شکل گيري و پيروزي نهضت ملي نفت
شکل گيري و پيروزي نهضت ملي نفت
دستگيري آيت الله کاشاني
دخالت گستاخانه انگلستان در اين برهه سبب شد تا پس از اين با وقاحت هرچه تمامتر در شئون مختلف کشور ما به طور علني و مستقيم دخالت و اعمال نظر نمايد و مجلس سيزدهم را مطابق ميل خود به راه انداخته و درآن به تصويب طرحهاي مورد نظر خود بپردازد. انگليسي ها براي پيشبرد برنامه هاي خود و حذف موانع، جمع کثيري از شخصيتهاي کشوري و لشکري را نيز دستگير و زنداني نمودند. آنان افراد دستگير شده را به هواداري از آلمان و ستون پنجمي و همکاري مؤثر با آن دولت متهم ساختند. دراين ميان آيت الله سيد ابوالقاسم کاشاني که از دشمنان ديرين استعمار انگليس بوده و از روزگار جواني، سوابق مبارزاتي گسترده اي عليه اين دولت استعمارگر در عراق داشت، به بيدار کردن مردم همت گماشت و مبارزات او، به تدريج ابعاد وسيعي پيدا کرد. اقدامات آيت الله کاشاني در شرايطي صورت مي گرفت که انگليسيها مخالفان خود را دستگير و شديداً مجازات مي کردند. بنابراين درصدد برآمدند تا آيت الله کاشاني را نيز بازداشت کنند. به دنبال اين تصميم، در خرداد 1322 جمعي از افسران انگليسي براي دستگيري وي به منزلش هجوم بردند اما موفق به دستگيري او نشدند و آيت الله کاشاني مدتها مبارزات خود را به صورت مخفيانه ادامه داد.(2)
آيت الله کاشاني با درک عزم جدي دولت براي دستگيري اش به قم رفت و طي نامه اي به فرمانداري نظامي تهران، ضمن رد اتهامات نخست وزير، تسليم شدن خويش را موکول به فراهم شدن شرايطي از سوي دستگاه حاکم نموده و اعلام داشت که در صورت پذيرش شروطش آماده محاکمه خواهد بود؛ ولي فرمانداري نظامي با رد اين تقاضا به او اخطار کرد که خودش را تسليم نمايد. سرانجام در 27 خرداد 1323 در يکي از باغات گلابدره توسط عده اي از افسران انگليس و مأمورين شهرباني دستگيرشد و ابتدا به رشت و پس از آن به زندان اراک و سرانجام به کرمانشاه منتقل گرديد.(3)
آيت الله کاشاني پس از بازداشت نسبت به بازپرس انگليسي بي اعتنا بود و همين امر سبب سختگيري آنان شد. وي به محض ورود به اتاق بازپرس روي صندلي مي نشيند. انگليسي متکبر ازاين رفتار آيت الله کاشاني متغير شده و با خشونت به مترجم خود مي گويد بپرسيد چرا بدون اجازه نشسته است. آيت الله کاشاني هم با کمال خشونت و عصبانيت پاسخ مي دهد که خيلي عجيب است، در کشور من بدون اجازه وارد شده ايد و حال توقع داريد که من براي نشستن بر روي صندلي از تو اجازه بگيرم؟ بيش از اين سؤال و جواب ديگري صورت نمي گيرد و بازپرس دستور مي دهد تا او را به زندان بازگردانند.(4)
آيت الله کاشاني به مدت 28 ماه تا پايان جنگ جهاني دوم در شرايطي بسيار سخت و در زندان انفرادي به سر برد. يکي از کساني که با زحمت فراوان توانسته بود با وي ملاقات کند، وضعيت او را چنين توصيف مي کند:
«ازنزديک به چشم ديدم که در ميان صحراي سوزاني که آفتاب تابستان هر جنبنده اي را از حرکت بازمي داشت، يک چهارديواري ساخته بودند که سقف آن فقط از ورقهاي آهن پوشيده شده بود، در اين چهارديواري پيرمرد ضعيف و نحيف را بدون اينکه اجازه بدهند از اتاقش خارج شود يکه و تنها و بدون مصاحب در آن گرماي طاقت فرسا زنداني کرده و دوماه و چند روز بدون استحمام و دستشويي وي را در اين محبس نگه داشته بودند.»(5)
انتخابات مجلس چهاردهم با حضور قواي اشغالگر بيگانه در کشور و در شرايط حکومت نظامي انجام شد. اين انتخابات يکي از بي اعتبارترين انتخابات دوره پهلوي است. محمدرضا پهلوي خود اعتراف مي کند که سفيرانگليس يک ليست 80 نفره به وي داد و گفت بايد اين افراد انتخاب شوند. دعواي زرگري انتخابات هم اين بود که حزب «اراده ملي» به رهبري سيد ضياءالدين طباطبائي عامل سرشناس انگليس و پايه گذار قدرت رضاخان که بعد از سالها اقامت در خارج از کشور و بويژه در فلسطين و همکاري با صهيونيست ها و
بانک روچيلد در گرو گرفتن و غصب اراضي اعراب، اکنون پس از شهريور 1320 به ايران بازگشته بود تا بار ديگر عرصه سياست ايران را جولانگاه خدمت به انگليس نمايد در يک طرف و در سوي ديگر اين ميدان حزب «توده» قرار داشت. اين دو حزب با ناوگان مطبوعاتي خود به يکديگر حمله مي کردند. حزب اراده ملي، حزب توده را ستون پنجم شوروي و توده، اراده ملي را مجري سياست انگليس معرفي مي کرد و نهايتاً هر يک از اين دو حزب، تعدادي از نامزدهاي خود را وارد مجلس نمودند.(6) در اين ميان نتيجه مبارزات و روشنگريهاي آيت الله کاشاني آن شد که با وجود آنکه در زندان متفقين به سر مي برد، از سوي مردم تهران به نمايندگي مجلس چهاردهم انتخاب گرديد، ولي دولت علي سهيلي نام او را از ليست نمايندگان خارج کرده و اعتبارنامه وي را صادر ننمود.
