بررسي نقش عقل در فهم و تفسير قرآن (1)
بررسي نقش عقل در فهم و تفسير قرآن (1)
بررسي نقش عقل در فهم و تفسير قرآن (1)
نويسنده:سيد فياض حسين رضوي كشميري*
چكيده:
کليد واژهها:
تفسير، عقل، قرآن، روايات، تفسير به رأي، تأويل
مقدمه:
با توجه به اين مطلب، به نظر رسيد اين موضوع کاملاً نو و در خور تحقيق و بررسي است لذا ما در اين تحقيق سعي خواهيم كرد “عقل” را در لغت و اصطلاح و جايگاه آن را در كتاب و سنت و نيز قلمرو و رابطه آن با قرآن مورد بررسي قرار داده، كاربردهايي مختلف آن را در تفسير بيان كنيم و نكات مبهم و يا مطرح نشده را مطرح كنيم و همچنين “عقل مصباح” و “عقل منبع” را در رابطه با تفسير قرآن توضيح دهيم. و سپس به تبيين معناي “روش تفسير عقلي” پرداخته، برخي ديدگاهها را بيان نموده و تفاوت اين روش را با ديگر روشها (روش اجتهادي، تفسير به رأي، فلسفي و كلامي) مورد بررسي قرار دهيم. و سئوالهاي اصلي و فرعي را مطرح نموده پاسخ آنها را بدهيم و نيز خواهيم گفت اين روش معيارها و نتايج صحيح و مشخصي در تفسير دارد و اهداف خاصي را دنبال مي کند و ... و همچنين رابطه تفسير عقلي را با تأويل مورد بررسي قرار داده و در آخر برخي تفاسير عقلي را معرفي خواهيم نمود. از خداوند منان در اين راستا كمك و توفيق خواستاريم.
فصل اول: کليات
1. مفهومشناسي تفسير:
الف) در لغت:
الفسر: “التفسير و هو بيان و تفصيل للكتاب” (4)
در ماده “فسر” تفسير به معناي بيان نمودن و تفصيل دادن به كتاب خداوند است.
راغب اصفهاني (502 ق) در كتاب المفردات مي گويد: “الفسر اظهار المعني المعقول، و التفسير في المبالغه كالفسر” (5) آشكار نمودن معناي معقول [از يك كلمه يا كلام] است، و با كلمه تفسير، همان معناي فسر به صورت مبالغه نشان داده مي شود.
ابن منظور (630 - 711ق) در لسان العرب مي گويد:
الفسر: البيان فسر الشيء… و فسره: أبانه و التفسير مثله، الفسر كشف المغطي و التفسير كشف المراد عن اللفظ المشكل (6)
“ماده فسر بيان نمودن و همچنين پردهبرداري است و معناي تفسير پردهبرداري از مراد از لفظ مشكل است.”
در كتاب قاموس القرآن چنين آمده است:
فسّر: ايضاح و تبيين (فسّر الشيء بينه و أوضحه) (7)
“ماده فسر روشن نمودن و بيان كردن است و تفسير نيز، به همان معني است. تفسير قرآن نيز، مراد خدا را، بيان و روشن كردن است.”
و نيز در تاج العروس چنين آمده است:
الفسر، الابانه و كشف المغطي... و الفسر، نظر الطبيب الي الماء كالتفسره أوهي البول يستدل به علي المرض و التفسير و التأويل واحد (8)
“كلمه فسر همان شكافتن و پردهبرداري است و نيز به معناي پزشك است كه به بول بيمار مي کند و از آن به بيماري او پي ميبرد. (يعني اين نگاه نوعي كاشفيت دارد) و تفسير و تأويل به يك معني است.”
از تعريفهاي اهل لغت به دست مي آيد که در واژه تفسير، بيان کردن، توضيح دادن و پردهبرداري از لفظ (مشکل و غير مشکل) مطرح است كه اين مشخصه، تفسير را از ترجمه که به واسطه مراجعه به کتب لغت به دست مي آيد، جدا ميسازد.
