حلم وبردباری از منظر آیات قرآن و روایات اهل البیت (علیهم السلام) (2)


 

نويسنده:سید جواد افضلی
منبع : اختصاصي راسخون



 

نمونه هايی ازكظم غيظ درسيره ي ائمه اطهار (ع) وعلماء ربانّي:
امام سجاد (ع) و كظم غيظ: آورده اند كه روزي يكي از خدمتكاران امام سجاد (ع) درهنگام شست وشوي سر وصورت آن حضرت، ظرف آب از دستش افتاد وسر مبارك امام (ع) را زخمي كرد. امام (ع) به او نگاهي كرد. او دريافت كه حضرت ناراحت شده است بلافاصله گفت: « وَالكاظِمينَ الغَيظِ.... » پرهيزكاران كساني هستند كه خشم خود رافرو مي برند(71). امام (ع) فرمودند: خداوند تو راعفو كرد. گفت:« وَ اللَّهُ يُحِبُ المُحسِنين» وخداوند نيكوكاران را دوست دارد. امام (ع) فرمودند: « تو در راه خدا آزاد هستي.»(72)

آيت الله بروجردي وكفاره ي غضب:
 

در احوالات بزرگ مرجع عارف حضرت آيت الله بروجردي(رحمه الله) آمده است كه ايشان باخود عهد كرده بودكه اگر باكسي تندي كرد يا با زبان، كسي را از خود رنجاند، يكسال بدون فاصله روزه بگيرد، روزي در كلاس درس، يكي از شاگردان ايشان سوالي مطرح مي كند و ايشان جواب مي دهند، اما او پس از جواب آيت الله بروجردي (رحمه الله) باز به طرح اشكال مي پردازد وسوال بي مورد را مطرح مي كند. مرحوم بروجردي (رحمه الله) ناراحت مي شوند وبا لحن آغشته به تندي مي گويند: « وقت كلاس وساير طلاب را نگیرید.» فرداي آن روز مرحوم بروجردي (رحمه الله) مقابل تمامي شاگردان از او معذرت خواهي مي كند ومدت يكسال بدون فاصله روزه مي گيرند و اين گونه به شرط و شروط با خود عمل مي كنند.(73)

بردباري درهنگام خشم ازمنظر روايات حضرات معصومين (ع):
 

به تلخي چو زهر است خشم از گزند
و ليكن چو خورديش نوش است و قند
همانطور كه ذكر آن در بخش معالجه غضب گذشت يكي از راههاي علاج غضب در وقت هيجان، مبارزه با آن بواسطه بردباري و حلم است.لذا بجاست كه در اين مجال رواياتي چند با در نظر گرفتن وُسع اين مقاله از درياي عظيم معارف حضرات معصومين (ع) در ارتباط با بردباري كردن در وقت هيجان قوه غضب ذكر گردد.باشد كه عطر دل انگيز اين بيانات گوهر بار در روح و جان اثر گذارد و توفيق بردباري در وقت خشم نصيب گردد.(74)پيامبر خدا (ص) مي فرمايند: « هر كه خشمي رافرو خورد، خداوند درون او را از ايمان پركند.»ونيز فرمودند: « از محبوبترين راهها بسوي خداوند عزوجل دو جرعه است: جرعه خشمي كه با بردباري آن را فروبري و جرعه ي مصيبتي كه با شكيبايي كردن آن را فرو بري.»از امام علي (ع) نيز مروي است كه در نامه اي به حارث همداني مي فرمايند: « خشم را فرو خور و به هنگام توانايي، گذشت كن و در هنگام عصبانيت، بردبار باش و در وقت چيرگي، ببخشاي تا سرانجامت نيكو باشد.»وفرمودند: « إذا غَلَبَ عَليكَ الغَضَبُ فَاغلِبهُ بِالحِلمِ والوقار»: هر گاه غضب بر تو غالب گردد پس بوسيله وقار و بردباري برآن غالب شو.(75)امام سجاد (ع) نيز در اين باره فرمودند: « هيچ جرعه اي سرنكشيدم كه نزد من خوشتر از جرعه ي خشمي باشدكه با آن طرف مقابل را كيفر ندهم.»امام باقر (ع) فرمودند: « كسي كه خشمي را فرو خورد در حالي كه مي تواند آن رااعمال كند، خداوند درروز قيامت دلش را از ايمني وايمان بياكَنَد. »از امام صادق (ع) مروي است: « هر كه خشمي را فرو خورد كه اگر بخواهد مي تواند آن را به كاربندد، خداوند در روز قيامت دلش را از خوشنودي خود پرسازد.»وفرمودند: « هر كه خشم خود رانگه داردخداوند عيب او رابپوشاند.»وفرمودند: «نيكو جرعه اي است خشم، براي كسي كه برآن شكيبايي ورزد.»وفرمودند: « محبوبترين جرعه نزد خداي عزوجل كه بنده آن را مي نوشد، جرعه ي خشمي است كه در دلش به گردش درمي آيد و او آن را يا با صبر و يا بردباري فرو مي برد.»از حضرت رضا (ع) مروي است كه مأمون به آن جناب عرض كرد: آيا چيزي از شعر براي شما نقل كرده اند؟ حضرت فرمود: شعر بسياري براي من خوانده اند. عرض كرد: درحلم نيكوترين شعري كه براي شما نقل كرده اند برايم انشاء كن، آن جناب اين اشعار را انشاء فرمودند:
إذا كَانَ دونِي مَن بُليِتُ بجَهْلِهِ
أبَيتُ لِنَفسِي أنْ تُقَابِلُ بِالَجْهلِ
و إنْ كَانَ مِثلي فِي مَحَلِّي مِنَ النَّهي
اَخَذْتُ بِحِلْمِي كَي أُجَلَّ عَنِ الْمِثْلِ
وَ إِن كُنْتُ أَدْني مَنْهُ فِي الْفَضلِ والحِجَي
عَرَفْتُ لَهُ حَقَّ التَّقَدَّمِ وَ الْفَضْلِ
یعني هرگاه كسي نزد من باشد كه به جهل وناداني او مبتلا باشم، خود را منع مي كنم از اين كه مقابل او شوم از ناداني و اگر كسي در مرتبه من باشد و ميل من باشد در دانشوري، حلم خود را جلوه می دهم تا برتري جويم از مثل خود و اگر من پست تر از او باشم، در فضل ودانشمندي حق تقدم و فضل او را به خود مي شناسم.پس مأمون به آن حضرت عرض كرد چقدر خوب است، اين اشعار از گفته كيست؟ حضرت فرمودند: از گفته ي بعضي از جوانان.»(76)

ارزش حلم و بردباری:
 