دکتر مصدق در اين دوره بار ديگر وارد عرصه سياست شد. وي خود را نامزد نمايندگي تهران نمود و به عنوان نماينده اول اين شهرانتخاب شد. او در خصوص علت بازگشت دوباره اش به عرصه سياست مي گويد:
«انتخابات اين دوره که شروع شد به من نوشتند که دوري از اوضاع صلاح نيست، اگر اهالي تهران در هفت دوره اخير نتوانستند به من رأي دهند در عقيده خود باقي هستند و چون مي گويند انتخابات دوره 14 تقنينيه آزاد است مي توانند اعتماد خود را به من اظهار نمايند. درد اين است که اگر از خدمت سرباز زنم و باز در کنج عزلت و انزوا بمانم اگر امور اجتماعي خوب نباشد امور انفرادي هم بد مي شود؛ پس لازم است که اول هر کس در اصلاح جامعه بکوشد و بعد امور انفرادي را اصلاح نمايد. در مقابل اين منطق نتوانستم جوابي بدهم و مردد بودم که چه تصميمي اتخاذ کنم؟ چنانچه قبول نمي کردم مي گفتند همه چيز اين اشخاص از اين مملکت و از اين مردم است و امروز که موقع خدمت است خودخواهي مانع است که قبول خدمت کنند. حالا هم قبول کرده ام نمي دانم که با اين اوضاع چه خدمتي مي توانم بکنم؟»(7)
نماينده اول شهر تهران در نخستين گام خدمت، اقدام به تطهير انگلستان و متفقين اشغالگر نمود. وي با اغماض از سياست استعماري انگلستان و شوروي و با ارائه يک تحليل خام از عملکرد مأموران اين دولتها اعلام مي دارد که برخي مأموران آنها خوب و برخي بد هستند. او قرارداد 1919 را که زماني مدعي مبارزه عليه آن بود نه به عنوان شمه اي از عملکرد استعماري انگليس، بلکه حاصل سرپرسي کاکس مي داند:
«مأمورين متفقين ما حقيقتاً بعضي هايشان به قدري خوب هستند که هر قدر بخواهيم اظهار تشکر بکنيم کم است ولي البته مأمورين بدي هم داشتند که آنها مأمورين استعماري بودند مثل «کاکس» که آمد در ايران «قرارداد وثوق الدوله» را با انگليس گذاشت. نمي شود همه را پاي هم گذاشت هر دولتي خوب دارد البته نظريات آنها، نظر دولتهاي متفقين ما نيست، نظريات متفقين ما جز خوبي و احسان چيزي نيست. مأمورين آنها فرق مي کند سياست آنها فرق دارد.»(8)
آيا عملکرد ظالمانه متفقين در اشغال ايران و تسلط بر جان و مال ملت، به کارگيري امکانات دولت ايران جهت مقابله نظامي با متحدين و سالها تحقير، توهين و حضور تجاوزکارانه در ايران «خوبي» و «احسان» بود؟ آيا مأموران دول استعمارگر، مجري سياست استعمارگرانه آنها نبودند؟ يعني استعمارگران براي آباداني ديگر کشورها رنج اشغال و استعمار و غارت اموال سايرملل را برخود هموار کرده بودند؟ و آيا اين شيوه تحليل فجايع اغفال جامعه و سعي در آرام کردن مردم جهت پذيرش عملکرد اشغالگرانه متفقين نبود؟
مخالفت با سيد ضياء
هنگام طرح اعتبارنامه ها، دکتر مصدق با اعتبارنامه سيد ضياءالدين طباطبايي به مخالفت برخاست(9) و اتهاماتي را بر او وارد کرد. در مقابل سيد ضياءالدين نيز به دفاع از خود اتهاماتي به دکتر مصدق زد. مجادله اين دو برخي از صفحات تاريک تاريخ معاصر را روشن مي سازد.
