اران، پايگاه فرهنگ ايراني


 

نويسنده : دکتر محمد امين رياحي خويي




 
ارّان به سبب موقعيت جغرافيايي، و دوري از مراکز فرهنگي ايران و اسلام از رنگارنگي فرهنگي خاصي برخوردار بود. نزديک به کوهستان هاي قفقاز بود که به قول ياقوت: “مردم آنجا به بيش از هفتاد زبان گونه گون سخن مي گويند، چنان که هيچکس زبان طايفة همسايه خود را در نمي يابد”. اين چند فرهنگي، يا برخورداري از سرچشمه هاي فرهنگ هاي گونه گون، در شخصيت شاعران و نويسندگان آن سامان هم تأمل بر انگيز است و جاي آن است که موضوع پژوهش خاصي قرار گيرد.
نه تصور شود که وجود فرهنگ هاي گونه گون در ديار اران جا بر فرهنگ ايراني تنگ کرده بود. آن سرزمين، پايين تر از کوههاي قفقاز، از همان زمان ورود مادها به ايران، از کانون هاي اصلي فرهنگ ايراني بود. حتي نام “سرمت” ها (قوم چادرنشين آريايي که از سده چهارم بيش از ميلاد تا سده سوم ميلادي در روسيه جنوبي و دامنه هاي شمالي کوههاي قفقاز مي زيستند) يادآور سلم پسر فريدون در اساطير کهن ايراني است، و زبان آسها يا اوستها کهن ترين نمونة زبان هاي ايراني و لهجة تاتي که هنوز در گوشه و کنار اران بدان سخن گفته مي شود، از يادگارهاي زبان قديم اراني است.
آتش جاويدان بازپسين آتشکدة معروف آن ديار “سوراخانه” يا “سوراخاني”، که سند گويايي از قديم ترين کاربرد گازهاي طبيعي به دست ايرانيان بود، با زيبايي و شکوه خاص خود تا آخرهاي قرن نوزدهم در کنار پالايشگاه نفت باکو برپا و فروزان بود، و پارسيان ايران و هند به زيارت آن مي رفتند. و جهانگردان اروپايي در سفرنامه هاي خود از آن معبد باستاني وصف هاي دقيقي بر جا نهاده اند. “خاني” در نام آن محل از واژه هاي زبان شمال غرب ايران، و به معني چشمه است و در نام هاي خوانسار (=خانيسار) و مرداب گاوخوني و نيز به کثرت در اشعار گويندگان اران آمده و در مازندران هنوز به همين معني رايج است و زبان کردي به صورت “کاني” باقي است.
تاريخ آن سرزمين هم حکايت از همبستگي هاي ديرين با ايران دارد. خسرو انوشيروان مرزبان شمال غربي ايران را در حدود آلان و خزر اجازه دادکه برتخت زر نشيند، و فرمانروايي آنجا را موروثي کرد، و جغرافيانويسان دوره اسلامي بازماندگان آنها را “صاحب السّرير” و آن ناحيه را (که بعضي خاور شناسان با سرزمين آوارها تطبيق مي کنند)، “بلد صاحب السرير” نام برده اند و شروانشاهان بعدي، که همين لقب آنان يادگار عصر ساساني است، نژاد خود را به ساسانيان مي رسانيدند. نخستين شروانشاهان در دوره اسلامي هم، که از سده دوم در آن ديار به فرمانروايي مي رسانيدند. بااينکه نژاد تازي داشتند، رفته رفته با تأثير فرهنگ بومي خلق و خوي ايراني گرفتند. اوج استقلال شروانشاهان و اعتلاي فرهنگ ايراني در آن سرزمين در سده هاي ششم و هفتم بود. و پادشاهان آن خاندان در آن روزگار تنها فرمانرايان ايراني هستند که مثل سلجوقيان روم نام ها ايراني کياني داشتند: فريبرز، منوچهر، افريدون، فرحزاد، گرشاب، کيقباد، کاوس، هوشنگ..
بنابراين ادعاي سياست پيشگان شوروي و جاهلاني که طوطي وار حرف هاي آنها را تکرار مي کنند، درست نيست و وجود اين همه شاعران فارسي گوي در قفقاز و اران تحت تأثير فرمانرواياني ايراني آن سرزمين نبوده، بلکه درست برعکس اين ادعاي غرض آلود، زبان و فرهنگ بوميان آن ديار بود که فرمانروايان بيگانه را با فرهنگ ايراني خوگر ساخته بود. اجداد شروانشاهان عرب بودند و اين فرهنگ ريشه دار ايراني در محل بود که آنان را ايراني ساخته بود. پيش از آن هم محمد بن بعيث – فرمانرواي مرند- به نوشتة طبري شعر فارسي مي گفت، در حالي که دو نسل پيش از او پدر بزرگش حلبس از نجد و حجاز به آذربايجان مهاجرت کرده بود، همة ايران هم تحت استيلاي خلقاي عرب عباسي بود.
در گلگشت آثار شاعران آن روزگار، ايراني کمتر خود را غريب مي بيند. در ديوان هاي خاقاني و مجير و فلکي مضمون ها و مثل ها و نام هاي ايراني موج مي زند. احساس خاقاني را در قصيده “ايوان مدائن” در شاعران ديگر نواحي ايران در آن روزگار نمي بينيم. نکته مهمتر اينکه در ديوان خاقاني همه جا از نامداران ايراني روزگاران کهن به عزت و احترام ياد شده؛ اما در سخن بسياري از گويندگان ساير نواحي در آن عصر نام آنها تنها براي مقايسة ممدوحان با آنها و نتيجه گيري برتري ممدوحان آمده است.
مي رسيم به نظامي که موضوع بيشتر داستان هاي خود را از ايران کهن گرفته است: خسرو شيرين، هفت پيکر (داستان هاي بهرام گور)، شرفنامه (داستان اسکندر و دارا) در ليلي و مجنون هم اگر چه موضوع داستان ايراني نيست، اما در ديباچه آن از زبان شر و انشاه اخستان- پسر منوچهر فرمانرواي ايراني تبار- چنين مي گويد:

