاي محبت را براي آنها بگستراند و به گونه اي با آنها برخورد و معامله نکند که مانع از خيرخواهي و حق طلبي آنها شود.
نکته دوم- سزاوار است که حاکم، از مردم طلب مشورت و خيرخواهي نمايد و آنها را در اين جهت تشويق نمايد و سخن منتقدانه، خيرخواهانه و مشورتي آنها را مي شنود.
نکته سوم- سزاوار نيست که حاکم، سخن حقي که به او گفته مي شود را سنگين بشمارد يا از نقدي که نسبت به او مي شود، دلگير گردد؛ بلکه سزاوار است در مقابل منتقدان بردبار و پرتحمل باشد و از انتقاد به حق و درستي که نسبت به او مي شود، استقبال نمايد و اگر براي او روشن شد که اشتباه کرده است، رفتار و موضع اشتباه خود را تغيير دهد. از اين رو، نبايد هيبت قدرت و عزت حکومت موجب اين شود که بر رفتار اشتباه خويش اصرار ورزد يا بر سر گمراهي خويش پافشاري کند.
نکته چهارم:ابن عباس در مشورت دادن به علي (ع) به مطلبي اشاره کرده بود که حضرت با آن موافق نبود و به وي فرمود: «لک ان تشير علي و اري فان عصيتک فاطعني» (همان، حکمت 321)؛ بر توست که رأي خود را به من بگويي و من بايد پيرامون آن بينديشم. آن گاه اگر خلاف نظر تو فرمان دادم، بايد اطاعت کني.
اين روايت- و رواياتي مانند آن که در باب شورا وارد شده است – به صراحت دلالت دارد بر اينکه تصميم نهايي به دست حاکم و ولي امر است و مشورت دهنده صرفاً نظر مشورتي و ناصحانه خود را بيان مي کند و چنانچه به مطلبي اشاره نمود و حاکم با آن مخالفت کرد- و حاکم هم داراي قدرت مشروع بود- عملاً بايد از حکم اطاعت نمايد.
بعد از اينکه طلحه و زبير با علي (ع) در خلافتش بيعت کردند، حضرت را مورد مذمت قرار دادند که چرا در امور با آنها مشورت نمي کند. حضرت به آنها فرمود: «آيا به من خبر نمي دهيد که چه حقي را از شما دريغ کرده ام؟! در چه تقسيمي خود را بر شما مقدم داشته ام؟! آيا مسلمانان در مورد چه حقي به من مراجعه کرده اند که من جاهلانه و ضعيف و اشتباه عمل کرده ام؟! به خدا قسم هيچ رغبتي به خلافت و ولايت ندارم. اين شما بوديد که از من خواستيد بپذيرم و مرا بر اين مسند نشانديد. من در ولايت و خلافت از کتاب خدا و شرع و سنت پيامبر، تبيعت مي کنم..» (همان خطبه، 205).
