آرمان شناسي قيام هاي شيعي با رويكرد به شعارها و نمادها(2)


 

نويسنده:علي واحدي(*)




 

2. جهاد با ظالمان
 

اين هدف نيز در قيام هاي شيعي كاملاً دنبال شده است.
شيعيان با توجه به پشتوانه ي معرفتي خود در اين زمينه مبارزه با ظلم را همواره مدنظر خود قرار مي دادند؛ به گونه اي كه يكي از عوامل جذب توده هاي مردم و گسترش تشيع، موضع ضد ظلم شيعيان، دانسته شده است.(1)اين موضعي بود كه با شدت و ضعف در تمامي مدت حكومت امويان و عباسيان وجود داشته و هميشه فضاي مبارزه را بر ضد ستم، مشروعيت مي بخشيده است.
گفته شده است: رأي شيعه و اكثر معتزله اين است كه اگر از طريق مسالمت نتوان ستمگر را وادار كرد كه از ظلم و جور دست بردارد، بايد با استفاده از همه وسايل با او به ستيز پرداخت و در برابر وي ايستادگي كرد. از نظرشيعه، خاموشي و چشم پوشي نسبت به جور وستم او روا نيست.(2)
مرحوم صاحب جواهر در مورد اقسام جهاد مي فرمايد:«قتال الباغين ابتدا فضلا عن دفاعهم علي الرجوع الي الحق»؛(3) يكي از اقسام جهاد، جنگ با ياغيان و ستمگران است تا به حق بازگردند- اين در صورتي است كه ياغيان عليه امت اسلامي تحرك نكرده باشند- و در صورت هجوم و تحرك ياغيان، به طريق اولي جنگ با آنها واجب است. از اين رو، ايشان مبادرت به جنگ با ياغيان و ستمگران را براي اينكه به حق
باز گردند، از اقسام جهاد دانسته اند. واژه «باغي» همه ستمگران و تمامي كساني را كه از راه حق بيرون روند و از اطاعت امام (ع)سرپيچي كنند فرا مي گيرد.
همچنين مرحوم صاحب جواهر از حضرت علي(ع) نقل مي كنند كه پيامبر خدا(ص) فرمودند: «خداوند بر مؤمنان واجب كرده كه در فتنه ها جهاد كنند، همان گونه كه برآنها واجب كرده به همراه من با مشركان بجنگند. من پرسيدم: يا رسول الله! فتنه هايي كه جهاد در آنها برما واجب شده است كدامند؟ فرمود: فتنه گروهي كه بر يگانگي خداوند و پيامبري من گواهي مي دهند، در حالي كه با سنت من مخالفت مي ورزند و از دين من منحرف مي شوند. پرسيدم: يا رسول الله! به چه دليلي با آنها بجنگيم در حالي كه آنها به يگانگي خداوند و پيامبري تو گواهي مي دهند؟ فرمود: به دليل بدعتهاي آنها در دين من و دوري كردن آنها از دستور من و حلال شمردن آنها ريختن خون فرزندان مرا.»(4)
بدين ترتيب، اين مسئله يكي از اهداف قيام هاي شيعي است. در قيام امام حسين(ع) اين موضوع مطرح است. حضرت برروي اين مسئله تأکيد داشتند و حتي در زمان معاويه، ظلم ها و جنايات او را متذكر مي شدند. در مورد حضرت نقل شده است: «امام حسين(ع)در منزل و منطقه بيضه براي اصحابشان و اصحاب حر سخنراني كرد. پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم! پيامبرخدا(ص) فرمود: هركس پادشاه ستمگري را بنگرد كه حرام خدا را حلال كرده، دين خدا را فروافكنده، با سنت پيامبر خدا مخالفت مي كند و در ميان مردمان با گناهكاري و ستم حكم مي راند، سپس با سخنراني و اقدام براو نشورد، سزاوار است كه خداوند آن كس را نيز به سرانجام (خواري و عذاب) آن پادشاه دچار سازد.»(5)
در قيام مختار نيز اين آرمان مطرح است و يكي از اموري كه مختار مردم را بر آن دعوت مي كرد عبارت بود از: «والدفع عن الضعفه»؛(6) يعني دفاع از مظلومان و ضعيفان. و همين امر يكي از شروط اشراف كوفه در بيعت با او بود.(7)
يكي از اموري كه زيد در بيعت با مردم آن را بيان مي‌كرد همين موضوع بوده است. او مي گفت: «اي مردم! ما شما را به كتاب خدا و سنت رسولش دعوت مي‌كنيم. همچنين شما را به جهاد با ظالمان، حمايت از مستضعفان و...دعوت مي‌كنيم.»(8)
مقدسي مي نويسد: «چهارده هزار نفر با زيد بن علي، به جهاد با ظالمان و دفاع از مستضعفان بيعت كردند.»(9)
اين موارد همه دال بروجود ظلم و ستم در ميان مردم است. در واقع اين مواضع منعكس كننده نيازهاي جامعه است. كارنامه خلفاي بني اميه و بني عباس، مملو از جور و ستم است.
معاويه به مأموران خود دستور داده بود در شهرها بگردند، و هركس از شيعيان علي را يافتند بكشند.(10) او همچنين به عمال خود نوشت: در ميان شما هركه را از شيعيان علي و متهم به دوستي اوست، از بين ببريد، حتي اگر شده دليل و بينه اي براي اين كار، هرچند با حدس و گمان از زير سنگ بيرون بكشيد. قتل حجربن عدي و عمروبن حمق، يكي از جنايات بي شمار معاويه است. مأموريت مهم زياد- يكي از عمال جنايتكار معاويه- سركوبي شيعيان در كوفه و در سراسر عراق بود. ابن ابي الحديد مي گويد: او به طور دايم در پي شيعيان بود و هركجا آنها را مي يافت به قتل مي رساند، به گونه اي كه شمار زيادي را كشت. اوست او دست و پاي مردم را قطع و چشمانشان را كور مي كرد.(11)
