خودشناسی یعنی شناختن انسان از آن نظر که دارای استعدادها و نیروهایی برای تکامل انسانی است. قرآن کریم، فراموش کردن نفس را لازمه فراموش کردن خدا و به منزله عقوبت این گناه معرفی می¬فرماید. در روایات اسلامی نیز به مسئله خودشناسی تأکید فراوان شده است.حال سؤال این است که خودشناسی چیست و چگونه می¬توان به آن دست یافت؟برای دستیابی به پاسخ این سؤال آموزه¬های دینی و فنون روانشناسی بایکدیگر تطبیق داده شد و به راهکارهایی در زمینه¬ی خودشناسی دست یافته شد که از جمله¬ی این راهکارها موارد زیر می¬باشد:
1- تشخیص بیماریهای روح و نفس
2- عدم زیاده روی در التذاذات مادی
3- تفریح، ضرورتی برای روح
4- یاد مرگ
کلید واژه ها:
خودشناسی، نفس، روح، راهکار، جسم
یکی از بخش¬های معرفی که در اسلام به آن فوق العاده، اهمیت داده شده است مسئله معرفت نفس یا به عبارت دیگر خودشناسی است.خودشناسی به این معناست که انسان با تأمل در وجود خویش و استعدادهای درونی و کشش¬های باطنی خود، هدف اصلی و کمال نهایی را بشناسد. در این صورت انسان مقام واقعی خویش را در عالم وجود درک می¬کند و می¬داند که خاکی محض نیست و پرتویی از روح الهی در او هست.این مسئله¬ای است که در قرآن کریم به آن تأکید شده است آنجا که می¬فرماید «یا ایها الذین امنوا علیکم بانفسکم: ای کسانیکه ایمان آورده¬اید، به خودتان بپردازید .... » چرا که هر که خود را بشناسد، خدا را شناخته است.در مورد موضوع خودشناسی مطالب فراوانی در کتب دینی وجود دارد اما تطبیق یافته¬های علم روانشناسی با آموزه¬های دینی، می¬تواند در دستیابی به راهکارهایی در زمینه¬ی خودشناسی، منجر شود. که در منبعی به طور مستقل یافت نشد.از این رو در این مقاله به این سؤالات پرداخته می¬شود. خودشناسی چیست و ضرورت آن کدام است و برای رسیدن به خودشناسی چه می¬توان کرد و چه راهکارهای عملی در این زمینه وجود دارد؟از جمله راهکارهایی که در زمینه¬ی خودشناسی، می¬توان ذکر کرد موارد زیر است:تشخیص بیماریهای روح و عیوب نفس که از 4 طریق می¬توان به آن دست یافت: 1- مراجعه به عالم اخلاق 2- انتخاب دوست شایسته 3- استفاده از گفته¬های دشمن 4- توجه به قضاوت¬های مردم . راهکارهای دیگر عدم زیاده روی در التذاذات مادی است چرا که جسم و روح مقابل و مباین یکدیگرند و پرداختن و اهمیت دادن بیش از حد به جسم و لذتهای جسمی، باعث غلبه جسمانیت بر روحانیت انسان می¬شود. تفریح یکی دیگر از راهکارهای تقویت روح و در نتیجه خودشناسی است چرا که باعث انبساط روح شده و انسان در انجام وظایف روحانی و معنوی یاری می¬کنند. از جمله تفریحات مناسب و مفید ورزش کردن است البته ورزشی که مبنای فکری داشته باشد و فقط براساس تحریک خیالات انجام نشود. یاد مرگ، راهکار دیگری برای خودشناسی است. مرگ چیزی جز جدایی روح از جسم نیست. و یاد کردن این مسئله، می¬تواند انسان را از وابستگی¬های به جسم رها سازد. زیرا می¬داند که این جسم، باید روزی در زیر خاک مدفون گردد و از ارزش ساقط می¬شود و روح آدمی است که به جسم او ارزش می¬بخشد. و به همین خاطر در روایات تأکید فراوانی به یاد مرگ شده است.
نقش خودشناسي در صبر بر گناه و راهكارهاي آن
تفكر از مهمترين و اساسي ترين عوامل صبر بر گناه و شكستن عادتهاي ناپسند مي باشد. يكي از ريشه اي ترين موضوعاتي كه لازم است تفكر عميق به آن اختصاص داده شود شناخت خود است كه از آن تعبير به «خودشناسي»مي شود.و به دليل اهميت اين موضوع فصل جداگانه اي به آن اختصاص داده شدو در طول اين فصل سعي شده است تا دليل پرداختن به اين مسئله، روشن شود.به همين جهت ابتدابه تعريف خودشناسي پرداخته و سپس به ضرورت آن در آيات و روايات اشاره خواهيم كرد و در نهايت به راهكارهاي مفيد، خواهيم پرداخت.
الف)مفهوم خودشناسي و نقش آن در صبر بر گناه
از آنجا كه براي لغت خودشناسي تعريف لغوي مستقلي وجود ندارد چون مركب از دو كلمه «خود» و «شناسي» مي¬باشد لذا در اينجا به تعريف اصطلاحي آن اكتفا مي شود.خود شناسي يعني شناختن انسان از آن نظر كه داراي استعدادها و نيروهايي براي تكامل انساني مي باشد، بنابراين مرتبه اي از علم كه هر كسي به خود دارد ما را از اين بحث مستغني نمي كند .همچنين شناختن اندامهاي بدن و چگونگي كار آنها كه در علم فيزيولوژي مورد بحث قرار مي گيرد، ارتباطي با بحث ما ندارد.حتي شناختن روان و نيروهاي دروني انسان، آن گونه كه در علم روانشناسي، مورد بحث واقع مي شود در اينجا مورد نظر نمي باشد گر چه پاره اي از مباحث قطعي روانشناسي، ممكن است به عنوان مبادي بحث، مورد استفاده قرار گيرد. (1) بنابراين منظور از خوشناسي در اينجا اين است كه انسان با تأمل در وجود خويش واستعدادهاي دروني و كششهاي باطني خود، هدف اصلي و كمال نهايي را بشناسد.(2) خودشناسي به معني اين است كه انسان مقام واقعي خويش را در عالم وجود درك كند ؛بداند خاكي محض نيست.پرتويي از روح الهي در او هست.بداند كه در معرفت مي تواند بر فرشتگان پيشي بگيرد. بداند كه او امانتدار الهي است.(3) مقصود از نفسي كه شناختن آن عين شناختن حق تعالي است، همان روح انساني است كه از عالم امر پروردگار(قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبى)(4) صادر گرديده نه نفس حيواني.اگر چه نفس حيواني هم ضروري و نخستين شرط پيدايش روح الهي است كه روح مجرد به واسطه نفس در اين عالم مادي جلوه گر مي شود.(5) براي موجودي كه فطرتاً داراي حب ذات مي باشد، كاملاً طبيعي است كه به خود پردازد و درصدد شناختن كمالات خويش و راه رسيدن به آنها، برآيد.پس درك ضرورت خودشناسي، نيازي به دليلهاي پيچيده عقلي و تعبدي ندارد.از اين رو غفلت از حقيقت و سرگرم شدن به چيزهايي كه يه هيچ وجه در كمال آدمي موثر نيست، امري است غير طبيعي و انحراف آميز.و اين امر است كه بايد علتش را جستجو كرد و راه سلامت و نجات از آن را شناخت.اساساً همه تلاشهاي انساني اعم از علمي و عملي، براي تامين لذايذ و منافع و مصالح انسان انجام مي گيرد؛پس شناختن خود انسان و آغاز و انجام او و همچنين كمالاتي كه ممكن است به آنها نايل گردد، مقدم بر همه مسائل است بلكه بدون شناختن حقيقت انسان و ارزش واقعي او ساير بحثها و تلاشها، بيهوده و بي پايه است.