شعر نو
شعر نو
شعر نو
نويسنده : دکتر سيد حسن امين
1. سرچشمه نوگرايي
در جميع شاعران ايران فقط يک نفر استثناست.. و او فردوسي پاکزاد است که همه داد مردي و دانش داد.” (1)
ميرزا فتحعلي آخوند زاده اشعار کلاسيک همه شاعران ايراني حتي شاهنامه فردوسي، خمسه نظامي و ديوان حافظ را مورد انتقاد قرار داده و سپس يکي از قصايد مدحيه سروش اصفهاني را شاهد آورده است که مي گويد:
مطاوعان وي و پيروان عترت او
به معني آدميان و ديگران حشرات
آخوندزاده سپس در نقد اين مدح مي گويد: “آيا صحيح است که فلاسفه، ادبا و مخترعان اروپا.. در زمره حشرات محسوب شوند، اما شمس الشعراي سروش- وجود لاينفع و بي مصرف درزمره آدميان باشد؟” (2) کسروي و اتباع او نيز شعر و شاعري را از مهلکات و از اسباب تأخّر جامعه ايراني مي دانند؛ اما اين سخن ناصواب است؛ چه، اولاً شعر در هم جوامع- از جمله در اروپاي صنعتي و پسا صنعتي- جايگاه ويژه خود را به عنوان يکي از هنرهاي هفت گانه دارد. ثانياً شعر هنر ملي ما ايرانيان است و ثالثاً، شعر کلاسيک فارسي (به ويژه آثار فردوسي، سعدي، حافظ و ومولوي) از عوامل مهم وحدت ملي اقوام مختلف ايراني است و خواهد بود. تنوع طلبي، نوآوري و تجدد گرايي در پي آشنايي گسترده مردم ما با ادبيات اروپايي موجب تحولي شد که در ادبيات منظوم به ايجاد “وزن نيمايي” در شعر فارسي و در ادبيات داستاني به رواج “داستان نويسي” در نثر فارسي انجاميد و شعر و نثر فارسي را از سنت هاي هزار ساله رهايي داد و به وادي بسيار نوي پرتاب کرد. اين تحول بلکه انقلاب ادبي، يک روزه زاييده نشد، بلکه نتيجه تجربه تعداد زيادي از شاعران و نويسندگان سنت شکن ايراني بود؛ اما قوم، طلايه داران تغيير ساخت ادبيات پارسي را نيما يوشيج در شعر و صادق هدايت در نثر مي دانند. اگرچه نيما، ذبيح بهروز را در سرودن شعر نو بر خود مقدم مي دانست و اگرچه جمالزاده قصه نويسي را پيش از صادق هدايت شروع کرده بود.. شاعران معاصر پس از نيما را به طور عام به دو دسته مي توان تقسيم کرد:
اول- شاعران نئوکلاسيک (نوقدمايي) که بايد فريدون توللي، نادرپور و اسلامي ندوشن را در رأس آنها ياد کرد و آنان را مي توان “سنت گرايان جديد” خواند. اينان معتقدند که شاعر نوپرداز بايد با ترکيب هاي تاز و مضامين تازه، موزون سرا باشد.
دوم- شاعران مدرن که شعر آنان بي وزن است و نوعاً زيبايي شناسي شان هم فاقد هويت فرهنگي بومي است.
2. شعر نو از زبان شهريار
به شهر ما پس از آنگاه انقلاب ادب
شروع شد که نه چندان به اصل بود و نسب
نخست “رفعت” و بانوي “شمس کسمائي”
نهاد خشت نخستين به کار بنّايي
دو تن دگر که به دنبال آن دو، راهي بود
“نقّي برزگر” و “احمد کلاهي” بود
همان که آخر سر پيشواي ما “نيما”
به مشق، نسخه کامل تري شد از آنها
وليک “خامنه اي” اسم کوچکش “جعفر”
شد از تخيل و از فانتزي يکي رهبر
همان که تکمله آن “فسانه” نيماست.
