يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (2)


 





 

پنجشنبه 1315/5/8
 

صبح زود برخواستم [برخاستم] سعدالله را بيدار کردم. ديشب پالان الاغ کوچک را برداشته بود و در کار تنبلي مي کرد، تغيّر کردم، قهر کرد رفت. تلفون کردم محمود آدم حاجيان حقيقي که دو روز قبل نوکر پيدا کرده بود آمد. گفتم نوکر را بياورد. رفتم باغ ايالتي ده تومان به پيشخدمتها انعام دادم. معاون و رئيس کابينه را ديدم. حکومت ممسني از طهران آمده بود. پيرمرد سياه چهره بود. به نظرم [ناخوانا]آمد. ظهر به منزل مراجعت، ناهار صرف و راحت کردم. عصمت شربت و سکنجبين پخته بود. باغبان در حاشيه خيابان تخمکاري مي کرد. عصر مشغول تحرير شدم. اول شب رفتم منزل رزمجو از محبوبه اش بيست تومان گرفتم. به اتفاق رزمجو رفتيم منزل سرهنگ سعدي؛ کسي نيامده بود. فرمانده و سايرين آمدند. بازي شروع شد. والي [و] رئيس امنيه، سرهنگ پور رستگار نيامدند. برخلاف سهيلي رئيس بلديه آمد. فرمانده گفت رئيس نظميه تغيير کرده، سرهنگ محمد عليخان معروف به محمد سياه مأمور شده است. دوازده تومان باختم. نصف شب متفرق شده آمدم منزل خوابيدم. صبح که سعدالله قهر کرد رفت. عصر جمشيدي [او را] آورد، توسط کرد قبول نکردم.

جمعه 1315/5/9
 

صبح برخواسته [برخاسته] بعد از گردش در باغ و صرف خاکشير سکنجبين، سرهنگ رزمجو با محبوبه و سيد محمد عکاس و منوچهر و ايران دخت پسر و دختر آمدند. مشغول بازي شدند، ظهر رفتند. عبدالله، آدم جاويد تاجر لاري سراي هدايت، آمد که ناهار برويم آنجا. هوا خيلي گرم بود با درشکه رفتيم انتهاي خرابي خيابان جديدالاحداث سر کوچه تلفونخانه پياده شده، رفتيم. از مسجد نو که خيلي وسيع و مي گويند از بناهاي سعد زنگي است وارد چهارسوق شديم؛ از صحن شاه چراغ عبور کرده، از جلو خان سيد محمد کوچه باريک کثيف متعفن وارد خانه کوچکي شدم؛ زيرزمين رفتم. جاويد- بازرگان [و] جعفري[و] دادور بودند. بعد از قدري صحبت ناهار آوردند. کلم پلو و چلو خورشت مرغ. گويا مال بازار بود. ناهار صرف و خداحافظي کرده آمدم سر کوچه تلفونخانه؛ عبدالله را فرستادم درشکه بياورد. غافل از اينکه بعداز ظهرها درشکه نيست. بعد از يک ساعت توقف در کوچه و خوردن گرما و ريختن عرق درشکه آورد. سوار شده آمدم منزل قدري استراحت کرده، عصر محمود، پسره ي محمد نام فسائي را آورد و به سِمت نوکري قرار شد ماهي سه تومان مواجب و خرج داده شود. اول شب در مهتاب توي باغ صندلي گذارده نشستم و بعد از شام خوابيدم.

