سفر مصدق السلطنه به ديار فرنگ
نویسنده :منصور مهدوی




 
مصدق السلطنه سال 1288 ش (1909 م) راهي پاريس شد. در اين سفر برادرش ابوالحسن ديبا (ثقة الدوله)، همسر و فرزندانش نيز همراه وي بودند. مصدق السلطنه شرح ورود، استقرار و اشتغال به تحصيل خود را چنين روايت مي کند:
«مارس 1909 وارد پاريس شدم و چون اولين مسافرتم به اروپا بود براي تحصيل اطلاعات با دکتر محمودخان معتمد فرزند شادروان ميرزا عبدالکريم معتمدالحکما طبيب خانواده که چند سال در پاريس اقامت داشت ملاقات و بعد از مذاکرات برادرم را در يکي از دبيرستانهاي شبانه روزي «ليب ژان سوي دوسايس» گذاشتم سپس به مدرسه سياسي پاريس رفته با مدير مذاکره نمودم. برنامه مدرسه که به پنج قسمت تقسيم شده بود يکي مربوط به علوم مالي بود که سابقه خدمتم در وزارت ماليه ايجاب نمود اين قسمت
را انتخاب کنم.»(1)
وي قريب به دو سال در شهر پاريس و در مدرسه علوم سياسي در رشته علوم مالي به تحصيل اشتغال داشت. از اواسط سال دوم شديداً بيمار شد به حدي که از تحصيل بازماند. عدم مراعات شرايط بيماري، موجب تشديد آن و سرانجام مراجعه او به ايران شد. مدتي را درايران به مداواي خود گذرانيد و پس از مدتي به همراه مادر و خانواده اش مجدداًً رهسپار اروپا گشت. گويا در همين سفر است که همسرش کشف حجاب مي کند، عملي که مصدق السلطنه بعدها نسبت به آن مباهات مي کرد.
اين بار، او با عنايت به وضع مزاجي و کسالتي که داشت شهر نوشاتل سوئيس را به دليل آب و هواي مطبوعش براي اقامت خود انتخاب نمود. و از همين جاست که رشته هاي علقه ميان مصدق السلطنه و کشور سوئيس بسته مي شود. او چندي بعد در دانشکده حقوق شهر نوشاتل ثبت نام کرد:
«ازتصديق نامه سياسي مدرسه پاريس براي امتحاناتي که سال اول داده بودم استفاده کردم و به نام يک محصل رسمي در دانشکده حقوق که يک مؤسسه دولتي است ثبت نام نمودم.»(2)

اخذ دکتراي حقوق
 

مصدق در سال 1290 ش (1912م) موفق به اخذ مدرک ليسانس حقوق گشت. پس از آن تصميم گرفت دکتراي حقوق را نيز کسب کند. موضوع رساله دکتراي خود را «وصيت در حقوق اسلامي» انتخاب
نموده و براي تحرير آن دختر و پسر ارشدش را در سوئيس نزد برخي آشنايان گذارده و به همراه بقيه اعضاي خانواده به ايران مراجعت نمود. پس از سه ماه اقامت در ايران خانواده خود را در تهران گذارده و به نوشاتل سوئيس رفت. در آنجا ضمن ترجمه رساله دکتراي خويش به زبان فرانسه به عنوان کارآموز در دادگستري نوشاتل مشغول به کار شد:
«دردارالوکاله يکي از وکلا موسوم به «ژان رولي» کارآموزي کردم ابتدا به اموري که مربوط به مقدمات کار و تهيه پرونده بود مي رسيدم سپس از طرف او ادعاي کوچکي که کمتر احتمال برد داشت دفاع مي کردم. علت اين بود که صاحبان دعاوي بزرگ نمي خواستند کارآموزي که معلوم نبود داراي چه معلوماتي است از آنها دفاع کند.»(3)
مدت شش ماه به عنوان کارآموز به فعاليت خود ادامه داده و سرانجام از دادگاه نوشاتل تصديق نامه وکالت خود را به شرط تحصيل تابعيت سوئيس اخذ نموده و پيگيرامور تحصيل تابعيت شد:
«از شهرباني نوشاتل تصديق گرفتم و آن را با ضميمه درخواست خود به دولت مرکزي سوئيس فرستادم که مورد قبول واقع شد. نظر به اينکه ايام تعطيل شروع شده بود و عده اي از فرزندان و خويشان و دوستانم که آنجا تحصيل مي کردند مي خواستند با من به ايران بيايند. انجام کار را به بعد موکول نمودم و همه با هم حرکت کرديم.»(4)
در سال 1292 پس از اخذ مدارک دکتراي حقوق، فرزندانش ضياءاشرف و احمد را همچنان در سوئيس گذارده و خود به ايران آمد.