اصراري كه اديان آسماني و پيشوايان ديني و علماي اخلاق، بر خود شناسي و به خود پردازي دارند، همگي ارشادي به همين حقيقت فطري و عقلي است. (6)قرآن شريف، فراموش كردن نفس را لازمه فراموش كردن خدا و به منزله عقوبت اين گناه معرفي مي فرمايد: (وَ لَا تَكُونُواْ كاَلَّذِينَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَئهُمْ أَنفُسَهُمْ )(7):«و نباشد مانند كسانيكه خدا را فراموش كردند پس خدا هم خودشان را از يادشان برد.»و منظور اين است كه ميان فراموش كردن خدا و فراموش كردن نفس خودشان، ملازمه است.در جايي ديگر مي فرمايد:« يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ »(8) :«اي كسانيكه ايمان آورده ايد به خودتان بپردازيد، زيان نمي رساند شما را كسي كه گمراه شده، آنگاه كه شما هدايت شده باشيد.» در اين آيه ضمن آنكه به مردم دستور داده شده كه سرگرم هدايت و رستگاري خود باشند و بدانند كه اگر ديگران راه باطل و گمراهي را پيش گرفتند، زياني به ايشان نمي رسانند اين مطلب را هم متذكر مي شود كه راه هدايت و رستگاري، همان پرداختن به خود و توجه به نفس مي باشد بياني كه علامه طباطبائي در تفسير اين آيه دارد اين است: انسان وقتي مي شنود(اين آيه را)خواهد فهميد كه يگانه شاهراهي كه هدايتي واقعي و كامل را در بر دارد، همان راه نفس اوست و راهنماي حقيقي وي كه خداي اوست، او را موظف ساخته كه خود را بشناسد و همه راهها را پشت سرانداخته، راه نفس خويش را در پيش گيرد و به خداي خود از دريچه نفس خود نگاه كند كه مطلوب واقعي خود را خواهد يافت و از اين رو پغمبر مي فرمايد:«هركه خود را شناخت خدا راشناخت»ونيزمي فرمايد:«كساني ازشماخدا رابهتر مي شناسد كه خود را بهتر بشناسند.»(9) با اينكه در آيات الهي، به توجه در آفاق وانفس، تذكر داده شده است:( سَنرُِيهِمْ ءَايَاتِنَا فىِ الاَْفَاقِ وَ فىِ أَنفُسِهِمْ حَتىَ يَتَبَينََ لَهُمْ أَنَّهُ الحَْقُّ )(10) اما براي آيات انفس موقعيت خاصي قائل شده و با تعبير« وَ فىِ أَنفُسِكمُْ أَ فَلَا تُبْصِرُونَ»(11) كساني راكه به خويشتن نمي پردازند و آيات الهي را در درون خويش مورد مشاهده قرار نمي دهند، نكوهش فرموده است.(12) در روايات اسلامي نيز، به مسئله خودشناسي، تأكيد فراوان شده است كه به نمونه هايي از آن مي پردازيم:به عنوان مثال حضرت علي (ع) فرمودند : « من عرف نفسه فقدانتهي الي غايه كل معرفه و علم»(13):«هر كه خود را بشناسد حقيقتا به كنه هر معرفت ودانشي رسيده است»و درجاي ديگر فرمود:«لاتجهل نفسك فان الجاهل معرفه نفسه جاهل بكل شي»(14):«نسبت به خويش، غافل مباش زيرا كسي كه خود را نشناسد، به همه چيز نادان خواهد بود.»در حديث ديگري، حضرت بر كرامت نفس كه از نتايج خودشناسي است اشاره فرموده و آن را عامل صبر بر گناه، معرفي مي نمايد:«من كرمت عليه نفسه لم ينها بالمعصيه»(15):«كسي كه نفس خودراگرامي وشريف دارد، آنرابه معصيت وگناه، خواروپست نسازد.»پس از نتايج قطعي خود شناسي، عدم ارتكاب معصيت مي باشد.در روايتي از پيامبر اكرم اين مطلب به تأييد مي رسد:«كلما زاد علم الرجل زاد عنايته بنفسه و بذل في رياضتها و صلاحها جهده»(16):«هر قدر بر دانش شخص افزوده شود، اهتمامش به خودش بيشتر مي شود و در راه تربيت و اصلاح خويش بيشتر مي كوشد.»اما سوالي كه در اينجا به ذهن مي رسد اين است كه چرا اكثريت انسانها به خودشناسي اهتمام نمي ورزند ؟چنانچه مي بينيم با آنكه حس حقيقت شناسي و شوق سعادتمندي در تمام افراد موجود است اما ديو نفس او را فريب داده و در عوض مطلوب حقيقي، لذتهاي قواي حيواني را در نظر وي جلوه مي دهد و مي آرايد و همين است كه هر كسي سعادت و خوشيختي خود را در چيزي تصور نموده و در طلب آن پافشاري مي كند؛يكي سعادت و خوشبختي را در جمع نمودن مال تشخيص داده و در طلب آن كوشش فراوان مي كند؛و ديگري در شهوت و رياست.و جماعتي چنان خواب غفلت چشم و گوش آنها را پر كرده كه گمان مي كنند خوشبختي و سعادتمندي فقط در خوردن غذاي لذيذ و خوابيدن راحت در رختخواب نرم و پوشيدن لباس فاخر مي باشد.(17) خلاصه هر كسي بهاي زندگي خود را در چيي تصورر نموده و همت خود را صرف آن مي كند و آن گوهرهاي گرانبهايي كه خداوند متعال در طبيعت بشر به وديعه نهاده است را، به بازيچه از دست داده و خود و خداي خود را فراموش نموده است.(نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَئهُمْ أَنفُسَهُمْ)(18) (فراموش كردند خدا را پس خدا هم آنها را دچار خود فراموشي كرد) نخستين شرط اساسي پيمودن راه حق و رسيدن به مقصود اصلي، شناختن خود است و سعادت و جاودانگي جز بوسيله روح و نفس ممكن نيست.حضرت رسول فرمودند:«هر كه خود را شناخت خداي خود را شناخت».(19) زيرا كسي كه خود را شناخت، البته مبدأ و منتهي و خط سير وجود خود را هم مي شناسد و پي به حقايق طبيعت و اسرار خلقت مي برد و آن زمان خواهد فهميد از كجا آمده و براي چه آمده و به كجا خواهد رفت.(20) تمام عيوب ما از اين جاست كه فرق بين جسم خاكي و روح افلاكي را تشخيص نمي دهيم و هر جا كه«من و ما»گوييم، گمان مي كنيم كه نفس و روح ما همين بدن و احساسات جسماني ماست و علت اشتباه چند چيز است:
اول اينكه خود را نمي شناسيم و به گمان اينكه انسان فقط عبارت است از همين بدن خاكي و قواي ظاهري و احساسات حيواني، سعادت خود را در فراهم آوردن جهات مادي و حظوظ دنيوي مي دانيم و از لذائذ روحاني خبري نداريم.(21) در صورتيكه بايد باور كنيم كه ما روحي هستيم با يك جسم، نه جسمي با يك روح به بيان ديگر ما موجودي مادي نيستيم كه از تجربه هاي معنوي و الهي برخوردار باشيم بلكه مخلوقي الهي هستيم كه با تجربه هاي مادي سروكار داريم.(22)
دوم چيزيكه ما را در غفلت فرو برده است اين است كه گمان مي كنيم شناختن حقتعالي، براي غير پيغمبر و امام، محال است؛ بلكه بعضي از كوته بينان نسبت به آنها هم شايد محال و غير واقعي بدانند.اين است كه آسوده خفته ايم و از معارف به اسمي قناعت نموده ايم و از علوم به اصطلاحي و از عباردات و طاعات و به اشكال و عاداتي گمان مي كنيم كه مومن كامل مي باشيم.(23) اين مطالب است كه يك روانشناس غربي نيز آن را تأييد مي كند.وي در اين زمينه مي گويد:«ما به اين انديشه خوكرده ايم كه تمام نكته ها و مطالب مربوط به سطوح عالي هوشياري، به طور عمده به رهبران بلند پايه مذهبي مرتبط است و ضرورتي ندارد كه ما نيز در قلمروي معنويتو اولويت، گام برداريم، حال آنكه اگر آدمي در برابر اصول و قواعد روح، دچار وسواس و دو دلي شود و در مورد طرح الهي، شك و ترديد به دل راه دهد، از تجربه هاي معنوي محروم شده و تاوان سنگيني پرداخت خواهد كرد.»(24)
