آرکي او


 





 
RKOمخفف راديو – کيت –ارفيوم که به نام راديو پيکچرز هم شناخته مي شود و امواج مغناطيسي ساطع از دکلي بلند ، بر فراز کره زمين ، با صداي مورس مانند روي تصوير ، نويد کمدي از کري گرانت ، فيلمي از اورسن ولز يا موزيکالي از تيم فرد آستر /جينجر راجرز را مي دهد . در ذات اين استو ديو هميشه ماجرايي و تجربه هايي سينمايي تازه نهفته بود و براي همين ، با وجود استقلال مالي کاملش ، هميشه استو ديويي کوچک به نظر مي رسيد ، جايي که علاوه بر تکيه بر فيلم هاي ستاره محور به کار گرداناني هم چون اورسن ولز ، هيچکاک ، جان فورد و حتي ژان رنوار شانس ساخت بعضي از بهتري آثارشان را داد .
آرکي او يکي از پنج استو ديوي بزرگ عصر طلايي بود که در (1928)از تلفيق شرکت صاحب زنجيره اي از سينما هاي آمريکا ، باشرکت هايFBO وRCA ( متخصص قديمي ضبط موسيقي با آن آرم معروف سگ کوچکي که جلوي شيپور گراما فوني قديمي ايستاده ) تشکيل شد . RCA يکي از اولين جاهايي بود که توانس استفاده از فيلم ناطق ثبت شده روي خود نگاتيو را ( بر خلاف نمونه هاي ديگر مثل وارنر ، که صدا از روي صفحه و به موازات نمايش فيلم پخش مي شد و گاهي سينک صدا و تصوير به هم مي خورد ) عملي کند و در سال هاي نخست تشکيل آرکي او بيش ترين بهره را از سيستم صوتي خود ، فو تو فون ، ببرد . بنا براين از بين استو ديو هاي بزرگ هاليوود آرکي او تنها استوديو يي بود که از ابتدا فقط فيلم ناطق توليد کرد و در کاتولوگ عظيم آن ،هيچ فيلم صامتي وجود ندارد .
اولين فيلم آرکي او کمدي دختر خياباني ( وزلي راگلز ) بود که در (30) ژوئيه (1929)به نمايش در آمد . در ماه سپتامبر همان سال اولين موفقيت تجاري بزرگ استو ديو با ريو ريتا ، موزيکالي پر زرق وبرق با چند سکانس تکني کالر ، رقم خورد . آخر همان سال آرکي او توانست (240)هکتار زمين در دره سن فرناندو بخرد تا فضاي لازم را براي دکور هاي خارجي وشهرک هاي سينمايي در آن به وجود بياورد . هم چنين موفقيت ريو ريتا آن ها راتشويق کرد تا چند موزيکال فاخر ديگر با سکانس هاي رنگي همراه شده بودند ، روانه سينما ها بکند و توليداتش را به دوبرابر سال او برساند . اما ناگهان تب موزيکال اوايل ناطق که هاليوود را تشويق به ساخت شصت موزيکال در (1930) کرده بود افتي شديد کرد ، تا جايي که در سال (1931)فقط يازده موزيکال در تمام استوديو ها ساخته شد . آرکي او که ما مي کرد براي مدتي طولاني با فرمولي که کشف کرده خيالش راحت خواهد بود ، به فکر چاره افتاد و در حالي که هنوز قرار داد براي دو فيلم رنگي ديگر کمپاني تکني کالر داشت ، اولين فيلم هاي تمام تکني کالر غير موزيکالش را روانه سينماها کرد که البته هر دو شکست خوردند .عجيب اين که آرکي او که براي بيش تر ما ياد آور فيلم هاي سياه و سفيد است ( و شخصا بجز فيلم هاي آلن دوان در دهه (1950) هيچ نمونه رنگي و ديگري از استوديو به ياد نمي آورم ) يکي از پيش گامان رنگ و تاريخ سينما بوده است . و بجز اين فيلم هاي کاملا رنگي سينما ، بکي شارپ ( روبن ماموليان ؛ (1935) را هم ساخته است.
