نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (3)


 

نويسنده: جلال آصف




 
هر چند هدف از اين نوشتار، بررسي و نقد مسائل ايدئولوژيک و مباني فکري سازمان مجاهدين خلق ايران و گردانندگان آن نيست، اما بنا به دلايلي، براي درک عمل ورود سازمان به فاز نظامي لازم است به زمينه هاي ايدئولوژيک آن پرداخته شود. زيرا در گروه ها و سازمان هايي که بر اساس مباني آرماني و ايده آليستي بنا مي شوند، بسياري از حرکت ها و مسيرها بر اساس همان زير بناي فکري و در راستاي تطابق نظريه با عمل (که بهتر است تطابق فرضيه با عمل خوانده شود) (21) صورت مي گيرد و به همين دليل مي توان تفاوت عمده اي بين سازمان مجاهدين خلق با گروه هاي ديگر همچون جبهه ي ملي، نهضت آزادي و سلطنت طلبان قائل گرديد. زيرا در سازمان پيش از چرخش هايي که از دهه ي 60 پيدا نمود و بسياري از مباني فکري خويش را به کنار نهاد (22) نوعي حکومت سايه وار از سوي ايدئولوژي آن به چشم مي خورد که مي توان نمونه آن را در مخالفت رجوي با قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به دليل بندهاي اسلامي آن جستجو نمود و همانطور که رجوي تشخيص داده بود ايدئولوژي التقاطي سازمان نمي توانست با اسلام به صورت خالص وم به دور از بيراهه هاي سوسياليستي- مارکسيستي کنار آيد.
در بحث قبلي، به برخي ضعف هاي ساختاري سازمان در برخي ابعاد اشاره گرديد، اما آنچه در اين قسمت مورد مطالعه و ارزيابي قرار مي گيرد، عبارت است از ماهيت سازمان در بعد ايدئولوژيک و نگرش و مسائل آرماني در تعامل و تقابل با جامعه ي ايراني و اسلامي و سرانجام کنش و واکنش هايي صورت مي گرفت و سازمان را به مسيرهاي خاصي هدايت مي نمود.
سازمان يکي از گروه هايي بوده است که اعضاي آن بيش از ديگران نسبت به رعايت و حفظ اصول آرماني، تفکر سازماني و هويت و قالب گروهي- عقدتي خويش پاينده بوده و به خصوص قبل از ورود به فاز نظامي بيشترين هزينه و امکانات را در اين راه صرف مي کردند و به تبليغ و گسترش آن در ميان عناصر مستعد از جمله دانش آموزان و دانشجويان مي پرداختند و اين گونه گروه ها در اصطلاح آرمان گرا هستند و در مقابل گروه هاي واقع گرا قرار دارند؛ و در حال حاضر جايگاه قابل توجهي ندارند و جاي خود را به ليبرال- دموکرات ها، مکاتب سکولار و لائيک داده اند. (23)
يکي از مهم ترين فرضيات سازمان در بخش ايدئولوژي خود که برگرفته اي است از مبارزه ي مسلحانه منشعب از افکار نئومارکسيستي، جنگ هاي چريکي و قهرمان پروري انقلابي و در نگرش عميق تر، نظريات بنيادي مارکسيسم و ماترياليسم مانند تضاد و ديالکتيک که البته با لطايف الحيل آنها را به دور نام اسلام جمع آوري کرده اند، (24) بحث تضادهاست؛ که به تنشي هميشگي و دائمي بين عناصر جامعه ي بشري در حوزه هاي مختلف سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي و البته با تصور زيربنا بودن اقتصاد و شکل گيري ديگر حوزه ها حتي مذهب و فرهنگ بر اساس اقتصاد و معيشت جامعه باور داشته و در نهايت چنين نتيجه مي گيرد که اين تضاد و کشمکش منجر به حرکت و روند جهشي و انقلابي جامعه گرديده و به حذف تمامي اختلاف ها و نابرابري ها و گروه هاي اجتماعي منجر گشته و جامعه ي بدون طبقه توحيدي را که دقيقاً همان جامعه ي پرولتارياي مارکسيستي است، بنا مي نمايد و اين تضاد از اصولي ترين و مهم ترين اصول موضوعه ي ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق و اساس تحليل هاي آنان از نظام و سنت ها و حرکت هايشان بوده و طبق آن به پيش بيني و آينده نگري مي پردازند.
