يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (1)


 





 

اشاره
 

حسين ميرممتاز نماينده مشهد در دوره ششم مجلس شوراي ملي است. او به اين خاطر زندگي و علايق ملکي خود را در خراسان ترک کرده و در تهران اقامت گزيده است. دوره دو ساله مجلس ششم در 22 مرداد 1307 به پايان مي رسد و ميرممتاز به مجلس هفتم راه نمي يابد. مير ممتاز به مشهد باز نمي گردد. او در تهران مي ماند تا سرنوشتش تعيين شود. اميد راه يابي به مجلس هشتم دارد. از همشهريان و دوستان متنفذ خود که همه از اطرافيان تيمورتاش اند، ياري مي جويد. ولي او مطبوع طبقه حاکمه جديدي که اکنون- در دوران صعود رضاشاه به ديکتاتوري- در حال شکل گيري است، نيست. عبدالله ياسايي- کارچاق کن تيمورتاش و مرد قدرتمند مجلس هفتم- به او مي گويد: «شما به درد وکالت اين دوره نمي خوريد، هر وقت مشيرالدوله روي کار آمد، شما بايد وکيل بشويد زيرا از تيپ او هستيد.» ميرممتاز به خود مي گويد: «عجب وضعيتي است. هرکس متين و سنگين و درست باشد، بايد امروزه کنار باشد.» ميرممتاز در آزمون نمايندگي مجلس ششم- که مي توانست راه گشاي او به سوي قله هاي مقام و ثروت باشد- موفق نبوده است. معهذا او نوميد نيست. تلاش مي کند و بالاخره، احتمالاً، با ياري دوست نزديکش، شاهزاده شيخ الرئيس افسر، حکم حکومت چهار محال و بختياري را مي گيرد.
ميرممتاز، به سان بسياري از فرهيختگان زمان خود، اين عادت پسنديده را داشت که وقايع يوميه را در دفترچه اي، بي کم و کاست، مي نگاشت. و از آنجا که هنوز نشر خاطرات مرسوم نبود، اين نوشته نه به نيت ارائه به «اغيار» که تنها به خاطر ثبت يادمان خود بود و لذا فارغ از شائبه ها و ملاحظه کاري هاي معمول. ميرممتاز تا اواخر سال 1309در تهران اقامت داشت و با محافلي از نخبگان تازه رسته ي سلطنت پهلوي- که بيشتر نمايندگان مجلس بودند- دمخور بود. از آغاز سال 1310 به حکومت چهار محال و بختياري رفت، از 1313 تا اويل 1315 حاکم لارستان بود، سپس در شهر شيراز اقامت گزيد و با دختر بنان الملک شيرازي وصلت کرد؛ که سر نگرفته به متارکه انجاميد. در اين مقطع، ميرممتاز حاکم پيشين لار به اتهام سوء استفاده يا اختلاس به شيراز آمده و در اين شهر بسر مي برد و تلاش مي کند سِمت تازه اي به او برسد. تلاش و انتظار کشنده او براي احراز مقام تازه از لابه لاي يادداشتها معلوم است.
در اواخر يادداشت متوجه مي شويم که او براي حکومت فيروز آباد نامزد کرده اند. تلاش مي کند با حداکثر رتبه و حقوق راهي آنجا شود. او سپس، از اوخر 1315 تا 1320، حاکم (بخشدار) فيروزآباد فارس بود. طي اين دوران، ميرممتاز هر گاه دل و دماغي داشته وقايع يوميه را به رشته تحرير درآورده است. مجموعه اين يادداشت ها، هر چند ناقص و نامنظم، تصوير زنده و گويايي از گذران زندگي در دوران سلطنت رضا شاه به دست مي هد که از ابعاد گوناگون واجد اهميت است.
اين يادداشت ها قالبي شخصي دارد. از اين جهت مي توان نسبت به آن بي اعتنا بود. اما در جزئيات امر تاريخ اجتماعي آن را بازگو مي کند؛ به ويژه فرهنگ حاکم بر دولتمردان آن روز را به خوبي بيان مي نمايد. منش، رفتار، معيشت و در نهايت فاصله اي که بين آنان و جامعه وجود دارد نشان مي دهد.
و اما جزئياتي که از اين يادداشت ها به دست مي آيد:
- ايجاد نخستين کارخانه نساجي در شيراز توسط آلماني ها.
- نرخ کالاها در آن زمان.
- شيوه ازدواج افراد درجه بالا يا دولتمرد و نقش پول در اين گونه روابط.
- وجود راديو در اتومبيل آن هم پيش از افتتاح راديو در مرکز که خود يک موضوع است براي بررسي که اين راديو در شيراز چه وضعي داشته و چگونه تقويت مي شده است.
- اشاره به حاکم نيريز که با رشوه حاکم داراب شده است.
- جشن کشف حجاب در نخستين سالگرد آن که نشان مي دهد اين مراسم از همان ابتدا داير شده و تا اواخر زمان پهلوي دوم ادامه داشته است.
- اين که چگونه يک روحاني بايد براي وعظ و خطابه اجازه داشته باشد و يک مأمور ساده شهرباني مي تواند او را از اين اجازه منع کند و... .
يادداشت هاي ميرممتاز عيناً و با وفاداري کامل به سبک و سياق نگارش او به چاپ مي رسد. تنها براي کمک به فهم روان تر متن، جملات از هم تفکيک شده و در مواردي اندک اضافاتي در داخل [ ] صورت گرفته است. براي آشنايي خوانندگان حتي المقدور معرفي کوتاهي از افراد در زير نويس درج شده است.

