يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (4)


 





 

سه شنبه 1315/5/27
 

صبح رفتم ملاقات همايونفر. چهارده تومان قيمت پتو را داد. از آنجا رفتم حمام وکيل دلاک تميزي بود خوب کيسه کشيد. ظهر آمدم منزل. رفتم خانه رزمجو، ناهار حليم بادمجان صرف شد. به منزل مراجعت [ و] راحت کردم. ديروز عصر رفتم به ملاقات فرمانده لشکر. در پشت ميز برخاست کنار نشست. مشغول صحبت شديم. قضيه ضياء و آمدن مفتشين و احضار خود را از طرف ايالت و علل آن را شرح و راپورتها و مطالب را نشان دادم. ملاحظه کردند و تقاضا کردم [وقتي] طهران تشريف بردند موقع [که] شد به آقاي جم رئيس الوزراء و وزير داخله سابقه خدمات و زحمات بنده را در حکومت لارستان شرح داده و از بازي اخير مستحضرشان دارند. از مواصلت با بنان شور و تحقيق کردم. تعريف نجابت و سلامت نفس او را نموده تصويب و موافقت کردند و گفتند روز پنجشنبه براي طهران حرکت مي کنند که اول شهريور مرکز باشند. گفتند امسال پائيز مانور در جلگه ي قم خواهد بود. عصر اصلاح کرده، رفتم منزل سلطاني که شب ميهمان بودم. نقيبي و خانمش بودند تا مغرب بازي شطرنج کردم. اول شب آمديم در حياط ميز چيده بودند. مشروب خوردند. شام صرف شد. آمدم منزل، عصمت چند صفحه گرامفون [گرامافون] با ضعيفه خياط داده بود؛ اوقات تلخي کرده در اتاق بالا خوابيدم.

چهارشنبه 1315/5/28
 

صبح دکتر حبيب آمد. قرار شد عصر بيايد به اتفاق برويم منزل بنان يا آقا سيد عبدالرسول. خاني کليمي صاحب باغ آمد. عمله بنا آورد مشغول نصب در و پنجره زيرزمين شدند. ضعيفه خياطه راقع منزل بنان آمد. پول درشکه دادم رفت خانه بنان براي امشب اطلاع دهد. ظهر ناهار صرف در بالاخانه [و] راحت کرده. عصر اصلاح و لباس مشکي پوشيده اول مغرب دکتر آمد. با عصمت سوار درشکه شده از نار خندق شمالي به شهر که قسمتي را پر و هموار کرده بودند روانه دروازه سعدي عبور از دروازه قصابخانه وارد شهر شديم که اطراف آن دکان و در حکم بازارچه بود. رسيديم به آب انبار معروف به بورياباف. پياده شده دست راست کوچه بود به قدر دويست قدم که رفتيم رسيديم به درب حياط بنان الملک که دست چپ واقع بود. وارد دالان مستقيم و حياط بزرگي شديم تخت خواب چوبي بزرگي گذارده بودند و پشت تخت ميز و صندلي گذارده روي سه ميز کوچک ميوه و چراغ چيده بودند. سيد عبدالرسول که شخص بلند قد با ريش کم و چهره سبزه بود سلام کرد، جلو آمد دست داديم، نشستيم. مشغول صحبت بوديم که پيرمردي را يک نفر به دوش گرفته وارد مجلس کرد معلوم شد بنان الملک است. تواضع کرديم. نشاندند. گفتند مبتلا به نقرص [نقرس] هستند. آدم [ناخوانا] پخته ي فهميده و مجربي بودند و طرز زندگاني آنها مثل خانواده هاي قديم و ساده و بي تجمل [بود]. قدري از سابقه زندگاني و تمايل به مواصلت با بنان و اوصاف ايشان و سيد عبدالرسول صحبت نموده پس از صرف شربت و ميوه و تماشاي خانمها از اطراف درختها [ناخوانا] حرکت و خداحافظي نموده با دکتر و عصمت آمديم بيرون سوار درشکه شده آمديم منزل. پانزده هزار به درشکه چي داده دو ساعت و نيم از شب گذشته وارد باغ شديم. عصمت از خوشوقتي دختر و مادر و خواهرش نقل نمود که از ديدن من خيلي مسرور بودند. بعد از صرف شام دکتر رفت. من خوابيدم.