شنبه 1315/5/10
 

صبح برخواسته [برخاسته] بعد از اصلاح رفتم باغ ايالتي والي. مدير جريده گلستان آنجا بود وارد شدم سلام کردم. برخواسته [برخاسته] پشت ميز دست داد. نشستم، پرسش حال نمود و برخلاف اوايل مهرباني کرد. مدير گلستان رفت. قدري صحبت کرديم. بعد از صرف چاي برخواسته [برخاسته] خداحافظي کردم. برخواست پشت ميز دست داد. همينطور ايستاده گفتند فلاني البته ملتفت شده ايد هر وقت شما را ملاقات مي کنم شرمنده مي شوم. جواب گفتم احساس مي کنم متشکرم. آمدم منزل، بعد از ناهار قدري استراحت کرده. عصر گلين زن باغبان دختر سفيد بلند باريکي ميهمان داشت؛ صورتش مثل فرنگي بود. [گفت] قوم من است. اگر مي پسنديد بگيريد. گفتم سيزده ساله قابل ازدواج نيست. زن غلامعلي امنيه که با فروزنده خواهر زن غمامي از لار آمده است آمد ملاقات عصمت با شوهرش. به طوري که نقل کرد امروز زن غمامي با شوهرش دعوا مي کرد که از بدرفتاري خودت را گرفتار و همه را به زحمت انداختي هيچ کس احوالت را نمي پرسد. خيلي اوقاتش تلخ است. قريب به غروب رفتم منزل وَجدي نبود. رفتم بالاي خيابان زند که حوض فلکه و گردشگاه عمومي است. درست نديده بودم. [در] فضاي کم چند درخت اطراف حوض کاشته بودند. چند نفر زن و مرد اطراف روي نيمکتهاي سنگي نشسته لاس مي زدند و مردم با درشکه و اتومبيل مي آمدند اطراف فلکه دور زده مراجعت مي کردند. شيراز گردشگاه زيادي ندارد. مقبره سعدي و حافظ و زير قرآن است و محل همه دور نقطه فلکه است. در مراجعت وَجدي و خانمش را ديدم. صحبت دختر زارع شد. گفت دختر مرحوم حاج ميرزا عبدالله رئيس [و] خواهر حاج محمد کريم است. معلوم شد همان دختري است که منزل آمد ببينم. قرار شد بعد مذاکره شود. آمدم منزل. رفتم خانه سرهنگ مشغول صحبت [شديم]، بعد از شام آمدم منزل، خوابيدم.

يکشنبه 1315/5/11
 

صبح بعد از صرف صبحانه مشغول نوشتن جواب همشيره شدم. عصمت رفت حمام. ناهار صرف و راحت کردم. عصر اصلاح نموده غروب رفتم مغازه نقره فروشي محمد هاشم براي رسيدگي به محاسبه ي نقره هايي که ظروف آن را با نقره هاي خريداري در لارستان عوض کردم. يعني نقره هاي خريداري را از قرار مثقالي دوازده شاهي واگذار و ظروف نقره را مثقالي بيست و هفت شاهي [و] نيم قبول کردم به شرطي نقره ظروف صدي نود باشد. صورت حساب حاضر نبود مراجعت به منزل کردم. کاغذي از دکتر حبيب رسيد که صليحه لار بناها را خواسته که منزل هاي مرا قيمت کنند،؛ در سه هزار و پانصد قيمت کرده اند. رزمجو و محبوبه اش آمدند. مشغول بازي شدند. رزمجو گفت سرگرد نادري و مصور رحماني حاکم لار آمده از شيراز؛ نادري در منزل اخوي فرمانده لشکر وارد شده است. ساعت چهار رفتند. شام خورده در اطاق بالا خوابيدم.