اما فضايل حلم به حسب عقل، معلوم وثابت است، وآثار ارزشمند آن برهيچ صاحب عقل سليمي پوشيده نيست. درفضل وارزش علم همين كافي است كه خداوند تبارك وتعالي درقرآن شريف خود را به حلم معرفي كرده« إنه كان حليماً غفوراً»(77) ودربابي ديگر فرموده« وكان اللهُ عليماً حليماً».(78)در قرآن دريازده مورد خداوند به عنوان«حليم» توصيف شده و اين دليل بر آن است كه حلم از اوصاف كماليه ي مطلقه است، زيرا كه صفت براي كمال مطلق يعني خداوند قرار گرفته است.حلم در مرحله اول از اوصاف حضرت حق و در مرحله بعد از خصوصيات انبياء و ائمه و اولياء الهي است. منوّر به نور حلم درحيقت همرنگ با حضرت حق و انبياء و اولياء و ائمه طاهرين (ع) است. پس مي توان گفت كساني كه داراي اين صفت(بطور كامل وصحيح) هستند، مظهر خدا مي باشند وخودرابه خداي بزرگ آنچنان نزديك نموده اند كه خداگونه شده اند.وهمچنين خداي تعالي حضرت ابراهيم «خليل الرحمن» را توصيف به حلم نموده اند« إنَّ ابراهيمَ لَحليمٌ اَوّاهٌ منيبٌ».(79) وحضرت اسماعيل ذبيح الله را نيز به حلم توصيف فرموده:« فَبشَّرناهُ بغُلامٍ حَليمٍ »(80). ودر مقام بشارت به حضرت ابراهيم مي فرمايد: «بشارت داديم او را به پسر بردبار.»واز ميان تمام اوصاف كمال، و اخلاق پسنديده اين خُلق را انتخاب فرموده و اين از غايت عنايت ابراهيم به اين صفت كمال بوده است، و يا عنايت حق تعالي ويا هردو، و درهرصورت برجستگي اين صفت نيكو وخلق پسنديده را مشخص مي كند. در قرآن در آيات ديگري نيز به حلم وخويشتن داري سفارش شده است. از جمله مي خوانيم: «إِدفَعْ بِالَتي هي اَحْسَنُ فإِذا الَّذي بَينَكَ وَبَيَنَهُ عَداوهٌ كانَّه وَليٌ حَميمٌ»: ناپسندي را با نيكي دفع كن كه ناگاه خواهي ديد كه همان كس كه ميان تو با او دشمني است گويي دوستي گرم وصميمي است. (81)اين آيه دستور مي دهد(زيرا صيغه امر بكار رفته) كه با برخورد نيك وابراز محبت و عكس العمل نيكو در برابر نا ملايمات، زندگي را براي خود آرام كنيد، زيرا در اين صورت دشمني ها وكينه ها به دوستي تبديل مي شوند، شعله هاي فتنه ها خاموش گشته و جامعه به همسويي و مهر و محبت و برادري سوق داده مي شود.درتفسير علي ابن ابراهيم در ذيل آيه آمده: « خداوند پيامبرش رابه اين آيه تربيت كرد وپيامبر(ص) بر اساس همين آيه با مردم رفتار مي نمود و در پرتو آن به اهداف و نتايج بلند و درخشاني نايل شد.» يكي ديگر از آياتي كه دستور حلم ونرمش به پيامبر(ص) مي دهد اين آيه است: « فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...»: به مرحمت خدا بود كه با خلق مهربان گشتى و اگر تندخو و سخت‏دل بودى مردم از گِرد تو متفرق مى‏شدند.(82)ازآيات ذكر شده در اين بخش به روشني اهميت و ارزش حلم از منظر قرآن كريم و حق تعالي روشن مي شود.
چرا كه حلم:
اولاً: از اوصاف حضرت حق شمرده شده است.
ثانياً: از خصوصيات انبياء و ائمه و اولياء الهي شمرده شده است.
ثالثاً: خداوند متعال، پيامبر (ص) را امر به خويشتن داري و حلم فرموده است.
رابعاً: علت رسيدن پيامبر(ص) به اهداف و نتايج بلند و درخشان را در سايه حلم و مهرباني آن حضرت بر شمرده است.
جايگاه و ارزش حلم از منظر روايات:
حلم، اشرف كمالات نفسانى بعد از علم است، بلكه علم بدون آن سود نمى بخشد، و از اين روست كه هر گاه از ستايش علم سخن مى رود حلم نيز با آن ذكر مى شود.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «خداوندا مرا به سبب علم بى نياز كن و با حلم زينت بخش » و نيز فرمود: «پنج چيز از روش مرسلين است و حلم را يكى از آنها شمرد.»و فرمود: « ِابْتَغُوا الرَّفعَةَ عِنْدَ اللَّه‏» « مرتبه بلند را نزد خدا بجوئيد»، پرسيدند: چيست آن؟ فرمود: « تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَ تُعْطِي مَنْ حَرَمَكَ، و تَحْلُمَ عَمَّنْ جَهِلَ عَلَيْك‏»:هر كه دوستى تو را قطع كند با او پيوند كن، و هر كه از نيكى خود تو را محروم سازد با او نيكى كن، و هر كه به نادانى با تو رفتار كند حلم بورز. و فرمود: « إِنَّ الرَّجُلَ لَيُدْرِكُ بِالْحِلْمِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِم‏»: مرد به واسطه حلم به مرتبه كسى مى رسد كه روزها روزه گيرد و شبها را به عبادت به سر برد.(83) و فرمود: « إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْحَيِيَّ الْحَلِيمَ وَ يُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْبَذِيَّ»: خداوند بنده با حياى بردبار را دوست دارد، و فحش گوى بى شرم را دشمن دارد.(84) و فرمود: « ثَلَاثٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ أَوْ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ فَلَا يُعْتَدَّنَّ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِهِ تَقْوَى يَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ عَزَّ »(85). «سه چيز است كه هر كه يكى از آنها را نداشته باشد هيچ عملى او را فايده نمى بخشد: تقوايى كه وى را از گناه باز دارد، و حلمى كه با آن سبكى سبكسران را كوتاه كند، و اخلاقى كه با آن در ميان مردم زندگى كند.» و فرمود: «چون خلايق در روز قيامت گرد آيند منادى ندا كند كه اهل فضل كجايند؟ گروهى برخيزند و به سوى بهشت شتاب كنند، ملائكه به ايشان برخورند و گويند: چرا به شتاب به سوى بهشت مى رويد؟ گويند: ما اهل فضيلت هستيم.پرسند: فضيلت شما چيست؟ گويند: وقتى به ما ظلمى رسيد صبر كرديم، و چون به ما بدى كردند عفو كرديم، و اگر به ما سبكسرى شد حلم نموديم.فرشتگان گويند: به بهشت درآئيد كه پاداش اهل عمل چه نيك است.» و نيز فرمود: «هرگز خدا به نادانى كسى را عزيز نكرد و هرگز با حلم كسى را ذليل نساخت ». و على بن الحسين (ع) فرمود: « إِنَّهُ لَيُعْجِبُنِي الرَّجُلُ أَنْ يُدْرِكَهُ حِلْمُهُ عِنْدَ غَضَبِهِ »: مردى كه بهنگام خشم حلمش او را دريابد مرا به شگفت مى آورد(86). و امام صادق (ع) فرمود: « كَفَى بِالْحِلْمِ نَاصِرا»: حلم براى نصرت و ياورى هر كسى كافى است.(87)
و نيز فرمود: «وقتى ميان دو نفر نزاعى واقع شود دو فرشته فرود مى آيند و به آن دو مى گويند: گفتى و گفتى و خود به آنچه گفتى سزاوارى و جزاى تو به تو خواهد رسيد. و به آن كه حلم ورزد گويند: صبر كردى و حلم ورزيدى اگر آن را به انجام رسانى خدا ترا خواهد آمرزيد. و حضرت سخن را چنين ادامه داد: و اگر حليم جواب سفيه را باز گويد آن دو فرشته بالا روند.» روزى آن حضرت غلامى را براى كارى فرستاد، غلام دير كرد، به دنبال او بيرون شد، او را در ميان راه خوابيده يافت، بر بالين او نشست و او را باد مى زد تا بيدار شد. به او فرمود: «اى فلان! اين قدر حق و اختيار ندارى كه شب و روز بخوابى، شبت از تو و روزت از ماست.» و امام رضا (ع) فرمود: «لَا يَكُونُ الرَّجُلُ عَابِداً حَتَّى يَكُونَ حَلِيما»: مرد عابد نخواهد بود مگر آنكه حليم باشد.(88) امير مؤمنان (ع) فرمود: « لَيْسَ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ يَعْظُمَ حِلْمُك‏: خوبى آن نيست كه مال و اولاد تو بسيار باشد بلكه خير آن است كه علم تو بسيار و حلم تو عظيم باشد.»(89)امام علي (ع) نيز مي فرمايند: « زيبايي مرد بردباري اوست.»(90) همچنين آن حضرت فرموده اند:« عَلَيكَ بِالحِلمِ فَإنَّه خُلقٌ مَرضيٌ: بر تو باد حلم، همانا حلم خلقي پسنديده شده است.»(91)آن حضرت در جايي ديگر چنين فرمودند:« هيچ عزّتي بالاتر از بردباري نباشد.»(92)

الگو هاي حلم و بردباري:
 