پنجشنبه 1315/5/29
 

صبح عمله بنا آمده مشغول سفيد کردن زيرزمين شدند. دکتر حبيب آمد. کليمي مشروب آورد. من مشغول تحرير شدم. قريب ظهر رزمجو آمد با منوچهر. به مترسش گفت ديشب ساعت هفت فرمانده لشکر طرف طهران حرکت نمودند. ساعتي نشسته رفتند. ناهار صرف و راحت کردم. عصر مشغول گردش در باغ شده بيرون نرفتم. اول شب دکتر آمد، گفت با بني عباسي ميهمانم. رفت زير درخت بادام توي خيابان. مشغول اداي فرضيه بودم. شخص سقطه فروش معقولي از طرف علامه پيغام آورده تقاضاي ملاقات کرد. به عصر روز شنبه وعده دادم رفت. بعد از صرف شام خوابيدم.

جمعه 1315/5/30
 

صبح قدري در باغ گردش کردم. بني عباسي و دکتر جمشيدي آمدند. صحبت کردند. رفتند. قريب ظهر رفتم منزل سرهنگ رزمجو. دکتر و سيد محمود و منوچهر بودند. بازي مي کردند. ناهار مرا هم آوردند. جمعاً ناهار صرف [شد]. با دکتر آمديم منزل راحت کرديم. عصر خواستيم برويم مسجد براي گردش. درشکه فراهم شد. با سرهنگ و دکتر رفتيم سربازخانه هنگ 34 جمعي. رزمجو گردش کرده مغرب مراجعت کرديم. رزمجو اصرار کرد رفتيم منزل او. ضعيفه بَد اَداي مترس او رفته بود ته حياط تاريکي نشسته بود. رزمجو رفت او را آورد. دقيقه اي نشست. رفت توي زيرزمين خوابيد. معلوم شد براي اينکه سرهنگ رفته سربازخانه دير کرده و او تنها بوده قهر کرده است. رزمجو رفت زيرزمين از او دلجويي کند. عصباني شدم آمدم منزل. عصمت نوبه کرده بود فرستادم عقب دکتر، آمد. شکر نمود که از آنجا خلاص شده است. قدري بازي و صحبت کرده شام خورديم؛ دکتر در اطاق بالا و من در همان خيابان روي زمين خوابيدم.
عصر ننه خانم کُلفَت خانه بنان الملک آمده بود که چرا عصمت نيامد آنجا. خواست سر و گوشي آب بدهد و بفهمد من از مواصلت پشيمان شدم يا مايل هستم. پنجهزار به او انعام داده مهرباني کردم که مأيوس نشوند. ده تومان بابت کرايه منزل باغ دادم قنبر باغبان برد داد به خاني کليمي صاحب باغ.

شنبه 1315/5/31
 

صبح زود دکتر رفته بود عمله بنا آمده مشغول سفيدکاري شدند. عبادوز عباي مرا آورد. خيلي خوب رفو کرده و دوخته بود. عباي گرده بلوک جهانگير از حيث پشم و بافت و رنگ هيچي ربطي به عباي [ناخوانا] ندارد. رافع خانه بنان الملک آقا دوستي آمد از طرف خانم بنان الملک احوالپرسي معلوم شد خيلي طالب وصلت هستند. من هم عصمت را که حالتش بهتر شده بود فرستادم احوالپرسي.
ظهر مرا مراجعت کرد. ناهار صرف و راحت کردم. عصر علامه که آخوند معمم کوتاه قد [ناخوانا] محاسن سفيدي بود آمد. خيلي خوش صحبت و شوخ بود. اول شب دکتر حبيب و اياز آجودان گردان لارستان، بعد حقيقتي[ناخوانا] آمدند. علامه برخواست [برخاست]؛ محرمانه گفت بر حسب توصيه فرمانده لشکر آمدم که در خصوص وصلت با بنان هر طور ميل داريد اقدام کنيد. نظر به سفارش خانم بنان توسط عصمت موکول به بعد کردم. رفت. دو نفر ديگر هم رفتند. دکتر ماند؛ بعد از شام رفت. خوابيدم.

