مسلماني
مسلماني
مسلماني
نويسنده : عبيدزاکاني
خطيبي را گفتند: “مسلماني چيست؟” گفت: “من مردي خطيبم، مرا با مسلماني چه کار؟”
با خطيبي گفت مردي نکته جو:
“چيست نزد تو مسلماني؟ بگو”
“من خطيبم” گفت: “اي مومن شمار
با مسلماني خطيبان را چه کار؟”
گفت او را يک مسلمان سعيد،
که: چه باشد گر تو اسلام آوري؟
تا بيابي صد نجات و سروري
گفت: اين ايمان اگر هست اي مريد
آنکه دارد شيخ عالم بايزيد
من ندارم طاقت آن تاب آن
کان فزون آمد ز کوشش هاي جان
باز ايمان خود گر ايمان شماست
ني بدان ميلستم و ني مشتهاست (5)
آن که صد ميلش سوي ايمان بود
چون شما را ديد، آن فاتر (6) شود!
با خطيبي گفت مردي نکته جو:
“چيست نزد تو مسلماني؟ بگو”
“من خطيبم” گفت: “اي مومن شمار
با مسلماني خطيبان را چه کار؟”
صراط
پستو
گر مسلماني چنين است
گفت او را يک مسلمان سعيد،
که: چه باشد گر تو اسلام آوري؟
تا بيابي صد نجات و سروري
گفت: اين ايمان اگر هست اي مريد
آنکه دارد شيخ عالم بايزيد
من ندارم طاقت آن تاب آن
کان فزون آمد ز کوشش هاي جان
باز ايمان خود گر ايمان شماست
ني بدان ميلستم و ني مشتهاست (5)
آن که صد ميلش سوي ايمان بود
چون شما را ديد، آن فاتر (6) شود!
پي نوشت ها :
1. مردي لر
2. دستگيره، دستاويز
3. کوزه
4. مهر و امضا شده
5. آرزو
6. مست، شکسته
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}