در بحث تضادها که در جزوه شناخت سازمان از آن به تفصيل بحث گرديده است، اعضاي تئوريسين کوشيده اند با استفاده از اصول ديالکتيک مارکسيستي و ترسيم جامعه ي مورد بحث در تضاد که از اجراي متضاد همچون بورژوازي (عناصر تجارت و بازار و سرمايه داري اعم از شکل کلان يا خرد) و ارتجاع (مانند عقايد و رسوم قديمي، عرفي، خانوادگي و حتي مذهب و آداب آن)، استبداد، طبقه هاي زحمتکش (مانند کارگر و...) و... تشکيل شده است، اختلاف و کشمکشي ايجاد نمايند که هميشه به صورت دائمي وجود داشته و دارد و در نهايت جامعه را به سمت قيام زحمتکش و کارگران و روشنفکران و تشکيل جامعه اي بي طبقه که آنان، نام آن را «جامعه ي بي طبقه ي توحيدي» مي گذارند، سوق خواهد داد. (25)
اقدام سازمان مجاهدين خلق در به راه اندازي تظاهرات مسلحانه و زد و خورد با طرفداران حکومت اسلامي و سپس ورود به فاز نظامي و شروع به ترورهاي گسترده ي مسئولان حکومتي و افراد عادي، از رفتارهاي ضدامنيتي و ضد ملي اي است که در تاريخ معاصر ايران به وقوع پيوسته است و اگر نبود همبستگي و انسجام اسلامي و ملي مردم ايران که از هر قشر و گروهي، نخست به امنيت و ثبات جامعه خويش و برافراشتن پرچم عزت و استقلال بر سرزمين کهن و تاريخي خويش مي انديشيدند؛ و سپس منافع گروهي، مي توانست کشور را به سراشيبي پرتگاه سقوط در جرگه ي سرزمين هاي ناامني چون افغانستان و آمريکاي مرکزي سوق دهد.
برخي نشانه هاي هماهنگي سازمان با آمريکا را در موارد زير مي توان جستجو کرد:
1. با توجه به اوضاع عمومي آن روزها و دشمني آمريکايي ها با انقلاب ايران، معلوم است که تصميم سازمان در اقدام به حرکت مسلحانه کاملاً به نفع جريان هاي خارجي بوده و حتي خود سازمان نيز هيچ گونه فايده اي از شروع جنگ مسلحانه نمي برد و اين اقدام، سازمان را در معرض خطر فروپاشي و از دست دادن نيروها و پايگاه داخلي قرار مي داد و لذا محرک خارجي نياز بود تا بتواند مسئولان سازمان را به اتخاذ اين تصميم متقاعد و تحريک نمايد؛ اگر نه احتمالاً سازمان مي توانست با چانه زني هاي سياسي و مذاکرات سازنده به دستاوردهاي مناسبي نيز نايل شود و يا حداقل مانند گروه هايي چون نهضت آزادي به زندگي مسالمت آميز سياسي و مبارزه ي آرام خودش ادامه دهد و در هر حال چون اختلاف هاي داخلي و همچنين شروع هرج و مرج و درگيري و کشتار در درون کشور و در نتيجه مشغول شدن نيروهاي ايراني به داخل فقط به نفع آمريکايي ها تمام مي گرديد، لذا اين نتيجه و بهره گيري مي تواند دليل ورد پاي مهمي براي مدعاي اين بخش يعني تحريک پذيري سازمان از سوي امپرياليسم باشد.