نکته ششم- همچنين نقل شده است که حضرت در نامه اي به معاويه چنين نوشتند: «تو گرچه در شام هستي، ولي ملزم به بيعت با من مي باشي؛ زيرا کساني که با ابوبکر، عمر و عثمان بيعت کرده بودند، همان گونه با من بيعت نموده اند. پس از بيعت، حاضران، حق انتخاب و غايبان، حق رد کردن ندارند. شوراي مهاجرين و انصار وقتي بر فردي از خود اجتماع کنند و وي را امام خود بنامند، مورد رضايت خداست (در بعضي از نسخه ها «مورد رضايت است») آمده است. پس اگر کسي از آنها خارج شود (در روايت ابن مزاحم و ديگران عبارت «با طعن و بدعت خارج شود» آمده است) او را بر مي گردانند؛ اگر سرپيچي کرد، با وي به خاطر مخالفت با راه مؤمنين مي جنگند و خدا نيز او را به دوستانش رسانده، در جهنم مي نشاند و بد سرنوشتي در انتظار اوست. طلحه و زبير در مدينه با من بيعت کردند. سپس نقض بيعت نمودند. نقش آنها همانند اين بود که مرتد شده باشند. من با آنها سخن گفتم و چون اثر نکرد با آنها به مجاهده و مبارزه برخاستم، تا جايي که حق واقع شد و امر خدا ظاهر گرديد و آنها کراهت داشتند. پس اي معاويه! در آنچه مسلمانان داخل شده اند، تو نيز داخل شو. من سلامت و عافيت تو را بيشتر دوست دارم. اگر به پذيرش اين امر تن ندهي و متعرض شوي، با تو مي جنگم و از خدا عليه تو استعانت مي جويم. در مورد کشتن عثمان، حرف زيادي مي زني. در اطاعتم درآي و حکومت مردم را به من واگذار که من، تو و آنها را با کتاب خدا همراه سازم و اما آنچه تو به دنبال آن هستي، حيله بچه براي شير خوردن است.(1) به جانم سوگند که اگر به عقلت رجوع مي کردي، نه هواي نفست، مي يافتي که من از همه مردم نسبت به خون عثمان مبراترم. اي معاويه! بدان که تو از آزادشدگاني هستي که خلافت
براي آنها حلال نيست و امامت با آنها منعقد نمي شود و شورا در مورد آنها تحقق نمي يابد (ابن قتيبه، بي تا، ج 1: 113- 114).
در اين روايت علي (ع) مي فرمايد: « و انما الشوري للمهاجرين و الانصار فاذا اجتمعوا علي رجل منهم فسموه اماماً کان ذلک الله رضي» آنچه که در ديد اول به نظر مي رسد، اين است که حضرت، معتقد است به اينکه شورا- شوراي مهاجرين و انصار – مصدر مشروعيت کسي است که وي را براي حکومت انتخاب مي کند. به اين بيان، اين روايت، مشروعيت شوراي سابق بر حکومت، يعني شورايي که حاکم، مشروعيت و نفوذ حکومتش را از آن مي گيرد را تصديق مي کند ولي با دقت در اين روايت- و مانند آن- روشن مي شود که اين سخن، نوعي استدلال جدلي است که در آن با طرف بحث بر سر موضوعي که به آن ملتزم است بحث مي شود.(2) و اين نوع بحث در ملزم کردن و مجاب نمودن طرف مقابل، تأثيرگذارتر است و چون نظريه شوراي سابق بر حکومت را معارضين علي (ع) به خصوص خود معاويه- مبنا قرار داده، ترويج مي کردند، امام نيز معاويه را به آن الزام کرده است تا عذر و جوابي براي سرپيچي نداشته باشد.
پيرامون اين روايت توجه به چند نکته ضروري است که در ادامه به آنها مي پردازيم:
نکته نخست: شکي نيست که علي (ع) خود را امام، امير و خليفه شرعي مسلمانان مي دانست که با نص صريح رسول خدا (ص) از جانب خداوند متعال تعيين شده بود. اين مطلب را روايات متواتر قطعي که از خود حضرت نقل شده است، مورد تأکيد قرار مي دهد و تاريخ نيز سخنان و احتجاجات صريح حضرت را در اين مورد براي ما بيان مي کند. براي نمونه به روايات ذيل توجه کنيد:
1- ابن قتيبه در کتاب «الامامه و السياسه» نقل مي کند که بعد از رحلت پيامبر (ص)، زماني که حضرت علي (ع) را براي بيعت با ابوبکر آوردند، حضرت به ابوبکر و عمر و ديگران چنين فرمودند: «اي مهاجرين! از خدا بترسيد و سلطان محمد در عرب را از خانه و درون اتاقش بيرون نکشيد و به دور خود و درون خانه هاي خود نکشانيد و اهل بيت او را از موقعيت اجتماعي و حقشان دور نسازيد. اي مهاجرين! به خدا سوگند ما به خلافت محق تريم. ما اهل بيتيم. ما قاري کتاب خدا، فقيه در دين خدا، داناي به سنت هاي رسول خدا، مطلع به امور مردم و بازدارنده و مدافع آنها از چيزهاي بد هستيم. به خدا قسم، ولايت و خلافت [تنها] در ماست. پس از هوي و هوس پيروي نکنيد که از راه خدا
منحرف شده و از حق دور خواهيد شد». در همين هنگام، بشر بن سعد انصاري به حضرت عرض کرد: «اگر انصار اين سخن شما را قبل از بيعت با ابوبکر مي شنيدند حتي دو نفرشان هم با تو مخالفت نمي کردند» (همان: 29).