داني که من آن سخن شناسم
کابيات نو از کهن شناسم
ترکي، صفت وفاي ما نيست
ترکانه سخن، سزاي ما نيست
آن کز نسب بزرگ زايد
او را سخن بزرگ بايد

نکته اينجاست که اين بيت ها را در 584 در اوج استيلاي ترکان بر اذربايجان و اران سروده است.
سخن اين است که در اران فرهنگ برتر فراگير، فرهنگ ايراني بود؛ اما در کنار آن فرهنگ هاي گونه گون ديگر هم بودند، و آنچه تاکنون مورد دقت قرار نگرفته، بررسي تأثيرات اين گونه گوني فرهنگ در آثار شاعران آن سامان است که در آينده بايد انجام گيرد. در آن جامعه زندة پرتکاپ، انديشه ها و آيين هاي هر گروه، و زيبايي هاي دروني و بروني هر فرهنگ و جلوة خاص خود را داشت. در کنار آتش سده، صليب مويان آتش روي دست افشاني و پايکوبي مي کردند و خاقاني اين ترانه را مي سرود.

شبهاي سده، زلف مغان فش داري
در جام طرب، بادة دلکش داري
تو خود همه ساله سدة خوش داري
تا زلف، چليپا و رخ، آتش داري

يا مثلاً در سخن فارسي زيبايي چشم در سياهي اوست، و پيش از آنکه صائب تبريزي جادوي چشمان آسماني را هم دريابد و باز گويد، از همان روزگار رودکي که مي گفت: “شاد زي با سياه چشمان شاد” تاعصر حافظ که دلش در گروه چشمان سياه بود “مرا مهر سيه چشمان زدل بيرون نخواهد شد...” شاعر ايراني جز در چشم سياه جاذبه اي نمي يافت. اما در اينجا مي بينيم که در کنار سيه چشمان مشک موي ايراني، زرينه مويان فيروزه اي چشم نيز دل از شاعران مي ربايند، و اين ترانه در نزهه المجالس مي خوانيم:

چشم تو زفيروز گرفته ست جمال
فيروزه به از شبه بود در همه حال
برخود چشمت خجسته دارم همه سال
فيروزه بلي خجسته دارند به فال!