ستاره هاي آن زمان آرکي او آيرن دان ،جوئل مک کري ، دلورس دل ريو ، کنستانس بنت ومري آستور بودند .البته يکي از مشخصات استوديو اين بود که معمولا ستار قرادادي ثابتي نداشت بيش ترشان را بستگي به نياز فيلم نامه يا بازار قرض مي گرفت ، يا اين که ستاره هايش با يک استوديويي ديگر مشترک بودند (مثل مورين اوهارا که به تناوب در فيلم هاي آرکي او فاکس ظاهر مي شد ). آرکي او موفق شد در دهه چهل نام هاي بزرگي را از استوديو هاي ديگر به امانت بگيرد . اينگريد ، برگمن ، گري کوپر و کلودت کولبرت در فيلم هايي موفق از استوديو ظاهر شدند . به خصوص ناقوس هاي سن مري برگمن که پرفروش ترين فيلم آرکي او در دهه (1940) شد .
در همان اوايل کار ، کمپاني مشهور پاته که در عصر صامت برو بيايي داشت ، بخشي از آرکي او شد و از سال (1932)به بعد به عنوان تامين کننده مستند ها فيلم هاي خبري استو ديو به کارش ادامه داد . آرکي او با اسکار بهترين فيلم سال براي سيمارون ، در (1931)، براي اولين و آخرين بار برنده اين جايزه شد و عجيب اين فيلم در گيشه شکست خورد . ظاهرا اسکار، در سال چهارم اعطاي جوايزش ، هنوز بهانه خوبي براي کشاندن دوباره مرد به سالن هاي سينما نبوده است .واقعيت اين است که در سال هاي اول فيلم واقعا بزرگي ، به خصوص در قياس با ساير استوديو ها ، در آرکي او ساخته نشد ، اما اولين انقلاب درتاريخ کمپاني در اکتبر(1931)و با ورود ديويد سلزنيک (29)ساله ، به عنوان مدير،رقم خورد .او توانست در دل آرکي او واحدهاي توليد کوچک تر راه بيندازد و آزادي عمل بيش تري به آن ها بدهد .هزينه هاي توليد با روش هاي سلزنيک (30تا 40)درصد کاش و کيفيت محصولات به شکلي باور نکردني افزايش پيدا کرد. دوران سلزنيک دوران آزادي عمل و پاگرفتن تهيه کنند هاي مهمي مثل مريان سي کوپر و پند رواس برمن و کار گرداناني مثل جورج کيولر و از همه مهم تر ستاره واقعي آرکي او کاترين هپبورن بود .ناگهان استوديو صاحب و تشخص شد .بعد از مدتي فيلم هايش آن قدر قابل تشخيص و امضا دار بودند که فيلم هاي پارامونت و مترو . سلزنيک (15) ماه پر بار را در آرکي او سپري کرد و بنيان فيلم ها و فعال هاي آتي استو ديو را ، تا روي کار آمدن هوار هيوز ، ريخت . دست آخر به دنبال دعوايي بر سر ميزان آزادي و کنترلش بر فيلم ها با يکي از روساي وقت استوديو . مرلين آيلزورت ، استعفا داد . آخرين دستاورد بزرگ سلزنيک ، قبل از خروج از آرکي او ، امضاي قرار داد با يک بازيگر سي و سه ساله کوتاه قد و نه چندان خوش قيافه برادوي به نام فرد آستربود که خيلي زود يکي از بزرگ ترين ستاره هاي تاريخ سينما شد . در عين حال سلزنيک را براي فراهم کردن امکانات ساخت اولين کمدي کيولر /هپبورن ، سند طلاق (1932)و کلاسيکي چون کينگ کنگ (1933)، محبوب ترين فيلم تاريخ آرکي او شد ، بايد ستود .