که از تخيل وحشي و فانتري غوغاست
بلي فسانه نيما مرا دگرگون ساخت
از آن سپس قلم من به خويش مديون ساخت
اوان جنگ جهاني و ترکتازي بود
نياز شعر و ادب هم به صحنه سازي بود
دلي به شعر رمانتيک ترکي آنجا باخت
که “خانواده سرباز” را به تهران ساخت
ولي رمانتيک او آزمايش و مشقي است
پيش از آن به از آن سه تابلوي “عشقي” است
هم از هريمن “لرمانتوف” از نوابغ روس
که بود شعر رمانتيک را به حجله عروس
گرفت در من و نيما چه شعله هاي شگفت
که دل، نمي شد از آن شاهکار بازگرفت
اگر قضاوت نيما به حق بجويد کس
همان “فسانه” از او شاهکار باشد و بس
سه چار قطعه بسيار خوب هم دارد
بقيه مشق و خود آنها به چيز نشمارد
سه نوع نوگرايي در شعر فارسي معاصر
که هريک به تکاپوي رهروي رفته ست
نخست: راه “رمانتيسم با نمايش” بود
که “ميرزاده عشقي” به پاي شعر گشود
دوم به وصف طبيعت “تخيل زيبا” ست
که با فسانه بهين پيشتاز او “نيما” است
ره تخيل زيباست کز “فسانه” گشود
توان “خلاصه رمانتيک” هم بدو افزود
سوم که ساده ترين وجه و صورت شعر است
ره گشودة “ايرج” بود، ولي بن بست
که راه تازه او سبک و مکتبي است جديد
که هيچ کس نتوانسته است از او تقليد
چه انحصار که در خدمت اداره اوست
چو خانه اي است که در بست در اجارة اوست
شعر نو
صواب نيست که نو را هميشه هست نياز
تجدد عقلائي هميشه بوده درست
که علم و فن زين در، کمال خود را جست
به حسن موعظه بايد نمود راه صواب
که خود صواب بگويد به ناصواب جواب
کلام، نثر بود گر که وزن از او دور است
که نثر گر همه شعر است، شعر منثور است (3)
چرا که شعر به تلفيق نثر و موسيقي (4) است
به غير نثر چه ماند اگر نه تلفيقي است؟
نياز ما به رمانتيسم هست و شکي نيست
که نقش آن خط و خال است، پيس و لکي نيست
لباس راحت آن هم “سفيد” يا “آزاد”
مجاز بوده و چيزي ندارد از مازاد
بنابراين نتوان تازه کرد صورت شعر
که هست منحصراً تازگي به سيرت شعر
شعر خوب، کهنه و نو ندارد
ولي تناسب هر مغز هم نه با هر پوست
بلي موافق هر نوع نيست هر موضوع
بسا جواز يکي هست و مابقي ممنوع
چو ذوق، سالم و موضوع خالي از خلل است
قريحه خود به تو گويد که قطعه يا غزل است
چو قصه، شکل رمان داشت، خود رمانتيک است
تو هم به قالب آزادگو که آن شيک است
چونوع پارچه ات پالتوي بود زنهار
درست نيست از آن دوختن کت و شلوار
غرض که مي به همان اعتبار خود باقي است
ولي پياله به ذوق و سليقه ساقي است.
نوپردازان بزرگ معاصر
“اميد” و “نادر” و “شاملو” “مشيري” و “سايه” است
دگر “سياوش” و “رحماني” و “هنرمندي”
در اين ميان “زهري” هم نهال پيوندي
“براهني” هم اگرچه به سيم و عصياني است (5)
که من به برخي از آنها موافقم نه همه
چرا که برخي از آنها بسي به فرّ بهاست
چنان که قطعة “کف بين” “نادر” از آنهاست.
3. مخالفت با شعر نو
به عکس، دکتر پرويز ناتل خانلري در همان فاصله، به ارائه شعر نو پرداخت. همچنان که در سطح دانشگاهي، دکتر مهدي حميدي شيرازي تا آخر عمر به مبارزه با شعر نو ادامه داد؛ اما دکتر محمد رضا شفيعي کدکني خود به خيل نوپردازان داخل شد.
نيما در آغاز، شعر رابه شيوه کلاسيک (به ويژه سبک خراساني) مي نوشت. استادان شعر و ادب، همچون يغمايي، حميدي شيرازي و بديع الزمان فروزانفر، نيما را شاعر متوسط بسيار ناموفقي در شعر کلاسيک يافتند و هنگامي هم که او به عنوان پيشاهنگ يا پيشوا و راهگشاي شعر نو، به ساختن شعري نو از اين دست پرداخت بر روي اشتباههاي او در کاربرد واژگان و انحراف او از اصول فصاحت و بلاغت انگشت گذاشتند. استادان ادبيات فارسي در وجود مسامحه ها يا حتي اشتباه ها در کار نيما و نوپردازان اتفاق دارند؛ اما توجه ندارند که نيما و پيروان او، اصل و فرع آن قواعد بلاغي و ادبي دست و پاگير را قبول ندارند و دقيقاً سبک و سياق خود را بر پايه بيرون از حوزه آن سنتها استوار داشته اند.