2- مورخين نقل مي کنند که بعضي از اصحاب رسول خدا؛ از جمله ابوهريره و ابوسعيد خدري و... در کوفه با حضرت علي (ع) ملاقات مي کنند. حضرت به آنها مي فرمايد: «شما را به خدا قسم، آيا هيچ کس از شما از پيامبر اکرم (ص) در زمان بازگشت به حجة الوداع در غدير خم نشنيديد که فرمود: «من کنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله و ادر الحق معه کيفما داراللهم من احبه من الناس فکن له حبيباً و من ابغضه فکن له مبغضاً»
با اين سخن حضرت بزرگاني برخاستند و شهادت دادند که اين جملات را از رسول خدا شنيده اند (موسوي، بي تا، 664؛ بلاذري، 1394ق، ج 2: 156، سيوطي، بي تا: 193).
3- مورخان و راويان و همچنين شريف رضي در نهج البلاغه، سخني را از حضرت علي (ع) نقل مي کنند که حضرت در مورد کساني که از خلافت وي رو گرداندند مي فرمايد: «گروهي در درياي فتنه ها فرو رفته اند؛ بدعت را پذيرفته و سنت هاي پسنديده را ترک کردند. مؤمنان، کناره گيري کرده، گمراهان و دروغگويان به سخن آمدند. اي مردم! ما اهل بيت پيامبر، چونان پيراهن تن او و ياران راستين او خزانه داران علوم و معارف وحي و درهاي ورود به آن معارف هستيم که جز از در، هيچ کس به خانه ها وارد نخواهد شد و هرکس که از غير در وارد شود، دزد ناميده مي شود» (نهج البلاغه، خطبه 154) .
4- شريف رضي در نهج البلاغه و آمدي در «غرر الحکم» چنين نقل مي کنند که حضرت علي (ع) فرمود: «کجايند کساني که پنداشتند دانايان علم قرآن آنان مي باشند، نه ما؟ که اين ادعا را براساس دروغ و ستمکاري بر ضد ما روا داشتند. خدا، ما اهل بيت پيامبر را بالا آورد و آنان را پست و خوار کرد. به ما عطا کرد و آنها را محروم ساخت. ما را در حريم نعمت هاي خويش اخل و آنان را خارج کرد تا اينکه راه هدايت را با راهنمايي ما مي پويند و روشني دل هاي کور را از ما مي جويند. همانا امامان، همه از قريش هستند که درخت آن را در خاندان بني هاشم کاشته اند. مقام ولايت و امامت در خور ديگران نيست و ديگر مدعيان زمامداري، شايستگي آن را ندارند (همان خطبه 144).
5- شريف رضي نقل مي کند که حضرت علي (ع) فرمود: «چون گمراهان کجا مي رويد؟ چرا سرگردانيد؟ در حالي که عترت پيامبر در ميان شما است. آنها زمامداران حق و يقين، پيشوايان دين و زبان هاي راستي و راستگويانند. پس بايد در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد و همانند تشنگاني که به سوي آب شتابانند به سويشان هجوم آوريد (همان، خطبه 87).