سبک اراني
 

تأثير محيط در شعر شاعران اران، تازگي و غناي خاصي به سخنان آنان داده، و سبب برآمدن شاعران بزرگي شده، که هريک در راه خود گروهي از شاعران بعدي را به دنبال خود کشانيده اند. خاقاني در قصيده سرايي بنياد تازه اي نهاده، و با نازک خيالي و دشوارگويي جايگاه والايي يافته است که از روزگار او تاکنون هميشه مورد آفرين و ستايش استادان سخن بوده است. دشتي او را “شاعر دير آشنا” ناميده، و پيشرو شاعران سبک هندي شمرده است.
نظامي پيشرو سرايندگان داستان هاي بزمي بود. اگرچه پيش از او فردوسي شاعر جان و خرد، با حماسة سراسر حکمت و انديشة سخن را به آسمان برين رسانيده بود، و فخرالدين گرگاني نمونه اي از مثنوي هاي لطيف عاشقانه را به دست داده بود؛ اما سخن نظامي با آن ريزه کاريها و نازک انديشيها چنان در دلها نشسته که داستان سرايان پس از او، مقلد و ريزه خور خوان او شده اند. مهستي با سرودن ترانه هاي دلاويز خود از زبان طبقات گونه گون جامعه يا خطاب به آنان راه تازه اي رفته، و بعدها مورد تقليد قرار گرفته است.
پژوهندگان در بررسي آثار گويندگان اران چون خاقاني و مجير بيلقاني و فلکي شرواني و ابوالعلاي شرواي شيوه اي جز شيوة سخن شاعران ساير نواحي يافته اند و مختصاتي به ابهام اشاره کرده اند که مي توان مجموع آنها را در “نازک خيالي و پيچيده گويي” خلاصه کرد. استاد بهار در سبک شناسي (ج2 ص 66) آن را “سبک سلجوقي” ناميده است برخي پژوهندگان ديگر هم بدون توجه به شيوه سخن و نوع مضمون و خيال، تنها مناسبت زماني را در نظر گرفته سخنسرايان آن ديار را جزو “شعراي عراق و آذربايجان” آورده و سخن آنان را در “سبک عراقي” شمرده اند؛ اما نگفته اند که شيوة نظامي و خاقاني کجا به سبک اسماعيل شباهت دارد؟ در اين باره باز هم نظم دقيق تر و به صحت نزديک تر را دشتي اظهار کرده که بوي سبک هندي را از سخن شاعران شنيده است.
صحيح تر اين است که شيوه سخن اين شاعران را در سبکي بعد از سبک خراساني، و پيش از سبک هندي، و همزمان با سبک عراقي به نام “سبک اراني” بناميم. اين پيشنهادي است که رد يا قبول آن به انتشار همه آثار اين شاعران، و بررسي ها و سنجش هاي دقيق تر محققان باز بسته است. بيان همة ويژگي هاي شعر اران، و حکم کلي قطعي در اين باره، پيش از چنان بررسي هاي دقيقي ممکن نيست، و اين مقاله هم گنجايش بحث درازتري را ندارد. اين قدر هست که در شعر شاعران آن سامان مضمون هاي نادر و نامأنوس کم نيست. يکي اينکه در اينجا بيش از تناسب لفظي به مضمون توجه هست، و مضمون هم يک تشبيه يا استعارة ساده نيست، بلکه خيال مرکبي است که در آن چندين حادثة پي در پي در هم آميخته، و به صورت حکايتي پر حادثه در آمده است. شاعري بهار را به صورت مرد مستي مي بيند، که باد صبا او را به دوش گرفته مي آورد، و شکوفه ها برفي است که درخت در حال خمار آلودگي خورده و ناچار بر مي گرداند:

مست است بهار، آنک از مي خوردن
مي آوردش باد صبا بر گردن!
هر برف که در خمار خورده ست درخت
روزي دو دگر شکوفه خواهد کردن!

(شکوفه کردن علاوه بر معني معروف شکفتن، در معني “برگرداندن” هم به کار رفته، و اينجا صنعت ابهام هست).
تاج خلاطي زلف يار را ديوانه اي مي بيند که به دارش آويخته اند، و در حال به دار آويختگي هم دست از گناه کردن بر نمي دارد، و از جام لب يار مي نوشد!

مشکين رسن زلف تو روز افزون است
بر آتش رخسار قرارش چون است؟

آويخته، از جام لبت مي نوشد
ديوانگي، اي نگار، گوناگون است!

(اين صنعت که ترانه را به مثلي مشهور ختم کرده، بر زيبايي شعر افزوده است).
شرف صالح بيلقاني، که پس از مجير لطيف طبع ترين شاعر شهر خويش است و چيز در کتاب نزهه المجالس در جايي نامي و شعري از او نيست، در اين شيوه مضمون انديشي ترانه هاي بديعي دارد؛ مثلاً خورشيد براي نظارة شمع روي يار بر لب بام مي آيد، اما تا ديوار معشوق را مي بيند، مدعوش مي شود و از روزن به درون مي لغزد.

خورشيد کزوست چشم عالم روشن
از بهر نظارة تو، اي شمع ختن

آمد به لب بام، چون ديوار تو ديد
مدهوش شد و در اوفتاد از روزن!

همو رباعي بسيار عالي و لطيفي دارد که در ديوان هاي مولانا و ظهير فاريابي هم وارد شده است:

اي روي تو از لطافت، آيينة روح
خواهم که قدم هاي خيالت به صبوح

بر ديده نهم، ولي زخار مژه ام
ترسم که شود پاي خيالت مجروح!