اشتغال به تدريس
 

در بدو ورود به تهران دکتر والي اله خان نصر مدير مدرسه علوم سياسي از دکتر مصدق السلطنه براي تدريس در آن مدرسه دعوت به عمل آورد که مورد قبول واقع شده و مشغول به تدريس گشت.
مدرسه علوم سياسي توسط دو فراماسونر و انگليسي مآب سرشناس به نامهاي ميرزا نصراله خان مشيرالدوله و پسرش ميرزا حسن خان مشيرالملک تأسيس شده و هدف آن جذب نخبگان ايراني و پرورش آنان مطابق فرهنگ استعمار و رواج غربزدگي بود. در زمره مدرسين اين مدرسه افرادي چون اردشير جي ريپورتر به عنوان معلم تاريخ باستان و چهره هايي مانند محمد علي فروغي (ذکاءالملک)، رجبعلي منصور (منصورالملک)، اديب السلطنه سميعي و ابوالقاسم انتظام الملک وجود داشتند که عمدتاً از چهره هاي سرسپرده و عمال انگليس به شمار مي آمدند. از درون چنين فضايي برجسته ترين مهره هاي انگليس و آمريکا بيرون آمده و در رژيم پهلوي به کارگزاران درجه اول سياسي و فرهنگي کشور مبدل شدند.
احمدخان ملک ساساني مورخ تاريخ معاصر ايران فضاي فرهنگي و سياسي حاکم براين مدرسه را چنين توصيف مي کند:
«اين مديران و معلمين که اغلبشان فقط براي اين انتخاب شده بودند که شاگردان را از طريق وطن پرستي منحرف و به خدمتگزاري اجنبي تشويق کنند، در سر کلاس موضوع درس را کنار گذارده و راجع اصل مقصود صحبت مي کردند.»(25)
احمد خان ملک ساساني که خود يکي از محصلين آن مدرسه بوده خاطره اي از محمد علي فروغي نقل کرده و سپس چنين ادامه مي دهد:
«روز ديگر جناب ولي الله خان نصر هم که تشريح درس مي دادند و معلوم نبود به چه درد ديپلماتهاي نامي آينده ايران مي خورد در سر درس فرمودند ايران مثل خزه اي است که به ديوار استخر چسبيده باشد و دولت انگليس به منزله آن ديوار است که اگر نباشد خزه وجود خارجي ندارد... در ميان فارغ التحصيلان مدرسه کمتر باسواد پيدا شده و سطح معلومات شان اساساً از سيکل اول مدرسه بالاتر نبود. يعني (همان اندازه که انته ليژان [اينتليجنت] سرويس در مستعمرات مايل است)... دستور ذکاءالملک و منصورالملک و باقر کاظمي هميشه اين بود که نبايستي اشخاص باسواد، با هوش جزو کارمندان وزارت خارجه درآيند. شرکت نفت هم با اين نظر کاملاًًً موافق بود... با کمال اطمينان مي توان گفت که مدرسه علوم سياسي خدمت خود را به اجنبي به بهترين وجهي انجام داد...»(5)

