طبل سلطاني


 

شاعر :عطار




 
گفت آن ديوانة تن برهنه
چون ميان راه مي شد گرسنه
بود سرمايي و باراني شگرف
تر شدآن سرگشته در باران و برف
ني نهفتي بودش و ني خانه اي
عاقبت مي رفت تا ويرانه اي
چون نهاد از راه در ويرانه گام
بر سرش آمد همي خشتي ز بام
سر شکست و خون روان شد همچو جو
مرد سوي آسمان بر کرد رو
گفت: تا کي کوس (1) سلطانی زدن؟
زين نکوتر، خشت نتواني زدن؟
***
هرکه شد ديوانه آن دلنواز
هرچه دل مي خواهدش، گويد به ناز
منطق الطير
پی نوشت
1. طبل
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.