شعر خود جمال شرواني مولف کتاب نزهه المجاس متوسط است؛ اما اين ترانه او خاصه سبک اراني را دارد:

اي لاله رخ، از بهر خدا يادت هست
کاندر چمن و باغ همي گشتي مست؟

قدمت چو بديد سرور، بنشست زپاي
رويت چو بديد گل، درآمد از دست

در ترانة زير که از نخستين نمونه هاي وقوع گويي در شعر فارسي است، لطف و زندگي موج مي زند، و اين اگرچه از عايشه سمرقندي است، اما درهر صورت وجود آن و کتاب مذکور دليل و نمونة پسند محيط شروان است:

بر حرف نهاد دوش يار انگشتم
برگشت و کشيد از سرمتي مشتم

دشمنام همي خواست که آغاز کند
دشنام، به بوسه در دهانش کشتم

مهم ترين ويژگي شعر فارسي گويندگان اران، ترکيب آفريني است. وقتي کتابهاي لغت را ورق مي زنيم، مي بينيم شاهدهاي بيشترين ترکيب هاي نادر از شعر نظامي يا خاقاني است. اين ويژگي شايد از آنجا حاصل شده باشد که فارسي گويان اران با انديشه هاي تعبيرها فرهنگ ها و زبان هاي ديگري هم تماس و آشنايي داشتند، و از اين راه انديشه ها و مضمون هاي تازهاي در ذهن آنها مي جوشيد که براي بيان آنها نياز به تعبيرها وترکيب هاي جديدي احساس مي کردند. درست نظير اينکه در زبان جديد فارسي هم درد صد و پنجاه سال اخير بعد از آشنايي ايرانيان با زبان هاي اروپايي، و براي بيان مفاهيم زندگي و تمدن جديد، نياز به واژه هاي جديد احساس شد، و اين نياز هنوز به صورت روزافزوني احساس مي شود.
به سببي که گفتيم، يا به هر دليل ديگري که باشد شاعران ارزان از استعداد ترکيب پذيري زبان فارسي بيشترين بهره را برده اند و بيش از شاعران نواحي ديگر در توانگر ساختن زبان از اين راه کوشيده اند. اگر کسي روزي ترکيب هاي فارسي را از ديوان خاقاني يا پنج گنج نظامي در آورد و تدوين کند، بديع ترين و ارزنده ترين اثر را به وجود خواهد آورد. در اين باره سخن دراز است، و به همين يک اشاره بسنده مي کنم و مي گذرم.