قال عليٌّ (ع):« جالِسُ الحُلَماء قَرْدَدْ حِلماً»: همنشين بردباران باش، بردباري بيفزاي.(93)با عنايت به اين كه در اين تحقيق بر آن شده ايم كه إن شاء الله تعالي و به مدد و ياري اهل البيت (ع) اين پروژه لا اقل مشوقي باشد براي برانگيختن اين انگيزه كه بكوشيم فضيله اخلاقي "حلم" را در خود ايجاد و تقويت كنيم و با توجه به اين مطلب كه انسان در انجام هر فعلي و در رسيدن به هر هدفي مي تواند از الگوها و اسوه هاي موجود براي هر چه بهتر و آسان تر رسيدن به آن هدف و انجام آن امر بهره مند گردد، لذا از اين نكته در انجام اين تحقيق سود جسته، مواردي را براي تذكر و الگو برداري مخاطب ذكر می نماييم.و چه اسوه ها و الگوهايي والاتر و پاك تر از پيامبر اسلام حضرت ختمي مرتب صلي الله وعليه وآله و ائمه اطهار (ع) براي ما شيعيان وجود دارد كه مي توانيم در تمامي امور زندگي ايشان را الگويي عملي براي خود قرار دهيم. لذا در اين مقال نمونه هايي از حلم آن بزرگواران را هرچند اندك از درياي اخلاق حسنه ايشان و از بين نمونه هاي كثير از حلم و بردباري حضرات معصومين (ع) و شاگردان ممتاز مكتبشان يعني علماء والامقام دين را ذكر كرده تا ان شاءالله محركي باشد براي عزم بر تزكيه نفس به طور اَعم و ايجاد و تقويت خُلق حلم و مبارزه با رذائل متضاد با اين خلق پسنديده از جمله غضب وخشم و.... ان شاءالله.
در تاريخ روايت شده که عبد الله بن سلام از يهوديان عصر پيامبر اکرم (صلی اللهعليه و آله و سلّم) بودکه اسلام را پذيرفت و رسماً در صف مسلمانان قرار گرفت. او دوستى يهودی به نام «زيد بن شُعبه» داشت. عبدالله پس از پذيرش اسلام همواره زيد رابه اسلام دعوت مى کرد و عظمت محتواى اسلام را براى او شرح مى داد، ولى زيد هم چنانبر يهودى بودن خود پافشارى مى کرد و مسلمان نمى شد.عبدالله مى گويد: روزى به مسجد النّبى رفتم. ناگاه ديدم که زيد در صف نمازِمسلمانان نشسته و مسلمان شده است. بسيار خرسند شدم. لذا نزدش رفتم و پرسيدم: علتمسلمان شدنت چه بوده است؟ زيد گفت: روزی کتاب آسمانى تورات را مى خواندم؛ وقتى بهآياتى که در مورد اوصاف محمد (ص) بود رسيدم، با ژرف انديشىآنها را خواندم و ويژگى هاى او را که در تورات آمده بود، به خاطر سپردم. با خودگفتم بهتر آن است که نزد محمد روم و او را بيازمايم و بنگرم که آيا او داراى آنويژگى ها که يکى از آنها «حلم و بردباري» بود هست يا نه؟ چند روز به محضرش رفتمو همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقيق خود قراردادم. همه آن ويژگى ها رادر وجود او يافتم، ولی با خود گفتم تنها يک ويژگى مانده است، بايد در اين مورد نيزبه کندوکاو خود ادامه دهم. آن ويژگى حلم و خويشتن دارى او بود؛ چرا که درتوراتخوانده بودم: "حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلانهرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خويشتن دارى نبينند.روزى براى يافتن اين نشانه در وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم. در مسجد ديدم کهعرب باديه نشينى سوار بر شتر به آنجا آمد. مرد عرب وقتى که محمد (ص) را ديد، پياده شد و گفت: من از ميان يکی از قبيله ها به اينجا آمده ام،خشکسالى و قحطى باعث شده که همه گرفتار فقر و تنگدستی شده ايم. مردم آن قبيلهمسلمان هستند و اميد آن را دارند که به آنها احسان کنى." در اين هنگام محمد (ص) از على (ع) پرسيد که آيا از وجوه قبلی چيزى نزداو باقی مانده است يا نه؟ على (ع) گفت: "نه". پيامبر اکرم (ص) حيران و غمگين شد. من همان لحظه به محضرش رفتم و عرض کردم: اى رسولخدا اگر بخواهى با تو خريد و فروش سَلَف کنم؛ اکنون اين مبلغ را به تو مى دهم تاهنگام فصل محصول، همين مقدارخرما به من بدهى. آن حضرت پيشنهاد مرا پذيرفت و معاملهرا انجام داد و پول را از من گرفت و به آن عرب باديه نشين داد.من هم چنان در انتظار بودم تا اين که هفت روز به فصل چيدن خرما مانده بود. دراين ايام، روزى به صحرا رفتم. در آنجا محمد(ص) را ديدم کهدرسايه درختى نشسته و هر کدام از يارانش در گوشه اى. من گستاخانه نزد آنحضرت رفتم، گريبانش را گرفتم و گفتم:" من شما را خوب مىشناسم که مال مردم را مى گيريد و در بازگرداندن آن کوتاهى و سستى مى کنيد. آيا مىدانى که چند روزى به آخر مهلت بيشتر باقی نمانده است؟من با کمال بى پروايى اين گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم ناگاه از پشت سرآن حضرت عمربن خطاب را ديدم که شمشيرش را از نيام برکشيده و با بکار بردنکلامی ناشايست، خواست به من حملهکند،اما محمد (ص) از او جلوگيرى کرد. آن گاه به عُمَرفرمود تا مقدار معينی از خرمائی خاص را به من بدهد. عمر مرا همراه خود برد و حق مراداد؛ به علاوه بيست پيمانه اضافه.گفتم: اين زيادىچيست؟ گفت: چه کنم حلم محمد (ص) موجب آن شده. چوناز نهيب من آزرده شدى، او به من دستور داد اين مقدار بيشتر به تو دهم،تا از تو دلجويى شود. هنگامى که آن اخلاق نيک و حلم عظيم محمد (ص) را ديدم،مجذوب اسلام و اخلاق زيباى پيامبر اکرم(ص) شدم و گواهى بهيکتايى خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و در صف مسلماناندرآمدم.در سيره عملى پيامبر اکرم (ص)، صدها نمونه از ايناخلاق نيک و زيبا وجود دارد که هر کدام، نشانگر قطره اى از اقيانوس عظيم حُسن خلق آنحضرت است(94).
روزي حضرت علي (ع) چند بار غلام خود را صدا زد، ولي جوابي نشنيد، ناگهان ديد غلام دم در ايستاده، به او فرمود: «چرا جوابم را نمي دهي؟» غلام عرض كرد: «زيرا به حلم و بردباري شما، اطمينان دارم و خود را از مجازات شما ايمن مي دانم.» حضرت علي (ع) پاسخ غلام را نيكو شمرد و او را به همين خاطر آزاد نمود. اين روش يكي از شيوه هاي مهر آميز امامان معصوم (ع) با بردگان بود و با اين روش پر مِهر خود، درس مهرباني نسبت به زير دستان را به جهانيان آموختند(95).
آنچه بيش از ديگر ويژگى‏هاى امام حسن مجتبى (ع) - در زمان حيات و پس از شهادت از برجستگى برخوردار بود، صبورى وحلمآن حضرت بود كه تاثير بسزايى در زندگىوى و پيروانش داشت. امام (ع) آن گونه صبور بود كه صبورى وى زبانزد عام وخاص شد و ضرب المثل«حلما لحسنیة» درباره وى رواج يافت.پير مردى نا آگاه از اهالى شام در مدينه، امام حسن (ع) را سوار بر مركب ديد، آنچهتوانست از آن حضرت بدگويى كرد. وقتى كه فارغ شد، امام حسن (ع) كنار او آمد، و به اوسلام كرد، و در حالى كه لبخندى بر چهره داشت. ‏به او فرمود: «اى پيرمرد گمانم غريبهستى، و گويا امورى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضايت كنى از تو خشنودمى‏شويم، اگر چيزى از ما بخواهى به تو عطا مى‏كنيم، اگر از ما راهنمايى بخواهى تورا راهنمايى مى‏كنيم، اگر كمك براى باربردارى از ما بخواهى، بار تو را برمى‏داريم،اگر گرسنه باشى تو را سير مى‏نماييم، اگر برهنه باشى، تو را مى‏پوشانيم، اگرنيازمند باشى تو را بي ‏نياز مى‏كنيم، اگر گريخته باشى به تو پناه مى‏دهيم. اگرحاجتى دارى آن را ادا مى‏نماييم، اگر مركب خود را به سوى خانه ما روانه سازى، و تاهر وقت ‏بخواهى مهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود، زيرا ما خانه آماده و وسيع،و امكانات بسيار داريم.هنگامى كه آن پير ناآگاه اين گفتار مهرانگيز نشأت گرفته از حلمو صبر انقلابى امام حسن (ع) را شنيد،آن چنان دگرگون شد كه اشك از چشمانش جارى گرديد و گفت: « گواهى مى‏دهم كه تو خليفهخدا در زمينش هستى، خداوند آگاه‏تر است كه مقام رسالت ‏خود را در وجود چه كسى قراردهد، تو و پدرت مبغوض‏ترين افراد در نزد من بوديد، ولى اينك تو محبوب‏ترين انسان‏هادر نزد من هستى.»سپس او به خانه امام حسن (ع) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گرديد، و پس از مدتىدر حالى كه قلبش سرشار از محبت‏ خاندان رسالت‏ بود، از محضر امام حسن (ع) بيرونرفت(96).
تواضع يکی از فضائل برجسته اخلاقیامام زين العابدين (ع)بود که در ابعاد مختلف روابط اجتماعی اش بروزمی‌يافت؛ رابطه با مادر، رابطه با زيردستان، رابطه با بردگان و حتی رابطه با دشمنانو بدخواهان. در تاريخ آمده است که روزی يکی از دشمنان امام سجاد (ع) به او ناسزاگفت. غلامان امام خواستند او را به سزای عملش برسانند، اما امام (ع) فرمود: رهايش کنيد،عيوب پنهان ما بيش از آن است که اين مرد می‌گويد سپس رو به مرد کرده و فرمودند:«آيا نيازی داری تا برايت برآورم؟» مرد خجالت کشيد. امام پيراهن خود را به او داد و دستور داد هزار درهم به او اعطا کنند، مرد در حالی که منقلب شده بود، باصدای بلند فرياد زد:« شهادت می‌دهم که تو فرزندرسول خداهستی.»(97)