مرداد ماه 1315
 

پنجشنبه 1315/5/1
 

صبح برخواسته [برخاسته] پس از صرف صبحانه و گردش در باغ مشغول تحرير شدم. قريب ظهر سرهنگ رزمجو و مِترِسش (1) آمدند مشروب در زيرزمين خوردند. صفحه زال زالک عصمت خريده بود زدند. ناهار اصرار مرا بردند منزلش؛ کشک بادمجان صرف شد. دو کيسه حمام بافت چهارمحال سرهنگ از من گرفت بعد از ناهار آمدم منزل در زير زمين خوابيدم. عصر دادم حوض را خالي کردند. دختر قوم گلين زن قنبر باغبان تحصيل کرده ي مدرسه آمد؛ بزرگ و سبزه با موهاي مجعد قشنگ پيش عصمت نشست. به خيال اينکه او را بگيرم قدري گرامفون [گرامافون] زدم صحبت کردم. دختر بانمکي بود. نه نه [ننه] فالگير با کلفت خواهر مستشارالدوله آمدند احوالپرسي عصمت. [ناخوانا] و جاويد و بازرگان تجار لاري آمدند ملاقات؛ بعد از صرف چايي رفتند. رفتم منزل سرهنگ رزمجو. بيست تومان از رفيقش که گفت دستم خوب است قرض کرده با سرهنگ رفتيم منزل همايونفر رئيس پست و تلگراف. فرمانده لشکر و رئيس امنيه بودند . صحبت زن گرفتن من شد موضوع دختر حاج مجتهد را گفتم. قدري خنديديم. مشغول بازي شديم. والي و پيشکار ماليه و سايرين آمدند تا نصف شب مشغول بوديم. هجده تومان من بردم. آمديم منزل يک تومان به زن باغبان انعام دادم. در بالاخانه خوابيدم.

جمعه 1315/5/2
 

صبح ديرتر برخواستم. [برخاستم] سرهنگ رزمجو با رفيقش آمدند. خاکشير سکنجبين خوردند. بيست تومان قرضيه ديشب را به علاوه دو تومان به رفيقش دادم رفتند. مشغول نوشتن يادداشت شدم. ديروز پاکتي از فرخ ميرزا رسيد که هزار تومان پول خانه بيع شرطي را رد کردند. تحويل بانک شده و تکليف ابوالحسن وحيدزاده معلوم شود. ضمناً از دولتشاهي والي فعلي در زمان حکومت فعلي طهران بد نوشته و تکذيب کرده بود از [ناخوانا] و اخاذي. چند نفر زن در باغ آمدند براي تفريح با مردها. ناهار صرف و راحت کردم. عصر آب آمد. حوض پر و باغ آب ياري شد. غروب جمشيدي آمد. رفتيم خيابان قدري گردش کرده مراجعت نمودم. جمشيدي رفت. از رزمجو ملاقات کردم عازم اردو بود. آمدم منزل شام صرف کرده، خوابيدم.