دوشنبه 1315/5/12
 

صبح قدري در باغ راه رفته صبحانه صرف نموده، رفتم منزل اخوي سرتيپ، ديدن نادري. مصور رحماني هم آنجا بود. معلوم شد فقط به عنوان ديدن آمده لار و رحماني [هم] فرار از گرما کرده است. براي فردا شب آنها را به شام دعوت کرده، رفتم تلگرافخانه پاکت همشيره و فرخ ميرزا [را] دادم پستخانه. رئيس تلگراف گفت امير لشکر مرتضي خان از طهران مي آيد به جهت محاکمه سرگرد غمامي احمق. رفتم حجره جاويد [در] بازار. به ملاحظه ي قتل بسته بود. مراجعت به منزل نموده، ناهار صرف و راحت کردم. عصر زن غلامعلي امنيه آمد گفت امشب غمامي مي رود لار من هم مي روم. فروزنده خواهد ماند پيش خواهرش. پرسيدم غمامي با کي مي رود گفت با يک نفر ياور. حدس زدم با سرگرد عظيمي مي رود براي مواجه [مواجهه] محلي با اشخاص. کُلفَت دختر محمد کريم خان کشاورز آمد [ببيند] که دختر را پسند کردم يا خير؛ و در اطراف دختر صحبت کرد. سرهنگ رزمجو آمد، برگشت منزلش. رفتم آنجا صد تومان که شب جمعه گذشته همايونفر از سرهنگ قرض کرده و امروز داده بود به من، دادم و قدري محبوبه اش را نصيحت کردم؛ اوقاتش تلخ شد. به منزل مراجعت کرده شام خورده، خوابيدم.

سه شنبه 1315/5/13
 

صبح برخواسته [برخاسته] بعد از گردش و صرف صبحانه دستور تهيه شب را داده مشغول تحرير شدم. کاغذي به دکتر حبيب و همشيره نوشتم. ناهار صرف و راحت کردم. عصر، سلطاني با نقيبي مستخدم پست و خانم قشنگش آمدند. شربت خوردند. دو دست شطرنج بازي کرد. نقيبي باخت. مغرب رفتند. ميز چيده شد؛ سرگرد نادري با دو برادر فرمانده لشکر که هر دو جوان، يکي مستخدم تلگرافخانه و يکي نايب است آمدند. تا حال آنها را نديده بودم. بعد مصور رحماني و سرهنگ رزمجو آمدند؛ مشروب صرف و بازي کردند. شام خورده رفتند.

چهارشنبه 1315/5/14
 

صبح دير برخواسته [برخاسته] کسل بودم. در باغ گردش کرده مشغول تحرير شدم. ظهر ناهار صرف و راحت کردم. عصر رفتم در حوض، بيرون آمده لب حوض فريضه به جا آورده اصلاح کردم. محبوبه سرهنگ، ضعيفه کرماني دلاله را فرستاده بود که دخترهاي خوب سراغ دارد. دلاله نوکر و کُلفَت و زن است. چند نفر را معرفي کرده، قرار شد فردا صبح بيايد با عصمت بروند ببينند. دو هزار دادم رفت. رفتم خيابان دم منزل محمد حسن ميرزا دولتشاهي پيشکار ماليه رسيدم. با يک نفر ايستاده بود صحبت مي کرد. سلام تعارف کردم. آن يک نفر را نفيسي معرفي کرد که مُفَتش وزارت ماليه است. براي خريد ترياک تعريف او را کرد. انصاري را ديدم گفت مادرم از اصفهان آمده براي وضع حمل خانمم. دکان نقره فروشي سري زده رفتم منزل سرهنگ رزمجو؛ قدري نشسته آمدم منزل. عصمت رخت شويي داشت. مذاکره کردم بنويسم همشيره از اصفهان بيايد. بعد از شام خوابيدم.