ب) در اصطلاح:
مرحوم شيخ طبرسي مي فرمايد:
التفسير كشف المراد عن اللفظ المشكل... و التفسير البيان
“تفسير عبارت است از پرده برداشتن از كلمهاي غامض و تفسير بيان كردن مطلب است”. (9)
زركشي (794ق) درباره علم تفسير مي گويد:
“تفسير، علمي است كه بوسيله آن كتاب خداوند كه بر نبي اكرم (ص) نازل شده است، و معاني آن فهميده مي شود و نيز به وسيله آن احكام قرآن و حكمتهايش به دست مي آيد. و اين كار به كمك علم لغت، نحو، صرف، علم بيان، اصول فقه و قرائات انجام ميپذيرد و نيز در تفسير به شناخت اسباب النزول و ناسخ و منسوخ نياز است. (10)
زرقاني در مناهل العرفان مي گويد:
التفسير في الاصطلاح علم يبحث فيه عن احوال القرآن الكريم من حيث دلالته علي مراد الله تعالي بقدر الطاقه البشريه.
“تفسير در اصطلاح، علمي است كه در آن بحث مي شود از قرآن، از حيث دلالتش بر مراد خداوند، به اندازه طاقت بشري”. (11)
آيهالله خوئي (ره) مينويسد:
التفسير هو ايضاح مراد الله تعالي من كتابه العزيز
“تفسير همان توضيح مراد خداوند از كتاب عزيز اوست”. (12)
استاد معرفت از قول مفسرين مينويسد:
هو ازاحه الابهام عن اللفظ المشكل اي المشكل في افاده المعني المقصود
سپس بر آن ميافزايد:
فالتفسير ليس مجرد كشف القناع عن اللفظ المشكل، بل هو محاوله ازاله الخفاء في دلاله الكلام. (13)
تفسير صرفا پرده برداشتن و ابهامزدايي از لفظ مشكل نيست بلكه سعي و تلاش نمودن براي ازاله خفا و ابهام از دلالت كلام بر معنايي است
سيوطي (911 هـ ق) مي گويد:
تفسير، شناخت نزول آيات و شأن نزول آنها، و قصهها و اسباب نزول آيات و چينش آيات مكي و مدني و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مطلق و مقيد و مجمل و مفصل و حلال و حرام وعدهها و وعيدها و امر و نهي و عبرتها و مثلها در آيات... (14)
ابوحيان غرناطي مي گويد:
“تفسير علمي است كه در آن از كيفيت بيان الفاظ قرآن (قرائات)، و مدلول الفاظ (لغت) و احكام الفاظ (صرف، اعراب، بيان و بديع ...) به صورت مفردات و تركيبات، و معاني الفاظ در جمله (حقيقت و مجاز) و همچنين ساير اموري كه تكميل كننده موارد مذكور است، بحث مي شود. (15)
بغوي در معالم التنزيل مي گويد:
“تفسير علمي است كه بوسيله آن قرآن فهميده مي شود و معاني آن درك مي شود و از اهداف و مقاصد آن پردهبرداري مي شود و احكام و حكمتهاي آن استخراج مي شود و معني آيات توضيح داده شود و ...؛ بوسيله ظهوري كه لفظ بر آن دلالت دارد. (16)
علامه طباطبايي در الميزان مي گويد:
التفسير و هو بيان معاني الآيات القرآنيه و الكشف عن مقاصدها و مداليلها (17)
“تفسير عبارت است از بيان كردن معاني آيههاي قرآن و پردهبرداري از مدلولها و مقاصد آنها.”
در تعاريف لغوي و اصطلاحي بر عناصر زير تكيه شده است:
تعريفهاي لغوي ـ آشكار كردن معناي معقول، كشف مراد از لفظ مشكل، پردهبرداري از ابهامات، تبيين و توضيح نمودن چيزي.
تعريفهاي اصطلاحي ـ توضيح مراد و مقصود خداوند، آشكار نمودن معاني قرآن، ابهامزدايي از لفظ مشكل، پردهبرداري از اهداف و مقاصد قرآن، استخراج احكام و حكمتهاي قرآن، دانستن اسباب و شأن نزول قرآن، شناخت آيات مكي و مدني، مجمل و مفصل، مطلق و مقيد، عام و خاص...
نتيجهگيري:
دو نكته:
2. توافق بين لفظ و معني همواره محفوظ باشد و ملاك فهم و كشف معاني ظاهر الفاظ باشد، مگر اينكه قرائن و شواهدي وجود داشته باشد كه ترك ظاهر را تجويز نمايد.