فارسي اراني
 

گذشته از ترکيب هاص خاي، مفردات واژه هاي و ناآشنايي در سخن گويندگان اران ديده مي شود که نشانه تأثير فهلوي اراني در زبان آنجاست. طبيعي است که هر شاعر و نويسنده اي اگر زبان محلي داشته باشد، واژه هاي مادري خواسته يا نخواسته در سخن او راه مي يابد، مردم اران، مثل ساکنان ساير نواحي شمال غرب ايران (قلمرو ماد قديم) در محاوره به زبان پهلوي سخن مي گفتند؛ اما اين پهلوي در هر ناحيه گونه ويژه اي داشته، و گاهي به نام آن محل ناميده شده است: مثل رازي، آذري و تاتي و.. از آن ميان دربارة فهلوي ديرين اين سوي ارس (آذربايجان) پژوهش هاي بسياري انتشار يافته که نخستين آنها رسالة معروف احمد کسروي، و جامع ترين آنها گفتار دکتر منوچهر مرتضوي در ششمين کنگرة ايران شناسي (1354) است که (که جزو انتشارات بنياد موقوفات دکتر محمود افشار) چاپ شده، و در آن فهرست دقيقي از آنچه در فاصلة آن دو تحقيق منتشر گرديده، آمده است.
رسالة زبان آذربايجان و وحدت ملي ايران نوشته ناصح ناطق (از انتشارات همان بنياد) نيز از نظر تجزيه و تحليل موضوع نکته هاي تازه اي دارد. من هم نظريات تازة خود را ضمن مقاله “ملاحظاتي درباره زبان کهن آذربايجان” نوشته ام که در جلد اول “زبان فارسي در آذربايجان” گردآوري ايرج افشار (1370) نقل گرديده است.
در اينجا، يک نکته را درباره زبان ديرين مردم آذربايجان بايد اضافه کنم که از 1304 خورشيدي (سال انتشار نخستين چاپ رسالة کسروي) که با تحقيق او مسلم شد که در گذشته مردم آن سامان به يکي از لهجه هاي کهن ايراني سخن مي گفتند، اين تصور غلط به اذهان برخي محققان و خوانندگان آثار آنها راه يافت که آذري کهن خاص آذربايجان و به کلي جدا از زبان محاوره مردم شهرها و استان هاي مجاور بوده است؛ اما به قرايني که اينجا ذکر مي شود اين تصور درست نيست.
آنچه مسلم است در کليه شهرها و نواحي شمال غرب ايران، در غرب خطي از ري و قم تا اصفهان و در شمال خطي از اصفهان و گلپايگان تا خرم آباد (در قلمرو ماد قديم) زبان محاوره مردم پهلوي شمال غربي بوده، و اگر لهجه شهرهاي مختلف فرقي با هم داشته و مسلماً اين فرق بوده تا همين حد بوده که امروز فارسي محاوره کرمان و شيراز و کاشان و تهران با هم فرق دارد.اين فکر، نخستين بار وقتي به ذهن من رسيد که ديدم عبيد زاکاني قزويني در مثنوي عشاقنامة خود (که آن را در 751 سروده) غزل ملمعي از همام تبريزي را آورده که بيت آخر آن به فهلوي (=آذري) است (ديوان عبيد، چاپ اقبال، ص 141) و معلوم شد که آن بيت آذري در قرن هشتم براي شاعر قزويني و مردمي در خارج از آذربايجان هم مفهوم بوده است.
از آن مهم تر اينکه يک دو بيتي فهلوي رازي که در کتاب يکي از مردم ري، تأليف شده در 620 (مرصاد العباد، نجم رازي، ص 55 و 590) و طبعاً به زبان محاوره آن روز مردم ري است در سفينه اي از قرن يازدهم به نام مهان کشفي (از مردم نمين اردبيل) ثبت شده است. (اين سفينه را دوست فقيدم اديب طوسي در نشريه دانشکده ادبيات تبريز: 8: 240 معرفي کرده است) و از اينجا معلوم مي شود که لهجه رازي قرن هفتم را چهارصد سال بعد در آذربايجان مي فهميدند و مشابه زبان محاورة مردم حوالي اردبيل احساس مي کردند.
سومين قرينه (در سطور بعدي با ذکر شواهد مفصل تر مورد بحث قرار خواهد گرفت)، کاربرد قديم مضارع دعايي در اول شخص مفرد است، که پيش از اين فقط در رساله روحي آثار جاني ديده شده بود، و اينک کاربردهاي آن را در رباعي نزهه المجالس و ديوان خاقاني، و از آثار برخي ديگر از شاعران مناطق مورد بحث: شرف شفروه اصفهاني، و سراج قمري آملي نشان خواهيم داد.
