نویسنده:عباسعلی عظیمی شوشتری (*)




 

5- پایان اسارت
 

رفتار پیامبر اسلام با اسرای جنگی را باید در راستای اهداف عالیه اسلام در هدایت جامعه بشری تحلیل کرد. از این رو، وظیفه دولت اسلامی، راهنمایی و هدایت اسیران
است. به همین دلیل، خداوند متعال به پیامبر خود چنین امر می کند: «یا ایها النبی قل لمن فی ایدکم من الاسری ان یعلم الله فی قلوبکم خیراً یوتکم خیراً ممّا اخذ منکم و یغفرلکم و الله غفور رحیم* و این یریدوا خیانتک فقد خانوا الله من قبل فامکن منهم و الله علیم حکیم» (انفال (8): 70-71)؛ ای پیامبر به کسانی که در دست شما اسیرند، بگو: اگر خدا در دلهای شما خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا می کند و بر شما ببخشاید و خدا آمرزنده و مهربان است و اگر بخواهند به تو خیانت کنند، پیش از این هم به خدا خیانت کرده اند و [خدا تو را ] بر آنها مسلط ساخت و خداوند دانای حکیم است.
بنابراین، هرکس از آنان ایمان می آورد، خونش حرمت پیدا می کرد و هدف از تشریع جهاد و گرفتن اسیر نیز همین امر است. با توجه به آنچه گفته شد در صورتی که اسیر، ایمان نمی آورد، پایان اسارت او به یکی از طرق زیر انجام می گرفت:
اول- آزادی بدون قید و شرط
در این روش که فقها به «منّ» (منت نهادن) از آن یاد می کنند، پیامبر با توجه به مصالح اسلام و مسلمین، اسرا را بدون هیچ شرط و یا دریافت مالی، آزاد می فرمودند.
در جنگ بدر، برخی از اسرا را به همین شکل رها کردند (الزحیلی، 1412 ق: 422).
بسیاری از سران قریش، پس از فتح مکه، توسط پیامبر آزاد شدند. آنها کسانی بودند که بیشترین آزار را بر ایشان روا داشتند و در سیزده سال حضور در مکه، هر دسیسه ای که توانستند کردند و در نهایت نیز برنامه ترور رسول خدا را ترتیب دادند. اما پیامبر آنها را آزاد کرد و به آنها فرمود: «بروید که شما از آزادشدگان هستید» (ابن اثیر، بی تا: 298).
هنگامی که ماه مبارک رمضان حلول می کرد، پیامبر دستور آزادی همه اسرا را صادر می کردند (عاملی، 1403 ق، ج 6: 329). افرادی را نیز به دلیل دارا بودن برخی صفات عالی و کمالات ،آزاد می فرمودند (همان). ایشان هفتاد نفر از اسیران جنگ بدر را به شرط آنکه هرکدام به ده نفر از مسلمین خواندن و نوشتن بیاموزند، آزاد نمودند (ابن اسحاق، 1361: 259).
دوم- دریافت فدیه (1)
یکی از رایج ترین روش ها در آزادی اسیران، دریافت فدیه بود. در جنگ بدر، پیامبر اسلام بسیاری از اسرای قریش را در مقابل دریافت فدیه آزاد کردند (ابن اثیر، بی تا: 148). (2)

6-جنایتکاران جنگی
 

ممنوعیت کشتن اسیر، اصلی اساسی در اسلام است (علامه حلی، 1413ق، ج1: 488) به گونه ای که اگر کسی اقدام به قتل اسیر نماید، به عنوان قاتل، مجازات می شود و بنا به نظر برخی از فقها، قاتل باید دیه او را بپردازد (احمدی میانجی، 1411ق: 234). پیامبر اسلام به صراحت فرمودند: «هرکس «لا اله الا الله» بگوید، خود و اموالش مصونیت پیدا می کند (مجلسی، 1403 ق، ج 68: 343). پیامبر فقط دستور قتل کسانی را می دادند که مرتکب جرم یا جنایت جنگی شده یا محرز می شد که فردی از مسلمانان را کشته است؛ مثلاً «کنانه بن ابی الحقیق» را در جنگ خیبر در اختیار «محمد بن مسلمه» گذارد تا به قصاص برادر خود او را بکشد (ابن اثیر، بی تا: 259)؛ هرچند این امر، عمومیت نداشت و بسیاری از چنین افرادی را نیز عفو می کردند.
همچنین پیامبر (ص) سران کفر و الحاد همچون «حی بن اخطب» که از عوامل اصلی بروز جنگ احزاب بود- و «کعب بن اسد» - رئیس قبیله «بنی قریظه» که عامل اصلی خیانت به مسلمین و نقض پیمان بود- را اعدام کردند؛ هرچند در مواردی نیز، بنا به مصالحی از مجازات آنها صرف نظر می فرمودند. همچنین افرادی که با توطئه های مختلف، خسارات فراوان مادی و معنوی به اسلام و مسلمین وارد می کردند نیز مجازات می شدند؛ مانند «عقبه بن ابی معیط» (3) و «نضر بن حارث». (4) همچنین افرادی هم که با استفاده از روش های فرهنگی و هنرمندانه و تأثیرگذار مانند شعر و سخنوری علیه اسلام تبلیغ کرده و مشرکان را برای حمله به مسلمین، تحریک می کردند نیز مجازات می شدند؛ مانند فردی که به نام «اباعزه» که شاعر بود و با شعر خود کفار را تحریک می کرد (5).

