زبان، فرهنگ، لغت نامه
زبان، فرهنگ، لغت نامه
1- همان طور که تنه درخت هر سالي يک ورقه بر قطر پيشين مي افزايد، کلمات ما نيز در هزار سال برحسب تغيير احتياجات اوقات و اشخاص، لونها و مجازها به خود گرفته است.
2- از خواص زبان فارسي که حکايت از روح امانت ايرانيان مي کند، يکي آن است که کلمات مأخوذه را السنه ديگر را بيشتر به همان صورت اصلي حفظ مي کند، برخلاف غالب زبانها که آن را مي شکند.
3- زبان فارسي از حيث مرکبات، نهايت غني است و کمتر مفهومي از مفاهيم غريبه هست که نتوان با مرکبي دلنشين از آن تغيير کرد. اين مرکبات گاهي از دو کلمه فارسي و گاه از يک کلمه اجنبي باشد: “زرخير، تن پرور، شکم بنده، عيب جويي”. و گاه مرکب از چندين کلمه است مانند:
درم به جورستانان زر به نيت ده
بناي خانه کنان اند و بام قصر انداي
4- زبان فارسي مذکر و مونث و خنثي ندارد، تثنيه ندارد، حرف تعريف ندارد، جمع هاي گوناگون ندارد، از اين رو آموختن آن آسان است.
5- برخلاف آنچه برخي از بدخواهان انتشار داده اند، پس از طبع اين کتاب [=اين لغت نامه دهخدا] ثابت خواهد شد که زبان ما يکي از بزرگ ترين السنه دنياست.
لغات عاميانه
7- کلمات بسياري در تداول عوام است که گاهي مرادفي در زبان ادبي دارد و گاه ندارد، و براي توانگر شدن زبان، استعمال هر دو نوع آن کلمات به گمان من لازم است؛ از اين رو از آنها آنچه را که به خاطر آمده در اين کتاب گرد کرده ام، مانند “تيله” که به معني قطعات شکسته سفال است و مرادفي براي آن نيافته ام، يا “جخدا” که به معني به زور، مگر و منتهي است.
تصرف ايرانيان در زبان عربي
9- با افزودن “با” ي فارسي در اول مصادر عربي صفت ساخته ايم. با عظمت (عظيم)، با ديانت (متدين)، با شهامت (شهم)، با مسرت (مسرور)، با فضيلت (فاضل)، با شجاعت (شجاع)، با رأفت (رئوف)، با صلابت (صلب).
10- با در آوردن حرف سلب و نفي بر سر کلمات عرب صفت مي سازيم. ناتمام، نابالغ، نامفهوم، ناخلف، بي حميت، بي عاطفه.
11- جمع هاي عربي را بار ديگر جمع بسته ايم: اخلاطها جمع اخلاط، کتبها جمع کتب.
زنان دشمنان در پيش ضربت
بياموزند الحان هاي شيون (منوچهري)
12- از مصادر عربي مصدر مرکب فارسي مي سازيم: رقصيدن: بلعيدن، طلبيدن. و همين کار را هم با ترکي مي کنيم: قاپيدن، چاپيدن، چپاندن.
13- از يک لغت عربي در فارسي دهها کلمه مرکب ساخته ايم: حسابدار، حسابداري، خوش حساب، خوش حسابي، بدحساب، بدحسابي، حساب کشيدن، حساب پس دادن، حساب کردن، بي حساب، حساب و کتاب، حسابي، حساب بردن از، حساب داشتن با، حساب ساز، حساب سازي. و نيز: بي عيب، بي عيبي، عيب جستن، عيب جويي، عيب گيري، عيب گرفتن، عيب کردن، عيب داشتن، عيب جويندگي، عيب گير، عيب گيرنده، عيب گيري، عيب گرفتن، عيب کردن، عيب داشتن، عيب دار، عيب داري، عيب پوش، عيب پوشي، عيب پوشنده، عيب پوشندگي، عيب ناک، عيب ناکي، عيب گو، عيب گويي.
14- “يا” يي در آخر اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه و صيغه مبالغه عربي در مي آوريم و از آن حاصل مصدر مي سازيم: قادري، حاکمي، شاعري، مشهوري، مستحکمي، شريفي، بخيلي، عليمي، شيادي، رقاصي، جباري.
15- با افزودن “يا” بر صيغه مبالغه از آن علاوه بر معني حاصل مصدر، شغل و مکان و محل اراده کنيم: بقالي، نساجي، قنادي، نجاري.
16- با افزودن “يا” ي نسبت به مصادر عربي صفت مي سازيم: فراري به معني گريزان.
17- از مصدر، اسم فاعل و اسم مفعول عربي با افعال معين ترکيب مي کنيم و مصدر مرکب مي سازيم: صيحه کشيدن، تغيير دادن، جمع شدن، جمع آمدن، معجز کردن منفعل شدن، محترم شمردن، مجبور شدن، مجبور کردن، مجبور بودن، مجبور آمدن، مجبور گرديدن، خود را مجبور نمودن.