بعد از سلزنيک ، مريان سي کوپر ( اعجوبه اي هم فن حريف و ماجراجو که در ايران بيش تر براي شاهکار مستندش علف ، درباره کوچ ايل بختياري ، شناخته مي شود ) عهده دار مسئوليت توليد در آرکي او شد .او ترتيب ساخت صبح افتخار و زنان کوچک ، هر دو با شرکت کاترين هپبرن ، را داد که اولي به نخستين اسکار بازيگري هپبرن ودومي به بزرگ ترين موفقيت اقتصادي آرکي او در دهه (1930)انجاميد . اگر سلزنيک فرد آستر را کشف کرد ، اين کوپر بود که او را مقابل جينجزر راجزر ، بازيگر نقش هاي فرعي کميک آرکي او ، قرار داد . اين زوج در نه موزيکال بين (1933تا 1939) بازي کردند ، فيلم هايي که اوج تسلط کار خانه رويا سازي بر هنر و صنعت سينما را نشان مي دهند .
آرکي او ، در کنار کلمبيا ، به يکي از استود يو هاي مهم توليد کمدي هاي اسکروبال تبديل شد. تقريبا نيروي محرک اصلي هر دو استوديو هوارد هاکس بود که در آرکي او بزرگ کردن بيني و گوله آتيش را ساخت و البته استوديويي که کري گرانت و کاترين هپبرن را دارد . نمي تواند قطبي در اسکروبال باشد . در اين دوره کارگردانان مشهوري گر گوري لاکاوا ، لئومک کري و جورج استيونس و کار گردان هاي کم تر شناخته شده ، اما با استعداد ي مثل جان کرامول ويليام سايتر به غناي کمدي هاي اسکروبال کمک کردند . ژانري که در کنار وسترن يکي از نمونه هاي عالي ژانر هاي استوديويي است و در عين حال مويد زباني سينما يي وفرهنگي است که در هيچ جاي ديگر دنيا نمي توان آن را تکرار کرد . حتي وقتي هيچکاک به طور اماني به آرکي اوآمد ، اولين فيلمش در آن جا آقا و خانم اسميت ، يک کمدي اسکروبال ، بود که اکنون فيلم تک افتاده اي در کار نامه هيچکاک محسوب مي شود و اجازه بدهيد بگوييم که فيلم تک افتاده بسيار خوبي است.
آرکي او براي اين که بتواند پا به پاي مترو موزيکال هاي با شکوهش پيش سبک خود را داشته باشد ، به جاي رويکرد طراحي هاي فانتزي يا کلاسيک موزيکال هاي مترو ، اساس کار خود را بر طرح هاي آرت دکو گذاشت . مگي ولنتاين دنياي موزيکال ها
و کمدي هاي آرکي او را چنين توصيف مي کند :
«پل هاي خيال انگيز، سايه روي ديوارها، سوسوي افسونگر نورها و کف صيقل خورده و براق سالن هاي رقص، پنت ها و سي مجلل، لباس شب اطلسي، کلوب هاي شبانه آرت دکو جايي که نوازندگان ارکستر با لباس هاي تاکسيدو تمام شب «کنتينانتال» را اجرا مي کنند. حتي اتاقک موتور کشتي از تميزي برق مي زد و هر آن احتمال داشت که مسافران شيک و ملوانان لبخند به لب با يک نغمه جاز به رقص در آمده و عرشه براق کشتي را صحنه يک جشن تمام عيار کنند. دکورها هميشه به بهترين شکل نورپردازي شده بودند و کاملاً با موسيقي هم خواني داشتند. آن فضاها رمانتيک، باز و تميز بودند و رقصيدن را