افضل حكما و متكلّمين، سلطان علماء و محقّقين، بزرگ وزير خواجه نصير الدين قدس الله روحه در اخلاق و بردبارى و در حلم و حوصله اقتداى به حضرت باقر العلوم (ع) كرده، آنجا كه يك مرد نصرانى در رهگذر به آنجناب گفت: أنتَ بَقَر. حضرت فرمود: نه من بَقَر نيستم، باقرم، گفت تو پسر زنى هستى كه شغلش نانوائى است، حضرت فرمود: اشتباه كردى. گفت تو فرزند زن سياه چهره بد زبانى، حضرت فرمود: اگر راست مى گویى خدا مادرم را رحمت كند، اگر دروغ مى گوئى خدا تو را بيامرزد، نصرانى از شدّت حلم و بردبارى حضرت مسلمان شد، خواجه به پيروى از اين حلم است كه وقتى در زمان قدرت و سطوت و وزارتش نامه اى برايش آمد، در آن نامه به خواجه خطاب شده بود اى سگ پسر سگ، جواب نوشت: اين موضوعى كه براى من نوشته اى صحيح نيست، زيرا سگ از حيوانات چهار پاست، و پارس كننده و داراى ناخن هاى بزرگ است، ولى من قامتم موزون، پوستم روشن، ناخنم كوتاه و داراى نطق و ضِحكَم و اين از امتيازات انسان است، خواجه در جواب آن مرد يك كلمه زشت ننوشت. به همين خاطر است كه علامه حلّى آن بزرگ مرد جهان دانش در اجازه اش براى خواجه نوشت: شيخ ما خواجه طوسى برترين فرد اهل زمان در علوم عقليّه و نقليّه است، در علوم فلسفى و احكام شرعى بر وفق مذهب اماميّه داراى تأليفات زيادى است، شريف ترين كسى كه در اين زمان در اخلاق ديده ام اوست، خداوند قبرش را نورانى كند.(98)
حضرت آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى از مراجع بزرگ تقليد و مقيم نجف اشرف بود.كتابش در فقه به نام «وسيله» از مشهورترين و بهترين كتب فقهى است. از بزرگان دين و شاگردان آن جناب سه داستان در حلم و بردبارى و كرامت نفسش شنيده ام، كه دانستنش براى همه سودمند است.از هندوستان از آن حضرت عالمى فقيه و دانشمندى بصير جهت سرپرستى شيعيان آن سامان درخواست كردند، سيّد يكى از فضلاى نجف را خواست. براى او اجازه مفصّلى در علم و دانش و فقه و بينش نوشت، و از شيعيان آن سامان درخواست كرد كه وجود آن عالم بزرگ را مغتنم بشمارند، آن عالم متن اجازه را خواند، سپس با چهره اى جدّى رو به سيّد كرد و گفت: بدان كه من از جانب تو به بلاد هند مى روم،اما اگر از من مسئله مرجع تقليد را بپرسند من ديگرى را براى مرجعيّت معرفى مى كنم زيرا شما را اعلم نمى دانم.سيّد با كمال متانت و بردبارى فرمودند: من شما را جهت تبليغ اسلام و حلال و حرام خدا به هندوستان مى فرستم نه براى تبليغ شخصيت و مرجعيت خودم.عربى خشن و بى سواد به محضر مقدس سيّد آمد و با تندى از آن حضرت طلب كمك كرد. آنجناب با كمال متانت به او فرمود: اكنون چيزى در بساط من براى كمك به تو نيست.عرب به آن حضرت پرخاش كرد و ناسزا گفت و در عين خشم و غضب خانه سيّد را ترك كرد.چند روزى از اين ماجرا گذشت، سيّد در شب تاريك و در حال تنهایى به در خانه عرب رفته و دق الباب كرد. همسر عرب به پشت درآمد و گفت كيست ؟ سيّد فرمود: ابوالحسنم. اگر آقاى شما در خانه هست به او بگویيد چند لحظه اى با او كار دارم. زن پيغام آن مرد بزرگ را رساند، عرب به در خانه آمد و با سيد با تندخوئى برخورد كرد. سيّد اجازه ورود خواست، به تلخى به سيّد اجازه ورود داد، سيّد پس از چند لحظه كمك قابل توجهى به او نمود و از نداشتن آن روز عذرخواهى كرد، عرب از خواب غفلت بيدار شد، خنجرى آورد و به سيّد گفت يا با پاى كفشدار بر صورتم بگذار يا با اين خنجر سينه ام را مى شكافم، سيّد آنچه اصرار كرد، عرب نپذيرفت. براى حفظ جان عرب آهسته به صورتش پاى گذاشت آنگاه از خانه او رفت.آرى مردان خدا جز به ياد خدا و براى خدا و به دستور خدا زندگى نمى كنند، و هيچ علتى بين آنان و محبوبشان نمى تواند حايل گردد(99).
كاشف الغطاء از بزرگترين فقهاى شيعه و از علماى به نام مكتب اسلام است، او در دانش فقه مردى كم نظير و دانشمندى بى دليل بود. بسيارى از فقها و دانشمندان از شاگردان و تربيت شدگان آن فقيه بزرگ و عالم سترگ هستند.روز عيد فطر با هزاران نفر نماز عيد را در صحن مطهر حضرت مولى الموحدين بجاى آورد، فقيرى دل شكسته كه از شدّت فقر و ندارى كارد به استخوانش رسيده بود به محضر او آمد و اظهار حاجت كرد و گفت از فطريه اى كه مردم نزد شما آورده اند به من كمك كن كه سخت محتاجمآنجناب فرمود: من تمام فطريه ها را به محلّ خودش رساندم و اكنون از آن پول چيزى نزد من نيست، نيازمند بسختى دچار عصبانيت شد، آب دهن به روى آن مرجع بزرگ انداخت و گفت: تو كه از كمك به همچون منى عاجزى چرا بر اين مسند نشسته اى ؟كاشف الغطاء آب دهان آن مرد را به روى و به محاسن خود كشيد، آنگاه برخاست و عبا از دوش خويش برداشت و روى به جانب نمازگزاران كرد و گفت: هر كس مرا دوست دارد به اندازه وسعش در اين عبا پول بريزد، آنگاه خود آنجناب در صف نمازگزاران گشت و براى آن فقير كمك قابل توجهى از مردم گرفت ! ! راستى بجاى اين كه اين موارد را حلم بناميم بهتر است معجزه اخلاقى بگوئيم كه اين گونه اخلاق هم سوئى با اولياء و انبياء الهى است(100)
پس از آن كه وجود مقدس ملا مهدى كتاب بسيار با ارزش « جامع السعادات » را در اخلاق نوشت و نسخه هاى آن در مناطق مسلمان نشين پخش شد، نسخه اى از آن كتاب بدست بزرگ مرد شيعه، جامع فضائل و كمالات سيد مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و كياست و مرجعيت بود رسيدسيد از ديدن آن كتاب كه از بهترين كتب اخلاقى بود در شگفت شد و آرزو كرد روزى به ديدار مؤلف آن گنجينه پر قيمت موفق گرددملا مهدى نراقى در آتش اشتياق زيارت ائمه طاهرين مى سوخت، از خداى بزرگ مى خواست كه به اعتاب مقدسه مشرف شود، حضرت حق توفيق زيارت نجف و كربلا و كاظمين و سامرا را نصيب آن عبد صالح كردآن انسان والا و وارسته وارد نجف شد، بر اساس رسوم ديرينه تمام مراجع و علما و دانشمندان و طلاّب از آن حضرت ديدن كردند و آن جناب به بازديد همه شتافت، تنها كسى كه از آن مجسمّه اخلاق ديدن نكرد سيد مهدى بحرالعلوم بودنجف از اين واقعه شگفت زده شده بود، همه از هم مى پرسيدند علّت اين كه بحرالعلوم به ديدن نراقى نرفت چه بود ؟نراقى بزرگوار احوال سيد را پرسيد و از خانه او نشانى خواست و سپس فرمود بر ما لازم است از اين بزرگ مرد علم و عمل ديدن كنيماز اينكه نراقى مى خواست به ديدن بحرالعلوم برود همه تعجب كردند، آن جناب به منزل سيد رفت، در آنجا جمعى از علما و طلاّب حضور داشتند، نراقى وارد مجلس شد همه ورود او را گرامى داشتند ولى بحرالعلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت احترام در برابر او از جاى خود برنخاست و تا پايان مجلس نسبت به نراقى از رعايت احترام و ادب خوددارى كردنراقى با رعايت دقت و موقعيت مجلس بدون اينكه خم به ابرو بياورد از سيد خداحافظى كرد و به خانه خود رفت، قضيه برخورد بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسيار شديد علما و طلاب روبرو شد، آرى براى همگان اين موضوع بى سابقه بسيار سنگين بود، تنها كسى كه از آن مجلس كمترين اثرى برنداشت نراقى بزرگ بودپس از چند روز كه از بازديد بحرالعلوم خبرى نشد، باز وجود مبارك نراقى به ديدار او شتافت و سيد به گونه مجلس اوّل و شايد كمى سردتر با نراقى برخورد كرد، مجلس دوم هم بدون اينكه در نراقى اثر سوء بگذارد تمام شد، باز هم سيد به بازديد نراقى نرفت. سفر نراقى ربه پايان بود، نجف از آن پيش آمد در بهت و حيرت بود، نراقى در روزهاى آخر سفر باز هم به ديدار سيد ميل كرد و براى بار سوم به زيارت آن مرد الهى شتافت، چون وارد منزل شد علما و طلاب ديدند سيد بحرالعلوم با حالى عجيب تا درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آن جناب را چون بنده اى در برابر مولا در آغوش گرفتو عجيب و غريب نسبت به آن حضرت رعايت ادب و احترام كرد و وى را تا داخل منزل برد و چون شاگردى در برابر استاد نراقى نشست و در كمال خضوع و تواضع از آن حضرت پذيرائى كردپس از پايان مجلس سبب برخوردهاى اول و برخورد اخير را از علاّمه بحرالعلوم پرسيدند، آن جناب جواب داد من كتاب با عظمت جامع السعادات" را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بى نظير ديدم، آرزو داشتم مؤلف آن را ببينم و وى را آزمايش كنم كه آيا آنچه در آن كتاب در باب فضائل اخلاقى نوشته در خود او هست يا نه، كه وى را در آن دو مجلس امتحان كردم و ديدم از ايمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر و عاقبت بينى بالائى برخوردار است، و از اين جهت در مجلس سوّم كمال احترام و ادب و خشوع و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دين و پيكره اخلاق و مجسمه عمل صالح است (101)