از اين قرائن که با جستجوي بيشتر، موارد ديگري از آن به دست خواهد آمد، چنين بر مي آيد که در آن قرنها زبان محاورة نواحي شمال غربي ايران فهلوي بود، و مردم شهرهاي مختلف آن منطقه زبان يکديگر را مي فهميدند. و وقتي که مردم خراسان يا کوچ نشنيناني که از راه خراسان و ري به آذربايجان مي آمدند، چون زبان فهلوي را نخست در ري شنيده بودند، آن را “رازي” مي ناميدند، و بعدها که اين کوچ نشنينان در نواحي روستايي خارج شهرها مستقر شدند چون هنوز زبان محاوره مردم شهرها پهلوي بود، نام “زبان شهري” به آن دادند (در برابر ترکي روستاييان و کوچ نشينان). اينکه در رسالة روحي انارجاني و روضات الجنان حافظ حسين تبريزي تعبير “رازي” و “شهري” در مورد زبان محاورة مردم آذربايجان به کار رفته، از اينجاست.
از آنچه گفتيم، نتيجه مي گيريم که زبان محاوره در نواحي شمال غربي ايران يکي بود که بايد پهلوي ناميده شود، و تعبيرات آذري، رازي، شهري و تاتي نيز چنين جز همان پهلوي نيست، و تحقيق در آثار بازمانده از لهجة آذري قديم ضمن تحقيق در فهلويات ساير نواحي مجاور و با سنجش با آنها بايد انجام گيرد. خوشبختانه علاوه بر آنچه در جنگ هاي کهن خطي به نام فهلويات باقي مانده، در لابلاي سطور برخي از آثار منثور فارسي و عربي هم که در نواحي شمال غرب ايران تأليف شده، نمونه هاي فراوان دو بيتي ها فهلوي آمده است؛ مثلاً در “المعجم” شمس قيس رازي و آثار عين القضات همداني، و “تاريخ گزيده” مستوفي قزويني، و “التدوين” رافعي قزويني.
آنچه گفتيم درباره زبان محاوره مردم اين سوي ارس بود، مردم آن سوي ارس هم به زبان پهلوي سخن مي گفتند که شايد اندکي با پهلوي اين سوي تفاوت داشته و جغرافي نويسان قديم آن را اراني ناميده اند. ابن حوقل مي گويد: “مردم بردعه (مرکز قديم اران) به اراين سخن مي گويند.” مقدسي در احسن التقاسيم (ص 378) توضيح بيشتر درباره آن زبان دارد و مي گويد: “در اران به اراني سخن مي گويند، و فارسي ايشان قابل فهم است، و در پاره اي حرفها به زبان خراساني نزديک است”. مي توان حدس زد که در آن محيط چند فرهنگي اران، بعدها به تدريج واژه هايي هم از زبان ساير ساکنان آن سامان از گرجي و ارمني و.. در ابتداي استيلاي تازيان لغت هاي عربي خاصي وارد زبان اراني شده بوده است.
در اينجا زبان محاوره مردم اران، که قدما آن را زبان اراني ناميده اند و ما آن را پهلوي مي شناسيم، مورد بحث ما نيست. آنچه به عنوان “فارسي اراني” در سطور بعد مورد نظر است زبان نوشتاري شاعران و نويسندگان آن ديار است. من اينک مجموعه لغات و تعبيراتي را که بيشتر در نظم و نثر آن ديار به کار رفته، اعم از آنکه ترکيب فارسي بوده ولي در آثار مکتوب عراق و خراسان و ساير نواحي ايران کمتر به کار مي رفته، يا از ريشه عربي يا پهلوي يا از زبان هاي گرجي و ارمني بوده “فارسي اراني” مي نامم، در برابر فارسي دري؛ يعني زبان فارسي سراسر ايران. اين را هم مي دانم که در حال حاضر واژه اي را (به صرف بودن در سخن شاعري) خاص يک ناحيه ايران شمردن، يا لغات ناحيه اي را به تعدادي محدود منحصر کردن، درست نيست؛ زيرا در سرزمين ايران از آغاز تاريخ در اکثر روزگاران حکومت واحدي برقرار بوده، و طبعاً لهجه ها و زبان هاي نواحي مختلف به هم در آويخته، و امروز هرگونه اظهار نظر قطعي در اين باره غير ممکن يا دشوار است. مخصوصاً در مورد فارسي اراني با رواج سخن نظامي و خاقاني به مدت هشتصد سال در سراسر ايران، بسياري از تعبيرهاي خاص آنان وارد فرهنگ ها يا زبان شاعران و نويسندگان ديگر شده، و جزو فارسي دري برآمده است.
اما در اينجا دو قرينة پاية حدس و گمان است: يکي واژه ها و تعبيرهايي را به عنوان نمونة فارسي اراني مي آورم که در متن هاي کهن کمتر رايج بوده، و در فرهنگ ها نيز نيامده و اگر آمده، شاهد آنها تنها از شعرهاي نظامي و خاقاني است. ديگر در مواردي که يک تعبير و ترجمة آن هنوز در لهجه کنوني آذربايجان زنده و برجاست. با اين همه، اين نظر هنوز در مرحله پيشنهاد، و براي طرح مسئله و جلب نظر پژوهندگان است که با جستجو و تأمل بيشتر به نتايج دقيق تر برسند.
نخستين نکته گفتني اين است که در فارسي اراني (و احتمالاً در همه شمال غرب ايران) کلمه هايي را، بي اينکه ضرورت شعري ايجاب کند به صورت مخفف مي آوردند؛ مثلاً “ار” به جاي اگر در اين بيت برهان گنجه اي:

ار تو به مثل به سنگ بر بوسه دهي
سنگ از لب تو عقيق و بيجاده شود

و در اين بيت مجد الدين جاندار:

با يار حديث بوسه ار در گيرد
اي دل سخنت عيش ز سر در گيرد

و از اين قبيل است آنچه به جاي الف ممدود الف مقصور مي آمده، و گاهي الف به فتحه تبديل مي شده است.
ديگر اينکه اگر در کلمه اي دو حرف ساکن به دنبال هم بودند، به شيوه اي که امروز هم در لهجة مردم آذربايجان معمول است، حرف اول را حرکت مي دادند؛ مثل پتک در بيت هاي زير:

هرگز تو را گرفته اي دست به وصل
کو را چو پُتُک نه پشت پايي زده اي

ور من شرف بوسة پايت يابم
هر دم چو پتک سوي فلک بازم سر

به جاي حرف ب در بسياري از واژه ها صورت اصلي پهلوي “و” باقي مانده و اين گويا در همه لهجه هاي شمال غربي معمول بوده؛ ولي در اينجا بيشتر است؛ و در فعل هاي مرکب است؛ مثلاً: سبلان ساوالان و آبادان، آوادان و “قيسي با” (نوعي غذا که برگه زردآلوي پخته در روغن است) قيساوا تلفظ متي شود. در اين مورد به کاربرد تعبيرهاي زير در فهرست لغات در آخر کتاب نزهه المجالس مراجعه فرماييد: واپرسيدن، وا پس افتادن، واپس افکندن سرمايه (=پس انداز کردن)، واپس گرديدن (=برگشتن) واجستن، واخواستن، واخوردن، وادادن(=باز دادن)، وادانستن، واديدن (=تأمل کردن)، واطلبيدن، واگفتن، وانگريستن. از آن ميان در اينجا تنها يک رباعي از حميد گنجه اي (که در آن خوردن به معني خوردن آمده) مي آوريم:

آمد گل، اگر باده گساري واخور
بي باده، نفس چند شماري؟ واخور
دي اقچه نداشتي نخوردي، شايد
امروز که گل به دست داري، واخور

چون در زبان پهلوي “ژ” وجود نداشته در لهجه هاي شمال غرب، در برخي کلمه ها “ش” به جاي ژ مي آيد؛ نظير لاشوردي به جاي لاژوردي و لاجوردي در رساله الطيور نجم رازي، ص 98؛ در ارسي اراني هم در اين بيت شمس اسعد گنجه اي هست:

وان خر گه واشگونة لعلي را
خوش بر سر يک ستون مينا زده اي

يک نکته را که با اطمينان بيشتر مي توان خاص گويش اران و آذربايجان، يا دست کم منحصر به فهلوي شمال غرب ايران شمرد، کاربرد قديم فعل مضارع در معني دعا در اول شخص مفرد است، و اين بازماندة پهلوي پيش از اسلام است. حاجت به توضيح نيست که اين فعل در فارسي دري تنها در سوم شخص مفرد، آن هم در فعل هاي معيني به کار مي رفته، و امروز همين هم تقريباً متروک شده، و فقط چند نمونة “باد مباد، دست مريزاد” از آن مانده است. اين فعل در مورد دعاي توأم با احساس شديد (به اصطلاح قربان صدقه رفتن استعمال مي شده، و در نزهه المجالس نمونه هاي زير را از آن مي بينم.

ماها، شکر از غاليه دانت چينام!
هر لحظه گلي ز گلستانت چينام!
جانان مني، که پيش رويت ميرام!
درمان مني، که دردجانت چينام!

***

گفتي که: “به دست خود سرت برگيرم!”
در پاي تو ميرام! سرم اين ارزد؟

***

بينام شبي مست و خراب از سر مهر
تا روز، تو در بر کسي، و آن کس من؟

خاقاني هم اين فعل را به کار برده، و يک قصيده در سوگ همسر خود، و قطعه از اي يک ترکيب بند را با رديف “مبينام” سروده است:

بي باغ رخت، جهان مبينام!
جز سينة کر کسان مبينام!
چتر ظفرت نهان مبينام!
بي داغ رخت، روان مبينام!

در تأييد آنچه بيش از اين گفتيم که آذري آذربايجان و اران با فهلوي ساير نواحي مجاور يکي بوده، يا بسيار نزديک به هم بوده، اضافه مي کنيم که اين فعل در رباعي زير از حکيم سراج قمري آملي (مقيم ري) نيز آمده است:

ماه نو روزه در دلم زد آتش
برد آب رخ لهو نشاطم خوش خوش
ناگاه چو گوسفند اضحي بينام
شوال گرفته پاي اين روزه و کش!

در غزلي از شرف شفروه اصفهاني هم اين فعل رديف قرار گرفته، و از آن ميان بيت زير در فرهنگ ها آمده است:

گرد سرو پاي تو چو پروانه دوانم
بوسي بده اي شمع، که در پاي تو ميرام!

و نيز تصور نبايد کرد که کاربرد اين فعل منحصر به “چينام، ميرام، مبينام” بوده زيرا چهارصد سال بعد، روحي انارجاني در رساله خود در فصل “تواضعات اناث تبريز” يعني “قربان صدقه رفتن” آنها، اين فعلها را هم آورده است: “مزيوام، ميرام، مرسام، ممانام، شوام، از خود روام، دهام، کنام، افتام.” و اين مي رساند که کاربرد يان فعل دامنه گسترده اي داشته، و تا آخرهاي قرن دهم هنوز در مجاوره مردم آذربايجان برجاي مانده بود. اما اينکه اين فعل بيشتر اختصاص به “تواضعات اناث تبريز” داشته، دو علت طبيعي دارد: يکي اينکه به سبب خانه نشيني و دوري زنها از اجتماع، طبعاً دگرگشت هاي زبان در مجاوره آنها کمتر و ديرتر اثر مي گذاشته، ديگر اينکه “قربان صدقه رفتن” با زبان زنان بيشتر ملازمه دارد.
الف- پرسش: در بيت هاي زير الفي به آخر فعل چسبيده و معني پرسشي بدان داده است:

آيا بودا که بينم اي جان با تو
در عمر، چنان شبي که دوشم بوده ست؟

***

گويي بودا شبي که تو در بزني
من گويم: کيست آن؟ توگويي که منم!