به جاي راه رفتن هاي معمولي طلب مي کردند. آدم ها در دل آن ها جا مي گرفتند و بخشي از آن مي شدند.» جِيمز نيرمور از اين هم فراتر رفته و آرکي او را اساساً استوديويي مبتني بر طراحي مي خواند، تا استوديوي ستاره ها و کارگردان ها. مسئول کيفيت يکدست و خيال گونه طراحي در تمام فيلم هاي استوديو، ون نِست پلگليز، يکي از کشفيات سلزنيک ،بود. و البته او در اين رژه با شکوه تصاوير تنها نبود چرا که آرکي او دهه (1930) خانه تجربه هاي سينمايي بزرگي بود که از بُعد تکنيکي و زيبايي شناسي بسياري از اصول هاليود ناطق را پي ريزي کرد؛از طراحان بزرگ لباس مثل والتر پلانکت و آهنگ سازي چون مکس اشتاينر که تکنيک ميکي ماوسينگ (تعقيب کنش صحنه با موسيقي، درست مثل کارتون ها) را با کينگ کنگ به فرمولي قابل اعتماد در فيلم هاي هاليوودي تبديل کرد و براي حدود صد فيلم آرکي او موسيقي نوشت، تا سيدني ساندرز که يکي از پيش گامان تکنيک تاباندن تصويردر پس زمينه روي پرده اي در انتها و فيلم برداري از کنش ها در جلو بود که مثال مشهورش صحنه هاي اتوموبيل سواري فيلم هاي کلاسيک است. زمينه خيابان ها يا جاده قبلاً فيلم برداري شده و روي پرده تابانده مي شود و دو بازيگر جلوي آن در نماي متوسطي مثلاً رانندگي مي کنند و اصلاً چه دستاورد تکنيکي بالاتر از همشهري کين در تاريخ سينما که نتيجه مسلم حرفه اي گري و نبوغ استوديو بود.
بحران بزرگ اقتصادي در دهه (1930) آرکي او را هم در کنار بقيه استوديوهاي فيلم سازي در تنگنا قرار داد. اگرچه درهيچ زماني موقعيت کاملاًسياه و نااميد کننده نبود و مثلاً در (1935) استوديو با خبرچين جان فورد (برنده اسکار کارگرداني و بازيگري) و آليس آدامز (يکي از شاهکارهاي جورج استيونس درباره دنياي شکننده زنان با بازي کاترين هپبرن) يکي از موفق ترين سال هايش را سپري کرد. با رسيدن به دهه (1940)بيش تر اين موانع مرتفع شده و آرکي او به دوران اوج خود پا گذاشت. آرکي او مسئوليت پخش و نمايش فيلم هاي والت ديزني را بين (1936 تا1954) پذيرفت و در دهه (1940) قراردادي براي همکاري با ساموئل گلدوين پيکچرز امضا کرد تا فيلم هاي گلدوين را نيز پخش کند، اما مهم ترين واقعه تاريخ استوديو در اوايل دهه تازه، قرارداد بستن با اورسن ولز (24) ساله بود. اولين فيلم ولز، همشهري کين، با وجود تحسين منتقدان يک شکست تجاري بود و چند دهه زمان لازم داشت تا به درستي فهميده شود. آرکي او زودتر از انتظار صبرش را از دست داد و فيلم بعدي ولز، آمبرسون هاي باشکوه را قلع و قمع و بعد هم قرارداد ولز را فسخ کرد. شعار رسمي آرکي او تا آن زمان «فيلم هاي با کيفيت، با بودجه بيش تر» بود، اما بعد ولز بلافاصله شعارشان را به «سرگرمي، و نه نبوغ!» تغيير دادند.