شهريور ماه 1315
 

يکشنبه 1315/6/1
 

صبح رفتم تلگراف خانه. تلگرافي تبريک ورود به فرمانده لشکر کردم. سرهنگ رزمجو آمد. صحبت وصلت با بنان شد. خيلي تعريف نجابت خانوادگي او را همايون فر کرد. با رزمجو رفتيم کارخانه چراغ برق معروف شيراز را که داراي سه ماشين بود؛ با کارخانه ريسمان تابي که تازه وارد کرده اند و مشغول انجام ساختمان بنا و نصب ماشين ها بودند، تماشا کرديم. پسر دکتر مترجم و دو نفر هم آلماني مکانيک و متصدي بودند. محل نصب دستگاه ها به ستون و تيرهاي آهن [ناخوانا] و خيلي وسيع و مفصل بود. ظهر آمدم منزل. عصمت که رفته بود حال خانم غمامي احمق را بپرسد تعريف وضعيت آنها را کرد. متأسف شدم. کُلفَت پويان آمد. عصر به ملاقات من مي آيند. ناهار صرف و راحت کردم. عصر عمله بنا زيرزمين را تمام کرده رفتند. دکتر حبيب و رستگار [ناخوانا] آمدند. رستگار چند تومان پول خواست. وعده دادم رفت. بعد پويان آمد. شربت شيريني و ميوه و آجيل تهيه شده بود. پذيرايي خوبي کردم. از سرگذشت خودش که در جنگ بين الملل در بغداد دستگير و با هفت هزار و پانصد نفر نظامي و غيره که شيخ ابراهيم معروف هم جزو اينها بوده، قريب سه سال در هندوستان حبس بوده، تعريف کردند و شرح مواصلت با بنان را نقل و مساعدت خودش را با مواصلت من اظهار داشته با دکتر رفتند. رزمجو آمد که فردا برويم تخت جمشيد و بند امير. عذر خواستم. شام خورده، خوابيدم.

دوشنبه 1315/6/2
 

صبح رفتم ملاقات ايالت [،] بني عباس آنجا بود. گفتند معاون و رئيس کابينه طهران رفته اند. با بني عباس آمديم بيرون. رفتيم امنيه. سرهنگ باشتي نبود. رئيس تلگراف هم نبود. رفتم حجره جاويد. پالوده آوردند، صرف شد. منوچهر، پسر سرهنگ رزمجو آمد که جاويد بعضي لوازمات او را تهيه کند. عصر با اتومبيل پست برود اصفهان که موقع باز شدن مدرسه حاضر باشد. با بني عباسي رفتيم مسجد وکيل را تماشا کرديم. تاريخ آن 1140 بود. محتاج تعمير کاملي بود. منبر سنگ مرمر يک پارچه در شبستان نصب و خيلي عالي بود. آمدم منزل. بعد از ناهار راحت کردم. عصر عصمت رفت منزل بنان الملک من هم اصلاح کرده رفتم منزل سلطاني. چند دست شطرنج بازي کرده، اول شب به اتفاق آمديم منزل. دکتر و حناني بودند. حناني رفت. سه نفري مشغول صحبت و بازي شطرنج شديم. ساعت چهار آنها رفتند. عصمت که از خانه بنان مراجعت کرد، پاکتي آورد که قمر تاج، دختر بنان، به خط قشنگ خودش مواد پنج گانه شرايط ازدواج را نوشته بود که يکي خارج نشدن از شيراز بود. بعد از شام خوابيدم.

سه شنبه 1315/6/3
 

صبح لباس پوشيده رفتم بيرون. از گرما از سر خيابان منزل، مراجعت کرده مشغول خواندن کتاب حافظ شدم. سرتيپ زنديه، فرمانده لشکر جواب تشکر به امضاي [ناخوانا] داده بود. ظهر ناهار صرف و راحت کردم. عصر قدري در باغ گردش کردم. غروب دکتر حبيب آمد. مشغول صحبت و بازي بليت شديم. بعد از صرف شام، او رفت منزل بني عباسي. من هم در اتاق بالا خوابيدم.
منبع: نشريه مطالعات تاريخي شماره 28