18- از ترکيب کلمات عربي با فارسي لغات مرکب مي سازيم. سرصفت، نايب، سرهنگ، جمع آوري، صفت آرايي.
19- معاني کلمات عربي را عوض مي کنيم: رعنا، اعزام.
20- زبان عربي از جهات لغات به وسعت و فسحت مشهور است و يکي از دلايل اين سعه، عدم تعميم کتابت در ميان عرب بوده است. از اين رو هر شنونده لغت را به نوعي در خاطر نگاه مي داشته و در چادرهاي خود غلط محفوظ خود را به کار مي برده است، از اين قبيل است ظهور لغاتي از قبيل لذع، لدغ، لحس، نهش.
کليات لغت نامه
22- اگر بگوييم ثلث لغات فارسي و معاني آن در اين کتاب (لغت نامه) گرد آمده است، شايد تهور باشد. بي شک نه تنها از لغات کتبي و شفاهي – که در کتابت يا زبان ديگران مستعمل است- دو ثلث در اين کتاب نيست، لااقل نيمي از آنچه خود من مي دانسته ام، فراموش شده و در لغت نامه نيامده است.
23- تفصيل لغت نامه – لغت نامه مجلدات بسياري را اشغال خواهد کرد و شايد امر موجب تعجب يا اعتراض عده اي قرار گيرد و پرسند: چرا لغت نامه هاي فرانسويان و انگليسيان بدين تفصيل نيست؟ به دلايل ذيل:
يک- زبان ما مرکب از دو زبان عمده فارسي و عربي است و هريک از اين دو زبان لغات بسيط و مرکب بسيار دارد و از ترکيب اين دو هم مرکبات فراوان به وجود آمده است.
دو- زبان فارسي در مرکبات و زبان عربي در مشتقات در ميان زبان هاي دنيا کم نظيرند و از ترکيب اين دو زبان، فارسي سعتي بي نظير يافته است.
سه – بدين زبان مرکز نزديک چهارده قرن در نيمي از دنياي مکشوف، مردم فکر کرده، حوائج خود را بيان نموده و چيز نوشته اند.
چهار- در احياء مختلفه عرب در ممالک وسيع اسلامي کلمات، خاصه اسماي ذات در هر جا اسمي عليحده داشته است و گاه مترادفات يوناني و لاتيني و سرياني و ديگر زبان ها نيز مزيد شده است، و از اين رو هر کلمه داراي مترادفات بسيار شده است، و آن مترادفات بايد در لغت نامه بيايد؛ مثلاً اضراس الکلب، کثيرالارجل، بسفايج (بسپايه)، بولوبوديون، اينها همه نام يک گياه است و همه بايد ذکر شود.
24- من احتياج فعلي عامه ايران را در نظر گرفته ام. کتاب هاي ما چاپ نشده است و آنها که چاپ شده، معدود و محدود و يا گران است و به همه نرسيده است. گذشته از اينکه دانشمندان از پدران ما چندين مأه (سده) هرچه نوشته اند، به زبان عربي بوده است و فارسي زبان از آنها بي بهره مانده است. من سعي کرده ام که حتي المقدور هرچه بيشتر از آن معلومات جاي داده شود.
25- اگر احصاي لغات عربي استعمال شده در تداول شعرا و علماي فارسي محال نبود، حد را به همان عده محدود مي کرديم و مي گفتيم وارد کردن کلمه ديگر جز آنها در فارسي مجاز نيست، ليکن در همان حال نيز آيا هيچ منع و تحريم اخلاقي يا عرفي مي تواند جلو شاعر فصيح و شيرين زبان را که اکنون براي حفظ وزن يا قافيه يا اداي مقصودي محتاج به کلمه اي خارج از اين حصار قراردادي ما باشد، بگيرد؟ و آيا پس از استعمال آن شاعر، آن کلمه را شما در روح خود عجيب تلقي خواهيد کرد؟ البته نه، بلکه اگر شعر بليغ باشد، شما به تحسين آن آواز بلند خواهيد کرد.
گويندگان و نويسندگان ما لغات نامأنوس و مهجور عربي را عنداللزوم به کار برده اند. رودکي “کوسج” را به معني اسب يا ستور کندرو و “اعور” را به معني زاغ به کار برده است (در مذمت اسب خويش گويد)
بود اعور و کوسج و لنگ و پس من
نشسته بر او چون کلاغو بر اعور
مولوي کلمه “عفت” را در مورد احتياج آورده است:
پادشاهان خون کنند از مصلحت
ليک رحمتشان فزون است از عفت
من خواستم نياز ايرانيان را در لغات عرب حتي از مطولات لغت نامه هاي عربي نيز مترفع سازم و نمي دانم به چه حد در اين مقصود توفيق يافته ام، و اگر نقيصه هايي هست بايد آيندگان به رفع آن بکوشند.