حادثه «بنی قریظه»
 

سؤالی که اینجا مطرح می شود این است که اگر رفتار، پیامبر چنین بوده است، پس حادثه «بنی قریظه» را چگونه باید تحلیل کرد؟در این خصوص بحث های بسیاری صورت گرفته و مخالفین اسلام و مستشرقین نیز تبلیغات گسترده ای روی آن انجام داده و تلاش کرده اند تا با بهانه قرار دادن آن، چهره تابناک رسول مکرم اسلام را به گونه ای که خود مایلند، جلوه دهند.
خلاصه واقعه این است که هنگام هجرت پیامبر، سه قبیله یهودی به نام «بنی نظیر»، «بنی قینقاع» و «بنی قریظه» (6) در مدینه به سر می بردند. آنان با پیامبر، قرارداد صلحی منعقد کردند ومتعهد شدند که علیه مسلمین، هیچ اقدام خصمانه ای نکنند و در غیر این صورت، پیامبر (ص) حق خواهد داشت آنها را به قتل رسانده، زنان و فرزندانشان را به اسارت بگیرد و اموالشان را مصادره کند. (مجلسی، 1403، ج 9: 111). ابتدا قبایل بنی نظیر و بنی قینقاع خیانت کردند، اما پیامبر مجازات های اجرایی پیمان را درباره آنها به اجرا نگذاشت و صرفاً از مدینه اخراجشان کرد (ابن هشام، بی تا، ج 2: 75 و 142).
قبیله بنی قریظه در جنگ احزاب و در زمانی که مسلمین در شرایط بسیار سخت و سرنوشت سازی قرار داشتند، پیمان خود را شکست و با مشرکان متحد شد و از پشت به مدینه حمله ور شده، شرایط را بر پیامبر بسیار سخت کرد. با پایان نبرد احزاب، پیامبر مأموریت یافت که این قبیله را نیز مجازات کند. بنی قریظه پس از 25 روز محاصره، تسلیم شد. قبیله «اوس» که هم پیمان آنان در دوران جاهلیت بود، از پیامبر تقاضا کرد همان رفتاری را که با دو قبیله پیشین داشتند با بنی قریظه نیز در پیش گیرند. پیامبر (ص) نیز «سعد بن معاذ» رئیس قبیله اوس را به عنوان حَکَم پیشنهاد کرد. هم اوسیان و هم یهود بنی قریظه از این پیشنهاد استقبال کردند. آن گونه که در کتب تاریخی آمده است، سعد حکم می کند که همه مردان آنان کشته و زنان وکودکان آنها به اسارت گرفته شوند. پیامبر نیز دستور دادند، مردان بنی قریظه را- که برخی ششصد، برخی هفتصد و برخی نهصد نفر ذکر کرده اند- در بازار مدینه گردن زده، زنان و کودکانشان رانیز به اسارت گیرند (همان: 173- 179). آیه 26 سوره احزاب نیز در خصوص این حادثه نازل گردید: «و انزل الذین ظاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرّعب
فریقاً تقتلون و تأسرون فریقا»؛ آن گروه از اهل کتاب که پشتیبان و کمک مشرکان بودند، خدا از حصار و سنگرشان فرود آورد و ترس از مسلمانان را در دلهایشان افکند تا که گروهی از آنان را به قتل می رساندید و گروهی را اسیر می کردید.
همان گونه که مشخص است، عملکردی که از پیامبر در این قضیه نقل می شود، هیچ شباهتی با سیره ایشان در قبل و بعد از این حادثه ندارد و حتی با صریح برخی از آیات قرآن در خصوص رفتار با اسیران مغایرت دارد، به ویژه آیه چهارم سوره محمد (ص)، بنابراین، دو احتمال را می توان تصور کرد:
احتمال اول اینکه بپذیریم از نظر تاریخی، این حادثه با همین کیفیت واقع شده است، اما در بیان چرایی آن این گونه تحلیل شود که حادثه در شرایط به خصوصی رخ داده است و پیامبر چاره ای جز آن نداشت؛ زیرا پیروزی های بعدی و حفظ حکومت نوپای اسلامی در گرو چنین شدت عملی بود!
اما اوضاع و احوال زمان وقوع حادثه، چنین اضطراری را نشان نمی دهد. اگرچه از جانب بنی قریظه احساس خطر می شد، اما به گونه ای نبود که چنین شدت عملی لازم باشد؛ زیرا پیامبر در زمانی که قدرت نظامی و نفوذ کمتری داشت، با دو قبیله بنی نظیر و بنی قینقاع مدارا کرد، با وجود اینکه خطر یهود بسیار بیشتر بود.
تحلیل دیگر این است که بگویم پیامبر (ص) می خواست به گونه ای، خیانت کاران را مجازات کند که درس عبرتی برای سایرین باشد تا بعدها جرأت چنین اقدامی را علیه پیامبر و جامعه اسلامی نداشته باشند!
این تحلیل را نیز نمی توان پذیرفت واگر این حادثه، نسبت به هریک از دو قبیله قبلی رخ می داد، استدلال قابل قبولی بود، اما در مورد بنی قریظه که آخرین قبیله یهودی ساکن در مدینه بود قابل پذیرش نیست و اساساً امکان بروز خیانتی مشابه آن وجود نداشت. بنابراین، به طور طبیعی تأثیری در آینده نداشت؛ همان طور که در عمل نیز مانع توطئه های بعدی یهود نشد.
تحلیل سوم در مورد احتمال اول این است که رسول خدا به منطوق قراردادی که با آنان داشت، عمل کرد. از این رو، عملی غیرحقوقی انجام نداده است. اما سیره پیامبر نشان می دهدکه ایشان، حتی در مواردی که طبق قانون، حق شدت عمل داشت به مجازاتی کمتر از حادثه بنی قریظه نیز راضی شدند. نمونه بارز آن، قضیه مثله شدن حضرت حمزه
و خودداری از پیامبر اسلام از مقابله به مثل و آزاد کردن سران مکه- با علم و اطلاع از نفاق درونی آنها و تأثیر نامیمونی که در آینده جهان اسلام داشتند- بود این در حالی بود که پیامبر (ص) مطابق تمام معیارهای حقوقی، حق مجازات آنان را داشت، اما از آنها گذشت کرد.
تصور دوم هم این است که داستان به این شکل که در کتب تاریخی بیان شده، نبوده و دچار تحریف و اغراق گویی شده است.
به نظر می رسد که این فرض از قوت بیشتری برخوردار است. دلایلی که احتمال تحریف را تقویت می کند به این شرح می باشد:
اولاً: واقعیت این است که مورخین در نقل حوادث زمان پیامبر (ص) و ائمه (ع) دقت نظر و حساسیت هایی را که فقها در بررسی دیق روایات از جهت صحت و سقم آنها به کار می بندند، صورت نمی دهند. به عبارت دیگر در قطعی بودن آن کنکاش لازم صورت نمی گیرد. این حادثه نیز از آن جمله است. به همین دلیل، منبع حکم و فتوای هیچ یک از فقها واقع نشده است، حال آنکه در صورت صحت و اتقان می بایست به عنوان سیره پیامبر، مورد استناد آنان در موارد مشابه قرار می گرفت.
