چاپلوسي از ديدگاه امامخميني رحمه الله
چاپلوسي از ديدگاه امامخميني رحمه الله
چاپلوسي از ديدگاه امامخميني رحمه الله
نو یسنده :ابوالفضل هدایتی
پيش از ارائه تعريف تملّق در كلام بنيانگذار جمهورياسلامي، بايد اين نكته را خاطرنشان ساخت كه ايشان اساساً انسان را كوچكتر و فروتر از جايگاه حمد و ستايش پروردگار مينگرد.آنچه در ديدگاه تفسيري و عرفاني ميتواند توجيهكننده ي ستايشگري عبد نسبت به معبود-جلّ و علا-باشد، در واقع همان حكم و تكليف عبادت است.عجز آدمي از معرفت رب-كه جمال و كمال مطلق است-چگونه ميتواند او را در مقام حمد و ثناي الهي قرار دهد؟ به عبارتي ديگر، در جايي كه حمد كننده ي حق، انسان كاملي چون رسول اكرم صلي الله عليه و آله است، انسانهاي ديگر كه هنوز در حجابهاي ظلماني و نوراني گرفتارند، چگونه قدرت و شايستگي ستايش كردگار بلند مرتبه را خواهند داشت؟ اما از ديگر سو، آيات بسياري وجود دارد كه فرمان به حمد داده است.از اين رو، انسان ناگزير از پذيرش امر الهي و حمد و ثناي او است.
انسان، كوچكتر از اين است كه بايستد در مقابل خدا و خدا را تحميد كند، [خدا را]تمجيد كند، اين ادعا است... انسان عاجز است از اين كه [خدا را] بشناسد؛ لكن چاره نيست؛ چون خود گفته است، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است، همه بايد اطاعت كنند، ولو آن كه[انسانها]قاصر هستند.(1)
لطافت امر پروردگار به تحميد و تمجيد خود، در اين است كه حمد و ستايش حضرت محبوب در ميان دو فرمان ديگر جاي دارد؛ يكي فرمان تنزيه كه در كلمه طيبه «سبحانالله»تجلي ميكند و ديگر، فرمان تكبير حضرت حق كه در كلمه طيبه «الله اكبر»جلوه دارد.اين همه به گفته حضرت امام رحمه الله، بدين منظور است تا منزلت بلند حمد و ستودن معبود سبحان عيان گردد؛ به عبارت ديگر، انسان در اين سلوك عابدانه و عارفانه-كه در نمازهاي روزانه تكرار ميشود-عظمت رب را درمييابد تا به حقارت خويش در برابر او پي برد و خويشتن را از كِبر و عُجب كه ظلمات پيدا و پنهان را بر آدمي چيره ميسازد، باز دارد.چنين سالكي است كه در صراط عبوديت به ربوبيت نظر دارد و در حمد او چنان شناور است كه حمد و مدح و ثناي ديگران، قلب او را تكان نميدهد و از طواف عارفانه حق باز نميدارد.
هر جا تكبير آمده، دنبالش تنزيه هم [آمده].در نماز اينطور است، سبحان الله ميگويد[و]بعد اللهاكبر.اوّل [نمازگزار]تنزيه ميكند خدا را، بعد تحميد ميكند[و]بعد تكبير ميكند كه [بدينگونه]حمد خدا در بين يك تنزيه و يك تكبير واقع ميشود.ميخواهيد ركوع برويد، تكبير ميكنيد، تكبير ميگوييد.از ركوع برميخيزيد، تكبير ميگوييد.در ركوع تنزيه ميكنيد، وقتي وارد به سجود ميخواهيد بشويد، باز تكبير ميگوييد. در سجود تنزيه ميكنيد، بعد از سجود تكبير ميگوييد.باز تكبير ميگوييد و وارد سجود ميشويد و تنزيه ميكنيد.همهاش براي اين است كه بفهماند كه مسأله بالاتر از اين مسائل [و ذهنيت و پندارها] است.(2)
امامخميني رحمه الله در فرازي ديگر، حمد و ثناي كسي درباره ديگري را، در حقيقت حمد و ثناي حضرت معبود ميداند؛ زيرا آفرينش و سرشت انسان به گونهاي است كه نميتواند به غير كمال مطلق نگاهي افكند يا تمايلي پيدا كند.او اگر چيزي يا كسي را تحميد و تمجيد ميكند، در واقع مقصودش خدا است، هرچند بيخبر است. از اينرو، نميتوان از محمود يا ستايش شدهاي جز معبود يكتا نام برد يا اين كه خويشتن را محمود يا ستايش شده ي ديگران پنداشت.آنان كه ما را به حق يا باطل ميستايند، نميدانند كه در واقع او را ميستايند.اگر تملّقگويان ميپندارند كه با ستايشهاي افراطي و جذّاب، ديگران را فريب دادهاند، از اين واقعيت غافل گشتهاند كه خويشتن را سخت فريب دادهاند؛ زيرا او را ستودهاند و از بندگانش مزد مطالبه ميكنند!