سوم علت اشتباه ما اينكه، وقتي در فكر شناسايي حق تعالي مي افتيم و گوشزد ما مي شود كه بايد سير الي الله نماييم، شايد چنين گمان كنيم كه از راه ظاهر مي توان به حق تعالي نزديك شد و با او آشنا گرديد، غافل از آن كه فقط يك راه باز است، و آن راه قلب و باطن است.(25) و چهارم اينكه، روح ما به حالت خمود و افسردگي پنهان گشته بطوريكه گويا به كلي نابود است زيرا در ابتدا قواي روحاني ضعيف و قواي طبيعي و حيواني در منتهي درجه قوت و غلبه مي باشند.لذا در تقويت روح محتاج به اعمال سخت و دقت نظر فراوان مي باشيم.توضيح بيشتر اينكه مباين و مقابل يكديگرند، اگر يكي از آنها غلبه كند، ديگري را يا به طور كلي نابود مي نمايد و يا آنكه وي را شبيه به خود مي كند و چون روح از عالم امر الهي و مجردات است «... قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبىِّ »(26) «... بگو روح از امر پروردگار من است».و بدن از عالم ماده مي باشد و كمال مباينت بين مجرد و مادي موجود است، به حكم تقابل، هر يك از آنها در حين غلبه، ديگري را مغلوب كرده و او را تحت حكم خود قرار مي دهد و سبب آنكه نوع بشر اهميتي به امر روح و قواي روحاني خود نمي دهد، همان غلبه اوليه جسم است.(27) از اينجا معلوم مي شود، زماني روح الهي ممكن است در عرصه وجود، خود را در معرض ظهور و بروز گذارد كه قواي جسماني (هواي نفس)و قواي روحاني قوي گردد.پس سعادتمندي كامل نصيب كسي مي گردد كه روح او قوي گشته و در بدن او ظهور يافته و او را به جوار حق تعالي نزديك كرده است.(28) بنابراين نخستين چيزيكه بايد تصديق نماييم و ايمان آوريم اين است كه براي انسان روحي وجود دارد كه مجرد از ماده مي باشد .زيرا تا اول ندانيم و اقرار و اذعان به وجود چنين موجود شريفي ننماييم، كمر همت به ياري او نمي بنديم.سپس با اراده اي قوي و عزمي آهنين، با نفس حيواني بجنگيم و به قدري كه ممكن است كوشش نماييم كه آن روح الهي را تقويت كنيم و قواي طبيعي و مادي را در حيطه تصرف او در آوريم.(29)
ب)راهكارهاي خودشناسي
1. تشخيص بيماريهاي روح و عيوب نفس:
در دنياي امروز، تمام توجه، به مسائل مادي معطوف گرديده و جهات روحاني فراموش شده است.بيشتر مردم براي ارضاي غرايز حيواني و جلب لذايذ نفساني مجاهده مي كنند ولي در راه اقناع تمايلات عالي انساني، قدمي بر نمي دارند.از بيماريهاي بدني نگران مي شوند و زود به دنبال درمان مي روند، اما در مقابل بيماريهاي معنوي بي تفاوتند.امراض اخلاقي علائم ظاهري ندارند و تشخيص آنها مشكل است اما ناآگاهي مريض، حقيقت را تغيير نمي دهد و مرض را زايل نمي كند، بلكه برعكس ممكن است آن بيماري تشديد شود و مزمن گردد و سرانجام درمانش را مشكل و احياناً غير ممكن سازد.(30) رسول اكرم فرمود:«اذا اراد الله بعبد خيراً فقهه في الدين و زهده في الدنيا و بصره عيوبه»«وقتي خداوند درباره كسي اراده خير فرمايد، وي را در كار دين دانا مي كند و به دنيا و علايق مادي كم اعتنايش مي نمايد و او را به عيوب اخلاقش بينا و آگاه مي سازد»(31) بنابراين توجه انسان به عيوب اخلاقي اش در واقع باز شدن بابهاي خير الهي به سوي اوست و برعكس بي اطلاعي بشر از عيوب دروني خويش به معني ابقاي بيماري فكري و ادامه سيئات اخلاقي است و اين صفت به قدري ناپسند است كه اسلام آن را بزرگترين گناهان به حساب آورده است.حضرت علي (ع)فرمودند:«من اشد عيوب المرء ان تخفي عليه عيوبه»«يكي از بزرگترين گناهان هر انسان اين است كه از عيوب اخلاقي و نقايص معنوي خويش ناآگاه باشد».(32) حال بايد ديد كه چگونه مي توان به عيوب اخلاقي خود پي برد و بيماريهاي روحي را كشف نمود.كسي كه مي خواهد به وضع جسمي خويش پي ببرد و از بيماريهاي نهفته جسمي خود، آگاه شود، خود را در اختيار سازمان هاي پزشكي مي گذارد.كارشناسان متخصص از راه معاينه هاي دقيق، بدن او را بررسي مي كنند تا بيماريش را تشخيص دهند.براي شناخت امراض معنوي و عيوب اخلاقي نيز وسايلي وجود دارد.ابو حامد محمد غزالي در اين باره چهار راه را ارائه نموده است.(33)
حضور در محضر انسان بصيري كه عيوب نفساني و اخلاقي را به خوبي مي شناسد، يكي از راههاي پي بردن به خلق و خوي ناپسند است.عالم اخلاق براي شناخت بيماريهاي روح مانند طبيب حاذق، براي تشخيص بيماريهاي بدن است.معيار بيماريهاي جسمي، ناهماهنگي با برنامه طبيعت است و معيار عيوب معنوي ناسازگاري با اصول اخلاقي است.نمونه اي از اين مراجعه را مي توان در زندگي نامه حضرت عبدالعظيم حسني يافت.شيخ صدوق و غير او روايت كرده از جانب عبدالعظيم كه فرمود:«وارد شدم بر اقاي خودم، امام علي نقي عليه السلام، چون آن حضرت مرا ديد فرمود:«مرحبا به تو اي ابوالقاسم!تو ولي ما هستي از روي حقيقت» پس عرض كردم خدمت آن جناب كه:«اي فرزند رسول الله، من مي خواهم كه دين خود را بر شما عرضه كنم، پس هرگاه مرضي و پسنديده است بر آن ثابت بمانم تا خداوند عزوجل را ملاقات كنم»، فرمود:«بياور اي ابوالقاسم(عرض كن دين خود را)».سپس حضرت عبدالعظيم، اعتقاد خود را به طور مفصل به امام عرضه مي دارد و در نهايت، امام به او مي فرمايد:«اي ابوالقاسم!اين است به خدا سوگند دين خدا كه پسنديده است آن را براي بندگانش، ثابت بمان بر همين اعتقاد، خداوند ثابت دارد تو را به قول ثابت در حيات دنيا و آخرت».(34) شايد بتوان گفت مراجعه به عالم اخلاق در زمان ما كه دسترسي به امام معصوم نداريم، مراجعه به احاديث صحيح اخلاقي آنها مي باشد و نيز مراجعه به فقيهان و عالمان ديني و مطالعه كتب آنها.چرا كه انسان با اين مطالعات مي تواند ميزان ناسازگاري اخلاق خود با اخلاق اسلامي را دريابد.اما نكته اي كه ذكر آن خالي از فايده نيست اينكه با دقت در حديث مذكور (35) از جناب عبدالعظيم، در مي يابيم كه حضرت عبدالعظيم، مباني اعتقادي خود را به امام عرضه دارد كه آن مباني شبيه همان اعتقاداتي است كه در زيارت آل ياسين، خطاب به امام زمان(عج) عرضه مي شود.پس ما نيز مي توانيم اين مباني اعتقادي اسلامي را با حضور قلب كامل هر روز به محضر امام زمان بوسيله زيارت آل ياسين، عرضه بداريم.