پذيرش تابعيت سوئيس
 

پس از به قدرت رسيدن وثوق الدوله، مصدق السلطنه بار ديگر راهي اروپا مي شود. در اين سفر ابوالفضل ميرزا عضد السلطان (ضامن عهدنامه فراماسونري مصدق السلطنه) نيز همراه وي بود در خصوص علت سفر وي بعضا گفته مي شود که پس از طرح قرارداد استعماري 1919 «به منظور مبارزه با اين قرارداد در سطح جهاني به اروپا عزيمت کرد».(6) مصدق السلطنه خود نيز مدعي است که از
مخالفان سرسخت قرارداد بوده و اعتراضات خود را به جامعه ملل ارسال داشته است.(7)
بياني که در خصوص علت سفر دکتر مصدق السلطنه به سوئيس طرح شد درست نمي نمايد چون بهترين راه براي دفاع از ملت و ميهن و مبارزه با اجنبي حضور در سنگر وطن، آگاه کردن و بسيج عموم مردم براي مبارزه است - همچنان که شهيد آيت الله سيد حسن مدرس چنين کرد - نه خروج از سنگر. ضمن آنکه وقايعي همچون تلاش مجدد او براي تحصيل تابعيت سوئيس خصوصاً همسفري دوستانه با سرپرسي کاکس عاقد قرارداد 1919 و انتصاب او به ولايت فارس از سوي انگليس ميرزا صحت و سقم ادعاي کذايي را به محک مي کشد.
چندان که گفته شد دکتر محمد مصدق السلطنه يک بار پس از اخذ مدرک دکتراي حقوق براي تحصيل تابعيت سوئيس اقدام نموده لکن اين کار ناتمام ماند. او اين بار پس از حضور مجدد در سوئيس سعي داشت کار ناتمام خود را به اتمام رساند لذا دست به کار شد و حتي پس از شنيدن خبر قرارداد 1919 تصميم قطعي خود را مبني بر اقامت دائم در سوئيس تجديد کرد تا بتواند تابعيت سوئيس را که اکنون شروطي بر اخذ آن افزوده شده بود، کسب نمايد:
«توقفم در تمام مدت جنگ در ايران سبب شده بود که کار ناتمام بماند و به واسطه پيش آمد جنگ عده زيادي از ملل مختلف از آن دولت [دولت سوئيس] درخواست تابعيت کنند و دولت نيز براي احتراز از هرگونه مشکلات مدت اقامت سه سال را که يکي از شرايط قانون سابق بود [را] به ده سال افزايش دهد تا کمتر بتوانند
درخواست تابعيت بنمايند و چون مدت اقامت من در سوئيس بيش از چهار سال نبود مشمول مقررات قانون جديد نگرديدم در آنجا بودم که قرارداد 9 اوت 1919 معروف به قرارداد وثوق الدوله بين ايران و انگليس منعقد گرديد که باز تصميم گرفتم در سوئيس اقامت کنم و به کار تجارت بپردازم.»(8)
بدين ترتيب او به تصميم به ترک وطن و تحصيل تابعيت سوئيس گرفت و بنا داشت به طور دايم مقيم سوئيس شود. براي دست يافتن به اين مقصود مي بايست به ايران بازگردد و برخي کارها ازجمله امور ملکي -مالي خود را تسويه نمايد تا شرايط را براي اقامت دائم در سوئيس فراهم سازد. در اين زمان (تير 1299) کابينه وثوق الدوله سرنگون و مشيرالدوله رئيس الوزرا شده بود. رئيس الوزراي جديد دکتر مصدق السلطنه را در کابينه خود به سمت وزارت عدليه منصوب کرد و چون وي در اروپا به سر مي برده است لذا با تلگراف مراتب را به اطلاعش رساند و او را به تهران احضار نمود. مصدق السلطنه پست وزارت ماليه را مي پذيرد ولي صرفاً بدان دليل که بتواند رواديد سفر خود را تهيه نمايد. اين نکته اي است که مصدق السلطنه بدان اذعان دارد(9) و اين بدان معناست که او همچنان بر تصميم خود مبني بر تحصيل تابعيت سوئيس مصمم بوده است.