عبدالملك بن مروان در سال 75حجاج را حاكم عراق كرد. حجاج در همان لحظه ورود خود به بصره گفت:
خليفه به من دو شمشير داده است؛ يكي رحمت و ديگري عقوبت.(12) اما شمشير رحمت در ميان راه افتاده و تنها شمشير عقوبت باقي مانده است.(13) ابن خلكان در مورد رفتارهاي او مي نويسد: در خونريزي و قتل و شكنجه داستان هايي درباره حجاج نقل شده كه مانند آن شنيده نشده است.(14)
سيوطي درباره حجاج مي گويد: تعداد غيرقابل شمارش از صحابه و تابعين را كشت؛ چه رسد به ديگران.
علايمي نيز در گردن انس بن مالك و ديگر صحابه نهاد.(15) همچنين نتيجه اقدامات سختگيرانه او در عراق، كشتن بيش از يكصد و بيست هزار نفر بود.(16) بيش از پنجاه هزار مرد و سي هزار زن، كه نيمي ازآنها عريان بودند، در زندان هاي مختلط حجاج به سر مي بردند.(17)
عمربن عبدالعزيز وقتي به خلافت رسيد به جنايات و ظلم و ستم حاكمان پيش از خود اعتراف كرد ودرصدد جبران برآمد. او طي بخشنامه اي به استانداران و نمايندگان حكومت مركزي در ايالات مختلف، چنين نوشت: مردم دچار فشار و سختي و دستخوش ظلم و ستم گشته اند و آيين الهي در ميان آنها وارونه اجرا شده است. زمامداران و فرمانروايان ستمگر گذشته، با مقررات و بدعت هايي كه اجرا نموده اند، كمتر در صدد اجراي حق و رفتار ملايم و عمل نيك بوده و جان مردم را به لب رسانده اند. اينك بايد گذشته ها جبران گردد و اين گونه اعمال متوقف شود.(18)
طبري نامه اي را نقل كرده است كه عمربن عبدالعزيز درباره اهل كوفه به والي آن نوشته است: آنها در معرض بلا و فشار و ستم حكام سوء بوده اند، در حالي كه قوام دين به عدل و احسان است. سپس به حاكم كوفه دستور داد تا از مردم بينوا به اندازه طاقتشان[ماليات] گرفته و حتي از ثروتمندان جز خراج چيزي نگيرد. از مردم مزد ماليات بگيران را نگيرند، هداياي نوروز و مهرگان و پولهايي را كه تحت عنوان دراهم النكاح يا ثمن الصحف و يا اجور البيوت گرفته مي شد، مطالبه نكنند. همچنين از كساني كه مسلمان شده اند خراج نگيرند.(19)نامه فوق نشان مي دهد كه حكام بني اميه تحت عناوين مختلفي به غارت مردم مي پرداختند و حتي از آيين هاي محلي زرتشتيان، كه جشن نوروز و مهرگان بود، سوء استفاده مي‌كردند و از آنها هدايايي در اين روزها طلب مي كردند. مسئله ديگري كه اين نامه به آن اشاره مي كند، گرفتن خراج و جزيه از كساني بود كه اسلام آورده بودند. اين كار را حجاج معمول كرده بود تا جبران كمبودهاي بيت المال را بكند؛ زيرا با مسلمان شدن تعداد زيادي از مردم و كاهش خراج، او دچار مشكلات مالي شده بود.
در دوران حكومت بني عباس نيز، اوضاع بر همين منوال بود. ظلم و ستم و خونريزي نه تنها كم نشد، بلكه بيشتر هم شد. منصور عباسي در يكي از جلسات خصوصي خود به همنشينانش اين گونه گفت: تالله ما رايت رجلاً انصح من الحجاج لبني مروان(يعني: اي كاش ما هم مثل او داشتيم) يكي از همنشين ها به نام مسيب بن زهير گفت: حجاج كاري نكرده كه ما آن را براي شما بني العباس انجام نداده باشيم. عزيزتر از پيامبر را خدا خلق نكرده و تو به ما امر كردي فرزندانش را بكشيم و ما اين كار را كرديم.(20) منصور سادات حسني را در شترها و استرهاي بدون سايبان كوچ داد و ايشان را در زنداني حبس كرد كه شب و روز را تشخيص نمي دادند. از اين رو، قرآن را پنج جز مي كردند تا يك وقت تقريبي براي اوقات نماز پنج گانه باشد. آنها در زندان به خاطر عفونت در پاها، و سپس در قلب، جان مي دادند.(21)
هادي عباسي، خليفه معاصر شهيد فخ، از دشمنان معروف اهل بيت پيامبر(ص) بود، به گونه اي كه اين فرد
جاني در مدت كوتاه حكومت خود، دستورهاي سختي براي زيرفشار گذاردن علويان صادر كرد. او ابتدا دستور داد تا تمام حقوق و مزايايي كه در زمان پدرش- مهدي عباسي- به بعضي علويان داده مي شد، قطع كنند و به تمام مناطق و شهرها بخشنامه كرد: هركس يكي از خاندان علي را بيابد و اطلاع دهد وبه پايتخت(بغداد) بفرستد، جايزه دارد. او با روشهاي گوناگون درصدد دستگيري و ارعاب و از بين بردن علويان برآمد. اين فشارها و جنايات او نسبت به خاندان پيامبر يكي از علل قيام شهيد فخ بود.