يكي ديگر از راههاي شناخت عيوب اخلاقي، تذكرات دوست شايسته و صميمي است.كساني كه با افراد عاقل و با ايمان مرتبط مي شوند، راه سعادت همه جانبه خويش را هموار مي سازند.امام صادق (ع)فرمود:«احب اخواني الي من اهدي الي عيوبي»«محبوب¬ترين برادرانم نزد من كسي است كه عيوب مرا به من اهدا كند».(36) گاهي تذكر به جا از طرف يك دوست، آنقدر موثر واقع مي شود كه شخص مورد انتقاد را تكان مي دهد و بر اثر آن به فكر چاره جويي مي افتد.مسير گذشته را ترك مي گويد و به اصلاح خود مي پردازد.در دنياي كنوني، اين قبيل دوستان، كمياب تر از قبل شده اند بيشتر مردم امروزه، به انگيزه سودجويي با هم رفيق مي شوند.خوب و بدها را از ديدگاه مادي مي نگرند و از اين رو پاره اي از سيئات اخلاقي را اساساً بد نمي دانند تا رفقاي خود را متوجه كنند.در مواردي هم كه صفتي را بد بدانند اغلب تذكر نمي دهند و اين سكوتشان علتهاي مختلف دارد.بعضي سكوتشان معلول حسد است؛عيب رفيق خود را نمي گويند، مبادا خود را اصلاح كند و بر اثر آن محبوبيتي به دست آورد.بعضي خودخواهند عيب دوست خود را تذكر نمي دهند تا در وي رنجشي بوجود نياورد تا به محبوبيت خويش آسيبي نرسانند و برخي خود گرفتار عيوب اخلاقي هستند و براي اينكه خودشان مورد انتقاد قرار نگيرند از عيوب رفقا چشم مي پوشند و در نتيجه هر دو طرف با عيب اخلاقي باقي مي مانند.(37) امام علي (ع) فرمود:«من ابان لك عيبك فهو ودودك و من ساترك عيبك فهو عدوك»«هر كه عيبت را به تو نشان دهد او دوست صميمي توست و هر كه عيبت را از تو مخفي نگه دارد، او دشمن توست».(38) چشم پوشي نابجا درباره عيوب معنوي برادران، به منزله امضاي سيئات اخلاقي انان است و اين عمل نه تنها منافي با دوستي صادقانه است بلكه مي توان آن را يك نوع بدخواهي به حساب آورد چرا كه امام علي(ع)فرمود:«انما سمي العدو عدواً لانه يعدوا عليك فمن داهنك في معايبك فهو العدو العادي عليك»«دشمن را از آن جهت عدو گويند كه درباره تو عدوان مي كند و به تو تعدي و تجاوز مي نمايد.پس دوستي كه عيوبت را ناديده انگارد و درباره سيئات اخلاقي ات مداراي بي مورد كند، دشمن است، زيرا او با اين عمل درباره تو تعدي و ستم روا داشته است».(39)
كسي كه با ديگري عداوت دارد و مي خواهد از وي انتقام بگيرد مي كوشد تا عيبي از او پيدا كند و آن را بر ملا سازد و بدين وسيله ارزش دشمن خود را در جامعه كاهش دهد.امام علي(ع)فرمود«گاهي دشمنان، براي مرد از دوستان و برادرانش نافع ترند، چه آنكه آنان عيوب و نقايصش را به وي اهدا مي كنند». (40) افراد نادان، گفته هاي دشمن را با بدبيني تلقي مي كنند و از آن بهره عاقلانه نمي گيرند ولي افراد با بصيرت به اين نكته توجه دارند كه ممكن است دشمن در اثر جست و جو از حقيقتي آگاه شود و عيب نهفته اي را آشكار كند.روايت زير مويد اين مطلب است:امام صادق(ع)فرمود:بين حضرت يحيي، پيامبر بزرگوار الهي و شيطان سخناني به قرار زير، رد و بدل شد:يحيي گفت:هرگز شده است كه ساعتي بر من پيروز شوي؟شيطان جواب داد:خوراك تو زياد است، موقعي كه افطار مي كني، غذا در معده ات جمع مي شود، بر اثر آن سنگين مي گردي و اين حالت تو را از قسمتي از نوافل و شب بيداري باز مي دارد!يحيي از اين سخن دشمن استفاده كرد و به نقطه ضعف خود متوجه گرديد و فوراً به اصلاح خود تصميم گرفت و گفت:من با خدا عهد مي بندم كه از اين پس هرگز خود را از غذا سير نكنم تا او را ملاقات نمايم.شيطان كه از گفته هاي خود پشيمان شده بود گفت:من نيز با خدا عهد مي كنم كه از اين پس هرگز مسلماني را نصيحت نكنم تا پروردگار را ملاقات نمايد.(41)
چهارمين راه شناخت عيوب اخلاقي اين است كه آدمي با مردم در آميزد و در قضاوتهاي اجتماع دقت كند.آن صفاتي را كه مورد پسند عموم مردم است، در صدد به دست آوردنش باشد و آن صفاتي را كه در نظر عموم ناپسند است، ترك گويد.مسئله افكار عمومي و قضاوت مردم درباره درستي و نادرستي افراد در روايات اسلامي آمده است از آن جمله حضرت علي (ع)در عهد نامه خود نوشته است:«اي مالك، بدان من تو را به شهرهايي فرستاده ام كه پيش از تو حكمرانان دادگر و ستمكار بر آن حكومت كرده اند و مردم در كارهاي تو با همان چشم مي نگرند كه تو خود در اعمال زمامداران گذشته نگريسته اي و درباره ات همان را مي گويند كه تو درباره آنان مي گفتي و مي توان با سخناني كه خداوند در زبان مردم جاري ساخته، به شايستگي و صلاحيت افراد پي برد».(42) البته بايد خاطر نشان كرد كه در صورتي مي توان قضاوتهاي مردم را پذيرفت كه افكار آنها در مهد اسلام پرورش يافته باشد و معتقد به تعاليم الهي باشند و عملاً برنامه هاي قرآن شريف را به كار بندند.(43) معاشرت با مردم و استفاده از آنان در يافتن عيوب اخلاقي، فايده ديگري نيز دارد و آن اين است كه آنچه انسان از صفات نكوهيده را در مردم مي بيند، در مورد خودش بررسي كند كه آيا او نيز داراي اين خصوصيات هست يا خير؟حضرت علي(ع)در اين باره مي فرمايد:«در تربيت نفس خويش تو را بس كه از آنچه بر ديگران نمي پسندي، دوري كني»(44)
2. عدم زياده روي در التذاذات مادي(45)