شاعر امروز به معيارهاي کهن شعر پارسي اعتنايي ندارد؛ ولي موسيقي بيروني شعر بلکه افاعيل عروضي را هم به کلي انکار نمي کند.البته اصالت شعر در معني و مفهوم است و همه عناصر زباني و آرايه هاي کلامي در خدمت معني است؛ اما لفظ نيک و آهنگ زيبا شناسيک نيز در شعر جاي خود را دارند. نيما خود برآمده از گنجينه سنت دو هزار ساله شعر ايراني (از گات ها تا شعر نظام وفا) بود؛ يعني “بدعت” نيمايي از درون “سنت” کهن ايراني جوانه زد.
نکته ديگر آن که شاعر امروز بايد به يک خانه تکاني عميق ذهني دست بزند و به ويژه آزادانه، ذوق خداداد خود را به کار اندازد، بزرگ منش و سرافراز باشد و به هيچ روي قريحه شاعري و لفظ در دري را در پاي خوکان نريزد يعني مانند شاعر درباري ديروز و امروز نباشد، دست از خود محوري و خود محق بيني و باندبازي و جعل و دروغ بردارد؛ تکثر صداها و وجود نظر مخالف را انکار نکند و بداند که در عالم شعر، هيچ کس جاي ديگري را تنگ نمي کند و هرگلي، بويي دارد.
امروز حناي مخالفان شعر نو، ديگر رنگي چندان ندارد؛ اما گزارش دلايل مخالفت استادان متقدم با شعر نويي بي مناسبت نيست؛ براي مثال دلايل مخالفت ابراهيم پور داوود با شعر نو توسط کسي که ساليان دراز با او محشور بود، چنين گزارش شده است: “استاد پور داوود، از فضل فروشان بي مايه اي که با چند جمله موزوني که به هم بافته و خويش را شاعر خوانده، گاه گيس خود را دراز مي سازند و زماني جامه ژوليده به تن کرده، متفکرانه در ميان مردمان به آمد و شد مي پردازند و در پاره اي از موارد، سخناني نامفهوم و چند پهلو بيان داشته، بدان رنگ عرفاني و سياسي و مبارزاتي مي دهند، سخت انتقاد مي کند و آنان را مردماني ماليخوليايي و بنگي و بي مايه مي شمارد که چون در زندگي اجتماعي خود موفقيتي به دست نياورده اند و در کار نويسندگي توانايي در خود نديده اند و ميداني براي چاپلوسي و مديحه سرايي خود در ستايش از حکام بي خرد نيافته اند، خويش را برتر از ديگران مي دانند و به زمين و زمان دشنام داده، همه را نادان و کودن و نافهم خطاب کرده، انتظار دارند مردمان نيز سخنان بي مغز آنان را بستايند و از آنان تجليل به عمل آورند”.(7)
به عقيده او شعر نبايد آنقدر بي مايه و مداهنه گرانه باشد که مانند داروي دلپاش، حال هر خواننده را به هم زند و آدمي را از شعر و شاعري بيزار کند و يا چندان عاميانه باشد که جز حمق گوينده چيز ديگري به خواننده روشن نشود.... شعر وافعي آن نيست که فقط سخن از بادام چشمان دلدار و پسته لبان نگار و باده ناب آب دهانش، به ميان آورده شود، بلکه شعر در مرحله نخست بايد پرمعني باشد و روان: “ همين يکي کافي است که طبيعت خواننده به آن اقبال کند. به راستي شعر روان که بي هيچ گونه تکلف از دل گوينده تندرستي برخاسته و از همه پليدي هايي که برشمرديم دور مانده، فروغي است که از روزنه دل بيرون تافته و نمودار فروغ بارگاه ايزدي است “ شايد نقل اشعاري که کهن سرايان در نقد شعر نو ساخته اند، در اين بخش براي داوري خوانندگان سودمند باشد و ما براي نمونه شواهدي را مي آوريم:
هان اي سخنوران که به خوابيد يکسره
کار سخن کشيد به تقليد و مسخره
چونين که خفته ايد شما، بس نمانده است