شنبه 1315/5/3
 

صبح برخواسته [برخاسته] قدري در باغ گردش نموده بعد از صرف صبحانه مشغول نوشتن جواب فرخ ميرزا و فرزندش ابوالحسن شدم. جمشيدي آمد گفت عصر با مرتضي خان حکمت منبر حاج مجتهد خواهيم آمد و پست من از زير قرآن به سر خيابان دو ميل تغيير کرده است. او رفت تا ظهر مشغول تحرير بودم. ناهار صرف [،] در زيرزمين استراحت کردم. عصر ميوه و شيريني و شربت و چاي حاضر کرده بودند. توي خيابان حوض حکمت و جمشيدي آمدند. حکمت تازگي اتومبيل خريده براي تظاهر با اتومبيل آمده بود. حاجيخان پيشخدمت ايالتي با دو نفر پيشخدمت ديگر آمد. شربت و چاي خوردند و رفتند. با حکمت در خصوص مواصلت و سابقه صحبت کردم. گفت من موافقم و خانم والده ام نيز شما را پسنديده و موافق است. فقط بايد جلب موافق همشيره ام را نمود. آن را هم خانمم را مأمور کردم با همشيره صحبت و راضي کند و جواب قطعي به جمشيدي بدهد و انشاء الله صورت خواهد گرفت. يک ساعت از شب رفته، رفت. جمشيدي مشروب و شام خورده تخت خواب در خيابان به جهت او زدند خوابيد. من هم در بالاخانه خوابيدم.

يکشنبه 1315/5/4
 

صبح دير برخواستم. [برخاستم] جمشيدي رفت سر پستش. عصمت تب کرده بود. خواهر سعدالله نوکر که عيال امنيه مأمور لار و آبستن و در خانه نورائي رئيس امور اداري هنگ 34 ابوابجمعي رزمجو کلفت بود، آمد خاکشير سکنجبين درست کرد خوردم. اسم او قمر و از حيث شکل و هيکلش مثل کلفت مشهد که در خانه ارفع السلطاني پيش من بود، بعد فاحشه و معروف به خانم ايرواني شد، بود. زن حمامي آمد راپرت دختر کشاورز را داد که بگيرم. قدري شوخي کردم. رفت. عصمت بداخلاقي کرد. جمشيدي آمد، رفت. ناهار صرف و راحت کردم. خواهر سعدالله تمام رختها که ديروز شسته بود اطو زد. خيلي زرنگ و تربيت شده است. عصر اصلاح نمودم. جمشيدي آمد پول گرفت رفت که مراجعت کند، برنگشت. اول شب در باغ مهتاب گردش کردم. سرکله خراب بدون خوردن شام گيج شده خوابيدم. دم صبح عصمت مرا بيدار [کرد و] زير درخت گردو پائين روي تختخواب خوابانيد.