دومين راهكار براي خودشناسي، زياده روي نكردن در لذتهاي حيواني و مادي است همانگونه كه قبلاً ذكر شد، جسم و روح، دو چيز مباين و مقابل هم مي باشند كه اگر يكي از آنها غلبه كند، ديگري مغلوب مي شود آنچه كه باعث تقويت غلبه جسم و خواسته هاي آن مي گردد زياده روي در لذتهاي حيواني است به اين معني كه وقتي انسان به خواسته هاي جسم توجه كامل داشته باشد و آنها را در حد زياد برآورده سازد، خوي حيواني انسان، قوي تر شده و در نتيجه روح انساني، پنهان تر مي گردد و شناخت استعدادها و نيروها و شايستگي هاي آن مشكل تر مي گردد.از جمله لذتهاي جسم مادي، خواب و خوراك و شهوت مي باشد كه با توجه در آيات و روايات در مي يابيم كه افراط در اين لذتها، بسيار مورد نكوهش واقع شده است و آثار زيانباري براي آن ذكر گرديده است به عنوان مثال در حديث معروف «عنوان بصري»امام صادق (ع)جهت تربيت نفس، سه مورد ذكر مي كند كه هر سه آن مربوط به خوراك است امام(ع)مي فرمايد:«فاياك ان تاكل ما لا تشتهيه، فانه يورث الحماقه و البله، و لا تاكل الا عند الجوع، و اذا اكلت فكل حلالاً و سم الله .واذكر حديث الرسول (ص)ما ملات آدمي وعاء شراً من بطنه ؛فان كان و لا بد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه»(46).«1- مبادا چيزي بخوري كه بدان اشتها نداري، چرا كه حماقت و ناداني را به بار مي آورد. 2- تا گرسنه نشدي چيزي مخور.3- هر وقت خواستي چيزي بخوري با نام خدا شروع كن و از حلال بخور و به يادآور حديث پيامبر را كه فرمود:«هيچ گاه آدمي ظرفي بدتر از شكمش را پر نكرده است، پس اگر به خوردن ناچار شدي يك سوم شكم را براي طعام، يك سوم براي آب و يك سوم را براي نفس قرار ده».همچنين آن حضرت، افراط در خواب را به دليل افراط در خوراك دانسته و مي فرمايد :«بسيار خفتن و بسيار نوشيدن، از سيري فراوان، زاده مي شود و اين دو، انسان را نسبت به فرمانبرداري از خدا، سنگين مي كنند و دل را سخت تر از آن مي كنند كه تفكر و خضوع داشته باشد».(47) و در حديث ديگر، برانگيختن شهوت را نيز به دليل پرخوري مي دانند:«هيچ چيز زيانبارتر از پرخوري نيست و آن دو چيز را پديد مي آورد؛سنگدلي و برانگيختگي شهوت».(48)ميرزا جواد ملكي تبريزي، از عرفاي بزرگ قرن اخير، در دستورالعمل خود به شيخ محمد حسين كمپاني، چنين مي نويسد:«بايد انسان، يك مقدار زياده بر معمول، تقليل غذا و استراحت بكند تا جنبه حيوانيت كمتر و روحانيت قوت بگيرد و ميزان آن اينكه اولاً انسان در روز و شب زياده از دو مرتبه غذا نخورد...ثانياً هر وقت غذا مي خورد، بايد مثلاً يك ساعت بعد از گرسنگي بخور و آن قدر بخور كه تمام سير نشود...و اگر بتواند روزه هاي سه روز هر ماه را ترك نكند».در مورد ميزان خواب نيز فرموده است: «و اما خواب، رياضت آن را هم مرحوم استاد ملاحسين قلي همداني مي فرمود كه هر شبانه روزي يك ساعت از ميزان طبي كم بكند، ميزان طبي را هفت ساعت مي فرمودند كه خوابش در شبانه روز، شش ساعت باشد ولي وقتش را به نحوي قرار دهد كه اواخر شب را بيدار باشد چرا كه فرمودند :كساني كه از مقامات دين به جايي رسيده اند همه شان از شب خيزها بوده اند، از غير آنها ديده نشده است!».(49) پس تقليل خواب و خوراك به ميزان متعادل، باعث مي شود كه جسم غلبه كمتري بر روح داشته باشد.اگر روح كسي بر بدنش حكومت نكند، روح او اسير بدن است و ميل هاي بدن، تكليف روح را تعيين مي كنند.چنين انساني از ظهور زيبايي هاي روح در بدنش محروم است.اگر روح نتوانست در بدن حكومت كند، شكم هر جا خواست مي رود و روح هم به دنبال شكم، به راه مي افتد و ديگر فرمانده واقعي كه بايد روح باشد، از فرماندهي عزل شده و در زندان ميل هاي بدن قرار مي گيرد و روح چنين انساني كه فقط مشغول بدنش است، چه بخواهد و چه نخواهد، گرفتار بدن مي شود و ديگر قدرت پرواز و سير به سوي عالم بالاتر را از دست خواهد داد.(50)
3. تفرح، ضرورتي براي روح:
در قسمتهاي پيش ذكر كرديم كه انسان در واقع روحي است كه با جسم مادي در اين جهان ظاهر شده است و براي تقويت اين روح بايد كوشش نمود تا تحت اسارت جسم نباشد.يكي از راههاي تقويت روح، اين است كه نيازهاي آن برطرف گردد چرا كه روح آدمي مانند جسم او داراي نيازهايي مي باشد كه مهمترين آنها، تفريحات سالم و شادي هاي روح افزاست. تفريح عبارت است از فعاليتهاي مطبوع و لذت بخش كه خارج از برنامه كار روزانه در ساعات فراغت انجام مي شود و باعث انبساط روح و مسرت خاطر مي گردد و روي جسم و جان، اثر مفيد مي گذارد.(51) اولياء دين، لذايذي را كه باعث انبساط روح و مايه شادماني است و آسيبي به سعادت بشر نمي رسانند، امضاء كرده و خاطر نشان ساخته اند كه لذايذ مباح، آدمي را در انجام وظايف روحاني و معنوي ياري مي كند چنانكه امام رضا(ع)فرمودند:«كوشش كنيد اوقات روز شما چهار ساعت باشد:ساعتي براي عبادت و خلوت با خدا، ساعتي براي تأمين معاش، ساعتي براي معاشرت با برادران مورد اعتماد و كساني كه شما را به عيب هايتان واقف مي سازند و در باطن به شما خلوص و صفا دارند و ساعتي را هم به تفريحات و لذايذ خود اختصاص دهيد و از مسرت و شادي ساعات تفريح، نيروي انجام وظايف وقتهاي ديگر را تأمين كنيد.»(52) اما لذت هايي كه به جسم و جان بشر، ضرر مي رسانند و با سعادت و سلامت بشر ناسازگارند ممنوع شناخته شده و اولياء دين پيروان خود را از آلوده شدن به آنها بر حذر دانسته اند.اما جايگزين آنها، فعاليت هايي را مورد سفارش قرار داده اند تا نياز روحي انسان تأمين گردد.