کاخ ادب کنند مبدل به مقبره
کاين کاخ اگر نه رو به خراب است، از چه روي
جغدش نشسته نوحه گر اندر به کنگره؟
( پرتو بيضايي)
مُد شده اين روزها مکتب نوساختن
شهرتي اندوختن، گردني افراختن
گاه ز جيغ بنفش! گاه ز هذيان سبز
پرت و پلايي خنک، وصل به هم ساختن
چنته چو خالي بود، پاک ز مضمون نو
هر طرف از شعر نو و لوله انداختن
( ابراهيم صهبا)
4. نيما، پدر شعر نو
نيما بر اثر آشنايي با زبان فرانسه و برخورداري از گويش طبري و ويژگيهاي سبک سخن و انديشه اش، به گفتن و نوشتن اشعاري به سبک نو پرداخت. شکستن سنت وزن عروضي، پيش از نيما مسبوق به سابقه بود. در مثل، عارف قزويني شعر “ مارش خون “ را در همان وزن “ افسانه “ نيما، البته سالها پيش از او ساخته بود. ميرزاده عشقي، يحيي دولت آبادي، دهخدا، تقي رفعت، ذبيح بهروز، کمالي اصفهاني و فرخي يزدي نيز پيش از نيما به نوگرايي بيش از اصول و قواعد قدما متوجه بودند و هر يک بيش و کم از جهت رخت و ريخت شعر، نوآوريهايي داشتند. شعر “ ياد آر ز شمع مرده يادآر “ اثر دهخدا که سوگنامه ميرزا جهانگير خان شيرازي ( صوراسرافيل ) است. به حقيقت نمونه اي از همين تجدد ادبي قبل از نيماست. خود نيما نيز بهروز را در ارائه شعر نو بر خود مقدم مي شناسد.
ناگفته نماند که نيما علاوه بر نوآوري در عرصه شعر، همزمان با صادق هدايت ( يعني پس از دهخدا و جمالزاده )، دست به قصه نويسي نيز زد و اولين اثر او با نام مرقد آقا در تهران با درون مايه اي سنت ستيزانه و پيامي انقلابي به چاپ رسيد. نيما به ملاحظات سياسي، زمان داستان را به قرن هشتم مي رساند، در حالي که فضاي زماني و فرهنگي قصه آشکارا به عصر خود او (اوائل رضا خان) تعلق دارد و محيط و مکان هم، فضاي روستايي شمال است. حمله تند نيما به باورهاي خرافه آميز کشاورزان فقير شمال در قصه الگويي براي نويسندگان بعدي امثال کريم کشاورز، بزرگ علوي، احسان طبري و حتي غلامحسين ساعدي (در عزاداران بَيَل) شد. از نيما چند داستان ديگر نيز بر جاي مانده است؛ از جمله: در طول راه، ديدار، تو کابي در قفس، کندوهاي شکسته، فاخته چه گفت، غول و زنش و ارابه اش، نفتخواره.
از جهت مقبوليت عامه، بي گزاف نيما محبوب ترين شاعر قرن اخير ايران است. به حدي که هزاران ايراني، فرزندان خود را به نام او “ نيما “ ناميده اند. سرانجام اکنون از پس ثبت و ضبط نام نيما در سياهه نخبگان ادبيات جهاني از سوي کميسيون ملي يونسکو، به مناسبت يکصدمين سال تولد نيما در 1375، ديگر انکار اهميت نيما به عنوان چهره برتر شعر معاصر فارسي ممکن نيست. در حق نيما، سخن بسيار گفته و نوشته اند؛ اينها را مي توان به سه دسته تقسيم کرد:
الف ) بعضي به طعن و طرد شعر نو پرداخته اند. اين سخن در قصيده فريدون توللي و پاسخ محمد حقوقي آشکار است:
گر چه در گوهر فشاني داو يکتاييم نيست
بيش از اين، بر لاف گستاخان شکيباييم نيست
(توللي)
گر چه در ملک سخن لاف من و ماييم نيست
ليک نزد لافزن تاب شکيباييم نيست
(حقوقي)
ب) بعضي ديگر به حماسه خواني و مداحي نيما يوشيج پرداخته اند؛ چنان که در مثل، اين جملات در مقاله اي در وصف نيما يوشيج به چشم مي خورد: “ شعر نيما يوشيج ساده ترين، پراحساس ترين و انساني ترين شعر فارسي است!”