2. مفهومشناسي عقل:
الف) در لغت:
یک - العقل يقال للقوه المتهيئه لقبول العلم
“عقل به قوه و نيرويي كه آماده قبول دانش است، ميگويند.”
دو - و يقال للعلم الذي يستفيده الانسان بتلك القوه
“علمي كه انسان به وسيله اين قوه و نيرو كسب و استفاده مي کند، عقل گويند.”
و در مورد معناي اول مي گويد: اين همان چيزي است كه اگر در انسان نباشد تكليف از او برداشته مي شود و در احاديث از اين عقل تمجيد شده است. و در مورد معناي دوم مي گويد: و اين همان چيزي است كه قرآن كافران را به خاطر تعقل نكردن مذمت كرده است. (18 و 19) و نيز در مورد اين معني به حديث پيامبر (ص) (20) و علي (ع) (21) استناد مي کند.
اين منظور در لسان العرب مي گويد:
العقل: الحجر و النهي ضد الحمق و الجمع عقول ....، و سمي العقل عقلا لأنّه يعقل صاحبه عن التورط في المهالك اي يحبسه، و قيل: العقل هو التمييز الذي يتميز به الانسان من سائر الحيوانات. (22)
“عقل همان حجر (عقل و لُبّ) و نُهَي (عقل) و مخالف حُمق (احمق) است...، و گفته شده است عقل را عقل ناميدند. به خاطر اين كه صاحبش را از افتادن در مهلكهها دور نگه ميدارد و [نيز] گفته شده، عقل وسيلهاي است كه انسان را از ساير حيوانات جدا مي کند.”
و در مورد فعل عَقَلَ مي گويد:
عقل الشيء يعقله عقلا فهمه (23)
“[و مطلب] را فهميد”
و به اين معني در قرآن نيز آمده:
ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ (24)
“بعد از اين كه آنرا فهميدند تحريفش كردند.”
صاحب التحقيق نيز در مورد معناي عقل مينويسد:
“اصل ماده عقل، همان تشخيص صلاح و فساد در جريان زندگي مادي و معنوي سپس ضبط نفس و منع آن بر همان مطلب است و از لوازم آن: امساك، تدبر، فهم و ادراك، انزجار و شناخت چيزهايي است كه در زندگي مورد نياز است. و نيز تحت برنامه عدل و حق قرار گرفتن و نگهداري خود از هوسها و تمايلات است.” (25)
از مجموع مطالب استفاده مي شود كه عقل، گاهي به نيرويي كه خداوند در فطرت و وجود انسان نهاده است گفته مي شود كه به وسيله آن انسان اشياء را درك مي کند و از افتادن در مهلكه و هوا و هوس محفوظ ميماند و نيز صلاح و فساد در زندگي را تشخيص مي دهد. و گاهي به مدركات اين نيرو كه همان علوم كسبي (برهانها) است گفته مي شود و از اين رو عقل را از يك جهت به عقل فطري و اكتسابي تقسيم كردهاند. البته عقل را نيز به عقل نظري و عملي تقسيم كردهاند كه در بحث آينده آنرا ملاحظه خواهيد نمود.
ب) در اصطلاح:
فلاسفه معاني گوناگون براي عقل ارائه كردند و از جمله آنها عقل به معناي مجرد تام است. (26)، و مدرك و مميز خوب و بد (27) و غريزهاي كه انسان را از بهائم ممتاز مي کند و او را مستعد پذيرش علوم ميگرداند. (28)، و آنچه بدان حقايق اشياء فهميده مي شود. (29)، و به معناي ادراك و فهم (30)
حكماء براي نفس ناطقه دو قوه ذكر نمودهاند: يكي قوهاي كه براي تأثيرپذيري از مافوق خود (عالم عقول) به آن نيازمند است و آن را قوه يا عقل نظري گويند، ديگري قوهاي كه براي تأثيرگذاري در مادون خود (بدن) به آن نيازمند است و آن را قوه يا عقل عملي ميگويند. در مورد اين كه اين دو قوه چه نقشي را ايفاء مي کند و از سوي علماء ديدگاههاي مختلفي ارائه شده است.