در فطرت و خلقت، انسان امكان ندارد به غير كمال مطلق توجه كند و دل ببندد. همه جانها و دلها به سوي اويند و جز او نجويند و نخواهند جست و [همه] ثناخوان اويند و ثناي ديگري نتوانند كرد. ثناي هر چيز، ثناي او است، گرچه ثناگو تا در حجاب است، گمان [مي]كند، ثناي ديگري ميگويد!(3)
وصف حق با كدام زبان و كدامين بيان ممكن است؟ كسي كه به مدح و توصيف اشيا و اشخاص پرداخته، با همان واژگان چگونه ميتواند خدا را بستايد؟ از منظر معلم عرفان، غير از خدا، هيچ اندر هيچ است.از اين رو، در اين گنبد دوّار جز سخن و صداي عشق، نميتوان يادگاري ماندگار داشت.امامخميني رحمه الله، در نگاه عرفاني و توحيدياش، به آن جا ميرسد كه خدا را حمد و حامد و محمود مينگرد.در اين كه همگان او را محمود ميخوانند، ترديدي نيست؛ اما حامد خواندنِ خدا، و نيز حمد تلقي كردنِ او را بايد با ديدگاهي عارفانه توجيه نمود.امام رحمه الله به ما ميآموزد كه در افق برتر معرفت به هستي، عمل حمد و حتي خودِ ستايشگر حق، او است و نه غير او؛ زيرا كسي يا چيزي به جز رفيق اعلي در هستي وجود ندارد.او، حمد است و حامد است و محمود؛ چنانكه او عشق است و عاشق است و معشوق.با اين نگاه متعالي، چگونه ميتوان از مدح و ثنا و تعريف و تمجيد بندگان سخن راند؟
چه ميگويم، كي [خدا را]توصيف كند؟ و چه [گونه]توصيف كند...و با چه زبان و چه بيان توصيف ميكند؛[در حالي]كه تمام عالم از اعلي مراتب وجود تا اسفل سافلين هيچ است و هرچه هست او است...هرچه هست، سخن از او است لاغير، و كس نتواند از ذكر او سرپيچي كند؛[چرا]كه هر ذكر [ستايشآميز]ذكر او است...او حمد است و حامد است و محمود.(4)
از منظر عارفان حق، تملّقگويان خود و ديگران را در ورطه دروغ و فريب افكندهاند و ستايش شدگان را به چيزي دلخوش و سرگرم ساختهاند كه هيچ تعلّقي به آنان ندارد.
ستايش و نكوهش در كلام انوري
حال، دونمونه از اشعار يك مديحهسراي درباري را در اين جا ميآوريم كه در يكي، شاهي بيكفايت به خورشيد و ابر همانند گشته است و شاعر(انوري)در نامهاي به او التماس دارد تا سرزمين خراسان را كه بر اثر شبيخون مهاجمان و ناشايستگي كارگزاران ويران شده، بنگرد.
قصه اهل خراسان بشنو از سر لطف
چون شنيدي ز ره لطف بر ايشان بنگر
اين دل افكار جگر سوختگان ميگويند
كاي دل دولت و دين را ز تو شادي و ظفر
خبر هست كزين زير و زبَر شوم غُزّان
نيست يك پي ز خراسان كه نشد زير و زبَر
رحم كن، رحم بر آن قوم كه جويند جُوين
از پس آن كه نخوردندي از ناز، شكر
رحم كن، رحم بر آن ها كه نيابند نَمد
از پس آن كه ز اطلسشان بودي بستر
تو خور روشني و هست خراسان اطلال نه بر اطلال بتابد، چو بر آبادان، خور؟
هست ايران به مثل شوره، تو ابري و نه ابر
هم برافشاند بر شوره، چو بر باغ،مَطر (5)
اما در شعري ديگر، جناب انوري(م585 هـ.ق)، در گفتوگوي زيرك و ابله، حاكم شهر را گداي بيحيا خوانده است، هر چند كه از يك تكمه زرين كلاه او ميتوان براي صد تن سالها برگ و نوا مهيا ساخت. مقايسه اين دو نمونه شعر، به وضوح آشكار ميكند كه زبان مدحيهسراي شاعر، چگونه به گاه خشم و هجو ميچرخد!
آن شنيدستي كه روزي زيركي با ابلهي
گفت كين واليِ شهر ما گدايي بيحياست
گفت:چون باشد گدا؟ آن كز كلاهش تكمهاي
صد چو ما را روزها و سالها برگ و نواست
گفتش:اي مسكين!غلط اينك ازين جا كردهاي
آن همه برگ و نوا داني كه آن جا از كجاست؟
دُرّ و مرورايد طوقش، اشك اطفال من است
لعل و ياقوت ستامش خون ايتام شماست (6)
شاعران ستايشگر-كه كم و بيش دانشآموخته ي فلسفه، علوم رياضي و نجوم بودهاند-چه به آساني تنپوش عاريه را از يكي ميستانند و به ديگري ارزاني ميدارند!بدينسان، تملّق را ميتوان همان پل چوبي شكستهاي دانست كه ثناگويان، شاهان ستمپيشه را از آن به سلامت عبور ندادهاند و عبرتآموز آيندگان ساختهاند.