آثار ودستاوردهای حلم وبردباری:
 

حلم و بردبارى آثار بسيارى در زندگى انسان ها دارد، از جمله اين كه: انسان را از خطرات غضب كه گاهى تا آخر عمر دامان انسان را رها نمى كند نجات و رهايى مى بخشد.اميرالمؤمنين (ع) می فرمايند:«بردباری آتش خشم را فرو می نشاند وتندی شعله آن رافروزان می کند.»(102)ديگر اين كه مايه عزت و آبرو است، چرا كه همه مردم حلم و بردبارى را در مقابل افراد نادان و لجوج دليل بر شخصيت و ظرفيت و عقل مى شمرند، لذا در بعضى از اخبار از على (ع) آمده است: « مَنْ حَلُمَ سادَ»: آن كس كه حلم پيشه كند، بزرگ و سرور مى شود.(103)اضافه بر اين حلم در برابر نادان سبب مى شود كه مردم به يارى حليم و بر ضد نادان قيام كنند. به همين دليل در حديثى مى خوانيم كه اميرمؤمنان على (ع) مى فرمايد: « اِنَّ اَوَّلَ عِوَض الْحَليمِ مِن خِصْلَتِهِ اَنَّ النَّاسَ كُلُّهُم اَعْوانُهُ عَلى خَصْمِهِ: نخستين نتيجه اى كه شخص بردبار و حليم از حلم خود مى گيرد اين است كه مردم به يارى او در مقابل دشمن جاهلش بر مى خيزند».(104)به علاوه حلم سبب عزت و آبرو است در حالى كه خشم آميخته به جهل سبب آبروريزى است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است: « ما اَعَزَّ اللّهُ بِجَهْل قَطُّ وَ لا اَذَلَّ بِحِلْم قَطُّ: خداوند هيچ كس را به خاطر جهلش عزيز نمى كند، همان گونه كه هيچ كس را به خاطر حلمش ذليل نخواهد كرد».(15)ازديگر بركات و آثار حلم، عفو و بخشش است. خصلت عفو از خصال‏جوانمردان است و موجب استحكام روابط و دوستى‏ها و مهر و محبت‏خواهد شد. انسانى كه داراى حلم نيست، اهل بخشيدن و گذشت نخواهدبود. همان گونه كه حلم خداوند متعال موجب عفو و بخشندگى او است. امير مومنان على (ع) در آغاز يكى از خطبه هايش‏مى‏فرمايد: «اَلحَمْدُ لِلِّه... اَلذَّى عَظُمَ حِلْمَه فَعْفَا: حمد وسپاس‏خداوندى را كه عظمت‏ حلم او موجب عفو و بخشش او است.»(106) از آثار ديگر اينكه حلم موجب افزايش يار و دوست مى‏گردد. حضرت‏على (ع) مى‏فرمايد: « و بِالْحِلْمِ عَن السَفيه تَكَثَّرَ الاَنْصارِ: وحلم ورزى در برابر سفيهان، بر ياران انسان مى‏افزايد.»(107) و بر همين اساس مى‏فرمايد: « اَلْحِلْمُ عَشيِرَهَ: حلم براى انسان‏مانند عشيره و طايفه (حامى نيكى)خواهد بود.» (108)از انگيزه‏ها و نتايج‏حلم اينكه از دامن آن، همت متولد مى‏گردد و موجب حفظ آبروى انسان مى‏شود. امير مومنان على عليه‏السلام مى‏فرمايد: « وَالْحِلْمُ وَالَاناهُ تُواَمانِ يَنْتَجُها عُلُوَّ الهِمَهَ: حلم‏و خونسردى(دربرابر حوادث تلخ) فرزندان دو قلويى هستند كه ازآنها همت ‏بلند متولد مى‏شود.»(109) و در عبارت ديگر: «بردباری پرده‏اى پوشنده است.....» (110)نتيجه ديگر حلم آن است كه موجب عزت و سرافرازى مى‏شود، همان‏گونه كه حضرت على (ع) فرمود: «اُحلُم تُکرَم: بردباری کن، گرامی شوی.» (111) و فرمودند:« اُحلُم تُوَقَّر: بردبار باش، باوقار شوی.»(112)نيز از آثار و بركات حلم آن است كه موجب تقصير و كوتاهى دركارها نشده و باعث زندگى پسنديده و گوارا در پيشگاه مردم‏مى‏شود: امام على(ع)فرمود:« وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ يُفْرَط فى اَمْرِهِ، و عاشَ فى النَّاسِ حَميداً:كسى كه حلم ورزد، دركارخود تفريط و كوتاهى نمى‏كند، و در ميان مردم به طرز پسنديده زندگى‏خواهد كرد.»(113) كوتاه سخن اين كه حلم و بردبارى در زندگى براى انسان بركات زيادى دارد، و بهترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است مى فرمايد: « فَاَمّا الْحِلْمُ فَمِنْهُ رُكُوبُ الْجَميلِ، وَ صُحبَةُ الاَْبْرارِ، وَ رَفْعٌ مِنَ الضِّعَهِ، وَ رفُعٌ مِنَ الخَساسَة، وَ تَشهِّى الْخَيرِ، وَ يُقَرِّبُ صاحِبَهُ منْ مِعالِى الدَّرَجاتِ، وَ الْعَفوِ وَ الْمَهلِ وَالْمَعْروُفِ وَالصَّمْتِ، فَهذا ما يَتَشَعَّبَ لِلْعاقِلِ بِحِلْمِهِ»(114) آن حضرت در اين حديث شريف و پر معنى ده نتيجه مثبت براى حلم بيان كرده و مى فرمايد: « از آثار حلم، انجام كارهاى خوب، همنشينى با نيكان، بالا رفتن شخصيت انسان، برطرف شدن خسّت و پستى، طالب خيربودن، به مقامات عالى رسيدن، از عفو بهره گرفتن و به مردم فرصت دادن، كار نيك بجا آوردن و سكوت (در برابر نادان) پيشه كردن، اين ها امورى هستند كه عاقل به خاطر علمش از آن بهره مى گيرد».(115)ونيزآن حضرت درحديث ديگری ثمرات حلم را چنين برشمرده اند:«حاصل بردباری است: آراسته شدن به خوبيها، همنشينی با نيکان، ارجمند شدن،عزيزگشتن،رغبت به نيکی،نزديک شدن بردبار به درجات عالی،گذشت،آرامش وتأنّی،احسان وخاموشی،اينها ثمرة حلم وبردباری خردمند است.»(116)

رابطه حلم با علم:
 