پنجشنبه 1315/5/15
 

صبح زود برخاسته در باغ گردش کردم. ديروز به جهت الاغها دو بار کاه خريده بودند از قرار خرواري سه تومان. گفتم جاي آن را تغيير بدهند. دلاله آمد گفت خواهر زن سرهنگ پور رستگار از طهران آمده ميل دارند به شما بدهند. خيلي تعريف خوشگلي و خانه داري او را کرد. گفتم سرهنگ رزمجو خواست بگيرد. گفت ندادند و به شما ميل دارند و خانم پور رستگار گفت که اگر شما هم مايل هستيد وقت معين کنيد بيائيد اينجا همديگر را ببينيد. هرگاه پسند کرديد معطلي ندارد. با عصمت رفتند براي ديدن دختر، تا من کاغذي به همشيره اصفهان نوشتم به شيراز برگردد. کاغذي هم به ابوالحسن نوشتم اطاق موقتي اجاره کند. دادم محمد برد پستخانه. قبل از ظهر کره الاغ قنبر باغبان را تماشا کرد. خانم کليمي صاحب باغ در و دريچه به جهت زيرزمين فرستاده بود قرار شد فردا کار بگذارند. ديروز عيد مشروطيت و ادارات تعطيل بود. ظهر ناهار صرف و راحت کردم. عصر دلاله آمد؛ چند دختر ديده بودند. پيغام خانم پور رستگار را آورد که دعوت مي کنم روز يکشنبه به منزل با همشيره صحبت کنند يکديگر را ببينيد. پور رستگار گفته اگر وصلت با من بشود از همه بهتر است. غروب عصمت آمد چند دختر که ديده بود. از خواهر شريفي تلگرافخانه و دختر ضرغام الشريعه مرحوم برادرزاده امام جمعه تعريف کرد که مادرش مايل به مواصلت است. از منزل، جمشيدي چند ماهي آورد انداخت در حوض. اول شب به اتفاق سرهنگ رزمجو رفتم منزل سهيلي رئيس بلديه؛ والي هم آمد. مشغول بازي و صرف مشروب شدند. بعد از صرف شام آنها مشغول بودند؛ بي خبر من آمدم منزل. خوابيدم. موقع آمدن منزل که از خيابان وسيع کريمخان زند عبور مي کردم خلوت بود. عرض خيابان از وسط و دو پياده رو بناي طرف جنوب به ديوار بناي طرف شمال قدم کردم 15 قدم بود. روي حساب سه قدم دو زرع، 56 زرع بود. در شيراز خياباني به اين وسعت نيست. منحصر است.

جمعه 1315/5/16
 

صبح دير برخواسته [برخاسته] در باغ گردش نموده صبحانه صرف کرده، ننه سيد دلاله آمد گفت قرار است عصر بروم منزل تاجر باشي با خانم خان بهادر مستخدم قونسولخانه انگليس که داماد تاجرباشي است حرف بزنيم. پنجهزار انعام دادم، رفت. زن حمامي سعدي آمد. پنجهزار هم به او انعام دادم. کاغذي از احتشامي رئيس احسائيه [احصائيه] شيراز رسيد که چهار محال رفته از خيابان و باغات احداثي من تعريف نوشته بود. ظهر ناهار صرف و راحت کردم. عصر اصلاح کرده فرضيه به جا آورده رفتم منزل سلطاني. نقيبي و خانمش اينجا بودند. شطرنج بازي کرديم. خانم مؤيد الملک با دختر سياه لاغر بد ترکيبش آمدند. بعد خود مؤيدالملک که از اعيان متمول شيراز و از طايفه قوامي و دو دوره وکيل مجلس است و براي سرکشي املاک که از اعيان متمول شيراز و از طايفه قوامي و دو دوره وکيل مجلس است و براي سرکشي املاک و کارهاي شخصي خصوص اخير دوره به شيراز آمده است، آمد ملاقات سلطاني. آدم لاغر تيره با عينک خيلي مؤدب بود. ساعتي نشست. از وکلاء خراسان پرسيدم. معلوم شد اغلب در اين دوره محروم شده اند. او رفت. با سلطاني و نقيبي تا دم سينماي جهان آمديم. آنها وداع کرده رفتند. آمدم به منزل. شام خورده خوابيدم. هوا خنک بود.

شنبه 1315/5/17
 

صبح در باغ گردش کردم. سکنجبين خاکشير خوردم. مشغول تحرير شدم. عصمت رفت خانه مصلائي گلين زن باغبان غذا پخت قدري سر به سر او گذارده ظهر عصمت آمد. ناهار صرف، راحت کردم. عصر در حوض رفته فريضه به جا آورده اصلاح کردم. اول شب بيرون رفته گردش کرده مراجعت به منزل نموده بعد از صرف شام خوابيدم.
منبع:نشريه مطالعات تاريخي شماره 28