6- عده اي از راويان، از جمله ابن عبد ربه در کتاب «العقد الفريد» و ابن جوزي در کتاب «المناقب» و الوزير الآدبي در کتاب «نزهه الاديب» و نيز شريف رضي از حضرت نقل مي کنند که فرمود: آگاه باشيد به خدا سوگند ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد در حالي که مي دانست جايگاه من نسبت به حکومت اسلامي چون محور آسياب است و آسياب که دور آن حرکت مي کند. او دانست که سيل علوم از دامن کوهسار من جاري است و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلندي ارزش من نتوانند پرواز کرد.. شگفتا! ابابکر که در حيات خود مي خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگري در آورد؟ هر دو از شتر خلافت سخن دوشيدند و از حاصل آن بهره مند شدند. سرانجام، اولي حکومت را به راهي در آورد وبه دست کسي سپرد که مجموعه اي از خشونت، سخت گيري اشتباه و پوزش طلبي و... بود تا آنکه روزگار عمر هم سپري شد و خلافت را در گروهي قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مي باشم. پناه بر خدا از اين شورا! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد ترديد بودم تا امروز با اعضاي شورا برابر شوم و هم اکنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرار دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آنان هماهنگ گرديدم (همان، خطبه 3).
7- ابن قتيبه در کتاب «عيون الاخبار» و ابن عبد ربه در کتاب «العقد الفريد» و شريف رضي نقل مي کنند که حضرت فرمود: «کسي را با خاندان رسالت نمي شود مقايسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پيامبر، اساس دين و ستون هاي استوار يقين مي باشند. شتاب کننده بايد به آنان بازگردد و عقب مانده بايد به آنان بپيوندد؛ زيرا ويژگي هاي حق ولايت به آنها اختصاص دارد وصيت پيامبر نسبت به خلافت مسلمين و ميراث رسالت به آنها تعلق دارد. هم اکنون حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جايگاهي که از آن دور مانده بود بازگردانده شد (ابن قتيبه، بي تا، ج1: 326)؛ ابن عبد ربه، بي تا، ج31، 123؛ نهج البلاغه، خطبه 2).
اين روايات و مانند آن که به حد تواتر رسيده است، به طور قطع دلالت دارند بر اينکه علي (ع) معتقد بود که خداوند صرفاً اهل بيت (ع)- که خود او پيشاپيش آنها است – را براي امامت و خلافت بعد از رسول خدا (ص) تعيين کرده است و پيامبر اکرم (ص) امر خلافت و جانشيني بعد از خود را رها نساخته و آن را به شوراي مسلمانان واگذار نکرده است. از اين رو، چنانچه بعد از خود را رها نساخته و آن را به شوراي مسلمانان واگذار نکرده است. از اين رو، چنانچه در سخن حضرت، مطالبي هست که به ظاهر دلالت بر اين دارد که شورا خلافت را تعيين مي کند، براي اين است که طرف مخاصمه خود را چيزي که به آن اعتقاد دارد و آن را ترويج نموده، به آن استدلال مي نمايد، مجاب و ملزم سازد؛ همان طور که وقتي شنيد ابوبکر و عمر در سقيفه عليه انصار چنين استدلال کرده اند که ما اولياء و خويشاوندان محمد هستيم، فرمود: «احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره» (نهج البلاغه، خطبه 67)؛ به درخت استدلال مي کنند، ولي ثمرش را ضايع مي کنند و نيز فرمود: شگفتا! آيا خلافت با صحابه محقق مي شود، ولي با صحابه خويشاوند محقق نمي شود؟! براساس نقل شريف رضي حضرت همين معنا را به گونه شعر، اين چنين بيان مي فرمايد:

 

فان کنت بالشوري ملکت امورهم
فکيف بهذا و المشيرون غيب

و ان کنت بالقربي حججت خصيمهم
فغيرک اولي بالنبي و اقرب
(همان، حکمت 190)؛

اگر ادعا مي کني که با شوراي مسلمين به خلافت رسيدي، آن، چه شورايي بود که رأي دهندگان حضور نداشتند؟ و اگر خويشاوندي را حجت مي آوري، ديگران که از تو به پيامبر نزديک تر و سزاوارتر بودند!