اوحدالدين كرماني(م635ق)ميگويد:
هرچند كه روشني فزايد خورشيد
در ديده خفاش نيايد خورشيد
دل طاقت نور تو كجا دارد پس
آن جاي كه خفاش نمايد خورشيد(7)
ثناگفتن و ثناشنيدن در ديدگاه مولوي
صاحب مثنوي معنوي، حكايت جانوران صحرا را آورده كه جملگي از شير و رفتار خودخواهانهاش ناخشنود بودند.وحوش يكايك نصيب شير خودكامه ميگشتند. دعوت دوستانه شير از سوي حيوانات به قناعت و توكل و تسليم سود نبخشيد و قرار بر قرعه روزانه افتاد و شير وظيفه يافت كه همچون پلنگ در پي شكارش بدود. نوبت به خرگوش كه رسيد، او از ياران براي رهاييِ جملگي از بلاي شير مهلت خواست.او پس از تأخير به خدمت شير شتافت و در اين مدت در انديشه تسخير او بود.خرگوش پس
از پوزشخواهي، قصه شير و خرگوش ديگرساز كرد و شير را براي مقابله با او بر سر چاهي آورد كه آن شير رفيق خرگوش را گروگان گرفته بود تا او شير خودكامه و فزونخواه را به آن جا برد.
شير عكس خويش ديد از آب تفت
شكل شيري در برش خرگوش رفت
چونك خصم خويش را در آب ديد
مر ورا بگذاشت و اندر چَه جهيد
جانوران پس از نابودي شير گرد خرگوش را گرفته، او را به نيكي ميستودند:
حلقه كردند او چو شمعي در ميان
سجده كردندش همه صحراييان
تو فرشته ي آسماني يا پري
ني تو عزراييل شيران نَري
وحوش صحرا از خرگوش راز موفقيت سراغ ميگرفتند تا بازگويي او، قصه درمانها و مرهم جانهاي آيندگان باشد. خرگوش پس از شاديها و ستايشهايي كه ديده بود، از «تأييد خدا»سخن گفت. مولانا با اين حكايت، ستايش شدگان را به ديدنِ حق و نديدنِ نفس ره مينمايد كه دل را نور ميبخشد و نور دل، دست و پا را توانمند ميسازد.
گفت تأييد خدا بد اي مهان
ورنه خرگوشي كي باشد در جهان
قوّتم بخشيد و دل را نور داد
نور دل، مر دست و پا را زور داد
از بَر حق ميرسد تفضيلها
باز هم از حق رسد تبديلها
حق به دور و نوبت اين تأييد را
مينمايد اهل ظنّ و ديد را
مولوي بيدرنگ پس از اين قصه بيدارگرانه و دلكش، به تفسير حديث «رجعنا من جهاد الأصغر إلي جهاد الأكبر» ميپردازد.
دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست كو به درياها نگردد كم و كاست
هفت دريا را درآشامد هنوز
كم نگردد سوزش آن خلق سوز
سهل شيريدان كه صفها بشكند
شير آن است كه خود را بشكند(8)
خوشايندي انسان از ستايش ديگران
امامخميني رحمه الله در نامهاي عارفانه، نفس و دوست داشتن آن را دام بزرگ شيطان و سرچشمه خوشايندي انسان از مدح و ثنا به شمار آورده است.وقتي از اين منظر عرفاني به موضوع تملّق نگريسته ميشود، به دست ميآيد كه بسا ستايش طلب، چاپلوس و چاپلوسان را دوست داشته، آنان را گرد خود ميآورد؛ چرا كه او اسير نفس اماره است و از شنيدن مدح و ثناي بياساس لذت ميبرد و از كلام انتقادآميز ديگران اندوهگين و هراسان ميشود.
پسرم!براي ماها كه از قافله ي ابرار عقب هستيم، يك نكته دلپذير است و آن چيزي است كه به نظر من شايد در ساختن انسان كه درصدد خود ساختن است، دخيل است.بايد توجه كنيم كه منشأ خوشآمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شايعهافكنيها، حُبّ نفس است كه بزرگترين دام ابليس لعين است.(9)
امام رحمه الله از تمايل نفساني به ثناگويي نزديكان ياد ميكند كه سبب ذكر افعال شايسته يا بزرگنمايي خوبيهاي خيالي ميشود.سپس ناخشنودي از ستايشگري مداحان درباره ديگران را از حيلههاي مؤثر نفس ميشمارد.ايشان در ادامه اين نامه، از تأثير منفي ثناي جميل در نفس سخن ميگويد و عيبجوييهاي غرضآلود براي درمان خويشتن را سودمند تلقي ميكند؛ زيرا ما را متوجه خود و زشتيها و كاستيهاي آن ميسازد.
آنانكه با ثناهاي خود، ما را از جوار حق دور ميكنند، دوستاني هستند كه با دوستي خود به ما دشمني ميكنند و آنانكه [مي]پندارند با عيبگويي و فحاشي و شايعهسازي به ما دشمني ميكنند، دشمناني هستند كه با عمل خود ما را اگر لايق باشيم، اصلاح ميكنند و در صورت دشمني، به ما دوستي مينمايند.(10)
امامخميني رحمه الله در اين گفتار، دوستان و دشمنان حقيقي انسان را شناسانده و آدمي را به تغيير در نگرش نسبت به ستايش يا نكوهش ديگران واميدارد و چنانكه در اين آموزه اخلاقي و عرفاني آمده است، دوست آدمي هرگز با ستايش و تملّق خود سبب غرور و خودپرستي نميشود و او را از تكامل باز نميدارد. اساساً چاپلوسي نسبت به هر كس و گروه، يك نوع دشمني است نه دوستي؛ چون اين نوع برخوردها مجال نميدهد كه خلوت و تفكري براي بازنگري نفس صورت پذيرد و در صورت مشاهده ي زشتيهاي نفس، كوششي براي اصلاح آن ها شكل گيرد. چاپلوس را به ديده يك دشمن نگريستن، اين فرصت را به انسان ميبخشد تا او به پيشواز انتقادها رفته، به شناسايي خويشتن همت گمارد.با گسترش چنين روندي،
تملّقگرايان به طور طبيعي از عرصههاي مختلف زندگي رانده شده، انتقادكنندههاي دل سوز مجال ظهور در جامعه را به دست ميآورند.