دکتر مصدق: به هنگام اعتراض به صلاحيت سيد ضياء در مجلس گفت:
«من مي خواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم، من مي خواهم در راه وطن بميرم. من مي خواهم در قبرستان شهداي آزادي دفن بشوم. من تا آخر عمر براي دفاع از وطن حاضر مي باشم. در روزنامه «رعد امروز» ديدم که اقدامات آقاي سيد ضياءالدين طباطبائي را به مدرک فرمان شاه قرار داده بودند که چون شاه فرماني به ايشان دادند ايشان هم اقداماتي نموده اند. خواستم عرض کنم که کودتا در شب سوم حوت [اسفند] شد. و فرمان شاه در ششم حوت به ولايات مخابره شد؛ پس فرمان شاه بعد از کودتا بوده و در نتيجه کودتا بوده. اگر فرمان شاه در اثر کودتا نبود چطور مدير روزنامه رعد رئيس الوزراء مي شد؟ ديگر آدم با سابقه و يا قبول عامه اي نبود که ايشان بيايند و رئيس الوزرا بشوند. در آن فرمان به ايشان مأموريت انجام رياست وزرايي دادند، کدام سابقه حکم مي کرد که رئيس الوزرا مردم را حبس بکند؟ مردم را گرفتار بکند نيک و بد را با هم بسوزاند... چرا بعد از اينکه رئيس الوزرا شدند قشون جنوب به رسميت شناخته شد؟! و چرا «اسميت» مستشار ماليه را که مرحوم مشيرالدوله پس از اينکه رئيس الوزرا شدند بعد از کابينه وثوق الدوله براي تفتيش نفت درکميسيون انگليس و ايران به لندن فرستادند ايشان به ايران رجعت دادند؟... آقا بفرمايند که در اين 22 سال با چه سرمايه اي تحصيل علوم کردند؟ و با چه سرمايه املاکي جمع آوري کردند. اهالي يزد که کاغذ و تلگراف تا آنجا چند روز لااقل مي رسد از ورود آقا چطور مستحضر شدند و آقا را که بعد از 22 سال «نسياً منسياً» بودند از روي چه نظر انتخاب نمودند؟ از خواص نزديک آقا شنيده شد که دو ميليون تومان اهالي يزد براي تشکيلات حزبي آقا داده اند، يزديها اين تمول را از کجا آورده اند و اين سخاوت محيرالعقول را براي چه به خرج داده اند؟ ما زير باراين حرفها نمي رويم، ملت ايران بيدار است، ملت ايران به اين حرفها فريب نمي خورد، ملت ايران از زمامداران سياست درخواست تجديد نظر دارد. آقا در بيانيه خود قرارداد [1919] را ملغي [اعلام] نمود و بعد آن را عمداً اجرا کرد. آقا در تلگراف 6 حوت مي نويسد: «با قشوني که تحت امر دارم هر مانع و مشکلي را به هيچ مي شمارم.» معلوم نيست اين قشون به چه ترتيب تحت امر او درآمد. بسيار مشکل است که کسي صاحب منصب نظامي نباشد و مرکز اتکايي هم نداشته باشد و قشوني که تحت سرپرستي [کلنل] «اسمايس» انگليسي است [را] مطيع خود کند و موقعي که وارد تهران شود، قشون مرکزي مقاومت نکند و ساکت بماند [و] شاه هم تسليم شود. اگر اين قشون تحت امر آقا بود چرا رئيس آن خود را در عرض آقا گذاشت و بيانيه اي مثل بيانيه خود آقا داد؟ آيا مي شود گفت که به کمک دسته قزاقي که تحت امر خارجي است انقلاب کنند و ملت را به راه راست دلالت نمايند؟
آيا به وسيله يک بيانيه پوک مي توان انقلابي شد و يا اينکه دعوي اصلاحات کرد؟ کدام آدم بي بصيرتي است که به اين حرفها گول بخورد. اگر فرمايشات آقا اساس داشت و اگر نظرياتش در خير مملکت بود چرا رجال وطن پرست را توقيف و حبس نمود؟ اشخاص وطن پرست ملت را حقير نمي کنند و به افکار احترام مي گذارند تا در بروز حوادث آنها را پشتيبان خود کنند و هرکس که به ملت خود احترام نکرد پشتيبان او جاي ديگر است. به اتکاء قواء خارجي قيام نمودن و به روي هموطنان تيغ کشيدن و آنان را توهين کردن و حبس نمودن کار وطن پرستان و آزادمردان نيست. آقا را چه واداشت که پيرامون اين عمليات برود و چه باعث شده بود که صالح و طالح را حبس کند دراصلاحات بايد اشخاص بد را از کار خارج نموده و محاکمه و محکوم کرد اگر مقصود انقلاب بود خوب است آقا توضيح دهد که درايران زمينه براي چه انقلابي حاضر بود و با چه اشخاصي مي خواست هادي انقلاب شود. روزگار ثابت کرد که نه مصلح بود و نه انقلابي و مأمور بود کابينه محللي تشکيل دهد تا از ترس او مردم به سردار سپه ملتجي شوند و به او اهميت بدهند تا او به مقصود خود برسد. هرگاه قانون مجازات عمومي در آن زمان بود آقا را من روانه دادگاه مي نمودم چون قانون نبود و عقاب بلابيان هم بي مورد است. آقا مشمول فقره دهم از ماده 12 قانون انتخابات است که «مقصرين سياسي که برضد اساس حکومت ملي و استقرار مملکت قيام و اقدام کرده اند حق انتخاب شدن ندارند...» آقا وقتي مي توانند کار کنند که در مجلس را ببندند و يا آن را قرق کنند و مثل ايام کابينه سياه خرابه را تعطيل کنند. با اين مجلس که مي خواهد ثابت کند طليعه آزادي است کارآقا بسيار دشوار است. به عقيده من بايد از خود رفع زحمت کند و از مجلس برود و غير از اين راه ديگري ندارد.