نکته دوم: در نکته نخست بيان شد که استدلال حضرت علي (ع) به شورا و اعتبار دادن آن به عنوان مصدر مشروعيت حکومت، استدلالي جدلي و با توجه به اعتقاد طرف مخاصمه، جهت مجاب و ملتزم کردن به آنچه خود قبول دارد، بود و شاهد و تأکيد بر اين مطلب، چيزي است که از پافشاري طرف مخاصمه حضرت نسبت به شورا و استناد به آن در مشروعيت بخشيدن به معارضه اش با علي (ع) در خلافت است. به بيان واضح تر، کسي که در منابع تاريخي به تحقيق بپردازد، در مي يابد که اصطلاح شورا و استدلال به آن به عنوان مصدر مشروعيت حکومت، قبل از شورايي که عمر تعيين کرده بود، بر سر زبان ها نبود و قبل از عمر هم کسي به آن استناد و عمل نکرد.
از زماني که عمر شورا را – با تعيين شش نفر و مجبور نمودن آنان به اينکه از بين خود يک نفر را به عنوان خليفه برگزينند- ابداع کرد، غالب اعضاي آن شورا، سعي در نزديک خود به خلافت را داشتند و جامعه اسلامي نيز مي ديد که چگونه براي خلافت دست و پا مي زنند. از اينجا بود که باب جديدي در مبارزه براي به دست آوردن خلافت باز شد. از اين رو، اولين کساني که باب مخالفت با خلافت علي را باز کردند، طلحه و زبير بودند که خود از بارزترين عناصر اين شورا بودند و همين شورا را اساس مشروعيت مخالفت و معارضه با خليفه شرعي قرار دادند و حال آنکه بعد از رحلت پيامبراکرم (ص) هيچ اجتماعي مانند اجتماعي که بر خلافت علي برپا شد در مورد کسي شکل نگرفت.
در اين خصوص، مناسب است تصريح تاريخ، نسبت به اولين مخالفت با خليفه مسلمانان، بعد از بيعت با ايشان و حوادث و تعارضات جدي معارضين که نتيجه روشن مسأله شورا بود را مورد مطالعه قرار دهيم:
ابن قتيبه در کتاب «الامامه و السياسه» چنين مي نويسد: نقل است که طلحه و زبير بعد از بيعت نزد علي آمدند و گفتند: آيا مي داني چرا با تو بيعت کرديم اي اميرالمؤمنين؟ فرمود: بله، بيعت کرديد که از من حرف شنوي داشته باشيد و اطاعت کنيد؛ مانند بيعتي که با ابوبکر، عمر و عثمان نموديد. گفتند. اين گونه نيست؛ بلکه ما با تو بيعت کرديم که در اين امر خلافت با تو شريک باشيم. فرمود: اين چنين نيست؛ بلکه شما در سخن، پايدار و در کمک بر ناتواني و سستي شريک هم هستيد.
ابن قتيبه ادامه مي دهد که : زبير شکي نداشت که به ولايت بر عراق دست مي يابد و طلحه نيز شکي نداشت که به ولايت بر يمن دست خواهد يافت. اما وقتي برايشان روشن شد که علي، هيچ ولايتي براي آنها در هيچ جا در نظر نگرفته است، شکايت هايشان شروع شد. زبير در اجتماع قريش، چنين سخن گفت: اين بود پاداش ما از سوي علي، ما براي او عليه عثمان قيام کرديم و ابتدا بر عثمان گناهي را اثبات نموده و سپس سبب قتل او را فراهم ساختيم. در حالي که علي در خانه اش نشسته بود و کار تمام شد. اکنون که به آنچه خواسته، رسيده است، به ما توجهي نمي کند و ديگران را مدنظر دارد. طلحه نيز چنين گفت: ما سه تن از اعضاي شورا بوديم. ما با او بيعت کرديم و هرچه داشتيم
در اختيارش گذاشتيم؛ ولي بيهوده به وي اميد بسته بوديم و خطا کرديم (ابن قتيبه، بي تا، ج1: 70-71).