دوشنبه 1315/5/5
 

صبح دير برخواسته [برخاسته] خيلي کسل بودم. خواهر سعدالله آمد مشغول ملافه کردن پتوها شد. سر به سر او گذارده قدري در باغ گردش کرده ناهار خورده، خوابيدم. عصمت با خواهر سعدالله رفتند بازار برنج- روغن- قند- چاي و غيره خريده آوردند. سرهنگ رزمجو صبح با اردوي مانور به شهر مراجعت کرده بود. عصر با خانمش آمد. آب خورده رفتند. اول شب زن حمامي سعدي آمد دختر کشاورزي [و] دو نفر زن پير و جاهل همراه او بودند. به عنوان گردش در باغ در خيابان صندلي گذارده نشستند که اگر من پسنديدم بگيرم. عصمت شربت به آنها داد دختر قد بلند صورتاً بد نبود. با آنها برخورد [و] سلام عليک [و] تعارف کردم بعد از نيم ساعت رفتند. دختر خيلي فرنگي مأب [بود]، به نظر 25 سال داشت. عصمت با خواهر سعدالله به تصور اينکه مي خواهم او را به کلفتي بياورم رقابت و بداخلاقي و بي حيائي کرد. تغيّر کرده شنل حرير او را که خيلي علاقه داشت زير ديگ گذارده سوزانيدم. خيلي دلش سوخت قهر کرد برود؛ قنبر باغبان نگذاشت. از ترتيب زندگاني خود دلتنگ رفتم منزل سرهنگ راجع به دختر کشاورزي تحقيق کردم. سيد محمد عکاس گفت تعريفي ندارد. به درد مواصلت نمي خورد. از بي عفتي زنها و دخترها در شيراز حيرت کردم که همه خراب هستند و متأهل شدن بسيار کار مشکلي است. بعد از شام آمدم منزل در اطاق بالا خوابيدم.

سه شنبه 1315/5/6
 

سر آفتاب برخواسته [برخاسته] قدري در باغ راه رفته بعد از صرف خاکشير سکنجبين مشغول نوشتن جواب دکتر حبيب شدم. سلماني آمد اصلاح کردم. وکيل ذبيح الله فسايي آمد؛ مخارج دو الاغ را دادم که برود از کاروانسرا بياورد در باغ نگاهداري و تحت نظر خودم توجه شوند. ناهار صرف و راحت کردم. عصر رفتم حمام مهمانخانه سعدي؛ دلاک سياه چهره و بدترکيبي بود؛ ولي خوب رنگ و حنا بست [و] کيسه کرد. سر به سر او گذاردم؛ مغرب آمدم به منزل. سرهنگ رزمجو و خانمش آمدند مشروب خوردند، گرامفون [گرامافون] زدند. ساعت چهار رفتند. شام خورده خوابيدم.

چهارشنبه 1315/5/7
 

صبح جمشيدي آمد راجع به دختر حاج مجتهد گفت. مادر و خواهر و برادر و دامادها همه مايل و موفق هستند ولي دختر ايراد مي کند که سه سال از تحصيل من باقي است که ديپلم بگيرم. بايد معلم سر خانه بيايد و پاره توقعات ديگر و افاده هاي بيجا. به طوري که مادرزن مرتضي خان متغير شده يک دختر ديگر در نظر گرفته است که عصر عصمت برود ببيند. تصديق اقوال مردم را کردم که اين دختره پير بدترکيب به درد من نمي خورد. بايد موضوع دختر حاج عبدالجواد ايرواني پسر حاج عباس تاجرباشي را تعقيب کرد. لباس پوشيده رفتم مغازه مصلائي؛ تفصيل دختر تاجر باشي را گفتم که شما اقدام کنيد. گفت روابط باطني ما از جنبه تجارت خوب نيست، والا من يا برادرم داخل مذاکره مي شديم؛ بايد وسيله ديگر که آشنا به اخلاق ترکي آنها باشد تهيه نمود. رفتم دکان زرگري دادم [ناخوانا] انگشتر الماس را عوض کند. مراجعت به منزل کرده ناهار رفتم منزل سرهنگ. کباب بازار صرف شد. سر سفره با خانمش پاسور بازي مي کرد. عکس برداشت. مراجعت به منزل، راحت کردم. عصر الاغها را آوردند؛ لاغر بودند؛ ده تومان پول مخارج دادم. توجه نکرده بودند. مردم خيلي متقلب هستند. رفتم منزل سلطاني پذيرايي شربت کرد. دو دست شطرنج بازي کرده، بردم. رفتم منزل راور جا خالي نايب استوار که دو روز قبل رفت طهران با خانمش کلوب رفته بودند. آمدم منزل بعد از شام خوابيدم.

پي‌نوشت‌ها:
 

1 ـ مِترِس ، ترجمه فرانسوي Maitresse به معني معشوقه
 

منبع:نشريه مطالعات تاريخي شماره 28