... آقا مثل نهر کوچکي است که به رود «تيمس» متصل شده باشد. هرقدر که آب از رود بيشتربرود بر توسعه نهر مي افزايد و آب زياد مساحت زيادي را فرا مي گيرد اگر امروز با خاک نشود از عبور آب جلوگيري نمود بعد با سد آهنين هم نمي توان جريان آب را قطع کرد. اگر امروز با يک مهره سياه نشود از سياست آقا جلوگيري نمود اعتبارنامه ايشان که تصويب شد و «حزب حلقه»(10) که بر شعبات خود افزود و قوت گرفت با توپ جديدالاختراع «اين جک» هم نمي شود مقاومت کرد.
آقا امروز از آزادي مطبوعات صحبت مي کند و از اصلاح معنويات، که نمي دانيم مقصودشان چيست، سخن مي راند ولي [وقتي] ميخ خود را محکم نمود زمينه دوره شوم ديگري را تهيه و جامعه را گرفتار خواهد کرد.
... مگر نبود که مدرس در همين مجلس سيلي خورد؟ مگر نه اين است که مقام مدرس در اين جامعه به واسطه مشقاتي است که ديد؟ مگر نه اين است که شربت شهادت چشيد؟ من هم دست کم از او ندارم و خود را براي هرکاري آماده نموده و به طوري که عرض کردم آرزومندم به درجه شهادت برسم.
من از آقا سؤال کردم که چرا مردم را حبس نموديد؟ جواب دادند... رئيس الوزراء بودم و هرچه مي خواستم مي نمودم. اگر يک رئيس الوزرايي مي تواند در مجلس چنين اظهاري بکند، من حاضرم که حرف خود را پس بگيرم... آقا به تمام رجال وطن پرست که دوله ها و سلطنه ها و ملک بودند بد گفت و آبروي آنها را برد و براي آنها چيزي باقي نگذاشت. مجلس جاي اين نيست که کسي برخيزد و به اشخاصي که سالهاي متمادي با صداقت رفتار کرده اند توهين کند. اگر شما به آن اشخاص معتقد نبوديد چرا اين اندازه آنها را دعوت کرديد؟ اگر آقاي مؤتمن الملک براي رياست مجلس بد است چرا ازايشان مکدر شديد که قبول نکرد؟ و چرا با آقايي که در مجلس تشريف دارند و به شخصيتهاي مهم توهين مي کند پيشنهاد رياست نکرديد شما که چنين شخصي را در مجلس داريد چرا عقب مؤتمن الملک رفتيد؟ و چرا به من پيشنهاد رياست نموديد؟ اينها يک چيزهايي است که براي مجلس شوراي ملي بسيار بد است مجلس شوراي ملي بايد با مملکت يکي باشد.»(11)
سيد ضياءالدين طباطبائي نيز در دفاع از خود و پاسخ به اتهامات دکتر مصدق اظهار نمود:
«ازدو ماه به اين طرف شنيده شد که با اعتبارنامه من مخالف هستيد. دوستان من نگران بوده و من هم نگران بودم ولي نگراني من از اين بود که اعتبارنامه من با سکوت و خاموشي بگذرد و مجبور شوم از يکي از دوستانم خواهش کنم با اعتبارنامه من مخالفت کند زيرا اگر مخالفت نمي شد يک حقايقي را نمي توانستم بگويم، ممنونم از صميم قلب که اين زحمت را حضرتعالي [دکتر مصدق] و بعضي از آقايان ديگر از من رفع فرموديد چرا منتظر چنين روزي بودم؟ زيرا 23 سال سکوت کردم هر دشنامي، هر ناسزايي، هر تهمتي، هر افترايي را قبول کردم... در مملکت ايران قبل از مشروطه و پس از مشروطه حبس کردن مردم يکي از امور عادي بود. در دوره سابق حکام ولايات يا وزرا در تهران مردم بيچاره را حبس مي کردند. خود حبس کردن به خودي خود با آنکه برخلاف قانون بود و غلط بود امري بي سابقه نبود، چيزي که بي سابقه بود اين بود که سلطنه ها و دوله ها و ملکها و ممالکها را بگيرند اين را تصديق مي کنم (خنده حضار) پيدايش با اين سابقه با بنده است و تمام مسؤوليت آن را هم به عهده مي گيرم و اگر چند صد نفر از من رنجيده شوند و افسرده شدند هزارها ايراني بدبخت که قرون متواليه در محبس