از پيامبر اكرم صلي الله وعليه وآله در بيان رابطه حلم با علم مَروي است كه حضرت فرمودند:« هيچ گاه چيزي به چيز ديگر اضافه نشده كه بهتر و زيبنده تر از اضافه شدن بردباري با دانش باشد.»(117)ودرجاي ديگري براين مطلب قسم ياد كرده اند:« سوگند به آن كه جادر دست اوست ؛ چيزي با چيزي جمع نشد كه بهتر از علم وحلم باشد.»(118)اميرالمؤمنين علي (ع) در اين باره مي فرمايند:« دانش تا با بردباري قرين نشود هرگز به بار ننشيند.»(119) و نيز فرمودند:« دانش ريشه بردباري است، بردباري زيور دانش»(120) و فرمودند:« لا عِلْمَ لِمَنْ لاحِلْمَ لَه»(121) و فرمودند:« هركه ازچشمه دانش سيراب گردد پوشش بردباري در بر كند.»(122)و از آن حضرت مروي است:« نِعْمَ وَزِيرُ الْعِلْمِ الْحِلْم‏» و « نِعمَ قَرينُ الحِلْمِ العِلْمُ ‏»(123) باري نقش علم، دادن طرح است، ونقش حلم اجرا كردن آن، علم طرح دهنده وحلم مُجري آن است. در روايتي ازامام صادق (ع) است كه:« دانش دوست مؤمن و بردباري وزير وعقل امير و پادشاه لشكريان مؤمن است.»(124) و فرمودند:« بر تو باد به بردباري كه ركن دانش است.»(125)و همچنين از آن حضرت مروي است كه:« مؤمن در دين خود قوي..... و دانش را به بردباري آميخته است.»(126)از اين روايات به خوبي رابطه تنگاتنگ بين علم وحلم و علت سفارش و تأكيد ائمه (ع) به علماء و دانشمندان براي اينكه اين صفت را درخود تقويت كنند.مشخص مي شود.

مراتب حلم:
 

گاهى حلم به صورت كظم غيظ است، كه به آن «تَحَلُّم» گويند، يعنى شخص ناراحت شده و غيظ مى كند، ولى خود را كنترل مى نمايد. اگر انسان چنين شد، پس از مدتى داراى ملكه ى حلم مى شود و در روايت از مولى على (ع) است: «مَن تَحَلَّمَ حَلُمَ؛ كسى كه متحلم شد و سعى كرد حلم را پيشه كند حليم مى شود»(127)، «تحلّم» از باب تَفَعُّل است يعنى كارى را با مشقت انجام دادن، مثل تكلف، تكسب، تعلم. حلم براى كسى نمى آيد مگر با تحلم، چنان كه علم هم براى كسى نمى آيد مگر با تعلم «إنّما العِلمُ بِالتَعَلُم وَ الحِلمُ بِالتَحَلُمِ»(128). در روايتى از مولى على (ع) آمده است: «خَيرُ الحِلمِ التَحَلُم»(129) بهترين حلم، «تحلم» است و وجه آن روشن است، زيرا تحلم وسيله رسيدن به حلم است و وقتى حلم به صورت ملكه درآمده، آنقدرها مشكل نخواهد بود. گاهى نيز حلم به صورت سكوت و بى اعتنائى به طرف مقابل است همانند برخورد علی (ع) دراين داستان، روزى شخصى در محضر آن‏حضرت به «قنبر» غلام آن بزرگوار ناسزا گفت. قنبر مى‏خواست پاسخ ‏او را بدهد. اميرمومنان على (ع) قنبررا صدا زد و فرمود: «مهلاً يا قنبر، دَعْ شَاتمك..: اى قنبر، آرام باش. دشنام دهنده‏خود را از روى بى اعتنايى رها كن، تا پروردگار را خشنود وشيطان را خشمگين و دشمنت را عقوبت كنى(زيرا عقوبتى براى اوبدتر از بى اعتنايى نيست).(130) ، و گاهى به صورت جمله اى كوتاه، چنان كه در قرآن است كه عبادالرحمن در جواب جاهلين از روى بى اعتنائى گويند «سلام»(131) و گاهى به صورت اخم كردن است، و گاهى به صورت جواب نيك و حَسَن و گاهى جواب نيك تر و احسن «إدفَع بِالَتِى هِىَ أحسَن»(132). حال برادرم، حلم را پيشه ساز كه هر چه عقل بيشتر باشد، حلم افزونتر است، حلم عزّتى است كه أنفع و أرفع از آن نيست، اگر عقل خليل و رفيق انسان است، حلم وزير اوست، حلم لشكرى است كه انسان را از مردان جنگى "شجاع" در كارزار روزگار بى نياز مى كند، حلم جمال مرد و پوشاننده عيوب اوست.

راههاي تحصيل حلم:
 

حلم و بردبارى مانند ساير صفات انسان داراى سرچشمه ها و انگيزه هاى متعددى است. سرچشمه حلم را مى توان امور زير شمرد:الف) سلطه بر نفس و مالكيت خويشتن، سبب مى شود كه انسان در برابر ناملایمات از كوره در نرود، و گرفتار خشم و آشفتگى ها نشود. اميرمؤمنان على(ع) در تعريف حلم اشاره اى به اين سرچشمه فرموده است، آنجا كه مى گويد: « اِنَّمَا الْحِلْمُ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مِلْكُ النَّفسِ: حلم، فرو بردن خشم و مالكيت نفس است».(133)همين معنى از امام مجتبى(ع) نيز نقل شده است. (134)
ب) علوّ طبع و بلندى همت و شخصيت بالا از امورى است كه به انسان اجازه نمى دهد خشم خويش را آشكار كند، و دست به كارهاى غير منطقىِ افراد خشمگين كم ظرفيت بزند. اميرمؤمنان على(ع) مى فرمايد:« اَلْحِلْمُ وَ الأناةُ تُوْأمانِ يُنتِجُهُما عُلْوُ الهِمَّةِ: بردبارى و خونسردى (در برابر حوادث) فرزندان دوقلويى هستند كه از همّت بلند متولد شده اند».(135)و فرمودند: « آدمی بردبار نباشد مگر آنگاه که با وقار و متين باشد.»
ج) ايمان به خدا و توجّه به ذات پاك و صفات او و از جمله حلم خداوند در برابر عاصيان و طاغيان نيز مى تواند سرچشمه ديگرى براى اين فضيلت اخلاقى باشد. امام صادق(ع) مى فرمايد: « اَلْحِلْمُ سِراجُ اللّهِ يَسْتَضيئُ بِهِ صاحِبُهُ اِلى جَوارِهِ وَ لا يَكُونُ حَليماً اِلاّ الْمَؤيَّدُ بِاَنْوارِ اللّهِ وَ بِاَنْوارِ الْمَعْرفَةِ وَ التّوحيدِ»(136) حلم چراغ پر فروغ الهى است كه دارنده آن از آن بهره مى گيرد، و به سوى جوار قرب خدا پيش مى رود، و انسان نمى تواند حليم باشد، مگر اينكه با انوار الهى و انوار معرفت و توحيد تأييد گردد.
د) علم و عقل و آگاهى بر نتايج مثبت حلم و پيامدهاى منفى خشم و غضب نيز عامل ديگرى براى پيدايش اين فضيلت اخلاقى در وجود انسان ها است.اميرمؤمنان على(ع) مى فرمايد: «اَلْحِلْمُ نورٌ جُوْهَرُهُ الْعَقْلُ»: حلم و بردبارى نورى است كه جوهره آن عقل است. (137)و در تعبير ديگرى مى فرمايد: «بِوُفُورِ الْعَقْلِ يَتَوَفَّرُ الْحِلْمُ»: با افزايش عقل بر ميزان حلم و بردبارى نيز افزوده مى شود(138). و فرمودند:« با زياد شدن عقل بردباری زياد می شود.»(139)و نيز در حديثى از همان بزرگوار مى خوانيم: « عَلَيْكَ بِالْحِلْمِ فَاِنَّهُ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ»: بر تو باد به حلم و بردبارى كه ميوه درخت علم است.