من و تو، اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيلههاي شيطاني و نفساني بگذارند واقعيات را آن طور كه هستند،ببينيم، آنگاه از مدح مداحان و ثناي ثناجويان آنطور پريشان ميشويم كه امروز از عيبجويي دشمنان و شايعهسازي بدخواهان، و [ازطرفي]عيبجويي را آنگونه استقبال ميكنيم كه امروز از مداحيها و ياوهگوييهاي ثناخوانان.(11)
تملّق در جامعه ريشهكن نميشود، مگر اين كه نگرش واقعبينانهاي نسبت به پيامدهاي منفيِ شنيدن ستايشها و نيز آثار مثبت عيبجوييها در ما شكل گيرد؛ چنانكه حضرت امام رحمه الله در اين اندرزنامه به زندهياد سيد احمد خميني رحمه الله يادآور شده است، مشكل ما، مشكل نفساني است.تملّقگويان در حقيقت، از باورهاي نادرست مردم نسبت به ستايش و نكوهش خويشتن سود ميجويند و خود را محبوب قلبها ميسازند.
بيگمان، راز سقوط سلسله پهلوي و رژيم ستمشاهي، پذيرش همهجانبه شاه نسبت به تملّقگويان و مواضع ظالمانه آنان بوده است.خوشايند بودن ثناگوييها و ناخوشايندي از انتقاد و اعتراض خيرخواهانه كساني همچون امامخميني رحمه الله، به تدريج راه انحرافي در بستر نظام و جامعه را گشود و سرانجام رژيم را با بنبست رو به رو ساخت.حضرت امام رحمه الله طي نامه سرگشادهاي، شاه را متوجه خطر چاپلوسان چيرهدستي مانند اسدالله علم، نخستوزير وقت نمود كه بعداً ساليان دراز وزير دربار شد.
اين جانب به حكم خيرخواهي براي ملت اسلام، اعليحضرت را متوجه ميكنم به اين كه اطمينان نفرماييد به عناصري كه با چاپلوسي و اظهار چاكري و خانهزادي ميخواهند تمام كارهاي خلاف دين و قانون را كرده و به اعليحضرت نسبت دهند و قانون اساسي را كه ضامن اساسي مليت و سلطنت است، با تصويبنامههاي خائنانه و غلط از اعتبار بيندازند تا نقشههاي شوم اسلام و ملت را عملي كنند.(12)
امام رحمه الله اين نامه را در سال 1341ش.براي شاه فرستاده بود و همانطور كه از اين كلام هشدارآميز برميآيد، ايشان چاپلوسان را زمينهساز نفوذ و دخالت بيگانگان برميشمارد. تاريخ سياسي ايران نشان ميدهد كه در بسياري از برههها، شاهان با اعتماد بياساس به نزديكان يا وزيران، سبب بياعتباري و فروپاشي حاكميت خود گشتهاند؛ زيرا آنان از رهگذر چاپلوسي و چربزباني، واقعيتها را وارونه جلوه داده، ديوار بياعتمادي ميان مردم و نظام حاكم را بالا آوردهاند.
بدينسان، بايد گفت كه حكومتها از طريق تملّقگويان و رندانِ جهان سياست و ارتباطات، آسيب ميپذيرند.چنانكه امام رحمه الله خاطرنشان نمود و تأمل در كارنامه سياسي كساني مثل اسدالله علم نيز گوياي آن است، نميتوان كوشش اينگونه چاپلوسان را در مرز تملّقگرايي محض و اظهار عبارتهاي خوشايند محدود ساخت.آنان در حقيقت، با ترفندهاي
مختلف زمام امور كشور را در دست ميگيرند و رهبري جامعه را ابزار يا پل خواستههاي سياسيشان ميسازند.
از اين رو، تملّق را بايد پوشش زيبا و فريبندهاي تلقي نمود كه تملّقگو خود و سلطهطلبياش را زير آن پنهان ميكند. بنابراين، آسيبرساني تملّق و متملّق با توجه به موقعيت و حوزه عمل او، تفاوت و تمايز پيدا ميكند.در واقع، شخصِ متملّق كارگردان صحنهها است و ستايش شدگان از هر دسته و گروهي چونان عروسكهاي كوكي در دست اويند.