اين دوله ها، مله ها، سلطنه ها، ممالکها با هزارها بدبختي روزها را مي گذراندند فهميدند که مي شود که دوله ها و ملکها و سلطنه ها را هم گرفت. ملتفت شديد آقاي دکتر مصدق السلطنه(12)... داماد شما برادرزاده شما که مجرمترين رئيس الوزراهاي اين مملکت بود(13) (دکتر مصدق - به من چه؟) شما مي خواستيد دختر خودتان را بفرستيد؛ به وسيله دخترتان به او نصيحت کنيد، بله همان داماد شما که جوانهاي اين مملکت را به محبس کشيد قوه قضائيه اين مملکت را محو کرد (دکتر مصدق - هوچي گري نکنيد) قوه قضائيه را در اجرائيه مداخله داد، اينها يک حقايقي است که بايد گفته شود اينها را کسي فراموش نمي کند باقي مي ماند، بگذاريد باقي بماند. من سردار سپه را رئيس الوزرا نکردم من رياست وزرا را به ايشان ندادم، من ايشان را به پادشاهي برنگزيدم. تمام ملت ايران خدمات او را تا پنج سال بعد حکومت من تقدير مي کرد و امروز هم مقتضيات مملکت را مناسب نمي دانم که يک قضيه اي که چند سال پيش در غيبت من پيش آمده امروز شما براي دشمني من و عوامفريبي خودتان تجديد مي کنيد [سيد ضياء در پاسخ به دفاع دکتر مصدق از شهيد مدرس گفت:] همان مدرس را کشتند و شما حرف نزديد ديگران را کشتند شما استيضاح نکرديد باز تکرار مي کنم داماد شما برادرزاده شما اساس عدليه ايران را برهم زد داماد شما مجرم ترين رئيس الوزراي ايران بود. 53 نفر آزادي طلب ايران را به مبحس انداخت و کشت شما حرف نزديد، شما استيضاحي نکرديد، شما سؤالي نکرديد، نرفتيد بگوييد داماد من نکن، ول کن، خودت را بکش و مردم را نکش. ... کشتند، تلف کردند، انژکسيون زدند، چه که نکردند. چرا استيضاح نکرديد؟ چرا سؤال نکرديد؟ فرموديد حضرتعالي برضد سلطان احمدشاه مرحوم صحبتي نفرموديد و برله اعليحضرت پهلوي آقاي سردار سپه وقت بياني نفرموديد، ديروز انکار کرديد. متأسف هستم که امروز عين نطق شما را براي کمک به حافظه شما براي شما مي خوانم... تمام اظهارات شما و تمام کارهاي شما مربوط به غرض شخصي بوده است و تملق و چاپلوسي شما حتي مخالفتتان با مرحوم سلطان احمدشاه براي غرض شخصي بوده (خنده بلند دکتر مصدق.) پس از مقدمه مي فرماييد: «اما نسبت به سلاطين قاجاريه من کاملاًً مأيوسم؛ زيرا خدماتي که به مملکت نکردند که من امروز بتوانم در واقع و نفس الأمر دفاع کنم.» به چه دليل؟ اين معلوم مي شود که غرض شخصي است. يعني اگر احمدشاه برحسب تقاضاي من شما را احضار نمي کرد لايق سلطنت ايران بود و چون که کرد لايق نيست؛ در صورتي که ديروز فرموديد مرحوم مظفرالدين شاه چه بود، مرحوم احمدشاه چه بود. اما راجع به سردار سپه مي فرماييد: اما رضاخان پهلوي که من به ايشان عقيده مندم، ارادتمندم ايشان از وقت زمامداري خودشان يک خدماتي به امنيت مملکت کرده اند و به اين ملاحظه بنده مايل به ايشان هستم، به چه دليل متمايل به ايشان هستم براي حفظ خودم براي حفظ کسب خودم و خويشاوندان خودم موافق بودم با زمامداري ايشان براي چه؟ براي اينکه من چه مي خواهم؟ آسايش مي خواهم، امنيت مي خواهم، مجلس مي خواهم و در حقيقت از پرتو وجود ايشان تمام اين چيزها را در اين دو ساله اخير داشته ايم و مشغول کارهاي اساسي بوده ايم... فرمودند من در سلامهاي رسمي افسران پليس جنوب را بار حضور نمي دادم (دکتر مصدق: همين طور است) بنده عرض کردم اين صحيح است، ولي حکومت و ايالت شما در تحت حمايت پليس جنوب بود (دکتر مصدق: به هيچ وجه) و بنده مي خواستم عرض کنم که شما نمي توانستيد بگوييد که در فارس بوديد و با کنسول انگليس آشنايي نداشتيد و رابطه نداشتيد (دکتر مصدق - بسيار دوست بودم) پس در ضمن دوستي يک اظهاري کرده ايد به قنسول انگليس (دکتر مصدق - ابداً)اين مراسله سفارت انگليس است... (بعضي از نمايندگان: دو مرتبه بخوانيد آقا)