ابن قتيبه ادامه مي دهد: گفته اند چون طلحه و زبير و عايشه به بصره وارد شدند، مردم به استقبال عايشه آمدند و گفتند: اي ام المؤمنين، چه کسي شما را از خانه تان بيرون کرده است؟ چون جمعيت زياد شد، عايشه با بياني بليغ، شروع به سخن کرد. ابتدا حمد و ثناي خدا کرد و سپس گفت اي مردم! به خدا قسم، عثمان هيچ گناهي نداشت که موجب حلال شدن خون گردد..، نظر من اين است که قاتلان عثمان را به قتل برسانيد و موضوع خلافت را به شورا واگذاريد؛ همان گونه که عمر انجام داد (همان: 87).
وي ادامه مي دهد: گفته اند علي (ع) بعد از اينکه زبير انصراف داد، به طلحه فرمود: چرا به بصره آمدي و عليه من شورش کردي؟ گفت: به خون خواهي عثمان. فرمود: خدا قاتلان عثمان را بکشد. طلحه گفت: تو امر به قتل عثمان کردي. فرمود: به خدا قسم نه. طلحه گفت: از خلافت کناره گيري کن؛ آن را به شورا واگذار مي کنيم (همان: 95).
همچنين گفته اند که معاويه به عبدالله بن عمر نامه محرمانه اي نوشت، بدين مضمون که: ما را جهت گرفتن حق اين خليفه مظلوم (عثمان) ياري کن. من قصد خلافت و رياست بر تو را ندارم؛ بلکه مي خواهم تو امير گردي و چنانچه نپذيرفتي، به شوراي مسلمين واگذار مي کنيم (همان: 119).
معاويه درنامه اي به سعد بن ابي وقاص چنين نوشت: سزاوارترين مردم به ياري عثمان، اهل شورايي هستند که وي را انتخاب کردند و طلحه و زبير که شريک تو در شورا و امر خلافت و مانند تو در اسلام بوده اند، ياري اش کردند و براي ياري عثمان. ام المؤمنين عايشه، تحقير شد و جلوي آنها را نگرفت. بگذار خلافت را به شوراي مسلمين واگذار کنيم (همان: 120).
ابن قتيبه در ادامه مي نويسد : و گفتند که معاويه به علي (ع) نوشت: به جانم سوگند که اگر مردم با تو بيعت کرده اند و تو از خون عثمان بريء بودي، مانند ابوبکر، عمر و عثمان مي بودي. ولي تو مهاجرين را عليه عثمان شوراندي و انصار را از او دور ساختي. نادانان از تو اطاعت کردند و ضعيفان دورت را گرفتند. اهل شام آن قدر با تو مي جنگند تا قاتلان عثمان را تسليم شان کني که در آن صورت، خلافت را به شورايي بين مسلمين وا مي گذاريم (همان: 121).
با توجه به اين روايات، روشن گرديد که مسأله شورا، پايه و اساسي براي مخالفت معارضين علي (ع) شد که با اعتراض طلحه و زبير شروع گرديد و به عايشه رسيد و در نهايت به معاويه ختم شد. طبيعي و منطقي است که با اين حرکت تبليغي گمراه کننده، به گونه اي برخورد شود که گروه معارض، قدرت خود را در استفاده از شورا براي ايجاد خلافت شرعي از دست بدهد و حجت از دستش گرفته شود؛ به اين صورت که حجت آنها را به رخشان بکشد و آنها را به آنچه خود ملتزم و معتقد هستند، الزام کند.