در تابستان 1299 شمسي مصدق السلطنه به همراه فرزندانش که مدت ده سال در اروپا اقامت کرده بودند راهي ايران مي شود. در آغاز سفر محمد علي فروغي - رفيق ماسوني وي در لژ آدميت - را در پاريس ديده و به فروغي قول مي دهد که رياست ديوان عالي کشور را
به او واگذار کند.
هنگام عزيمت دکتر مصدق السلطنه به ايران، روسيه درگير انقلاب کارگري بود و راه عثماني هنوز احداث نشده بود. لاجرم وي از راه هندوستان وارد ايران شد و در راه نيز از مصاحبت «سرپرسي کاکس» برخوردار گشت:
«از طريق هندوستان به ايران مي آمدم که در بحر احمر با سرپرسي کاکس همان سفير انگليس که قرارداد وثوق الدوله را امضاء کرده بود مواجه شدم و پس از معارفه صحبت ازاين پيش آمد که من از کدام بندر به ايران وارد شوم. نظر باينکه مسافرتم از طريق بصره و راه آهن بغداد به نظر مي رسيد از سرپرسي خواهش کردم اطلاعاتي از اين طريق در دسترس من بگذارد که وعده داد در عدن تحقيقات کند و مرا از نتيجه مستحضر نمايد. اين کار شد و از عدن که به کشتي آمد گفت راه آهن بغداد را اعراب قطع کرده اند و از آن طريق مسافرت ممکن نيست. من گفتم از طريق بصره صرف نظر مي کنم و از بندر خودمان وارد ايران مي شوم.»(10)
در خصوص اشتياق فراوان مصدق السلطنه به کسب تابعيت سوئيس گفته شده است:
«اين نمونه اي از دو نيروي متضاد در طبيعت و سرشت او بود که ديالکتيکي عمل مي کردند؛ در آن واحد مخالف با هم و متحد با هم بودند. تا زماني که مي تواند مبارزه مي کند، اما وقتي احساس مي کند که همه چيز پايان يافته با همان انرژي و با روحيه اي عکس مورد اول، با تمامي قوا دست به عقب نشيني بزند.»(11)
اين سخن با عنايت به فضاي زمان قرارداد 1919 قابل بررسي و
تأمل است؛ اولاًً به دليلي که گفته شد (همسفري دوستانه مصدق السلطنه با کاکس، عاقد قرارداد 1919 و با دلايلي که عنقريب خواهد آمد) مصدق السلطنه در خصوص قرارداد مزبور مبارزه اي نکرده بود که اين نيروهاي متضاد به جريان بيفتد چون به نظر نمي رسد يک ايراني وطن دوست با کسي که يوغ استعمار را آورده بود تا بر گردن ملت ايران بيندازد اين چنين آرام و دوستانه رفتار نمايد و نيز گمان نمي رود که عاقد قرارداد تحت الحمايگي ايران با يک فرد مخالف قرارداد که «مجامع بين المللي»را از اغراض استعمارگرانه انگليس مطلع ساخته اين گونه صميمانه برخورد نمايد و حتي براي رفاه حال او خود را به زحمت بيندازد. ثانياً، با مبارزه مردان غيرتمند و مردم وطن دوست ايران قرارداد 1919 لغو شد و رئيس الوزراي مربوطه نيز از کار برکنار گرديد، لذا «همه چيز پايان نيافت» که قرار باشد نيروهاي کذايي در جهت «معکوس» طي طريق کنند. ثالثاً مصدق السلطنه قرارداد را مولود نظرات و تحميل سرپرسي کاکس مي داند نه انگليس.(12) لذا در جهت تطهير انگلستان اقدام مي کند که به فرض قبول اين نظريه لااقل مي بايست با سرپرسي کاکس برخوردي خصمانه مي داشت که چنين نکرده و آن دو مسافت اروپا -آسيا را صميمانه با کشتي پيمودند و اين خود حاکي از آن است که اصل «مبارزه در خصوص قرارداد» و باالتبع دليل مذکور راجع به علت تمايل مصدق السلطنه به تحصيل تابعيت سوئيس از بيخ و بن باطل است.