1. عقل نظري مدرك اموري غيراز افعال اختياري انسان است و عقل عملي مدرك اموري است كه مربوط به افعال اختياري است. (31)
2. عقل نظري مدرك كليات است؛ چه كليات مربوط به اعمال و چه كليات مربوط به غير افعال. عقل عملي مدرك جزئيات مربوط به افعال اختياري است. (32)
3. عقل نظري مدرك است و عقل عملي محرك و عامل است. (33)
فلاسفه ميگويند عقل نظري داراي مراتبي مي باشد:
الف: عقل هيولاني يا عقل بالقوه كه نسبت به همه معقولات اعم از بديهي و نظري بالقوه است.
ب:عقل بالملكه كه معقولات بديهي را بالفعل واجد ولي نسبت به نظريات بالقوه و داراي استعداد است.
ج: عقل بالفعل كه معقولات نظري را نيز بالفعل كسب نموده است، ولي بالفعل نسبت به آنها استحضار ندارد، بلكه هر گاه اراده نمايد ميتواند آنها را مورد التفات قرار داده و استحضار نمايد.
د: عقل مستفاد: كه هيچ حالت استعدادي در او باقي نمانده و هم از نظر تحصيل معقولات و هم از نظر استحضار آنها را بالفعل مي باشد. (34)
فلاسفه سه نوع تعقل (ادراك عقلاني) را ذكر كردهاند:
الف: اينكه عقل به صورت بالقوه است و بالفعل به صورت هيچ يك ازمعقولات نيست و هيچ معقولي براي آن تحقق نيافته است.
ب: اينكه عقل، معقول يا معقولات بسياري را به صورت بالفعل درك نموده است. در حالي كه آن معقولات ممتاز از يكديگر بوده و به صورت مرتب نزد عقل حاضر ميباشند و اين عقل تفصيلي است.
ج: اينكه عقل بالفعل معقولات بسياري را درك نموده است بدون آنكه برخي از برخي ديگر ممتاز باشند، بلكه به صورت عقل بسيط و اجمالي است كه همه تقاصيل منطوي درآن است. (35)
از مطالبي كه فلاسفه بيان نمودند به اين نتيجه ميرسيم كه عقل جوهري است داراي استعداد كه ميتواند معقولات را كماهي درك نموده، آنها را از يكديگر متمايز سازد. البته عقل داراي جنبه تشكيكي است كه هر چه آنرا از قوه به فعليت و از فعليت به فعليت ديگري بروز و ظهور دهيم نيز آنرا به تعقل و تفكر وا داريم مجهولات زيادي را به صورت تقصيلي درك مينمايد و در اين صورت اگر معقولات مربوط به عقل عملي باشند آنها را جامه عمل ميپوشاند.
نكته:
عقل در شناخت معقولات هيچ موقع مرتكب اشتباه نمي شود، بلكه بعضي وقتها يك سري حجابهايي بين عقل و معقولات قرار گرفته نميگذارد عقل معقولات را كماهي درك نمايد.
ملاصدرا اين حجابها را دو چيز ميداند:
یک-غفلت يا ناآگاهي از معقولات
دو-اشتغال نفس به بدن و محسوسات (36)
در اولين خطبه نهجالبلاغه يكي از اهداف مهم پيامبران “استخراج گنجينههاي عقل” شمرده شده است. (37)
آري اگر اين حجابها كنار گذاشته شود و عقول شكوفا شود و انسان راه تفكر، تعقل و تدبر را پيشه كند حتماً معقولات و از جمله آنها قرآن را به خوبي درك مي کند.
در اصطلاح مفسرين و دانشمندان علوم قرآن:
استاد جوادي آملي در مورد “عقل” در تفسير عقلي مينويسد:
“كه منظور از “عقل” در اينجا “عقل برهاني” است كه از مغالطه و وهم و تخيل محفوظ باشد. يعني عقلي كه با اصول و علوم متعارفه خويش اصل وجود مبدأ جهان و صفات و اسماي حسناي او را ثابت كرده است.” (38)
استاد ايازي در اين مورد مينويسد: “مقصود از “عقل”، حكم نظري به ملازمه بين حكم ثابت شرعي يا عقلي و بين حكم شرعي ديگر يا ملازمه بين عقيده ثابت قطعي و بين عقيده ديگر است. مثل حكم عقل به ملازمه بين مسئله اجزاء و مقدمه واجب...” (39)
آيهالله خويي (ره) در مورد “عقل” مينويسد: “مراد و منظور همان عقل فطري صحيحي است که خداوند آن را حجت باطني قرار داده است همان طوري كه پيامبر و اهلبيت او را حجت ظاهري قرار داده است.” (40)
آيهالله فاضل لنكراني در اين مورد مينويسد: “حكم قطعي عقل و ادراك جزمي آن از جمله اصول التفسير مي باشد.” (41)
با توجه به اقوال مطرح شده از سوي مفسرين، بايد بگوييم منظور از “عقل” در تفسير (تفسيرعقلي) همان برهانها و قرائن قطعي عقلي است و در نتيجه مظنونات و يا استحسانات عقلي و قياس و مغالطه و تخيل و تحميل رأي، از تعريف خارج و مراد و منظور ما نخواهد بود.