شورايي که عمر تأسيس کرد، شوراي عموم مسلمانان نبود، به گونه اي که اهل بصره و شام را نيز شامل گردد؛ بلکه شورايي محصور بين مهاجرين و انصار بود. از اين رو، وقتي آن شورا و اجتماع بزرگ (که شکل گيري آن بعد از رحلت پيامبر بي سابقه بود و براي کسي تحقق نيافته بود) بر يک فرد- که منحصر در علي بود- تحقق پيدا کرد، مورد رضايت خداست و چنين بيعتي، مسلمانان ديگر را که در بلاد دور از پايتخت مسلمين- مانند اهل بصره و شام- سکونت دارند، ملزم به پذيرش مي کند.
نکته سوم: عبارتي که در نامه اميرالمؤمنين به معاويه وجود دارد. صريح در پذيرش شورا نيست؛ بلکه به اصطلاح ادبي، ايهام دارد؛ يعني طرف مقابل تصور مي کند که وي شورا را قبول دارد. ولي واقع امر، پذيرش شورا نيست؛ بلکه برگشت به نص و تصريح به امامت و تعيين از سوي خدا است. عبارت حضرت اين است: «شورا منحصر در مهاجرين و انصار است که وقتي بر يک فرد اجتماع کردند و وي را امام خود ناميدند، مورد رضايت خدا است»؛ ملاحظه مي شود که در اين عبارت، شورا مقيد به اجتماع مهاجرين و انصار و اجماع همه آنها در رأي شده است؛ يعني رأي علي و اهل بيت و پيروانشان از مهاجرين و انصار که معتقد به نظريه ي نصب در مسأله امامت هستند در اين شورا نهفته است. از اين رو، اين شورايي است که موافق رأي معصوم است و نتيجه اش خلافت و امامت علي (ع) است و منصوص از سوي خدا و رسول است.
$نتيجه گيري
براساس روايات شورا، شورايي که نصوص کتاب و سنت، بر شرعي بودن و رجحان آن دلالت مي کنند، شوراي متأخر از حکومت است؛ يعني شورايي که حاکم، بعد از تمام شدن مشروعيت حکومتش در اداره شؤون مسلمانان از آن کمک مي گيرد. اين شورا
محدود به اموري است که از سوي خدا و رسول، سخن يا تصميمي در مورد آنها وجود نداشته باشد
 

پي‌نوشت‌ها:
 

*استاد دروس عالي فقه و اصول در حوزه ي علميه ي قم.
1- اشاره به اين مطلب است که نقل شده است که معاويه به جرير (فرستاده علي (ع)) گفت: من نظري دارم و آن اين است به علي بنويس که شام و مصر را در اختيار من گذارد و هنگامي که وفاتش فرا رسيد، بعد از خودش بيعت با کسي را برگردنم نگذارد. در اين صورت، من تسليم او مي شوم و با او در خلافت بيعت مي کنم... (ر. ک: ابن قتيبه، الامامة و السياسة: 115).
2- در قرآن کريم، نمونه هايي از اين نوع استدلال را خداوند از زبان انبيا نقل فرموده است. به اين نمونه ها توجه کنيد. قوم حضرت ابراهيم (ع) به وي گفتند: «أانت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم* قال بل فعله کبيرهم هذا فاسألوهم ان کانوا ينطقون» (انبياء (21): 62-63)؛ آيا تو اين کار را با خدايان ما کردي؟ گفت: بزرگشان اين کار را انجام داد. از او بپرسيد، اگر سخن مي گويد.
در جاي ديگر در داستان حضرت ابراهيم آمده است: «فلما جنّ عليه راي کوکبا قال هذا ربي فلما اقل لا احب الافلين* فلمّا رأي القمر بازغاً قال هذا ربي فلمّا افل قال لئن لم يهدني ربّي لاکوننّ من القوم الضالين* فلمّا رأي الشمس بازغه قال هذا ربي هذا اکبر فلمّا افلت قال يا قوم انّي بري مما تشرکون» (انعام (6): 76-78)؛ چون تاريک شد و ستاره را ديد، گفت: اين پروردگار من است و چون افول کرد گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نکند، از گمراهان خواهم بود. چون خورشيد را درخشنده ديد، گفت: اين پروردگار من است: اين بزرگتر است. چون افول کرد، گفت: اي قوم! من از آنچه شما شرک مي ورزيد برائت مي جويم.