فصل چهارم
 

بازگشت به ايران و جلوس قدرت
 

مصدق السلطنه منصوب انگليس
 

دکتر مصدق السلطنه از طريق بوشهر وارد ايران شد. چگونگي اين ورود بسيار قابل تأمل است؛ چون در آن زمان عوامل انگليس برجنوب و ايالات جنوبي ايران مسلط بودند و آشکارا حوادث اجتماعي و سياسي منطقه را در جهت منافع خود هدايت مي کردند. در چنين شرايطي که در جنوب و ايالات جنوبي مأموران دولت ايران نمي توانستند بدون اجازه و صلاحديد انگليسيها کاري انجام دهند، مصدق السلطنه با يک کشتي انگليسي در حالي که افسران سفيدپوش بدرقه اش مي کردند در بندر بوشهر پياده شد(13) و در اين شهر مدتي ميهمان ميرزااسدالله خان اسفندياري يمين الممالک بود و پس از
چندي محمدتقي خان مويدالملک طي تلگرافي وي را به شيراز دعوت کرد. مصدق السلطنه ضمن پذيرش اين دعوت با بدرقه يمين الممالک راهي شيراز مي شود.
پس از ورود به شيراز در خانه مويدالملک منزل نمود. از جمله اولين کساني که به ديدار او رفت، ماژور هود کنسول انگليس در شيراز بود. به دنبال اين ديدار درحالي که هنوز مدتي از حضور مصدق السلطنه در شيراز نگذشته بود چند حانواده با نفوذ شيرازي که همگي به هواداري از انگليس شهرت داشتند خواستار انتصاب مصدق السلطنه به واليگري فارس شدند. آنها براي اينکه به طور قطعي رضايت وي را جلب نمايند متعهد شدند که هر يک مبالغ ذيل را به وي بپردازند:
الف - قوام الملک شيرازي هر ماه 2 هزار تومان که سالانه 24 هزار تومان مي شد.
ب - سردار عشاير فارس هر ماه 2 هزار تومان که سالانه 24 هزار تومان مي شد.
پ - نصير الملک سالانه 20 هزار تومان.
ت - و سايرين هر کدام از يک هزار تا سه هزار تومان.
مجموع اين مبالغ 116 هزار تومان مي شد.(14) اين مبلغ افزون بر حقوقي بود که او مي بايست بابت سمت واليگري فارس از دولت دريافت نمايد و اين درحالي بود که اگر وي به دنبال سمت وزارت کذايي تهران مي رفت با حقوق هر ماه 75 تومان سالانه فقط 9000 تومان مي توانست عايدي داشته باشد و نيز آنکه اين مبلغ پيشکش
شده تقريباً دوبرابر بودجه ايالت فارس بوده است.(15)
حدود سيصد تن از سران و متنفذين فارس با تلگرافهاي مکرر از مرکز تقاضا کردند که مصدق السلطنه را به عنوان والي فارس به رسميت بشناسد. تهران در برابر اين حجم عظيم تقاضا تسليم شده و مصدق السلطنه را به جاي دايي اش فرمانفرما به سمت واليگري فارس منصوب کرد.
پرسشي که دراين ميان مطرح مي شود اين است که چگونه يک جوان از فرنگ برگشته به يکباره چنين مورد اقبال و استقبال واقع شده و علاوه برحقوق دولتي چنين مبلغ کلاني را به وي پيشنهاد مي کنند؟ پاسخ اين سؤال، اعتراف شگرفي است که مصدق السلطنه بيان مي دارد:
«سياست انگليس در انتصاب من به ايالت فارس دخالت تام داشت»(16)

انتصاب ايلخان قشقايي
 

يکي از رسوم ناپسندي که در دوره قاجار مرسوم بود، فروش مناصب و مشاغل بود. براين اساس افرادي که متقاضي يک منصب بودند مي بايست مبالغي را به دربار «پيشکش» مي نمودند. مصدق السلطنه در زمان واليگري فارس بدون صلاحديد مرکز، صولت الدوله را به ايلخاني ايل قشقايي برگزيد. اين اقدام والي، شايعاتي را در خصوص اينکه وي مبالغي به عنوان رشوه و پيشکشي از صولت الدوله دريافت نموده است به دنبال داشت. دامنه اين
اتهامات چنان گسترده بود که سپهدار ارتشي (صدراعظم) خواستار توضيحاتي از وي شد. مصدق السلطنه با رد شايعات رايج در اين مورد گفت:
«سلف من از صولت الدوله شصت هزار تومان مي خواست ولي چون وي حاضر به پرداخت اين مبلغ نشد به اين سمت منصوب نشده بود. من او را به اين سمت منصوب کردم و غير از يکصد و پنجاه تومان که به دفتر ايالتي داده ديگر هيچ کس ديناري نپرداخته است.»(17)