پي نوشت ها :
 

*دانش پژوه كارشناسي ارشد تاريخ تشيع، مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني.
1- ر.ك: رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ص99.
2- هاشم معروف الحسني، جنبش هاي شيعي در تاريخ اسلام، ترجمه محمدصادق عارف، ص135-136.
3- محمدحسن نجفي، جواهرالكلام، ج21، ص4.
4- همان، ج21، ص326.
5- محمدبن جريرطبري، همان، ج5، ص403.
6- احمدبن يحيي بلاذري، همان، ج6، ص374؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج8، ص255.
7- ابن كثير، همان، ج4، ص226.
8- احمدبن يحيي بلاذري، همان، ج3، ص237؛ محمدبن جريرطبري، همان، ج7، ص172؛ابوعلي مسكويه، تجارب الامم، ج3، ص137؛ ابن اثير، ج5، ص233.
9- مطهربن طاهر مقدسي، البدء و التاريخ، ج6، ص50.
10- جلال الدين سيوطي، همان، ص423.
11- ابن ابي الحديد، همان، ج11، ص44.
12- ابن اعثم كوفي، همان، ج7، ص6.
13- ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، تحقيق علي شيري، ج2، ص40.
14- ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج2، ص31.
15- جلال الدين سيوطي، همان، ص221.
16- ياقوت بن عبدالله حموي، معجم البلدان، ج5، ص349.
17- علي بن حسين مسعودي، همان، ج3، ص166-167.
18- احمدبن يعقوب يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص305.
19- محمدبن جريرطبري، همان، ج6، ص569.
20- علي بن حسين مسعودي، همان، ج3، ص298.
21- همان، ص298و 299.
 

منبع:نشريه معرفت، شماره 156