با موفقيت چند فيلم ارزان، و در رأس همه، کارهاي ادوارد دميتريک، تغيير سرنوشت سازي در مسير آرکي او رخ داد. وقتي دمتريک در (1943) با بودجه حقير (250) دلاري فرزندان هيتلر را ساخت و فيلم در کمال تعجب يکي از ده اثر پول ساز سال از کار در آمد، استوديو فهميد که نام هاي بزرگ و بودجه هنگفت تنها شرط فيلم موفق نيست. از اين مقطع به بعد، دست کارگردان هاي با استعداد ديگري را باز گذاشتند تا در برنامه زماني فشرده و با بودجه اندک فيلم بسازند. سلطان همه اين مستقل ها در دل آرکي او ول ليوتن بود که مجموعه اي از تأثير گذارترين فيلم هاي ترسناک را تهيه کرد. کارگردان هاي او شامل رابرت وايز، ژاک تورنر و مارک رابسون مي شدند وهمه نگاهي تازه به سينما مديوم داشتند که بيش تر از نور متکي بر تاريکي و رمز آميزي تصاوير بود؛ تدبيري ساده براي جبران ضعف هاي دکور و داستان در فيلم هاي رده B . مجموعه فيلم هاي سِينت، فالکون و تارزان يکي ديگر از منابع درآمد استوديو بود که ارزان ساخته مي شد و پول قابل توجهي روانه خزانه استوديو مي کرد. بسياري از مورخان معتقدند که آرکي او از فيلم هاي رده B خيلي بيش تر از فيلم هاي پرستيزي اش پول درآورده است. به موازات فيلم هاي ژانر وحشت و سريال ها، يکي ديگر از تخصص هاي آرکي او در دهه (1940) نوآر بود. مورخاني مانند ادي مالر آغاز تاريخ نوآر را در غريبه اي در طبقه سوم (بوريس اينگستر ،1940) مي دانند که در آرکي او و يک سال قبل از شاهين مالت ساخته شد. بعد از اين مقدمه قابل توجه نوبت به شاهکارهايي مانند از گذشته ژاک تورنر، فيلم هاي ريچارد فيلچر، آيدا لوپينو و رابرت رايان رسيد. اين دوره از آرکي او تعريف سينماست به شکلِ مجسم.
در اواخر دهه (1940) با قانون ضد انحصاري که به قانون پارامونت مشهور شد و استوديوها را وادار به فروش سالن هاي سينمايي شان کرد اوضاع آرکي او پيچيده شد. استوديويي که بيش ترين درآمد دهه اش از پخش فيلم گلدوين، بهترين سال هاي زندگي ما (ويليام وايلر،1946)به دست آمده بود، حالا بايد از سينماهايش دست مي کشيد. به علاوه، نمايش فيلم هاي آمريکايي در انگلستان، که همواره بازاري مطمئن داشت، با افزايش (75) درصدي ماليات مواجه شد. تمهيدي که دولت انگلستان براي سر پا نگه داشتن سينماي ملي به کار بست. تازه اگر نخواهيم به تأثير تلويزيون و مک کارتيزم اشاره کنيم که دومي يکي از بهترين هاي آرکي او، ادوارد دميتريک، را به زندان انداخت، آن هم در سالي که پرفروش ترين فيلم استوديو، آتش متقاطع دميتريک شده بود.
سرانجام در مه (1948) مديرا ن استوديو تصميم به فروش آن گرفتند و در رقابت بين آرتور رنک انگليسي (صاحب استوديوي رنک)و ميليارد آمريکايي، هوارد هيوز، هيوز برنده شد و به دوراني که به «بدترين
سال هاي آرکي او» مشهور شده انجاميد. دخالت هاي هيوز از لحظه ورودش به آرکي او آغاز شد. در هر فيلمي اعمال نفوذ مي کرد. بازيگران مورد علاقه خودش را مي آورد. پرونده بعضي فيلم هاي در حال توليد را بست و مانع ادامه کار شد. تقريباً سه چهارم توليدات آرکي او در زمان هيوز خوابيد و سود استوديو از رقمي بيش از پنج ميليون دلار در (1947)، به (500) هزار دلار در (1948) تنزل کرد. رابرت ميچم، مرد اول استوديو،باآن که رفيق هيوز بود، به خاطر حمل ماري جوانا دو ماه به زندان افتاد. اتفاقي که در آن دوران تأثير مخربي بر ستاره ها داشت و مثل حالا نبود که صبح از زندان دربيايند و بروند سر فيلم تازه.