26- در کلمات عربي مذکور در لغت نامه، بعضي معاني ديده مي شود که در لغت نامه هاي عربي نيست. اين معاني، آنهاست که ايرانيان در تداول خويش به کلمات داده اند و ما از ضبط آنها ناگزيريم.
27- نقل اساطير عربي و آوردن اسامي جن و پري و شجعان عرب و نام اسبها و شمشيرها و جنگ هاي آنان از آن روست که نزد ادباي اسلامي اين امور به مثابه اساطير يونان است در ادب ترسايان. کتب ادبي دسترس فعلي ما در شعر و نثر انباشته است به اشارات بدانها، و هنوز کتاب هاي بسيار ديگري داريم که آنها را يا به علت منحصر و در دست نا اهل بودن، و يا تمرکز در کتابخانه هاي شخصي هند و ترک و غيره نديده ايم، و البته لغت نامه بايد حاوي همه آنها باشد و امروز هم هيچ شاعري را نمي توان منع کرد اگر اداي مقصود را در اشاره بدانها بايد.
28- بعضي ممکن است بر کثرت شواهد در لغت نامه اعتراض کنند. اگر اين همه شواهد جمع نمي شد، محال بود همه معاني اصلي و مجازي کلمات به دست بيايد و چون جمع آوري اين شواهد لازم بود، بدين کار پرداختيم، در وقت تخريج و تدوين ظاهراً بايستي براي هر معني يک يا دو شاهد بيش نوشته نمي شد، ليکن براي نشان دادن طرق گوناگون استعمال آن کلمه جز اعطاء حکم به مثال هيچ بياني بالغ و بسنده نبود، پس بر جاي ماندن تمام آن شواهد ضرور شد.
29- شايد گفته شود براي کلمات مشهور، آوردن شاهد ضرورت نداشت؛ ليکن اين معني درست نيست؛ چه مشهور قومي مهجور قومي ديگر، و مهجور زماني مشهور زماني ديگر است. و آنان که سروکار با لغت دارند، دانند که بسيار باشد که لغوي از تعريف به کلمه “مشهور” يا “مشهور است” قناعت ورزيده است، و امروز آن مشهور او نه تنها مشهور نيست، بلکه بکلي مفقود يا نامعلوم است و درک معني آن گاه مشکل و گاه ممتع و محال است!
30- هرکس که بداند “ولف” چرا دوازه صفحه عريض و طويل را از کلمه “شدن” که در شناهنامه فردوسي به کار رفته، از عدد صفحه و سطر پرکرده، يعني چند هزار دفعه “شدن” مستعمل در شاهنامه را با صفحه و سطر نشان داده است، مي داند که کثرت شواهد براي چه لازم است.
31- ممکن است نجار لغات بنا را که در اين کتاب گرد آمده است، زايد بشمارد؛ يا فارسي زبان الفاظ مغولي و جز آن را که در تاريخ هاي ما آمده است، بي جا تصور کند؛ يا يک فرد سني ذکر رجال شيعي را فضول بدان و بالعکس؛ لکن لغت نامه براي متنفنين يک فن و مصطلحين به يک دسته اصطلاح و پيروان يک مذهب و مردم يک عصر معين نوشته نمي شود، بلکه ارباب و محن مختلفه و پيروان مذهب متعدده همه بايد از آن استفاده برند.
32- مأخذه- آنچه در مورد مأخذ بايد بگويم: من در شاهنامه استقصاي کامل کرده ام؛ اما بعد از شاهنامه، سه کتاب هست که بايد در تمام کلمات، بلکه تمامت حروف آن تتبع تام به عمل آيد و عمر و وقت من اجازت نکرد و برآيندگان است که اين وجيبه را ادا کنند و آن سه کتاب: ترجمه تفسير طبري، ترجمه تاريخ طبري (بلعمي) و تاريخ ابوالفضل بيهقي است. در اين کتاب لغات فارسي “منتهي الارب” گاهي شاهد و امثال آمده است. علت اين که مولف اين کتاب اگرچه هندي است، ولي کتب مترجم عربي به فارسي و فارسي و عربي بسيار که ما از آن بي خبريم، در دسترس داشته است که قريب تمام آن درست و صحيح است.
33- در پايان اين مبحث يادآور مي شود که مواد کتاب حاضر در ظرف چهل و پنج سال با مخارج گزاف تهيه شده و اگر عشق و علاقه نبود، هرگز نوشته نمي شد و اگر نوشته مي شد، اين همه وقت و سعي در وي مبذول نمي گرديد، چه، به قول سنايي:
نوحه گر کز پي تسو گريد
او نه از چشم، کز گلو گريد
با اين همه اين احوال بديهي است که ارضاي همه امکان ندارد، همين قدر که عده اي – ولو اندک باشد- راضي باشند، مولف را بسنده است:
خاطري چند اگر از تو شود شاد بس است
زندگاني به مراد همه کس نتوان کرد
آن کس که زشهر آشنايي است
داند که متاع ما کجايي است.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}