در حکايت حضرت يوسف (ع) آمده است: «فلما جهزهم بجهازهم جعل السقايه في رحل اخيه ثم اذن موذن ايتها العير انّکم لسارقون* قالوا واقبلوا عليهم ماذا تفقدون* قالوا نفقد صواع الملک و لمن جاء به حمل بعير و انا به زعيم* قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد في الارض و ما کنّا سارقين* قالوا فما جزاوه ان کنتم کاذبين* قالوا جزاؤه من وجد في رحله فهو جزاؤه کذلک نجزي الظالمين* فبدأ باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وعا اخيه کذلک کدنا ليوسف ما کان ليأخذ اخاه في دين الملک الا ان يشاء الله نرفع درجات من تشا و فوق کل ذي علم عليم* قالا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها يوسف في نفسه و لم يبدها لهم قال انتم شرّ مکاناً و الله اعلم بما تصفون* قالوا يا ايها العزيز ان له ابا شيخاً کبيراً فقد احدنا مکانه انّا نراک من المحسنين* قال معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انّا اذً لظالمون» (يوسف (12): 70-79) چون جهاز آنان را کامل کرد، ظرف را در خرجين مرکب برادرش قرار داد. سپس يک نفر اعلام کرد: اي کاروان! شما سارق هستيد.. گفتند: اگر سخن شما دروغ باشد، مجازات کسي که دزدي کرده باشد، چيست؟ گفتند اگر در خرجين کسي پيدا کرديد، خود او را بازداشت کنيد؛ ما اين گونه ستمکاران را مجازات مي کنيم...
گفتند: اي عزيز مصر! او پدر پيري دارد. يکي از ما را به جاي او نگه دار؛ ما تو را نيکوکار مي دانيم. گفت: پناه بر خدا! هرگز غير از فرد سارق را نخواهيم گرفت؛ چرا که در آن صورت، خود ما از ستمکاران خواهيم بود.
 

منابع و ماخذ:
1- قران کريم.
2- نهج البلاغه.
3- آلوسي، سيد محمود، روح المعاني، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا.
4- ابن عبدربه، شهاب الدين ابوعمر، العقد الفريد، بي جا، بي تا.
5- ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، تحقيق طه محمد الزيني، قاهره، مؤسسه الحلبي و شرکاه، بي تا.
6- اراکي، محسن، نظريه الحکم في الاسلام، قم، مجمع الفکرالاسلامي، چ2، 1428 ق.
7- الترمذي، سنن الترمذي، تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان، بيروت، دارالفکر، چ2، 1403 ق، ج5.
8- الحاکم النيشابوري، المستدرک، تحقيق يوسف عبدالرحمان المرعشلي، بي جا، بي تا، ج3.
9- الدوري، الشوري بين النظريه و التطبيق، بغداد، 1974 م.
10- اليعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دار صادر، بي تا.
11- بلاذري، انساب الاشراف، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، چ1، 1394 ق.
12- حرالعاملي، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت (ع) چ2، 1414ق.
13- رشيد رضا، محمد، تفسيرالمنار، بيروت، دارالفکر، بي تا.
14- سيوطي، تاريخ الخلفاء، بي جا، بي تا.
15- شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، جامعه المدرسين في الحوزه العلميه بقم المقدسه، 1404 ق.
16- طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، قم، انتشارات جامعه مدرسين، بي تا.
17- طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، تهران، نشر نو، 1366.
18- موسوي، سيدصادق، تمام نهج البلاغه، بيروت، بي جا، بي تا.
19- هيثمي، ابوبکر، مجمع الزوائد، بيروت، دارالفکر، 1412 ق.
منبع:نشريه حکومت اسلامي، شماره 52.