تمرين بردباري:
 

ديگر از راههای تحصيل حلم، تمرين و ممارست بر بردباری است، زيرا «به واسطه شدّت اتصالی که مابين مُلک بدن و روح است، تمام آثار ظاهريّه در روح وآثار معنويّه در مُلک بدن سرايت می کند.پس اگر کسی در حرکات و سکنات مواظبت کند که با سکونت وآرامش رفتار کند، و در اعمال صوريه مانند اشخاص حليم رفتار کند،کم کم اين نقشه ظاهر، به روح سرايت کند و روح از آن متأثر شود، و نيز اگر مدتی کظم غيظ کند و حلم را به خود ببندد، ناچار اين تحلّم به حلم منتهی می شود وهمين امر تکلّفی زوری امر عادی نفس شود.»(140) از مولای متقيان علی (ع) نقل است که فرمودند:« اگر بردبار نيستی خويشتن را بردبار جلوه ده، زيرا کمتر کسی است که خود را شبيه گروهی کند و بزودی يکی از آنان نشود.»(141) و فرمودند:«بهترين بردباری واداشتن خود به بردباری است.»(142) وفرمودند:« هرکه تمرين بردباری کند بردبار شود.»(143)
از بيانات حضرت علی (ع) بدست می آيد که تمرين بردباری و اينکه آدمی جامه حلم بپوشد و خود را به بردباری بزند شيوه ای است که می توان بوسيله آن ملکه حلم را بدست آورد و نهايتاً حليم شد.امام صادق (ع) نيز در حديثی همين معنا را بيان فرموده اند:« اگر بردبار نيستی خود را به بردباری وادار.»(144)
گر بهرتو حلم و صبـر باشد دُشوار
بنمای بظاهر که حليـمی بسيـار
چون هر که همانند گروهی گردد
کم کم خود از آن گروه آيد بشمار
همچنين حضرت صادق (ع) در حديثی به عِنوان بَصری شيوه عملی بردباری درمقابل سفيهان را نيز بيان فرموده اند:«.....أمّا اللّواتی فی الحلمِ؛ فمَن قال لَکَ إن قُلتَ واحِدَةً سمعتَ عشراً،فَقُل:إن قلتَ عشراً لم تَسمَع واحدةً.ومَن شَتَمَکَ فَقُل لَهُ إن کنتَ صادقاً فيما تقُولُ فأسألُ اللهَ أن يغفِرَلی و إن کنتَ کاذباً فيما تقولُ فاللهِ أسألُ أن يَغفِرَ لکَ.و مَن وَعَدَکَ بِالخَنی فَعِدهُ بالنَّصيحةِ و الرِّعاء.» أما سه خصلت صبوری و حلم:
1) اگر کسی به توگويد: اگر سخنی گويی ده برابر می شنوی تو بگو: اگر ده تا گويی سخنی هم نشنوی.
2) اگر کسی تو را دشنام دهد به او بگو: اگر در گفته ات راستگويی از خداوند خواهانم که از من در گذرد و اگر دروغگويی از خداوند خواهانم از تو درگذرد.
3) اگر کسی تو را تهديد به ناسزاگويی کند تو او را به خيرخواهی و مراعاتش مژده بده.»(145)

حلم مذموم
 

در اينجا بيان اين نکته لازم به نظر می رسد که هميشه و همه جا حلم و بردباری پسنديده و بجا نيست. اگر حلم سبب جرأت و جسارت جاهلان متعصّب گردد و بر فشار و فساد و عصيان ايشان بيافزايد در اينجا حلم پسنديده نيست، اگر به زيان جامعه و مکتب انسان تمام شود باز هم غلط است. باز از حضرت علی (ع) نقل شده است: «اذا کَانَ الحِلمُ مَفسَدَةً کَانَ العَفوُ مَعجَزِة.ً»(146)«آنجا که بردباری تباهی آورد، گذشت و عفو نشان‌گر ناتوانی است.»
حلم یکى از صفات پسندیده و از فضایل اخلاقى محسوب مى شود. در تفسیر و تعریف حلم گفته شده است: حلم همان فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس است.(147)صفت حلم باید با صبر و وقار همراه و ملازم باشد. به شخصى که صفت حلم و بردبارى دارد حلیم مى گویند. پیامبر(ص) فرمود: "کاد الحلیم أن یکون نبیّاً؛(148) انسان حلیم به نبوّت و پیامبرى نزدیک است".صفت حلم گرچه براى همه زیبا است امّا در مواردى حلم بسیار لازم است:
1ـ در علما و دانشمندان صفت حلم بسیار زیبا است.امام علی(ع) فرمود: "کمال العلم الحلم و کمال الحلم کثرةُ الاحتمال و الکظم؛(149) حلم براى علم زیبندگى مى آورد و کمال حلم در صبر و فرو خوردن خشم است". باز فرمود: "الحلم زینة العلم؛(150) حلم زینت علم است".
2ـ براى کسى که قدرت بر انتقام دارد:امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "لیس الحلیم من عجز فهجم و اذا قدر انتقم، انّما الحلیم من اذا قدر عفا و کان الحلم غالباً على امره؛(151) حلیم کسى است که وقتى قادر بر انتقام گرفتن است بر خود مسلط باشد و انتقام نگیرد".حال اگر کسى بردبار و حلیم نباشد، بلکه عجول و بداخلاق و تند و بد زبان باشد اگر بتواند با اصرار و فشار این صفت را بر خود تحمیل کند، مخصوصاً در مواردى که غضبناک مى شود خود را کنترل کند و به تعبیر دیگر حلم را بر خود تحمیل کند کم کم داراى صفت حلم مى شود، این گونه افراد که حلیم نیستند، ولى با زور و فشار حلم را بر خود تحمیل مى کند و کم کم صفت حلم در آنان ایجاد مى شود و براى آنان حلم و بردباری عادى مى شود، لذا آن حضرت فرمود: "اگر حلیم نیستى خود را به حلم وادار کن؛ زیرا کسى که خود را شبیه به قومی کند کم کم مانند آنان مى شود".(152)امام صادق(ع) نیز فرمود: "إذا لم تکن حلیماً فتَحَلَّّم؛ اگر حلیم نیستى خود را به حلم داشتن بزن و حلیم جلوه گر کن".(153)

پي نوشت ها :
 

