آرزو
آرزو
آرزو
نويسنده : شمس تبريزي
گفت يکي را که: “خواجه، تو جهودي؟” گفت: “ني، فقيهم.” گفت: “کاشکي جهود بودئي!” گفت: “چرا؟” گفت: “مرا کبريت مي بايد!” آنجا عادت بود که جهودان پگاه بيرون نه آيند از خوف ايذاي مسلمانان که ثواب دارند ايذاي ايشان را، و کبريت ايشان فروشند و جنس کبريت. گفت: “مرا از بهر اين جهود مي خواهي؟” گفت: “آري.” گفت: “اي خواجه، من کبريت بيارم تو را، جهودي من آرزو مبر، من همان کار مي کنم!”
موش گفت: “آري، اما از زانو تا به زانو!” گفت: “توبه کردي که اين گستاخي نکني، وا اگر کني با همزانوي خود کني؟” گفت: “توبه کردم؛ اما دستم گير.” اشتر بخفت که “بيا بر کوهان من برآ. چه جوي و چه جيحون که اگر درياست، سباحت (3) کنم، باک ندارم!”
اين بيچاره افتاد، او را چه مي کشي؟
-:ني البته او را بکشم!
آخر چرا؟
گفت: من در همه عمر يکي را اندازم، او را نکشم؟
بر پادشاه رفتند که پادشاه را با او عنايت بود، گفتند: “از براي خدا سر آن مسکين دور کن.” گفت: “او را بياريد.” آوردند. فرمود که: “صد دينار بستان و او را بهل”. گفت: “هر عضوي از آن آدمي هزار دينار ارزد؛ اکنون او را چند عضو است؟!”
دست با او داد، او را خود قوت نبود، چون بکشيد، هر دو در افتادند. هر دو را خنده مي گرفت بر حال خود، و مردمان متعجب که “اندر اين حالت چه مي خندند؟ مقام خنده نيست!”
موش و شتر
موش گفت: “آري، اما از زانو تا به زانو!” گفت: “توبه کردي که اين گستاخي نکني، وا اگر کني با همزانوي خود کني؟” گفت: “توبه کردم؛ اما دستم گير.” اشتر بخفت که “بيا بر کوهان من برآ. چه جوي و چه جيحون که اگر درياست، سباحت (3) کنم، باک ندارم!”
بهاي جان
اين بيچاره افتاد، او را چه مي کشي؟
-:ني البته او را بکشم!
آخر چرا؟
گفت: من در همه عمر يکي را اندازم، او را نکشم؟
بر پادشاه رفتند که پادشاه را با او عنايت بود، گفتند: “از براي خدا سر آن مسکين دور کن.” گفت: “او را بياريد.” آوردند. فرمود که: “صد دينار بستان و او را بهل”. گفت: “هر عضوي از آن آدمي هزار دينار ارزد؛ اکنون او را چند عضو است؟!”
بلاي نحو
دست با او داد، او را خود قوت نبود، چون بکشيد، هر دو در افتادند. هر دو را خنده مي گرفت بر حال خود، و مردمان متعجب که “اندر اين حالت چه مي خندند؟ مقام خنده نيست!”
پي نوشت ها :
1. حروني: سرکشي، توسني
2. منقاد، مطيع
3. سباحت: شناگري
4. ژرف
5. دستت را بده
6. برو تو از من نيستي
7. اي اباعمر، تو در مدفوع قرار گرفته اي، گفت: دستم را بگير که تو از مني.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}