سيد ضياءالدين طباطبائي - مي خوانم «فدايت شوم، پس از استعلام از صحت مزاج و تقديم ارادت زحمت مي دهد که از قرار تلگرافي که قونسول انگليس مقيم شيراز مخابره کرده اند، آقاي مصدق السلطنه از سقوط کابينه قبل و تشکيل کابينه جديد قدري مضطربند...»(14)
مباحث دکتر مصدق و سيد ضياءالدين به بحثي مفصل و طولاني مبدل شد. نهايتاً مجلس با دادن رأي اعتماد به سيد ضياءالدين طباطبائي اين مباحثات را خاتمه داد و جلسه درحالي به اتمام رسيد که دکتر مصدق به خاطر متهم شدن به «عوام فريبي» از سوي سيد ضياءالدين گريه مي کرد. نکته جالب توجه اينکه دکتر مصدق با وجود آن همه حمله به سيد ضياء از اشاره به دست نشاندگي رژيم پهلوي و پسر رضاخان که نتيجه منطقي مباحثش بود امتناع ورزيد.
مخالفت با اختيارات ميلسپو
دکتر ميلسپو که با عنايت به خدماتش در نوبت پيش، آمده بود تا وضعيت بودجه، خواربار، قيمتها، حمل و نقل، وام(16) و توليد را سامان دهد. ولي از آنجايي که وي در دوره جديد موظف بود خود را با سفارت امريکا هماهنگ سازد، لذا نتيجه کار کاملاًً معکوس شد و در حالي که انبارها مملو از گندم بود، مردم دچار قحطي مي شدند تا بدان حد که مردم تبريز سر به شورش گذاشتند. سياست توزيع غله در تهران به جاي رفع نياز مردم تبديل به اهرمي براي حمايت از متفقين شده بود و توليد کنندگان گندم را وادار مي کردند تا محصول خود را کمتر از 1/3 قيمت بفروشند. اجحافات در اين زمينه به آنجا رسيد که تصميم به جيره بندي نان گرفتند. اختلاس در جيره بندي به اوج خود رسيده و مردم از گرسنگي مي مردند. تقلب در تهيه و فروش نان چنان بود که آرد را با موادي ترکيب و با آن، نان تهيه کرده و به مردم مي فروختند؛ همين امر سبب مرگ عده اي شد.
در شرايطي که مردم براي رفع نيازهاي اوليه پوشاک خود پارچه نداشتند، 40 ميليون متر پارچه درانبارها مي پوسيد. عملکرد ناصواب دکتر ميلسپو باعث شد تا سهميه ايران از کمکهايي که امريکا در شرايط جنگ به ايران مي کرد قطع شود. در داخل نيز سياست وي تقويت برخي زالوهاي وابسته به انگليس از جمله برادران رشيديان(17) بود. گستاخي او به حدي رسيد که بخشنامه صادر نمود و براي کارمندان ايراني تعيين تکليف کرد که مبادا وارد مسائل سياسي شوند. او با دادن رشوه به نمايندگان مجلس مانع از طرح مخالفت با خود در مجلس مي شد. وي سرانجام پس از رساندن کشور به آستانه ورشکستگي پيشنهاد نمود دولت براي رفع مشکلات از دولتهاي خارجي وام بگيرد.
دکتر مصدق طي نطقي در فروردين 1323 مبارزه خود را با او آغاز کرد. نماينده اول تهران اظهار داشت:
«ايراني خود بهترين کسي است که مي تواند خانه خود را با او اداره نمايد.»(18)
به دنبال طرح مخالفت نماينده اول تهران عليه ميلسپو نامه هايي نيز ميان اين دو مبادله شد که انتشار مکاتبات در روزنامه ها عملکرد ميلسپو در معرض افکار عمومي قرار گرفت خصوصاً اينکه دکتر مصدق در نامه خود موارد متعددي از عملکرد نادرست و خيانت بار ميلسپو را بيان نموده بود.