2. اقدام هاي بعدي کشورهاي غربي و همچنين عراق در پذيرفتن اعضاي سازمان، کمک هاي مالي بيش از اندازه آنان، گشايش دفترهاي سازمان در کشورهاي مختلف اتحاديه ي اروپايي و آمريکا و برگزاري ميتينگ ها و جلسات و انتشار روزنامه ها و مجلات آنان در آن کشورها، همچنين بيانيه هاي مختلف از سوي نمايندگان مجلس سنا و کنگره ي آمريکا و پارلمان کشورهايي همچون انگليس، نروژ، سوئد و آلمان، حمايت گسترده ي رژيم يعني عراق از مجاهدين و بسته شدن پيمان اتحاد بين آن دو و مهاجرت گسترده ي اعضاي سازمان به عراق و در اختيار گرفتن پايگاه و امکانات مالي، نظامي و تبليغاتي از سوي رژيم عراق، دليل محکمي بر پيوند سازمان و تحريک آن از سوي ارتجاع منطقه و امپرياليسم جهاني است. به خصوص که حمايت وسيع امپرياليسم جهاني از عراق در جريان حمله به ايران و طراحي و هدايت آن از سوي آمريکايي ها که براي همگان روشن و واضح مي باشد، دليل بسيار مهمي بر خط گيري عراقي ها از امريکا در حمايت از مجاهدين بود؛ اگر نه صدام با شعارهايي همچون فتح قادسيه و انديشه ي سيطره طلبي عرب بر فارس هيچ گاه نمي توانست با ايرانيان، حتي اگر اعضاي سازمان هاي مخالف حکومت اسلامي باشند، کنار بيايد. (27)
3. فرار مسعود رجوي به همراه بني صدر از ايران با کمک و همراهي معزي خلبان مخصوص شاه سابق و همچنين پشتيباني رادارهاي غربي در مسير پرواز هواپيما و پوشش امنيت هوايي براي آن نيز دليل ديگري بر ارتباط و حمايت غربي ها و حتي جريان ايراني مورد حمايت غرب (و شايد بخشي از سلطنت طلبان) از مجاهدين است؛ به خصوص با توجه به اينکه معزي بسيار نزديک به شاه سابق بوده و مورد اعتماد و حمايت آمريکايي ها نيز بوده است.
4. حمايت طيف هاي خاصي از طرفداران رژيم سلطنتي همچون دکتر علي اميني و بني احمد وکيل زمان شاه سابق (به خصوص علي اميني به نماد و مهره ي خاص منافع و اصلاحات آمريکايي در آن رژيم شهرت داشت و همچون يک تبعه و مأمور تمام عيار آمريکايي در ايران عمل مي نمود) و همچنين برخي طرفداران ديگر سياست هاي آمريکا مانند احمد مدني از اقدام سازمان مجاهدين بيانگر حرکت سازمان در راستاي سياست هاي آمريکا و به اصطلاح مشهور «ساپورت» آنان از سوي جريان آمريکايي مي باشد؛ و البته به اين جريان عناصر کم اهميت تري مانند بهرام آريانا (ارتشبد زمان پهلوي) و همچين رضا پهلوي که در آن سال ها چندان شهرت و سابقه ي خاص سياسي نداشت پيوستند (28) که البته لازم به تذکر است چند سال پس از تخليه ي انرژي سازمان مجاهدين و اثبات ناکارآمدي آنان در براندازي جمهوري اسلامي و همچنين يکجانبه گرايي و رفتارهاي بد سازمان با ديگران، همين افراد نيز به سيل مخالفان آنان افزوده شدند.