قهرمانان تنگستان و مصدق السلطنه
 

مرزبانان دلير تنگستان و دشتستان سابقه اي طولاني در حراست از کيان وطن دارند. سال 1273 ه.ق (1233 ه.ش) احمدخان سردار رشيد تنگستاني با چهارصد تفنگ چي در قلعه ري شهر در برابر هجوم هشت هزار انگليسي مردانه مقاومت کرد. آنان هشتصد نفر از قواي دشمن را کشته و 5 عراده توپ را به غنيمت گرفتند. پايداري آنها آنقدر ادامه يافت تا اينکه نبرد به جنگ تن به تن تبديل شده و با شمشير و دشنه به دشمن متجاوز يورش بردند.
به دنبال انعقاد قرارداد 1907 بين روسيه و انگليس براي تقسيم ايران، پليس جنوب توسط انگليسيها و براي تثبيت سلطه آنان بر نواحي جنوب ايران تأسيس شد. اقدامات پليس جنوب با قتل و غارت و تحکيم پايه هاي استعمار توسط شبکه هاي جاسوسي همراه بود؛ ضمن آن که دولت استعمارگر انگليس انديشه جداسازي برخي استانهاي جنوبي و اعلام کشوري مستقل در آن ناحيه را در سر
مي پروراند. در چنين شرايطي در سال 1292 ش. (1333 ق) رئيسعلي خان دلواري، شيخ حسين خان چاه کوتاهي و زائر خضرخان اهرمي که مجاهديني رشيد و غيرتمند بودند عليه سلطه استعمار انگليس قيام نموده و درجنگهاي متعدد هزاران تن از قواي مجهز انگليس را به هلاکت رساندند. دليران تنگستاني و دشتستاني با شعار «پاينده باد اسلام» و «زنده باد ايران» پيشروي مي کردند.
دولت مرکزي از آنان حمايت نمي کرد، حتي وثوق الدوله در دوره زمامداري اش به تقويت پليس جنوب مبادرت ورزيد. مصدق السلطنه نيز در زمان واليگري فارس به کمک پليس جنوب شتافته و راساً اقدام به سرکوبي قيام ملي تنگستان نمود:
«يک روز ماژور قنسول انگليس آمد و به من گفت: ما حکم داده ايم تنگستاني ها را تنبيه بکنند. من حالم به هم خورد. گفت شما چرا حالتان به هم خورد؟ گفتم چون اين صحبتي که کرديد نه در نفع شما بود، نه در نفع ما. گفت توضيح بدهيد. گفتم شما از پليس جنوب شکايت داريد و مي گوييد که پليس جنوب در شيراز منفور است پس وقتي که شما پليس جنوب را مأمور تنبيه تنگستان بکنيد برمنفوريت آنها افزوده مي شود، تنگستاني ها اگر شرارت مي کنند من تصديق مي کنم، اگر بعضي از آنها راهزني مي کنند من تصديق دارم، اگر آنها را پليس جنوب تنبيه کند آنها جزء شهداء و وطن پرستها مي شوند و من راضي نيستم ولي اگر من که والي هستم آنها را تنبيه کنم به وظيفه خودم عمل کرده ام و کار صحيحي کرده ام، گفت توضيحات شما مرا قانع کرد شما کار خودتان را بکنيد من از شما تشکر مي کنم. بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و«ماژور هود، آمد از من تشکر کرد.»(18)
والي فارس بعد از دو ماه تلاش با دستگيري چند تن از سران تنگستاني ها فقط توانست قيام آنها عليه انگليسيها در «دالکي» و «شبانکاره» را که شاهراه شيراز و بوشهر بود، سرکوب کند. گفتني است ماهيت قيام ملي تنگستان و دشتستان در همان زمان بر مردم ايران آشکار بود، به طوري که پس از شهادت شيخ حسن خان چاه کوتاهي، مشيرالدوله رئيس الوزرا پيام تسليتي به خانواده او ارسال نمود و مردم تهران نيز در نقاط متعدد براي او مجلس ترحيم برگزار کرده و از مقامش تجليل به عمل آوردند و مصدق السلطنه نيز از اين احوال مطلع بوده است.(19) با اين همه وي به سرکوبي آنان اقدام مي نمايد.
تفنگداران جنوب که توسط انگليسيها سازماندهي شده بودند توسط وثوق الدوله به عنوان پليس جنوب (spr) ناميده شدند. دکتر مصدق السلطنه مدعي است که پليس جنوب را به رسميت نشناخته است.
در پاسخ به اين ادعا بايد گفت اولاًً اين سياست ابتکار او نبوده است بلکه مدتها پيش از زمامداري او احمد شاه فرمان اجراي اين سياست را صادر کرده بود. ثانياً مصدق السلطنه خود با قواي حکومتي در خدمت منويات پليس جنوب بوده و براي آنها کسب وجهه نموده است و ثالثاً سرانجام مصدق السلطنه در مراسم سلام نوروز 1300 آنها را به رسميت شناخت.(20)