شايد ظاهر افراد چاپلوس اين پندار را در ذهنها پديد آورده است كه آنان چندان خطري ندارند؛ چون كارشان خوشامدگويي و كنرش كردن است؛ اما تجزيه و تحليلِ پارهاي از مقاطع خطرخيز تاريخي، نشان ميدهد كه نيروهاي تملّقگرا، بسا بسترساز دگرگونيهايي در سرنوشت ملتها شدهاند كه قابل پيشبيني نبوده است.در حقيقت، آنان را بايد شيطانهاي خنّاس صفتي خواند كه در نهان و آشكار همواره در كمين به سر ميبرند تا صيد خود را شكار نمايند.
(چاپ و نشر عروج) ،دفتر قم ( چاپ دوم):،1387
انسان، كوچكتر از اين است كه بايستد در مقابل خدا و خدا را تحميد كند، [خدا را]تمجيد كند، اين ادعا است... انسان عاجز است از اين كه [خدا را] بشناسد؛ لكن چاره نيست؛ چون خود گفته است، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است، همه بايد اطاعت كنند، ولو آن كه[انسانها]قاصر هستند.(1)
لطافت امر پروردگار به تحميد و تمجيد خود، در اين است كه حمد و ستايش حضرت محبوب در ميان دو فرمان ديگر جاي دارد؛ يكي فرمان تنزيه كه در كلمه طيبه «سبحانالله»تجلي ميكند و ديگر، فرمان تكبير حضرت حق كه در كلمه طيبه «الله اكبر»جلوه دارد.اين همه به گفته حضرت امام رحمه الله، بدين منظور است تا منزلت بلند حمد و ستودن معبود سبحان عيان گردد؛ به عبارت ديگر، انسان در اين سلوك عابدانه و عارفانه-كه در نمازهاي روزانه تكرار ميشود-عظمت رب را درمييابد تا به حقارت خويش در برابر او پي برد و خويشتن را از كِبر و عُجب كه ظلمات پيدا و پنهان را بر آدمي چيره ميسازد، باز دارد.چنين سالكي است كه در صراط عبوديت به ربوبيت نظر دارد و در حمد او چنان شناور است كه حمد و مدح و ثناي ديگران، قلب او را تكان نميدهد و از طواف عارفانه حق باز نميدارد.
هر جا تكبير آمده، دنبالش تنزيه هم [آمده].در نماز اينطور است، سبحان الله ميگويد[و]بعد اللهاكبر.اوّل [نمازگزار]تنزيه ميكند خدا را، بعد تحميد ميكند[و]بعد تكبير ميكند كه [بدينگونه]حمد خدا در بين يك تنزيه و يك تكبير واقع ميشود.ميخواهيد ركوع برويد، تكبير ميكنيد، تكبير ميگوييد.از ركوع برميخيزيد، تكبير ميگوييد.در ركوع تنزيه ميكنيد، وقتي وارد به سجود ميخواهيد بشويد، باز تكبير ميگوييد. در سجود تنزيه ميكنيد، بعد از سجود تكبير ميگوييد.باز تكبير ميگوييد و وارد سجود ميشويد و تنزيه ميكنيد.همهاش براي اين است كه بفهماند كه مسأله بالاتر از اين مسائل [و ذهنيت و پندارها] است.(2)
امامخميني رحمه الله در فرازي ديگر، حمد و ثناي كسي درباره ديگري را، در حقيقت حمد و ثناي حضرت معبود ميداند؛ زيرا آفرينش و سرشت انسان به گونهاي است كه نميتواند به غير كمال مطلق نگاهي افكند يا تمايلي پيدا كند.او اگر چيزي يا كسي را تحميد و تمجيد ميكند، در واقع مقصودش خدا است، هرچند بيخبر است. از اينرو، نميتوان از محمود يا ستايش شدهاي جز معبود يكتا نام برد يا اين كه خويشتن را محمود يا ستايش شده ي ديگران پنداشت.آنان كه ما را به حق يا باطل ميستايند، نميدانند كه در واقع او را ميستايند.اگر تملّقگويان ميپندارند كه با ستايشهاي افراطي و جذّاب، ديگران را فريب دادهاند، از اين واقعيت غافل گشتهاند كه خويشتن را سخت فريب دادهاند؛ زيرا او را ستودهاند و از بندگانش مزد مطالبه ميكنند!