در بيتي در مونس الاحرار (ج2، ص 155) هم اين نوع الف ديده مي شود.

آيا بودا که بي رقيب خنکت
بر پاي تو بوسه اي زنم چون پُتُکت

و نيز در بيت معروف منسوب به ابوحفص سغدي همين الف هست:

آهوي کوهي در دشت چگونه دَوَذا؟
چو ندارد يار، بي يار چگونه بوذا؟

بيت اخير شاهدي است بر نزديکي فارسي اراني و فارسي خراساني، يا قرينه اي بر اينکه کاربرد اختصاصي به لهجة شمال غرب نداشته است.
کاربرد “ي” شرطي در دوم شخص مضارع در رباعي زير نيز قابل توجه است:

در حال دلم اگر نظاره کنيي
از درد دلم لباس پاره کني

گر يافتيي خبر زبيچارگي ام
بودي که ز روي رحم چاره کنيي

کاربرد ضمير دوم شخص جمع “ايد” در فعل مضارع به صورت کهن “ايت” که از تصرف کاتبان در برخي نسخه هاي خطي ديده مي شود، ظاهراً خاص لهجه شمال غرب ايران است. در اين رباعي شمس سجاسي:

مرکب به ره عشق مرانيت شما
کان راه دراز است، بمانيت شما

با عشق موافقت، زجان بيزاري است
سرّي است در اين شيوه، چه دانيت شما؟

در لهجه هاي شمال غرب، کلمه هايي مثل “دوست” را به او مجهول (يعني به صورت ضمة کنوني) تلفظ مي کردند، و اين کاربرد در لهجه کنوني آذربايجان هنوز بر جا مانده و يادگار فهلوي کهن است. نيز وجود آن در سخن شاعران خراسان گفته مقدسي را که “فارسي اران در پاره اي حروف به زبان خراساني نزديک است” به ياد مي آورد. حاصل اين کاربرد، اين بود که کلمه هاي “سبو” و “او” و “جادو” را با کلمه “تو” قافيه مي کردند؛ اما شمس قيس رازي در المعجم اين را جزو عيب هاي قافيه آورده است. در رباعي هاي کتاب نزهه المجالس نيز “او”، “نو”، “تو” با هم قافيه آمده است:

حال تو و معشوقة تو مي شنوم
و آوازة عشق تو و او مي شنوم

***

ديده ز تو اشکم به سبو مي ريزد
در عشق کهن سر شک نو مي ريزد

***

دلدار چو رسم بي وفايي نو کرد
با دل گفتم: راست بگو، نيکو کرد؟

و نمي دام اين را بايد نمونه از کاربردهاي اراني، و دليل تلفظ آن سه گونه “و” به يک صورت بشناسيم، يا از مسامحة شاعران در رعايت فن قافيه، نظر قطعي را وقتي مي توان داد که آثار خاقاني و نظامي دقيقاً بررسي شده باشد. اگر اين کاربرد در اشعار آن دو استاد مسلم هم پيدا بشود، آن وقت به جرأت مي توان گفت که در فارسي اران اين “و” يک نوع تلفظ مي شده است.
جاي ديگر گفته ام (مقدمة مفتاح المعاملات، ص 30) که پيش از فعل هاي پيشاوند دار يا فعل هاي مرکب، پيشاوند “ب” نمي آمده است؛ اما در ترانه هاي کتاب نزهه المجالس تعبيرهاي خوار بکردن، خرم و شاد بشدن، آواره بکردن آمده که اين را بايد مسامحه در کاربرد صحيح کلمه دانست:

گل پيش قبول لاله ديوار بکرد
در ديدة خلق لاله را خوار بکرد

مادر که تو را بزاد، اي حور نژاد
ابليس بخنديد، و بشد خرم و شاد

بخت بدم از بر تو آواره بکرد
در اين بيت جمال شرواني”که “ زائد است:

گل گرچه که خوبروي خواندند او را
با روي تو از باغ براندند او را

و نيز در اين بيت کمال ابن العزيز پنهاني داشتن به جاي پنهان داشتن خلاف معمول است.

دوش آن که زمن جمال پنهاني داشت
در ملک نکويي سر سلطاني داشت
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.