حمايت «نرمان» از والي فارس
 

در طول دوره واليگري مصدق السلطنه در فارس، ميان او و کنسول انگليس روابطي دوستانه وجود داشته است. او خود روابطش را با کنسول انگليس «مثل دو برادر صميمي»(21) توصيف مي کند. با کلنل فريزر رئيس پليس جنوب نيز سوابق آشنايي داشته است.
پس از کنار رفتن دولت مشيرالدوله، مصدق السلطنه به وحشت مي افتد. چون احتمال مي رفت که سپهدار (صدراعظم جديد) وي را از کار برکنار نموده و شخص ديگري (نصرت السلطنه) را به جاي او بفرستد. به همين سبب والي به واسطه کنسول از وزير مختار انگليس مي خواهد که مانع از اين کار بشود. نرمان وزير مختار انگليس نيز با ارسال نامه اي ضمن ابراز رضايت از عملکرد مصدق السلطنه خواستارابقاي والي فارس مي شود که مورد موافقت واقع مي شود و بدين صورت اسباب آسايش مصدق السلطنه فراهم مي آيد:

«سفارت انگليس 4 نوامبر 1920
 

فدايت شوم - پس از استعلام از صحت مزاج و تقديم ارادت زحمت مي دهد که از قرار تلگرافي که قونسول انگليس مقيم شيراز مخابره کرده اند آقاي مصدق السلطنه از سقوط کابينه قبلي و تشکيل کابينه جديد قدري مضطربند که مبادا اين کابينه در مواقع لازمه همراهي و مساعدت مقتضي از ايشان ننمايند و گويا خيال استعفا دارند، از قرار راپرتهايي که از قونسول انگليس شيراز مي رسد حکومت معظم له در شيراز خيلي رضايت بخش بوده، اگر حضرت اشرف صلاح بدانند بد نيست که دوستانه تلگرافي به معزي اليه مخابره فرموده خواهش کنيد که به حکومت خود باقي
بوده و از اين خيال منصرف شوند.
ايام شوکت مستدام باد. مستر نرمان»(22)
اولين بار اين سند غير قابل انکار در مجلس چهاردهم مطرح شد و نظرها را به سوي خود جلب کرد. دکتر مصدق ابتدا وجود اين سند را بشدت تکذيب کرد، ولي وقتي مشاهده کرد اين سند قابل تشکيک نيست، آن را تأييد نمود و کوشيد آن را به نحوي توجيه کند. از اين روي به بيان عملکرد خود در فارس پرداخته و گفت:
«بنده اين کاغذ را تکذيب نمي کنم ولي... واقعاًً جا دارد تعجب کنم قونسول انگليسي که بايد راپرتهاي خودش را به مرکز بدهد بايد يک چنين چيزي بنويسد. چرا؟ براي اينکه قنسول انگليس علاقمند به تجارت خودشان بود و بنده وقتي وارد شيراز شدم راه بوشهر تا آباده به کلي ناامن بود و من در ظرف چهل روز اين راه را امن و منظم کردم. البته قنسول انگليس چه مي خواست؟ مي خواست که تجارتشان برقرار باشد هر وقت پولي مي خواستند از آباده به بوشهر، مجبور بودند که يک مبالغي خرج کنند تا اينکه اين پول را بانک شاهي بتواند حمل کند ولي وقتي که من رفتم آنجا... البته امنيت برقرار شد... و قنسول انگليس هم براي حفظ منافع تجارتي خودشان خواهان من بود.»(23)