در فطرت و خلقت، انسان امكان ندارد به غير كمال مطلق توجه كند و دل ببندد. همه جانها و دلها به سوي اويند و جز او نجويند و نخواهند جست و [همه] ثناخوان اويند و ثناي ديگري نتوانند كرد. ثناي هر چيز، ثناي او است، گرچه ثناگو تا در حجاب است، گمان [مي]كند، ثناي ديگري ميگويد!(3)
وصف حق با كدام زبان و كدامين بيان ممكن است؟ كسي كه به مدح و توصيف اشيا و اشخاص پرداخته، با همان واژگان چگونه ميتواند خدا را بستايد؟ از منظر معلم عرفان، غير از خدا، هيچ اندر هيچ است.از اين رو، در اين گنبد دوّار جز سخن و صداي عشق، نميتوان يادگاري ماندگار داشت.امامخميني رحمه الله، در نگاه عرفاني و توحيدياش، به آن جا ميرسد كه خدا را حمد و حامد و محمود مينگرد.در اين كه همگان او را محمود ميخوانند، ترديدي نيست؛ اما حامد خواندنِ خدا، و نيز حمد تلقي كردنِ او را بايد با ديدگاهي عارفانه توجيه نمود.امام رحمه الله به ما ميآموزد كه در افق برتر معرفت به هستي، عمل حمد و حتي خودِ ستايشگر حق، او است و نه غير او؛ زيرا كسي يا چيزي به جز رفيق اعلي در هستي وجود ندارد.او، حمد است و حامد است و محمود؛ چنانكه او عشق است و عاشق است و معشوق.با اين نگاه متعالي، چگونه ميتوان از مدح و ثنا و تعريف و تمجيد بندگان سخن راند؟
چه ميگويم، كي [خدا را]توصيف كند؟ و چه [گونه]توصيف كند...و با چه زبان و چه بيان توصيف ميكند؛[در حالي]كه تمام عالم از اعلي مراتب وجود تا اسفل سافلين هيچ است و هرچه هست او است...هرچه هست، سخن از او است لاغير، و كس نتواند از ذكر او سرپيچي كند؛[چرا]كه هر ذكر [ستايشآميز]ذكر او است...او حمد است و حامد است و محمود.(4)
از منظر عارفان حق، تملّقگويان خود و ديگران را در ورطه دروغ و فريب افكندهاند و ستايش شدگان را به چيزي دلخوش و سرگرم ساختهاند كه هيچ تعلّقي به آنان ندارد.
ستايش و نكوهش در كلام انوري
حال، دونمونه از اشعار يك مديحهسراي درباري را در اين جا ميآوريم كه در يكي، شاهي بيكفايت به خورشيد و ابر همانند گشته است و شاعر(انوري)در نامهاي به او التماس دارد تا سرزمين خراسان را كه بر اثر شبيخون مهاجمان و ناشايستگي كارگزاران ويران شده، بنگرد.
قصه اهل خراسان بشنو از سر لطف
چون شنيدي ز ره لطف بر ايشان بنگر
اين دل افكار جگر سوختگان ميگويند
كاي دل دولت و دين را ز تو شادي و ظفر
خبر هست كزين زير و زبَر شوم غُزّان
نيست يك پي ز خراسان كه نشد زير و زبَر
رحم كن، رحم بر آن قوم كه جويند جُوين
از پس آن كه نخوردندي از ناز، شكر
رحم كن، رحم بر آن ها كه نيابند نَمد
از پس آن كه ز اطلسشان بودي بستر
تو خور روشني و هست خراسان اطلال نه بر اطلال بتابد، چو بر آبادان، خور؟
هست ايران به مثل شوره، تو ابري و نه ابر
هم برافشاند بر شوره، چو بر باغ،مَطر (5)
اما در شعري ديگر، جناب انوري(م585 هـ.ق)، در گفتوگوي زيرك و ابله، حاكم شهر را گداي بيحيا خوانده است، هر چند كه از يك تكمه زرين كلاه او ميتوان براي صد تن سالها برگ و نوا مهيا ساخت. مقايسه اين دو نمونه شعر، به وضوح آشكار ميكند كه زبان مدحيهسراي شاعر، چگونه به گاه خشم و هجو ميچرخد!
آن شنيدستي كه روزي زيركي با ابلهي
گفت كين واليِ شهر ما گدايي بيحياست
گفت:چون باشد گدا؟ آن كز كلاهش تكمهاي
صد چو ما را روزها و سالها برگ و نواست
گفتش:اي مسكين!غلط اينك ازين جا كردهاي
آن همه برگ و نوا داني كه آن جا از كجاست؟
دُرّ و مرورايد طوقش، اشك اطفال من است
لعل و ياقوت ستامش خون ايتام شماست (6)
شاعران ستايشگر-كه كم و بيش دانشآموخته ي فلسفه، علوم رياضي و نجوم بودهاند-چه به آساني تنپوش عاريه را از يكي ميستانند و به ديگري ارزاني ميدارند!بدينسان، تملّق را ميتوان همان پل چوبي شكستهاي دانست كه ثناگويان، شاهان ستمپيشه را از آن به سلامت عبور ندادهاند و عبرتآموز آيندگان ساختهاند.
اوحدالدين كرماني(م635ق)ميگويد:
هرچند كه روشني فزايد خورشيد
در ديده خفاش نيايد خورشيد
دل طاقت نور تو كجا دارد پس
آن جاي كه خفاش نمايد خورشيد(7)
ثناگفتن و ثناشنيدن در ديدگاه مولوي
صاحب مثنوي معنوي، حكايت جانوران صحرا را آورده كه جملگي از شير و رفتار خودخواهانهاش ناخشنود بودند.وحوش يكايك نصيب شير خودكامه ميگشتند. دعوت دوستانه شير از سوي حيوانات به قناعت و توكل و تسليم سود نبخشيد و قرار بر قرعه روزانه افتاد و شير وظيفه يافت كه همچون پلنگ در پي شكارش بدود. نوبت به خرگوش كه رسيد، او از ياران براي رهاييِ جملگي از بلاي شير مهلت خواست.او پس از تأخير به خدمت شير شتافت و در اين مدت در انديشه تسخير او بود.خرگوش پس
از پوزشخواهي، قصه شير و خرگوش ديگرساز كرد و شير را براي مقابله با او بر سر چاهي آورد كه آن شير رفيق خرگوش را گروگان گرفته بود تا او شير خودكامه و فزونخواه را به آن جا برد.