دعوا پشت سر دعوا تا جايي که ديک پاول نقل مي کنند که «فهرست آدم هاي تحت قرارداد آرکي او عبارت است از سه بازيگر و (127) وکيل دعاوي.» ساموئل گلدوين و والت ديزني به قراردادشان براي پخش با آرکي او پايان دادند. با اين حساب پول هيوز تمام نشدني بود. در اواخر (1954) او سهم همه سهام داران استوديو را به (5 /23) ميليون دلار خريد و فروش مثل چارلز فاستر کين در زانادو تنها ماند. در ژوييه (1955) هيوز آرکي او را به يک شرکت لاستيک سازي فروخت. انقراض هاليوود را نمي توان در هيچ زمان و مکاني بهتر از رابطه هيوز و آرکي او در کرد. بتي لاسکي مورخ، بلايي که هيوز بر سر استوديو آورد را به يک «تجاوز برنامه ريزي شده هفت ساله» تشبيه مي کند. من کار هيوز را بيش تر شبيه دستاورد هاي چنگيز خان مغول مي دانم که تصادفاً فيلمي که جان وين در نقش چنگيز ظاهر شد (فاتح) و در روزهاي آخر آرکي او روي پرده آمد، از فيلم هاي محبوب خود هيوز بود.
لاستيک فروش ها خيلي زود شروع به فروختن فيلم هاي آرکي او به شبکه هاي تلويزيوني کردند. در (1956) همشهري کين از طريق تلويزيون به خانه هاي آمريکايي راه پيدا کرد و همه توانستند زانادو و رؤياي محکوم به فناي آمريکايي را در اتاق نشيمن خودشان ببينند. رو به پايان دهه (1950) پخش توليد کاملاً تعطيل شد، زمين ها فروخته شد و آدم ها به استوديوهاي ديگر يا تلويزيون رفتند. آرکي او که (1247) فيلم توليد کرده با برهنگان و مردگان رائول والش به کار خود پايان داد.
در (1981) تلاش هايي براي احياي دوباره آرکي او انجام شد و بخش توليدي مجدداً راه افتاد که نسخه تازه آدم هاي گربه اي، به کارگرداني پل شريدر، يکي از معدود فيلم هاي توليدي شان بود. اما در طول اين سي سال، فقط بارها اسم عوض کرده اند، لوگو عوض کرده اند و چند تايي هم فيلم ساخته اند. شايد تنها اتفاق مهم اين چند دهه، خريده شدن آرشيو فيلم آرکي او توسط تد ترنر و پخش فيلم هاي استوديو از شبکه تلويزيوني ترنر، «کلاسيک موويز» ،باشد که نسل امروز را با دنياي آرکي او در روزهاي درخشانش، آشنا کرده است.
همشهري کين (اورسن ولز)، از گذشته (ژاک تورنر)، مامان رو يادم مياد(جورج استيونس)، بدنام(آلفرد هيچکاک)، بزرگ کردن بيني(هوارد هاکس)، آمبرسون هاي باشکوه( ولز)، اين زمين من است( ژان رنوار)، کلاه سيلندر(مارک سسندريچ)، کينگ کنگ( ارنست بي.شودساک و مريان سي. کوپر)، آليس آدامز (استيونس)، خبرچين (جان فورد)، دختري با روبان زرد(فورد)، آدم هاي گربه اي (تورنر)، قلعه آپاچي (فورد)، مسافر بين راه(آيدا لوپينو)، زن مورد پسند او (جان فارو)، کاروان سالار(فورد)، گوله آتشين (هوارد هاکس)، در زمين خطر (نيکلاس ري)، عصر سويينگ (استيونس)، سوء ظن ( هيچکاک)، روباهان کوچک (ويليام وايلر)، آن ها در شب زندگي مي کنند (ري)، مسابقه ساختگي (رابرت وايز) ،فرشته صورت(اتو پره مينجر)، با يک زامبي راه رفتم (تورنر)، استرومبولي (روبرتو روسليني).
منبع:ماهنامه سينمايي فيلم شماره 415