از جمله اين فعاليت ها كه در روايات اسلامي به آن اشاره شده است«ورزش»مي باشد و در پاره اي از روايات به«مسافرت»به عنوان يك عامل مفيد ديگر در پرورش روح، تأكيد شده است.همچنين حضور در طبيعت و نگريستن به سبزه و آب، شوخي و مزاح مناسب و ادخال سرور در قلب ديگران و ... از جمله مواردي است كه مورد سفارش اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته است.در اينجا به يك مورد مهم اين فعاليت ها يعني ورزش مي پردازيم.بحث در اين بود كه براي تقويت روح كه بُعد اصلي انسان است جسمانيت خود را كمتر مورد توجه قرار دهيم و از زياده روي در لذتهاي جسم بپرهيزيم.و در عين حال بايد به عوامل نشاط روح نيز توجه داشته و آن را تقويت نمائيم.ممكن است اين سوال به ذهن برسد كه ورزش در تقويت روح چه تأثيري مي تواند داشته باشد و حركات جسمي چگونه باعث رشد روح مي گردند؟!در پاسخ بايد گفت كه ورزش يكي از روش هايي است كه مي توان از طريق آن روح را بر بدن حاكم كرد، البته به اين شرط كه در ورزش جهت گيري انسان اين باشد كه روح بر بدن حاكم گردد.اگر ورزش كردن مبناي فكري نداشته باشد و فقط بر اساس تحريك خيالات انجام شود، آن نتيجه عالي را به دنبال نخواهد داشت.تمركز روح در حين حركات ورزشي و در كنار تمرينات منظم مي تواند بدن را در اختيار روح بياورد، البته بايد قصد از ورزش، تسلط يافتن بر بدن و ميل هاي افراطي آن باشد و از اين طريق مي تواند، بدن را كه مانع روح است از طريق تمرين و فرمان هاي دائمي كه به آن داده مي شود، به كنترل و تسلط خود در آورد.(53) در نتيجه مقاومت بدن در برابر فرمان روح كمتر مي شود و سستي و كسالتي كه در انجام بعضي از اعمال در بدن وجود دارد، بوسيله ورزش، ضعيف مي گردد و از بين مي رود.امااگرورزش يابطور كلي تفريح رابه صرف سرگرمي بخواهيم، درآن صورت به جاي اينكه وسيله اي براي رشدروحي باشد، جايگزين آن مي گردد.بعضي اوقات تفريحات صرفاً به اين دليل كه جايگزين هايي براي رشد روحي است مورد توجه همگان قرار مي گيرد!براي مثال ممكن است شاهد افرادي باشيم كه تنها هدف زندگيشان زدن چند توپ به دروازه در بازي فوتبال باشد! اين تلاش عاشقانه براي كسب مهارت بيشتر در بازي، نوعي حس رشد و پيشرفت در آنان بوجودمي آورد و در نتيجه سبب مي گردد، اين واقعيت را ناديده بگيرند كه عملاً از پيشرفت بازمانده اند و از تلاش براي رشد خود به عنوان انسان، دست كشيده اند.اين افراد اگر واقعاً خود را شناخته بودند هرگز اين چنين با حرارت، درگير هدفي پوچ و آينده اي بي محتوا نمي¬گرديدند.(54)
4. ياد مرگ:
همانگونه كه قبلاً گذشت، نخستين چيزي كه براي خودشناسي لازم است به آن ايمان آوريم و تصديق نماييم، اين است كه براي انسان، روحي وجود دارد كه مجرد از ماده مي باشد. براي آسانتر شدن باور اين مطلب، ياد مرگ، كمك زيادي به انسان مي كند.چرا كه مرگ چيزي نيست جز جدايي روح از بدن و آزاد شدن آن.انديشيدن به اين موضوع كه جسم با مدفون شدن، پوسيده مي گردد و تبديل به خاك مي گردد، مي تواند انسان را از وابستگي هاي به جسم رها كند.يك روان شناس غربي در اين باره مي گويد:اگر معتقد باشيد كه وجودتان به اين جسم محدود مي شود و هر جا كه اين جسم مي رود، شما نيز مي رويد، يك زندگي سرشار از مصيبت و نگون بختي را براي خود تدارك ديده ايد.اگر به وضعيت جسماني خويش، وابسته بوده و به شدت مايل باشيد كه همين گونه كه هستيد، باقي بمانيد، چين و چروك صورت، ريزش مو، ضعف بينايي و ... درد و رنج فراواني را به شما تحميل خواهد كرد.وابستگي به جسم به عنوان وسيله اي براي خشنودي و رضايت خاطر در زندگي، فكر و ذكر را به ظاهر و قيافه مشغول مي دارد و آدمي را از درك اين نكته غافل مي كند كه او بطور موقت، جسمش را اشغال كرده است.عادت و خوگرفتگي به جسم، به غالب مردم اجازه نمي دهد كه به موجوديت بي شكلي كه بخش عمده هستي شان را تشكيل مي دهد، بينديشند.(55) مشكل ما اينجاست كه باور نمي كنيم داراي زندگي جاودانه هستيم و براي آن نياز به سرمايه گذاري كافي داريم و اگر ما معتقد به جاودانگي خود شديم، نه تنها مرگ را نيستي و فنا و فاجعه نمي دانيم، بلكه خود را براي آن مرحله آماده مي كنيم و از سرمايه هايي كه در اختيار داريم، براي زندگي آينده، بهره برداري مي كنيم.(56) باور به اين استفاده از فرصتهاست كه به زندگي انسان شورونشاط مي بخشد، و اين مطلب را نه تنها مسلمانان بلكه هر فطرت پاكي مي پذيرد همانگونه كه روانشناسي نيز اين را تأييد مي نمايد:«به نظر بسياري از مردم، مرگ عفريتي است نامرئي كه ديده نمي شود در حاليكه خوشبختانه به مرحله اي از درك واقعيات رسيده ام كه بامرگ به راحتي كنار آمده ام و به آن به عنوان«نيروي مثبت حيات»مي نگرم زيرا هر آن وهر لحظه به ما اخطار مي كند كه فرصت محدودي براي زندگي داريم و اين هشدار شوخي بردار نيست ... كساني كه از مرگ مي هراسند، به اين دليل است كه زندگي نمي كنند. اگر ما زندگي مي كرديم از مرگ هراسي نداشتيم . مرگ نوعي مبارزه است به ما هشدار مي دهد كه وقت را تلف نكنيم. به ما مي آموزد كه رشد كنيم».(57)بنابراين بر خلاف آنچه كه بعضي از افراد مي پندارند كه مرگ و ياد آن باعث افسردگي يا خمودگي مي گردد، بايد گفت ياد مرگ، باورهايي همچون اعتقاد به جاودانگي، استفاده ازفرصتها، قدر ديگران را دانستن، تعادل در التذاذات مادي و...را به همراه دارد.