شير عكس خويش ديد از آب تفت
شكل شيري در برش خرگوش رفت
چونك خصم خويش را در آب ديد
مر ورا بگذاشت و اندر چَه جهيد
جانوران پس از نابودي شير گرد خرگوش را گرفته، او را به نيكي ميستودند:
حلقه كردند او چو شمعي در ميان
سجده كردندش همه صحراييان
تو فرشته ي آسماني يا پري
ني تو عزراييل شيران نَري
وحوش صحرا از خرگوش راز موفقيت سراغ ميگرفتند تا بازگويي او، قصه درمانها و مرهم جانهاي آيندگان باشد. خرگوش پس از شاديها و ستايشهايي كه ديده بود، از «تأييد خدا»سخن گفت. مولانا با اين حكايت، ستايش شدگان را به ديدنِ حق و نديدنِ نفس ره مينمايد كه دل را نور ميبخشد و نور دل، دست و پا را توانمند ميسازد.
گفت تأييد خدا بد اي مهان
ورنه خرگوشي كي باشد در جهان
قوّتم بخشيد و دل را نور داد
نور دل، مر دست و پا را زور داد
از بَر حق ميرسد تفضيلها
باز هم از حق رسد تبديلها
حق به دور و نوبت اين تأييد را
مينمايد اهل ظنّ و ديد را
مولوي بيدرنگ پس از اين قصه بيدارگرانه و دلكش، به تفسير حديث «رجعنا من جهاد الأصغر إلي جهاد الأكبر» ميپردازد.
دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست كو به درياها نگردد كم و كاست
هفت دريا را درآشامد هنوز
كم نگردد سوزش آن خلق سوز
سهل شيريدان كه صفها بشكند
شير آن است كه خود را بشكند(8)
خوشايندي انسان از ستايش ديگران
امامخميني رحمه الله در نامهاي عارفانه، نفس و دوست داشتن آن را دام بزرگ شيطان و سرچشمه خوشايندي انسان از مدح و ثنا به شمار آورده است.وقتي از اين منظر عرفاني به موضوع تملّق نگريسته ميشود، به دست ميآيد كه بسا ستايش طلب، چاپلوس و چاپلوسان را دوست داشته، آنان را گرد خود ميآورد؛ چرا كه او اسير نفس اماره است و از شنيدن مدح و ثناي بياساس لذت ميبرد و از كلام انتقادآميز ديگران اندوهگين و هراسان ميشود.
پسرم!براي ماها كه از قافله ي ابرار عقب هستيم، يك نكته دلپذير است و آن چيزي است كه به نظر من شايد در ساختن انسان كه درصدد خود ساختن است، دخيل است.بايد توجه كنيم كه منشأ خوشآمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شايعهافكنيها، حُبّ نفس است كه بزرگترين دام ابليس لعين است.(9)
امام رحمه الله از تمايل نفساني به ثناگويي نزديكان ياد ميكند كه سبب ذكر افعال شايسته يا بزرگنمايي خوبيهاي خيالي ميشود.سپس ناخشنودي از ستايشگري مداحان درباره ديگران را از حيلههاي مؤثر نفس ميشمارد.ايشان در ادامه اين نامه، از تأثير منفي ثناي جميل در نفس سخن ميگويد و عيبجوييهاي غرضآلود براي درمان خويشتن را سودمند تلقي ميكند؛ زيرا ما را متوجه خود و زشتيها و كاستيهاي آن ميسازد.
آنانكه با ثناهاي خود، ما را از جوار حق دور ميكنند، دوستاني هستند كه با دوستي خود به ما دشمني ميكنند و آنانكه [مي]پندارند با عيبگويي و فحاشي و شايعهسازي به ما دشمني ميكنند، دشمناني هستند كه با عمل خود ما را اگر لايق باشيم، اصلاح ميكنند و در صورت دشمني، به ما دوستي مينمايند.(10)
امامخميني رحمه الله در اين گفتار، دوستان و دشمنان حقيقي انسان را شناسانده و آدمي را به تغيير در نگرش نسبت به ستايش يا نكوهش ديگران واميدارد و چنانكه در اين آموزه اخلاقي و عرفاني آمده است، دوست آدمي هرگز با ستايش و تملّق خود سبب غرور و خودپرستي نميشود و او را از تكامل باز نميدارد. اساساً چاپلوسي نسبت به هر كس و گروه، يك نوع دشمني است نه دوستي؛ چون اين نوع برخوردها مجال نميدهد كه خلوت و تفكري براي بازنگري نفس صورت پذيرد و در صورت مشاهده ي زشتيهاي نفس، كوششي براي اصلاح آن ها شكل گيرد. چاپلوس را به ديده يك دشمن نگريستن، اين فرصت را به انسان ميبخشد تا او به پيشواز انتقادها رفته، به شناسايي خويشتن همت گمارد.با گسترش چنين روندي،
تملّقگرايان به طور طبيعي از عرصههاي مختلف زندگي رانده شده، انتقادكنندههاي دل سوز مجال ظهور در جامعه را به دست ميآورند.