دکتر مصدق در خصوص عمل غيرقابل توجيه مجلس سيزدهم در واگذاري حق قانونگذاري به ميلسپو اظهار داشت:
«من با عمل مجلس سيزدهم مخالفم که اين اختيارات را به دکتر ميلسپو داده است. وکلا وکيل در توکيل نيستند و نمي توانند اختياراتي که ملت به آنها داده به ديگري محول نمايند»(19)
دولت محمد ساعد مراغه اي که براي بار دوم در مجلس چهاردهم به صدارت رسيده بود طي نامه اي مفصل به دکتر ميلسپو ضمن برشمردن قصورش، او را مؤاخذه نموده و از وي توضيح خواست. دکتر مصدق نيز طرحي به مجلس ارائه داد که در آن اختيارات ميلسپو ملغي اعلام مي شد. همراهي دولت و مجلس سبب گرديد تا ميلسپو تهديد نمايد که در صورت لغو اختياراتش، به همراه کليه مستشاران استعفا خواهند داد. اين تهديد کارگرافتاده و سبب شد به وي يک مهلت سه ماهه داده شود تا وضع را بسامان سازد. ولي اين مهلت نيز سبب از هم پاشيدگي بيشترامور شد. در آذرماه 1323 دکتر مصدق با ارائه طرح کاملتر از دفعه قبل خواستار لغو اختيارات ميلسپو شد.
پس از ساعد دولت مرتضي قلي خان بيات (سهام السلطان) - با شرحي که گفته خواهد شد - روي کارآمد. دکتر مصدق از او خواست سريعاً به «کار ميلسپو» رسيدگي کند. نخست وزير در دي ماه 1323 طي لايحه اي که توسط دولت تهيه و تنظيم شده بود اختيارات ميلسپو را ملغي اعلام نمود. يک ماه بعد اختلافي ميان ميلسپو و ابوالحسن ابتهاج رئيس بانک ملي ايران رخ داد. در اين ماجرا دولت از ابتهاج جانبداري نمود و همين امر موجب شد تا ميلسپو استعفا داده و بدين وسيله طومار رياست او بسته شود؛ ولي دولت مجبور شد حقوق او را تا پايان مدت قرارداد يعني آبان 1324 بپردازد.
پيشنهاد زمامداري
«... اين بنده هم با تجربيات تلخي که از دوره چهاردهم تقنينيه دارد هيچگاه نمي خواست از مجلس شوراي ملي قبول خدمت کند و سه چيز سبب شد که باز فدوي را به آزمايش مجبور کرد:
1- اوضاع خراب مملکت که امروز قبول خدمت براي هرکس واجب عيني است.
2- تکذيب سياست منفي که من غيرحق از ديرزماني به فدوي نسبت داده اند و همه مي دانند که تا دوره پنجم تقنينيه اين بنده هميشه داراي سياست مثبت بوده و چون اوضاع به نظرياتم موافقت نداشت از آن زمان رويه منفي اتخاذ نموده است.(20)
3- امتناع از قبول کار سبب مي شد که تا آخر دوره چهاردهم تقنينيه نتواند با لوايح دولت مخالفت کند. زيرا که در جواب مي گفتند بهتربود که کار قبول کند و لوايح را با نظريات خود تنظيم نمايد. اين بود که حاضر شد که براي مدت قليلي اين مأموريت را بدون اخذ حقوق قبول کند تا براي بازگشت به مجلس مانعي نباشد...»(21)
در دوره ششم مجلس دکتر مصدق السلطنه طرحي را به تصويب مجلس رساند که مطابق آن چنانچه نمايندگان مجلس بخواهند در دولت مشغول به کار شوند مي بايست سه ماه قبل، از نمايندگي مجلس استعفا دهند و حضور مجدد آنها در مجلس منوط به انتخاب از سوي مردم باشد. اکنون دکتر مصدق با طرح اين نکته که او از حقوق نخست وزيري استفاده نخواهد کرد خواستار آن بود که مجلس در خصوص او استثنا قائل شده و اجازه دهد او به سمت نخست وزيري انتخاب شود و اگر پس از مدتي دولت او نيز به مثال دولتهاي ناپايدار دوره چهاردهم مجبور به استعفا گشت بتواند مجدداً به مجلس بازگشته و به سمت نمايندگي ادامه دهد. حتي طرحي نيز در اين راستا تهيه شده و جمعي نيز آن را امضا نمودند؛ ولي به تصويب مجلس نرسيد و در نتيجه نماينده اول تهران از پذيرش زمامداري عذر خواست. پس از اين رخداد مدتي اوضاع کشور بلاتکليف ماند تا اينکه دکتر مصدق با فراکسيون توده و جمعي ديگر ائتلاف نموده و سعي کردند سهام السلطان (خواهر زاده دکتر مصدق) را به نخست وزيري برسانند.
طرفداران نماينده اول تهران اکثريت نداشتند، لذا بيات نيز شخصاً دست به کار شده و از آنجايي که ده دوره سابقه نمايندگي مجلس (با انتصاب از سوي رضاشاه) را داشت و جزو متوليان سابق و لاحق مجلس بود از دوستان خود تقاضا کرد تا او را ياري کنند و بالاخره مرتضي قلي خان بيات (سهام السلطان) به کرسي صدارت رسيد.