دليل برتأكيد بريادمرگ در روايات پيامبروائمه اطهار عليهم السلام نيز مي تواند به جهت همين فوايد باشد.چنانچه رسول خدا(ص) فرمودند «برترين زهد در دنيا ياد مرگ است و برترين عبادت، ياد مرگ است وبرترين تفكر، ياد مرگ است، پس هركسي يادمرگ وجودش را پر كند، گور خود را باغي از باغهاي بهشت يابد.»(58) امتيازاتي كه پيامبر اكرم(ص)براي ياد مرگ فرمودند به اين دليل است كه ياد مرگ و سختي هاي آن، زمينه ساز انتخاب راه درست و انجام اعمال صالح و دوري از گناه، مي باشد.حضرت در روايت ديگري مي فرمايد:«اكثروا ذكر الموت فانه يمحص الذنوب»«بسيار يادمرگ باشيد زيرا آن، گناهان را مي زدايد.»(59) و در روايت ديگري، تعداد اين ياد كردن را ذكر فرموده اند:«نعم من يذكر الموت في اليوم و الليله عشرين مره»(60):«چه خوب است ياد مرگ در هر شبانه روز، بيست مرتبه!»اما اين ياد كردن مي تواند به صورتهاي مختلف باشد مثلاً اينكه فرد براي خود كفني تهيه نموده و آن را در دسترس خود قرار دهد و در مواقعي كه مي خواهد متذكر مرگ شود، آن را باز كرده، بپوشد و به آن نظر كند و بداند كه در آن پيچيده خواهد شد و سوالات نكير و منكر پاسخ خواهد داد.(61) امام صادق(ع)فرمودند:«كسي را كه كفن خود را در خانه نگهداري كند، از غافلان ننويسند و هر گاه به آن كفن نظر كند، ثواب مي برد.»(62) از اين رو گفته شده كه مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.(63) يكي ديگر از روشهاي ياد مرگ اين است كه انسان براي خود، وصيت نامه تهيه نمايد و در آن حقوقي را كه از او خواسته شده و انجام نداده از جمله حق الله و حق الناس را ذكر نمايد و با نظر كردن در آن تلاش نمايد تا فرصت باقي است، اين حقوق را براورده سازد.از بهترين زمانهايي كه براي ياد مرگ مناسب است، زماني است كه انسان فارغ از فعاليتهاي روزانه به بستر خواب مي رود؛ امام صادق(ع)فرمودند:«اذا اويت الي فراشك فانظر ما سلكت في بطنك و ما كسبت في يومك و اذكر انك ميت و ان لك معاداً»(64) «آن موقعي كه بر بستر استراحت قرار گرفتي، انديشه كن كه چه چيزي از خوراكيها در شكم خود قرار دادي و در آن روز چه كارهايي را انجام دادي و ياد كن كه از دنيا رفتني هستي و براي تو رستاخيزي در كار است.»متذكر شديم كه ياد مرگ باعث شناخت بيشتر روح و شناخت حيات واقعي انسان مي گردد و در نتيجه او را از انجام اعمال ناپسندي كه با روح تناسب ندارد باز مي دارد و به همين خاطر است كه يكي از زمانهايي كه براي ياد مرگ توصيه گرديده است وقتي است كه انسان ميل به انجام گناه دارد:حضرت علي(ع)فرمودند:«پس مرگ را ياد كنيد(مخصوصاً)آن گاه كه نفس، شما را به سوي شهوات مي كشاند، كه مرگ براي موعظه انسان كافي است(چنانچه)رسول خدا(ص)فرمودند:مرگ را فراوان ياد كنيد زيرا كه مرگ درهم كوبنده لذتهاست»(65)
برای اینکه انسان بتواند خود را و استعدادهای پنهان روح خود را بشناسد، باید در این راه تلاش نماید و همت خود را مصروف آن سازد. چرا که اگر به خود نپردازد و جنبه¬های انسانی و الهی روح خود را نادیده بگیرد، جسمانیت او غلبه پیدا می¬کند و تمام هم و غم انسانی که می¬توانسته به جایگاه رفیع کمال، راه یابد، دست یافتن به خوراک و پوشاک و شهوت و دنیا و زینتهای آن می¬شود.و این باعث می¬شود زمانیکه باید از این دنیا کوچ کند و به جهان آخرت سفر نماید، نه تنها اشتیاقی برای این سفر نداشته باشد بلکه وحشت و اضطراب او را فرا گیرد و در کمال ناباوری و با دست خالی، به جهان ناشناخته راه یابد، بنابراین، باید تا فرصت باقی است، انسان به درون خود نظر افکند و بداند که او خاکی محض نیست و پرتویی از روح الهی در اوست که باید در صدد کشف آن برآید.برای دست¬یابی به این مقصد، می¬توان از راهکارهای گوناگونی، عمل نمود:از جمله اینکه ابتدا باید در صدد برآمد که بیماری روح نفس را شناخت چرا که تا بیماری را نشناسیم نمی¬توانیم در صدد معالجه آن برآییم. یکی از راه¬های شناخت بیماریهای روح مراجعه به عالم اخلاق می¬باشد چرا که عالم اخلاق همان انسان کاملی است که می¬تواند زوایای روحی یک انسان را بشناسد و دیگران را به آن راهنمایی کند.دوست خوب نیز از مؤثرترین روشهای شناخت نفس است زیرا او، با تذکر نشان دادن، سجایا و فضایل اخلاقی و نهی از رذایل، انسان را در رسیدن به کمال هدایت می¬کند.در مقابل دوست خوب، دشمن انسان نیز می¬تواند او را از بیماریهای اخلاقی مطلع سازد چرا که دشمن معمولاً نقاط ضعف طرف مقابلش را می¬بیند و بر روی آن نقاط پافشاری می¬کند.و نهایت راهی که برای شناخت بیماریهای روح می¬توان در نظر گرفت، توجه به قضاوتهای مردم است البته به شرطی که بتوان از لحاظ اقتصادی و اخلاقی به آنها اعتماد کرد.راهکار دیگری که می-توان برای تقویت روح و در نتیجه خودشناسی در نظر گرفت، عدم زیاده روی در التذاذات مادی است. چرا که اهمیت دادن و ارزش قائل شدن برای لذتهای مادی و دنیوی جنبه¬ی روحانیت انسان را تضعیف می¬کند چرا که جسم و روح دو نقطه¬ی مقابل یکدیگرند.تفریح و ورزش کردن اگرچه به نظر امور مادی هستند اما در تقویت روح مؤثرند که البته این موارد باید بر مبنای فکری انجام گیرند و الا تفریحات ناسالم، اثر معکوس بر نفس انسان می¬گذارند.یاد مرگ که در واقع همان یاد جدایی روح از جسم است و واقعیتی است غیرقابل انکار، می¬تواند اثر زیادی بر یقین پیدا کردن انسان در زمینه¬ی وجود روح، داشته باشد.