ثانیاً: نه تنها، کنکاش لازم صورت نگرفته است، بلکه توجهی به سلسله روایت آن هم نشده است. ظاهراً این حادثه اولین بار توسط ابن اسحاق (متوفای سال 151 ق) نقل شده است؛ یعنی حدود 140 سال پس از واقعه. منابع روایی او در این فاصله زمانی نیز نامعلوم هستند، پس قدر متیقن این است که روایت این حادثه از نظر سلسله روات، کاملاً ضعیف و غیرقابل اعتماد است. آنچه که تردیدها را افزایش می دهد، این است که حادثه ای در این سطح از اهمیت، علی القاعده می بایست از اخبار متواتر باشد؛ زیرا در منظر و مرثای عموم مردم واقع شده است. اما نه تنها چنین تواتری وجود ندارد، بلکه همان گونه که گفته شد، راویان آن هم نامعلوم هستند؛ به گونه ای که حتی کسانی مانند «ابن حجر عسقلانی» هم آن را باور نکرده اند (عسقلانی، بی تا، ج4: 45).
ثالثاً: داستان هایی که در خصوص قضیه بنی قریظه نقل می شود، بسیار شبیه جریان محاصره اورشلیم در سال 73 میلادی توسط رومیان است. مثلاً «یوسفوس» مورخ یهودی به نقل از «العیازر» روحانی بزرگ یهودیان، خطاب به آنان، همان پیشنهاداتی را بیان می کند که نقل می شود کعب بن اسد، بزرگ بنی قریظه به مردم خودش داد. (7) اگر این
موضوع را در کنار این احتمال وی قرار دهیم که یهودیان مدینه از نسل بازماندگان حادثه سال 73 هستند، تردیدها باز هم تقویت می شوند و امکان داستان سازی را که یهود ید طولایی در آن دارند، تقویت می کند.
رابعاً: اشکال عمده دیگر ،آمار کشته شدگان است که از یک سو بسیار تفاوت دارند، کسی مانند «ابن شهر آشوب» تعداد مردان بنی قرظه را هفتصد نفر ذکر کرده که 450 نفرشان در آن حادثه اعدام می شوند (عاملی، 1385، ج12: 118). برخی نیز اعدامیان را فقط 40 نفر ذکر کرده اند (ابوعبید، بی تا: 110). چنین تفاوتی، سندیت حادثه را به شدت مخدوش می کند. از سوی دیگر با شرایط جمعیتی آن زمان مدینه نیز سازگار نیست. اگر مردان جنگی بنی قریظه نهصد نفر بودند، جمعیت آنان حداقل چهار هزار نفر تخمین زده می شود. مگر جمعیت مدینه که شهری کویری بود، در آن زمان، چقدر بود که چهار هزار نفر آن متعلق به یک قبیله از یهود بنی قریظه باشند؟! این در حالی است که کل مردان جنگی مدینه، همراه پیامبر در جنگ احد، هزار نفر و در جنگ احزاب، سه هزار نفر بودند (که شامل مهاجرین و مسلمانانی که از جاهای دیگر خود را به پیامبر رسانده بودند نیز می شد) (ابن اثیر، بی تا: 169).
دلایل یگری نیز وجود دارد؛ اما در این مقاله به همین میزان بسنده می کنیم.
هیچ بعید نیست که در این حادثه، پیامبر (ص) فقط سران آنها را مجازات کرده باشد. به ویژه که مورخی مانند «ابن جوزی» حکم سعد را فقط شامل کسانی دانسته که نقش اساسی در جنگ و خیانت داشته اند (عاملی، 1385، ج12: 118). برخی از مورخین، مانند «زهری» نیز گفته اند: «دراین روز، تعدادی مرد کشته شدند» (بلاذری، 1405: 35). که نشانگر کم بودن تعداد اعدامیان است. آنچه که از قرآن کریم نیز بر می آید، بیش از این نیست. به هر حال، جا دارد تا این موضوع توسط مورخان و علمای اسلام، مجدداً مورد بازبینی و تحقیق قرار گیرد و با تیزبینی و دقت نظر ارزیابی و مطالعه شود تا حقیقت روشن گردد.