ج ) جمعي که برآنند نيما را منصفانه معرفي کنند؛ براي مثال “ م. آزرم “ مي نويسد: “ در شعر امروز فارسي.... اهميت نيما گذشته از رها کردن وزن عروضي و گريز از تساوي طول مصراعها، و حتي ايجاد نسج زبان شعري تازه، بر اثر ارائه جهان بيني نويني در محتوا، تعبيرها و تصويرهاي شاعرانه بود. او با نشر “ افسانه “ يک دگرگوني بنيادي در ادبيات منظوم فارسي ايجاد کرد که نه تنها از حيث وزن و قالب، بلکه از جهت معني و مفهوم و به ويژه از منظر نگرش انسان به جهان با سنت مقبول شاعران قرنهاي پيش و نيز شعر هم عصران نيما، تفاوت داشت. تاثير شايد غير مستقيم ادبيات اروپايي (به ويژه آثار آلفرد دوموسه، شاتوبريان، و لامارتين) که بي شک نيما با آنها مأنوس بود، در قطعه بلند غنايي تغزلي “ افسانه “ انکارناشدني است. اهميت نيما به حقيقت در اين خلاصه مي شود که وي نه تنها شعر اروپايي و شعر فارسي را به هم در مفهوم و تصوير نزديک کرد، بلکه همچنين با نگرشي کاملاً متفاوت از جهان نگري شاعران فارسي زبان به انسان و طبيعت نگريست”.
مهدي اخوان ثالث در مقاله “ نوعي وزن در شعر امروز فارسي” از نيما چنين نقل مي کند که گفته است: “... اين هم قسمتي از اقسام شعر است، پايه ي اين اوزان همان بحور عروضي است؛ منتها من مي خواهم بحور عروضي بر ما تسلط نداشته باشد، بلکه ما طبق حالات و عواطف متفاوت خود بر بحور عروضي مسلط باشيم”.
سخنان شخص نيما يوشيج و اخوان ثالث با نوشته ها و انديشه هاي پيروان او، متفاوت است. بسيار کساني که خود را طرفدار شعر نيمايي مي شناسانند، پي در پي به وزن و قافيه حمله مي کنند. وقتي اين حمله ها را در برابر نوشته هاي مستدل استادي چون اخوان ثالث در مجله ي پيام نوين قياس مي کنيم، بر ميزان بهت و حيرتمان افزوده مي شود. اخوان ثالث نوشته است: “ ابتکار نيما يوشيج نه تنها مخرب بنيان کار قدما و بر هم زدن اساس عروض و قافيه نيست، بلکه گسترش منطقي شيوه ي آنان، همراه با احتراز از قيد و بندها و بهره گرفتن از عروق و اعصاب سالم آنهاست”.
نيما با اقتباس از ترجمه اوستا و به خصوص قسمت گاتها، دوباره شعر قديم اوستايي را تجديد کرده است و از اين رو منتي بر ادب دوستان نهاده، ما نيز او را بدين واسطه مي ستاييم. نيما در اين مورد خود مي نويسد که: “ من روابط عيني و مادي را در نظر گرفته ام و از گاتها که فرمان اصلي است و اصليت وزني را در شعر ما داراست، شروع کرده ام”.
پي نوشت ها :
1- ميرزا آقا خان کرماني، سالارنامه، ص 7
2- آدميت، فريدون، انيدشه هاي فتحعلي آخوندزاده، ص 238
3- بنابراين شهريار، در تعريف شعر، وزن را از مختصات شعر مي داند و شعر بدون وزن ( شعر سفيد يا آزاد) را “ نثر “ مي شمارد.
4- مقصود موسيقي بيروني ( وزن و آهنگ ) کلام است.
5- افراد مزبور به ترتيب عبارتند از: مهدي اخوان ثالث ( اميد)، احمدشاملو، هوشنگ ابتهاج ( سايه )، نصرت رحماني، محمد زهري، نادر نادرپور، فريدون مشيري، سياوش کسرايي، حسن هنرمندي، رضا براهني.
6- مصطفوي، اصغر، زندگاني پور داوود، ص 60
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}