من و تو، اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيلههاي شيطاني و نفساني بگذارند واقعيات را آن طور كه هستند،ببينيم، آنگاه از مدح مداحان و ثناي ثناجويان آنطور پريشان ميشويم كه امروز از عيبجويي دشمنان و شايعهسازي بدخواهان، و [ازطرفي]عيبجويي را آنگونه استقبال ميكنيم كه امروز از مداحيها و ياوهگوييهاي ثناخوانان.(11)
تملّق در جامعه ريشهكن نميشود، مگر اين كه نگرش واقعبينانهاي نسبت به پيامدهاي منفيِ شنيدن ستايشها و نيز آثار مثبت عيبجوييها در ما شكل گيرد؛ چنانكه حضرت امام رحمه الله در اين اندرزنامه به زندهياد سيد احمد خميني رحمه الله يادآور شده است، مشكل ما، مشكل نفساني است.تملّقگويان در حقيقت، از باورهاي نادرست مردم نسبت به ستايش و نكوهش خويشتن سود ميجويند و خود را محبوب قلبها ميسازند.
بيگمان، راز سقوط سلسله پهلوي و رژيم ستمشاهي، پذيرش همهجانبه شاه نسبت به تملّقگويان و مواضع ظالمانه آنان بوده است.خوشايند بودن ثناگوييها و ناخوشايندي از انتقاد و اعتراض خيرخواهانه كساني همچون امامخميني رحمه الله، به تدريج راه انحرافي در بستر نظام و جامعه را گشود و سرانجام رژيم را با بنبست رو به رو ساخت.حضرت امام رحمه الله طي نامه سرگشادهاي، شاه را متوجه خطر چاپلوسان چيرهدستي مانند اسدالله علم، نخستوزير وقت نمود كه بعداً ساليان دراز وزير دربار شد.
اين جانب به حكم خيرخواهي براي ملت اسلام، اعليحضرت را متوجه ميكنم به اين كه اطمينان نفرماييد به عناصري كه با چاپلوسي و اظهار چاكري و خانهزادي ميخواهند تمام كارهاي خلاف دين و قانون را كرده و به اعليحضرت نسبت دهند و قانون اساسي را كه ضامن اساسي مليت و سلطنت است، با تصويبنامههاي خائنانه و غلط از اعتبار بيندازند تا نقشههاي شوم اسلام و ملت را عملي كنند.(12)
امام رحمه الله اين نامه را در سال 1341ش.براي شاه فرستاده بود و همانطور كه از اين كلام هشدارآميز برميآيد، ايشان چاپلوسان را زمينهساز نفوذ و دخالت بيگانگان برميشمارد. تاريخ سياسي ايران نشان ميدهد كه در بسياري از برههها، شاهان با اعتماد بياساس به نزديكان يا وزيران، سبب بياعتباري و فروپاشي حاكميت خود گشتهاند؛ زيرا آنان از رهگذر چاپلوسي و چربزباني، واقعيتها را وارونه جلوه داده، ديوار بياعتمادي ميان مردم و نظام حاكم را بالا آوردهاند.
بدينسان، بايد گفت كه حكومتها از طريق تملّقگويان و رندانِ جهان سياست و ارتباطات، آسيب ميپذيرند.چنانكه امام رحمه الله خاطرنشان نمود و تأمل در كارنامه سياسي كساني مثل اسدالله علم نيز گوياي آن است، نميتوان كوشش اينگونه چاپلوسان را در مرز تملّقگرايي محض و اظهار عبارتهاي خوشايند محدود ساخت.آنان در حقيقت، با ترفندهاي
مختلف زمام امور كشور را در دست ميگيرند و رهبري جامعه را ابزار يا پل خواستههاي سياسيشان ميسازند.
از اين رو، تملّق را بايد پوشش زيبا و فريبندهاي تلقي نمود كه تملّقگو خود و سلطهطلبياش را زير آن پنهان ميكند. بنابراين، آسيبرساني تملّق و متملّق با توجه به موقعيت و حوزه عمل او، تفاوت و تمايز پيدا ميكند.در واقع، شخصِ متملّق كارگردان صحنهها است و ستايش شدگان از هر دسته و گروهي چونان عروسكهاي كوكي در دست اويند.
شايد ظاهر افراد چاپلوس اين پندار را در ذهنها پديد آورده است كه آنان چندان خطري ندارند؛ چون كارشان خوشامدگويي و كنرش كردن است؛ اما تجزيه و تحليلِ پارهاي از مقاطع خطرخيز تاريخي، نشان ميدهد كه نيروهاي تملّقگرا، بسا بسترساز دگرگونيهايي در سرنوشت ملتها شدهاند كه قابل پيشبيني نبوده است.در حقيقت، آنان را بايد شيطانهاي خنّاس صفتي خواند كه در نهان و آشكار همواره در كمين به سر ميبرند تا صيد خود را شكار نمايند.
پينوشتها:
1. -همان، ج17، ص525.
2. -همان.
3. -همان، ج18، ص443.
4. -همان، ج20، ص156-157.
5. -ديوان انوري،تصحيح سعيد نفيسي.
6. -همان.
7. -ديوان اوحدالدين كرماني، ص29.
8. -همان، ص68.
9. -نقطه عطف، ص29.
10. -همان، ص32.
11. -همان، ص32-33.
12. -صحيفه امام، ج1، ص89.
(چاپ و نشر عروج) ،دفتر قم ( چاپ دوم):،1387
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}