پي نوشت ها :
1.محمد تقي مصباح يزدي، خودشناسي براي خودسازي، ص8
2. همان، ص8
3.مرتضي مطهري، انسان در قرآن، ص27
4. اسراء/85
5.نصرت امين ( بانوي ايراني)، سير و سلوك، ص6
6.همان، ص5
7. حشر/19
8. مائده/105
9.سيد محمدحسين طباطبائي، شيعه در اسلام، ص113
10. فصلت/153
11. ذاريات/21
12.محمدتقي مصباح يزدي، همان، ص8
13.عبدالواحد آمدي، غررالحكم و دررالكلم، ص232، ش4638
14.همان، ص233، ش466
15.همان، ص677
16.ميرزا حسين نوري طبرسي، مستدرك الوسايل، ج11، ص323، ش13159
17.نصرت امين، سير و سلوك، ص5
18. حشر/ 19
19.عبدالواحد آمدي، همان، ص655
20.نصرت امين، همان، ص6
21.همان، ص6
22.وين داير، باور كنيد تا ببينيد، ترجمه محمدرضا آل يس، ص10
23.همان، ص6
24.وين داير، همان، ص37
25.نصرت امين، همان، ص6
26.اسراء/ 85
27.نصرت امين، همان، ص13
28.همان، ص12
29.همان، ص13
30.محمد تقي فلسفي، خلاصه كتاب اخلاق، تخليص حسين سوزنچي، ص56
31.محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج9، ص210، ح16293
32.همان، ج8، ص325، ح14780
33.ملامحسن فيض كاشاني، محجه البيضاء، ج5، ص113
34.شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ص1236
35.ر.ك.منتهي الامال، ص1236
36.حسن بن شعبه حراني، تحف العقول، ص366
مطلب قابل توجه در اين روايت اين است كه امام مي فرمايد عيوب را هديه كنند اگر با دقت بنگريم متوجه مي شويم كه هديه دادن خصوصياتي دارد كه بايد به آنها توجه كردو آنها را بر اين حيث تطبيق داد.از جمله اينكه براي هديه دادن بايد زمان مناسبي را در نظر گرفت ديگر اينكه جنس مورد هديه معمولاً با چيزي تزئين مي شود بنابراين گفتن عيوب بايد همراه با احترام و بدون هيچ سرزنش باشد ديگر اينكه در مورد خريدن نوع هديه نياز به تفكر است كه چه چيزي خريده شود بنابراين در مورد گفتن عيب نيز بايد دقت كرد كه چگونه گفته شود تا موثر واقع گردد و...
37.محمد تقي فلسفي، همان، ص59
38.محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج8، ص328، ح14800
39.همان، ج7، ص107، ح12177
40.همان، ص60، به نقل از شرح ابن ابي الحديد، ج20، ص271
41.همان، به نقل از محمد نبي توسيركاني، لئالي الاخبار، ص150
42.محمد دشتي، ترجمه نهج البلاغه، نامه 53
43.محمد تقي فلسفي، همان، ص63
44.محمد دشتي، همان، حكمت412، ص567
45.محمد تقي مصباح يزدي، همان، ص109
46.سيد علي اكبر صداقت، حديث عنوان بصري، به نقل از محمد باقر مجلسي همان، ج1، ص224
47.محمد دريايي، طب الصادق، به نقل از مصباح الشريعه، ص117
48.همان، ص118
49.ميرزا جواد اقا ملكي تبريزي، رساله لقاء الله، ص112
50.اصغر طاهرزاده، جوان و انتخاب بزرگ، ص61
51.محمد تقي فلسفي، جوان از نظر عقل و احساسات، تنظيم :حسين سوزنچي، ص256
52.ابوالفضل طريقه دار، شرع و شادي، ص21 به نقل از محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج75، ص321
53.اصغر طاهر زاده، جوان و انتخاب بزرگ، ص55
54.رابرت كوپر، مديريت عشق و عاطفه، ترجمه عليرضا عزيزي، ص49و50
55.وين داير، باور كنيد تا ببينيد، ترجمه محمدرضا آل يس، ص191
56.حسنعلي نوريها، پيروزي در يازده گام، ص91
57.رابرت كوپر، همان، ص41و42
58.محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج11، ص107، ح19230
59.همان، ج11، ص109، ح19241
60.همان، ج11، ص107، ح19221
61.غلامعلي رجائي، خلوتي با خويش، ص89
62.شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، ص1048
63.محمدحسين بني هاشمي خميني، توضيح المسائل مراجع، ج1، ص349، مسئله 584
64.شيخ عباس قمي، سفينه البحار، ج8، ص125
65.محمد محمدي ري شهري، همان، ص110، ح19247
منابع و مآخذ
1.مصباح یزدی، محمد تقی، خودشناسی برای خودسازی، قم، انتشارات در راه حق، بی تا
2.مطهری، مرتضی، انسان در قرآن، تهران، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1370 ه.ش
3.امین، نصرت، سیر و سلوک، اصفهان، چاپخانه فردوسی، بی تا
4.طباطبائی، سید محمد حسین، شیعه در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوازدهم، 1376 ه.ش
5.آمدی، عبدالواحد، غرر الحکم و درر الکلم، قم، دفتر تبلیغات، 1366 ه.ش
6.نوری طبرسی، میرزاحسین، مستدرک الوسایل ج11، قم، مؤسسه آل البیت لإحیاء الثراث
7.دایر، وین، باور کنید تا ببینید، ترجمه محمدرضا آل یس، بی¬جا، هامون، چاپ چهارم، 1380 ه.ش
8.فلسفی، محمد تقی، اخلاق فلسفی، تلخیص حسین سوزنچی، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ اول، 1386 ه.ش
9.فیض کاشانی، ملامحسن، حجة البیضاء، فی تهذیب الاحیاء ج 5، تهران، مکتبة الصدق، 1340 ه.ش
10.قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، مفاتیح الجنان و سفینة البحار، ج8، تهران، دارالالوه، چاپ سوم، 1422 ه.ق
11.حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1404 ه.ق
12.محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، ج11، 8، ترجمه محمدرضا شیخی، دارالحدیث، چاپ اول، 1377 ه.ش
13.دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، قم، انتشارات مشرقین، چاپ چهارم، 1379 ه.ش
14.مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج1، بی جا، کتاب فروشی اسلامیه، چاپ دوم، 1364 ه.ش
15.دریایی، محمد، طب الصادق(ع)، قم، نشر حاذق، چاپ دوم، 1386 ه.ش
16.ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا، رساله لقاء الله، به کوشش صادق حسن زاده، قم، آل علی (ع)، چاپ هشتم، 1385 ه.ش
17.طاهر زاده، اصغر، جوان و انتخاب بزرگ، اصفهان، لب المیزان، چاپ پنجم، 1386 ه.ش
18.طریقه دار، ابوالفضل، شرع و شادی، قم، مؤسسه فرهنگی انتشارات حضور، چاپ اول، 1380 ه.ش
19.کوپر، رابرت، مدیریت عشق و عاطفه، ترجمه علیرضا غریزی، تهران، بی نا، چاپ اول، 1377 ه.ش
20.نوریها، حسنعلی، پیروزی در یازده گام، بی جا، میثم ثمار، چاپ دهم، 1379 ه.ش
21.رجایی، غلامعلی، خلوتی با خویش، بی جا، ییام، چاپ چهارم، 1374 ه.ش
22.بنی هاشمی خمینی، محمد حسین، توضیح المسائل مراجع ج1، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ هفتم، 1387 ه.ش
23.جوان از نظر عقل و احساسات، تنظیم و تلخیص حسین سوزنچی، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ اول، 1386 ه.ش
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}