در اينجا توجه به اين مسئله جالب است که شخصيت هاي سلطنت طلب و غرب گرا که ساليان سال از مخالفان و سرکوب کنندگان جنبش ها و حتي افکار چپ در ايران محسوب مي گرديدند به يکباره حامي چپي ها گرديدند. به طور مثال بني احمد چنين مي گويد: «به نظر مي رسد تنها راه نجات کشور از اين توطئه بين المللي تشکيل اجتماعي از تمام شخصيت هاي وابسته به گروه هاي ذکر شده در بالا (چريک هاي فدايي خلق، پيکار، مجاهدين خلق، حزب دموکرات کردستان) باشد، اينجانب ضمن اداي احترام به جنبش هاي چپ ايران از اتحاد با مجاهدين خلق ابزاري خرسندي مي کنم و از صميم قلب خواستار تعالي حزب دموکرات کردستان و پيکار هستم.» (29) رضا پهلوي نيز بعدها که مخالفت سرسخت سازمان با حکومت اسلامي را ديد در مصاحبه با پست ايران، ارگان شاخه اي از سلطنت طلبان که خود را غير آريامهريست و مخالفت با دربار و برادران و خواهران شاه سابق و شيوه هاي سرکوب گرانه اي او مي دانند، ضمن اعلام اينکه هيچ کدام از اطرافيان فاسد دربار نزد او نيستند، براي مذاکره با رجوي اعلام آمادگي مي نمايد (30) و اين در حالي است که بسياري از اعضاي رده بالا و عادي سازمان مجاهدين خلق در طول ساليان متمادي در زندان هاي رژيم سلطنتي، زندان، شکنجه و اعدام شده بودند که از آن جمله مي توان به اعدام محمد حنيف نژاد و محمود عسگري زاده از بنيان گذاران و اعضاي مرکزيت سازمان در 4 خرداد 1351 اشاره نمود. (31)
5. تذکره اين نکته نيز بسيار مهم است که همان گونه که در آغاز اين بخش اشاره گرديد، سازمان علي رغم مخالفت ايدئولوژيک و پرطمطراق با غرب، تحت حمايت سياسي و پشتيباني انان بود و به خصوص پس از متلاشي شدن هسته ي اوليه رهبري سازمان و به قدرت رسيدن مسعود رجوي که از اعضاي درجه دوم کادر رهبري بود، برخي افراد رده بالا همچون مسعود رجوي و به خصوص برادر او کاظم رجوي که شايد بتوان گفت بيش از همگان و حتي خود مسعود رجوي داراي وجهه سياسي – ديپلماتيک و ارتباط هاي وسيع بود، به طور غير مستقيم از سوي سازمان هاي غرب حمايت مي شدند که نمونه ي آن را مي توان در جريان نجات يافتن مسعود رجوي در زمان پهلوي از اعدام حتمي که در دادگاه مورد تأييد قرار گرفته بود، جست و جو نمود. عفو مسعود رجوي توسط شاه علل فراواني داشت که از آن جمله مي توان علاوه بر همکاري رجوي با ساواک، به ارتباط او با دولت فرانسه و از جمله (ژرژ پمپيدو) نخست وزير وقت دولت فرانسه و حمايت قوي وي از رجوي اشاره کرد و اين ارتباط در چنان سطح بالايي بوده است که بعدها در زمان انقلاب و پس از افشاي آن، «هامون» وزير سابق ژنرال دوگل و وزير اطلاعات و سخنگوي دولت ژرژ پمپيدو در پاسخ به به نامه ي کاظم رجوي شهادت داد که اقدام دولت فرانسه در حمايت از مسعود رجوي صرفاً با انگيزه انسان دوستي و رعايت حقوق بشر بوده است. (32) در حالي که اين سؤال پيش مي آيد: به چه دليل از بين تعداد پرشمار زندانيان سياسي دوران شاه و مهم تر از همه، ديگر اعضاي سازمان مجاهدين تنها اين توصيه شامل حال مسعود رجوي گرديد و با ديگران به شدت هرچه تمام تر برخورد گرديد و برخي نيز اعدام شدند. نکته مهم تر اين حمايت دولت ها از حقوق بشر و زندانيان مسئله اي علني است نه مخفيانه که بعدها فاش گردد؛ کما اينکه فشار دولت کارتر به شاه براي باز کردن فضاي سياسي که در سال 1357-1356 صورت گرفت، علني و آشکار بود و فشارهاي سياسي و تبليغاتي به نفع افراد فعال مخالف و سياسي در زمان جمهوري اسلامي نيز کاملاً آشکار و هويدا مي باشد. نکته ي آخر اين که به طور کلي اعمال فشار براي کمک به زندانيان به جز موارد بسيار خاص از کارکردها و وظايف سازمان غير دولتي و پارلمان ها است نه نخست وزير به عنوان مقامي کاملاً اجرايي و اداري. شهادت تند و صريح هامون در پاسخ به کاظم رجوي نيز خود شک و شبهه را بيشتر مي کند، زيرا اين گونه برخوردها در موارد حساس و سري اعمال مي گرديد و در چنين مواردي اگر قضيه اي عادي بود، دليلي براي هراس سازمان و در نتيجه استمداد از هامون و پاسخ تند او نبود و به قول معروف «گفتي باورم شد، اصرار کردي شک کردم، قسم خوردي فهميدم دروغ مي گويي.»
منبع: نشريه مطالعات تاريخي شماره 28