اين سخن، سخت سخيف و سست است. در کلام مصدق السلطنه نا امني به معناي در خطر بودن منافع انگليس و برقراري امنيت به معناي سرکوب قيام ملي دشتستاني ها براي حفظ منافع انگليس است! دولت استعمارگر انگليس هيچگاه کسي را به خاطر خدمت به وطنش مورد حمايت قرار نداد که اگر غير از اين بود دستش به خون
اميرکبيرآلوده نمي شد.(24)

پي‌نوشت‌ها:
 

1. -افشار، ايرج، خاطرات و تألمات مصدق، ص 68.
2. -همان، ص 77.
3. -افشار، ايرج، خاطرات و تألمات مصدق، صص80-79
4. -همان، صص 81، 80.
5. -رائين، اسماعيل، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، جلد 1،مؤسسه تحقيق رائين، چاپ دوم، ص 453.
6. -رائين، اسماعيل، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، جلد 1،صص 4-453.
7. -بزرگمهر، جليل، مصدق در محکمه نظامي، جلد 1، نشر تاريخ ايران، چاپ اول 1363، ديباچه، ص 9.
8. -افشار، ايرج، خاطرات و تألمات مصدق، ص 116.
9. -افشار، ايرج، خاطرات و تألمات مصدق، ص 118.
10. -کاتوزيان، همايون، مصدق و نبرد قدرت در ايران، صص 5-44.
11. -افشار، ايرج، خاطرات و تأملات مصدق، ص 234.
12. -کاتوزيان، همايون، مصدق و نبرد قدرت در ايران، ص 44.
13. -کي استوان، حسين، سياست موازنه منفي، جلد 1، ص 25.
14. -اسماعيلي، دکتر بهمن، زندگي نامه مصدق السلطنه، ص11، 10.
15. -مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 4، چهارشنبه 17 اسفند 1322.
16. -کاتوزيان، همايون، مصدق و نبرد قدرت در ايران، ص64.
17. -افشار، ايرج، خاطرات و تألمات مصدق، ص 342.
18. -افشار، ايرج، خاطرات و تألمات مصدق، ص 122.
19. -مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 3، سه شنبه 16 اسفند 1322.
20. -ر. ک. خاطرات و تأملات مصدق، ايرج افشار، ص 124.
21. -مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 3، سه شنبه 16 اسفند 1322.
22. -افشار، ايرج، خاطرات و تألمات مصدق، ص 125.
23. -مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 4، چهارشنبه 17 اسفند 1322.
24. -همان.
25. -البته بعدها مصدق السلطنه در جريان محاکمه در دادگاه بدوي قضيه تقاضا از کنسول انگليس براي مداخله وزير مختار جهت ابقايش در سمت واليگري فارس را تأييد کرد. ر. ک. مصدق در محکمه نظامي ص 324.
منبع: نیمه پنهان (جلد21) /منصورمهدوی ،تهران انتسارات کیهان ، چاپ چهارم،1387.
 

منبع: نیمه پنهان (جلد21) /منصورمهدوی ،تهران انتسارات کیهان ، چاپ چهارم،1387.