روزي که بيات به صدارت رسيد، نمايندگان مخالف سعي داشتند تا علي سهيلي را به نخست وزيري برسانند. پس از به قدرت رسيدن بيات، دکتر مصدق براي تضعيف مخالفان نطق تندي عليه سهيلي ايراد نمود. نماينده اول تهران سهيلي را «مرد منفور» خوانده و اظهار داشت او به سبب تقلباتش در انتخابات بايد «گوشه زندان زيست کند.»
پينوشتها:
1. -ح. م. زاوش، دولت هاي ايران در عصر مشروطيت، جلد اول، نشر اشاره، 1370، ص 201.
2. -مدني، سيد جلال الدين، تاريخ سياسي معاصر ايران جلد 1، دفتر انتشارات اسلامي، ص 142.
3. -دهنوي، م، مجموعه اي از مکتوبات، سخنرانيها و پيامهاي آيت الله کاشاني، جلد 1، انتشارات چاپخش، چاپ اول 1361، ص 248.
4. -مکي، حسين، تاريخ بيست ساله ايران، جلد 8، انتشارات علمي و ايران، چاپ اول، ص 404.
5. -مدني، سيد جلال الدين، تاريخ سياسي معاصر ايران، ص 150.
6. -حزب توده تقي فداکار، دکتر فريدون کشاورز، دکتر رضا رادمنش، ايرج اسکندري، عبدالصمد کامبخش، اردشير آوانسيان، محمد پروين گنابادي، شهاب فردوس و جعفر پيشه وري – که اعتبار نامه اش رد شد – را به مجلس فرستاد.
7. -مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 3، سه شنبه 16 اسفند 1322.
8. 116-همان. عنايت شود به همسفري دکتر مصدق و «سرپرسي کاکس» که بسيار دوستانه بود.
9. 117-حزب توده نيز با اعتبارنامه سيد ضياء مخالف بود. ولي آنها بنا به تقاضاي دکتر مصدق مخالف خود را پس گرفتند و نماينده اول تهران شخصاً مخالفت با سيد ضياء را مطرح کرد.
10. -حزب اراده ملي به رهبري سيد ضياء الدين طباطبايي.
11. -مذاکرات مجلس، دوره چهاردهم، جلسات 3،( سه شنبه 16 اسفند 1322) و 4(چهارشنبه 17 اسفند 1322)
12. -افرادي که در دوره حکومت سيد ضياء الدين محبوس شدند طيف وسيعي بودند که بسياري از سرسپردگان انگليس محسوب مي شدند. اين اقدام از سويي همانطور که سيد ضياء خود اظهار داشت، نوعي اميد دادن به مردم بود که شخصيتهاي متنفذ را هم مي توان زنداني کرد. از سوي ديگر اينکه افکارعمومي را فريب مي داد، بدين معني که با محبوس شدن وابستگان انگليس، اتهام انگليسي بودن کودتا کم رنگ مي شد و سوم آنکه دولت انگليس به اين وسيله از اين افراد زهر چشم گرفت. گفتني است اين اقدام از شروط کودتا بود.
13. -مقصود دکتر متين دفتري است که مدتي وزير عدليه و چندي نيز رئيس الوزراي دستگاه رضاخاني بود و بسياري از جنايات و آدمکشي هاي رضاخان در دوره وزارت و اقتدار او انجام شد.
14. -مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسات 3،( سه شنبه 16 اسفند 1322) و 4(چهارشنبه 17 اسفند 1322).
15. -جامي، ن، گذشته چراغ راه آينده است، انتشارات ققنوس، چاپ دوم 1362، ص 180.
16. -مطابق قانون مارس 1941 (1320 ش) مجلس آمريکا، چنانچه ايالت متحده بر اساس منافعش از دولتي حمايت نظامي کند آن دولت مي تواند از وامهاي آمريکا استفاده کند. در واقع ميلسپو مي بايست ترتيبات استفاده از اين موقعيت را فراهم نمايد.
17. -سيف الله و اسدالله و قدرت الله رشيديان از جاسوسان رسمي انگليس در ايران بودند. پدر آنها حبيب الله رشيديان هم جاسوس و رابط سفارت انگليس با سيد ضياء الدين طباطبايي و رضاخان بود.
18. -روزنامه اقدام، مورخ 16 تير 1323، (نطق پيش از دستور)، البته دکتر مصدق در برهه هايي نيز اظهار مي داشت غرض او از مخالفت، اخراج دکتر ميلسپو نيست، با اين حال موضع مزبور سخن با ارزشي است.
19. -روزنامه مرد امروز، سال دوم، شماره شانزدهم، شنبه 2، ارديبهشت 1323.
20. -دکتر مصدق به علت مخالفتهاي متعدد و متوالي اش با طرحهاي مطروحه در مجلس، به «منفي بافي» مشهور شده بود.
21. -کي استوان، حسين، سياست موازنه منفي جلد 1، ص 184 (نطق پيش از دستور).
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}