مسأله نسخ
 

نکته دیگری که در اینجا باید به بررسی آن بپردازیم، این است که برخی بر این اعتقادند که با نزول سوره «توبه» به ویژه آیه پنجم آن، آن دسته از آیات (از جمله آیه
چهارم سوره محمد) که دلالت بر امکان پذیرش فدیه و آزادی اسرا دارند، نسخ گردیده اند. بنابراین، به آیات مذکور و سیره نبوی در این زمینه نمی توان استناد کرد و باید همه اسرایی را که مسلمان نمی شوند به قتل رساند. پاسخ این است که :
اولاً: نسخ باید با دلایل قاطع ثابت شود و در صورت تردید، پذیرفتنی نیست. اما در اینجا چنین دلایل قاطعی وجود ندارد. نسخ در صورتی است که بین دو قاعده با حکم واحد، تعارض وجود داشته باشد. در حالی که بین آیه پنجم سوره توبه (8) و آیه چهارم سوره محمد، (9) تعارضی وجود ندارد و برعکس، جمع آنها ممکن است؛ زیرا آیات سوره توبه بر کشتن مشرکین در حال جنگ با مسلمین دلالت دارد و صدر آیه چهارم سوره محمد، ناظر بر اذن جنگ تا زمان اسارت است و دلالت بر امکان آزاد کردن و یا پذیرش فدیه پس از آن دارد.
ثانیاً: تعارض، زمانی منجر به نسخ می شود که هر دو حکم از نظر عموم و خصوص، وضعیت یکسانی داشته باشند. در حالی که آیه پنجم سوره توبه، مطلق و آیه چهارم سوره محمد مقید است و مطلق، ناسخ مقید نمی شود؛ بلکه به وسیله آن مقید می شود (طباطبایی، 1367، ج18: 34).
به هرحال بسیاری از مفسرین بر این اعتقادند که با وجود آیه چهارم سوره محمد، اسیر را پس از اسارت نمی توان کشت؛ بلکه فقط می توان او را آزاد کرد یا از او فدیه گرفت (مکارم شیرازی، 1361، ج 21: 399؛ احمدمیانجی، 1411 : 237).

پی‌نوشت‌ها:
 

*عضو هیأت علمی پژوهشکده تحقیقات اسلامی.
- با توجه به نگاهی که اسلام به انسان و ارزش های او دارد، پیامبر گرامی اسلام (ص) جنگ را صرفاً وسیله و ابزاری می دانستند که به کارگیری آن، به عنوان آخرین راه حل و فقط با هدایت و نجات انسانها، مشروع بود. بر همین اساس نیز تمام تلاش خود را به کار می بردند که منجر به کمترین خسارات و تلفات گردد.
2- پیامبر گرامی اسلام، انسانی ترین روش ها را که تاکنون تاریخ بشر به خود دیده است، در جنگ ها به کار می گرفتند و از هرگونه تعدی و افراط و تفریط به طور جدی خودداری می فرمودند و تمام تلاش خود را به کار می بردند تا حداقل خسارات به دشمن وارد آید؛ زیرا هدف اصلی ایشان هدایت انسانها بود.
3- از منظر تاریخی، باید سیره پیامبر اسلام با دقت تمام و نکته سنجی، مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد تا حقایق این دوران نورانی تاریخ انسان، کاملاً روشن گردد.
1- کلمه فدیه به معنای مبغلی است که برای باز پس گرفتن یک اسیر پرداخت می شود (ر. ک: لغت نامه دهخدا) .
2- فدیه ای را که معمولاً برای آزادی می پرداختند از هزار درهم تا چهار هزار درهم بوده است (ر. ک: سید هاشم رسول محلاتی، زندگانی حضرت محمد: 297).
3- وی در مکه، مسلمین را بسیار آزار داده و بسیاری را به سخت ترنی شکل ممکن، شکنجه کرده بود.
4- او در جنگ بدر، پرچم دار کفار بود و پیامبر و مسلمین را بسیار آزار و اذیت کرده بود.
5- وی در جنگ بدر اسیر شد، پیامبر او را آزاد کرد، اما به مکه رفت و اشعاری سرود و مشرکین را به جنگ علیه پیامبر تحریص نمود. وی در جنگ احد دستگیر و با حکم پیامبر اعدام شد.
6- اصل و نسب آنها و اینکه از چه زمانی به شبه جزیره مهاجرت کرده اند، نامعلوم است. به احتمال زیاد، آنها از بازماندگان یهودیانی بودند که پس از فتح اورشلیم توسط رومیان در سال 73 میلادی و قتل عام آنان به این منطقه، مهاجرت کرده باشند.
7- برای اطلاع از این پیشنهادات، رجوع کنید به این هشام، السیره النبویه، ج2: 75 و 142).
8- فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم واحصروهم واقعدوا لهم کل مرصد فان تابوا و اقامو الصلاه و اتوا الزکاه فخلّوا سبیلهم ان الله غفور رحیم، (توبه، (9) (5).
9- فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتی اذا اثخنتموهم فشدّوا الوثاق فامّا منّا بعد و امّا فداء حتی تضع الحرب اوزارها ذلک و لو یشاء الله لانتصر منهم و لکن لیبلو بعضکم ببعض والّذین قتلوا فی سبیل الله فن یضلّ اعمالهم» (محمد (47): 4).
 

منبع:نشریه حکومت اسلامی، شماره 52.