1.سوره شمس،آیات8،9
2.سوره جمعه،آيه 2
3.مستدرك الوسايل، ج2، ص282
4.مستدرك الوسائل، ص 283، ح2ةة
5.بحار الانوار،ج 78، ص102
6. همان، ج 77، ص 78
7.معراج السعا ده، فصل صبر وشكيبايي ص 670
8. الفروق الغويه، فرق بين حلم وصبر، ص 200
9.دعاي جوشن كبير، فراز 57
10. نهج البلاغه، حكمت 82
11.الارشاد جويني، ص 15
12.لوامع البينات، ص 241
13.غررالحكم، ص 882، ح 10869
14.بحار الانوار، ج 77
15.ميزان الحكمه، ج 3، ص 1293، ح 4360
16.كافي، ج2، ص 112، ح 8
17.همان، ج2، ص 325 ح11(4جلدي)
18.همان، ج2، ص116، ح1
19.ميزان الحكمه، ج 3، ص1291، ح4344
20.كافي ج4، باب حلم وبرباري، ص 339- ج5 (6جلدي)
21.حليه الاولياء، ج 5، ص 174
22.آ ل عمران / 134
23.بهشت اخلاق ج 1، ص 271 به نقل از كنزالعمال ح5819
24. كافي ج2، ص 110، ح 5
25.كافي ج2، ص 101، ح3
26.گنجينه معا رف، اشعار، ص 342
27.غررالحكم، ص 821، ح 10267
28.مصباح الشریعه،منسوب به امام جعفر صادق علیه السلام،باب57،ص353
29.معجم الفروق الغويه، ص 200
30.تاج العروس، ج9، ص 390
31.زبيدي مي گويد: السَّفه: خفيف العقل
32.شرح جنود عقل وجهل، مقصد 20، ص 367
33. اصول كافي،ج 5، باب سفاهت ص 249، حديث 1
34.همان، ح2
35. همان، ح4
36.غررالحكم، ص 449، ح 5493
37.همان، ص 190، ح 2654
38. اصول كافي، ج 4، ص 339
39. غررالحكم، ص 340، ح 4151
40.آل عمران، آيه 133
41.همان، آيه 134
42.چهل حديث امام خميني(ره)، به نقل از تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق(چاپ مصر)، ص162
43.كتاب اخلاق اسلامي، ج 1، با دخل و تصرف
44.فتح / 29
45.كافي،ج2،ص108، ح 5 و بحاالانوار، ج71، ص401، ح 5
46.همان، ج2، ص 107،ح2
47.همان، ج2، ص 303، ح3
48.همان‌، ص 229، ح1
49.ميزان الحكمه، ج9، ص4331، ح15009
50. همان، ص 4329، ح 14992
51.همان، ص 4329، ح 14987
52.همان، ص 4329، ح 14990
53.همان، ص 4331، ح 15013
54.همان، ص 4337، ح 15047
55.همان، ص 4331، ح 15010
56.همان، ص 4333، ح 15019
57.همان، ص 4333، ح 15021
58.مطالب اين قسمت برگرفته از كتاب اخلاق اسلامي ج1، شرح جنودعقل وجهل و چهل حديث امام خميني(ره) و منابع روايي است.
59. اوحدي مراغه اي
60.ميزان الحكمه، ص 4341، ح 15067
61.آيت الله شبّر، اخلاق ترجمه كتاب الاخلاق، ص 250
62. مصدر باب مفاعله مي باشد به معني معالجه
63.ميزان الحكمه، ص 4345، ح 15077
64.كافي، ج2، ص305، ح13
65.رجوع شود به ميزان الحكمه باب غضب قسمت« مَن كفَّ غَضَبهُ »
66. ميزان الحكمة، ص 1289، ح 4320
67.همان، ص 4343، ح 15076
68.همان، ص 4339،ح15056
69.صحيفه سجاديه، دعاي هشتم، ص 45
70. همان‌، ص 4339، ح 15060
71.آل عمران،آيه134
72.گنجينه معارف، ج 1، ص 656
73.همان، به نقل از بركرانه عصمت،ص 586
74.منبع، ميزان الحكمة، عدد 3075 ترغيب به فرو بردن خشم، ص 4335
75.غررالحكم، ص 340، ح 4151
76.عيون اخبار الرضا، ص 509
77.اسراء، آيه 24
78.احزاب، آيه 51 
79.هود، آيه 75
80.سوره صافات، آيه 101
81.سوره فصلت، آيه 34
 82.سوره آل عمران آيه 159
83.مستدرك الوسائل، ج11، ص791
84.بحارالانوا ر، ج76، ص117
85.همان، ج68، ص 394
86.اصول كافي، ج2، ص111
87.وسايل الشيعه، ج15،ص 65
88.اصول كافي، ج2، ص111
89.مستردك الوسائل، ج12، ص121
90.غررالحكم، ص 383، ح 4702
91.همان، ص 501، ح 4035
92.همان، ص 640، ح 7795
93.غررالحكم، ص 382، ح 4704
94.محجة البيضاء، فيض كاشاني
95.گنيجه معارف، ص 339
96.بحارلانوار، ج 43، ص344
97.بحارلانوار، ج 46، ص95 به نقل از مناقب ابن شهرآشوب وبه نقل از كشف الغمه، ص 99
98. عرفان اسلامي، ج10، ص265 و سيماي فرزانگان ص331
99.عرفان اسلامی،ج10، ص 258
100.عرفان اسلامی،ج10، ص 260 و سيماي فرزانگانف ص 338
101. همان، ص 263
102.ميزان الحکمه،ج3،ص1289،ح4339
103. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 208، حديث
104. شرح غرر الحكم، جلد 2، صفحه 66.وميزان الحکمه،ج3،ح4340
105. اصول كافى، جلد 2، صفحه 112.
106. نهج البلاغه،خطبه191
107. ميزان الحکمه،ج3،ص1291،ح4344
108.همان،ج3،ح4302وغررالحکم،ح2268
109. همان،ج3،ص1298،ح4333
110. نهج البلاغه،ص731، حکمت424
111.غررالحکم،ص149،ح2237
112. همان،ح2243
113. اصول كافي، ج2، ص50
114. بحارالانوار، ج1، ص 117
115. تحف العقول،ص19
116. ميزان الحکمه،ج3،ص1291،ح4345
117.بحارالانوار، ج 2، ص 45
118. همان، ص46، ح3
119. ميزان الحكمه، ج3، ص 1293، ح4358
120. همان، ح 4359
121. غررالحكم، ص 648، ح 7947
122.همان، ص 750، ح 9371
123.همان، ح 10521و ح 10547
124. اصول كافي،ج 2، ص47
125. ميزان الحكمه، ج3، ص 1293، ح 4355
126.همان، ح 4361
127.میزان الحکمه،ج3،ص1289،ح4322وغررالحکم،ح2323
128.جامع السعادات جلد 1، صفحه 298، روايت از رسول گرامى است.
129.غررالحكم، ح 2309 و ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 513.
130.پاسدار اسلام،شماره219
131.سوره فرقان،آيه63
132.سوره فصلت، آيه32
133.شرح غررالحكم، جلد 3، صفحه 741، حديث 3859
134. بحارانوار، جلد75، صفحه 102.
135. نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 460
136.مصباح الشریعه،باب57،ص353
137. شرح غررالحكم، جلد 1، صفحه 311، حديث 1185
138. همان، جلد 3، صفحه 221، حديث 4274.
139.همان،ج3،ص1289،ح4330
140.شرح جنودعقل وجهل امام(ره)، ص381
141. میزان الحکمه،ج3،ص1287،ح4318
142.همان،ص1289،ح4319
143.همان،ح4322
144.همان،ح4320
145.محمد جواد نورمحمدی،حديث عنوان بصری الامام الصادق (ع)،ص24و25
146.میزان الحکمه،ج3، ص1295،ح4370
147.محمدى رى شهری، میزان الحکمه، عنوان 944.
148. همان، عنوان 941.
149. همان، عنوان 944.
150.همان،‌ عنوان 945.
151.همان، عنوان 944.
152.همان، عنوان 940.
153.کافی ج2 ص 112

منابع
قسمتي ازمنابع ومداركي كه پس ازقرآن كريم مورد استفاده قرارگرفته است:
1.آمدي، عبدالواحد ؛ غررالحكم و درر الکلم: عربي وفارسي ؛ ترجمه محمدعلي انصاري ؛ قم: امام عصرعج؛ ج4؛ 1385
2.انصاريان، حسين ؛ عرفان اسلامي؛ اصفهان:حجت؛ ج3؛ شهريور1371
3.حراني، ابومحمد حسن بن علي؛تحف العقول عن آل رسول(ص)؛ترجمه صادق حسن زاده؛ قم: آل علي:ج7؛ 1386
4.حرعاملي، شيخ محمد؛ وسائل الشيعه ؛قم:آل البيت(ع)لإحياءالتراث العربي؛1411ق
5.حسيني زبيدي،محمد مرتضي؛ تاج العروس من الجواهرالقاموس؛ بيروت:دارالهدايه
6.خميني،روح الله؛شرح حديث جنود عقل وجهل ؛ تهران:تنظيم ونشرآثار امام خميني(ره)؛1377
7.دفتر نشراسلامي؛ فهرست راهنماي موضوعي الميزان؛قم:جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛1373
8.راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين بن محمدبن فضل ؛ المفردات في غريب القرآن؛تهران:مرتضوي ؛1377؛دوجلد دريك مجلد
9.رحمتي شهرضا،محمد؛ گنجينه معارف؛قم: صبح پيروزي؛1385
10.شبّر،عبدالله؛ اخلاق،ترجمه كتاب الاخلاق؛ج11؛ مترجم محمدرضا جباران؛قم: هجرت؛ 1384
11.عليّ بن ابيطالب (ع)، امام اول؛نهج البلاغه ؛ترجمه محمددشتي ؛قم: لاهيجي ؛1379
12.علي بن الحسين (ع) ؛ صحيفه سجاديه، لغت نامه ؛ مركزتحقيقات رايانه اي، حوزه علميه اصفهان؛ اصفهان: گلشن دانش ؛1382
13.عسكري، حسن بن عبدالله؛معجم الفروق الغويه ؛قم:النشرالاسلامي؛1370
14.علا الدين، علي متقي بن حسام الدين هندي؛ كنزالعمال في سنن الأقوال والأفعال ؛ بيروت:الرساله ؛ 1409ق
15.قمي،شيخ عباس بن محمدرضا؛ لسان العرب؛نجف اشرف: الحيدريه؛1376ق
16.؛ سفينة البحار؛تهران:فراهاني، بي تا
17.كاشاني، ملامحسن فيض؛ المحجة البيضاءفي التهذيب الإحياء؛تحقيق علي اكبرغفاري؛تهران:الصدوق؛1339
18.كليني، محمدبن يعقوب؛ اصول كافي؛ترجمه محمدباقركمره اي؛تهران:اسوه؛1379
19.گيلاني، عبدالرزاق بن محمدهاشم؛مصباح الشريعه ومفتاح الحقيقه، منسوب به امام جعفرصادق (ع)؛تهران:پيام حق؛1377
20.المجلسي، الشيخ محمدباقر؛بحارالانوارالجامعةلدورالاخبارالأئمةالاطهار؛بيروت: احياءالتراث العربي؛1403ق
21.محمدمحسن بن المرتضي؛ المحجةالبيضاءفي تهذيب الاحياء؛ج4؛قم:نشراسلامي؛1417ق
22.مختاري،رضا؛سيماي فرزانگان؛ج9؛قم:دفترتبليغات اسلامي؛1375
23.انیس،ابراهيم(و جمعی از نویسندگان) ؛ المعجم الوسيط؛ترجمه محمد بندر ریگی؛ تهران:انتشارات اسلامی ؛1386
24.مكارم شيرازي،ناصر؛تفسرنمونه؛تهران:دارالكتب السلاميه ؛1354
25.مهدوي كني،محمدرضا؛نقطه هاي آغاز دراخلاق عملي؛تهران:فرهنگ اسلامي؛1373
26.الموسوي خميني،روح الله؛شرح چهل حديث ؛ج5 تهران: تنظيم ونشرآثارامام خميني(ره)؛1373
27.نراقي،احمدبن محمدمهدي؛معراج السعادة؛قم:كشف الغطاء؛1382
28.النوري الطبرسي،ميرزاحسين؛مستدرك الوسائل؛تهران:مكتبةالاسلاميه؛1383ق
29.نورمحمدي،محمدجواد؛حديث عنوان البصري نسخه الامام الصادق(ع)؛اصفهان:انصارالامام المنتظرعج؛1386