در مورد روش تفسير عقلي و نقش عقل در تفسير ديدگاههاي مختلفي وجود دارد كه در فصل ششم “روش تفسير عقلي، ديدگاهها و معيار” بررسي خواهيم كرد و خواهيم گفت عقل در تفسير دو تا كاربرد دارد. عقل اجتهادي (عقل مصباح) و عقل برهاني (عقل منبع) و نيز بيان خواهيم كرد كه عقل مصباح، كم و بيش در همه روشها مورد استفاده قرار ميگيرد اما در “روش تفسير عقلي” كه قسيم روشهاي ديگري است از عقل برهاني و قرائن عقلي استفاده مي شود.
و در اين تحقيق منظور از “عقل” و تفسير عقل همين برهانها و قرائن عقلي است كه به عنوان “منبع” از آنها براي تفسير آيات قرآن استفاده ميكنيم. يعني عقل در اينجا مستقلا عمل مي کند و به عنوان مستقلات عقليه ناميده مي شود. لذا عقل را در اينجا صرفاً به مسأله اجزا و مقدمه واجب كه از موارد غير مستقلات عقليه است مربوط دانستن درست نخواهد بود.
3. تاريخچه:
ولي ريشهها و نمونههاي تفسير عقلي را ميتوان در احاديث تفسيري اهل بيت يافت. اين شيوه را در نهجالبلاغه حضرت اميرالمومنين ميتوان به وفور مشاهده كرد. ايشان در مورد تفسير احد و توحيد (43) مي فرمايد:
الاحد بلا تأويل عدد (44) “او يگانه است نه از روي عدد”
و يا مي فرمايد: واحد لا من عدد، دائم لا بأمد قائم لا بعمد (45)
“يعني او خداوند يكتا است ولي نه از نوع واحد عددي، او ابدي و سرمدي است نه در محدوده زمان، او پايدار است ولي نه در پرتو پشتوانهاي و ...) و يا خطبههايي كه در مورد صفات خداوند (اعم از ثبوتي و سلبي)، رؤيت خداوند (46) و ... آمده است ميتواند تفسير بسياري از آيات قرآن كه در مورد توحيد و صفات خداوند است، باشند.”
محمد بن مسلم مي گويد: از امام محمد باقر (ع) در مورد تفسير (يَدَيَّ) در آيه:
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ
“پرسيدم. امام فرمودند: منظور قوت و نعمت است (چون خداوند جسم ندارد.” (47)
عبدالله بن قيس از امام رضا كه گفت: از امام شنيدم كه ميفرمود:
بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ
“فقلت له: يدان هكذا و اشرت بيدي الي بديه؟”
فقال: لالو كان هكذا كان مخلوقاً (48)
“بلكه دستان خدا گشاده است.”
به حضرت عرض كردم: آيا براي خدا دو دست اينچنين است (و با دستم به دستان حضرت اشاره كردم)؛ فرمودند: نه اگر چنين باشد خدا مخلوق مي شود.
در دو حديث مذكور امام باقر و امام رضا (عليهمالسلام) با استفاده از عقل آيات قرآن را تفسير كردند و داشتن دست فيزيكي براي خدا را نفي كردند. زيرا دست داشتن مستلزم جسم بودن و مخلوق بودن خداوند است. ولي ساحت الهي از اين صفات منزه است. پس همان طوري كه امام باقر (ع) فرمودند، منظور از دست همان قوت و قدرت ... خواهد بود.
در احاديث ديگري نيز در مورد شيء بودن خدا و عرش و كرسي و مكان داشتن خدا و ... تفاسير عقلي به ما رسيده است. (49) البته برخي آيات قرآن خود در بردارنده برهانهاي عقلي است مثل آيه:
لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا (50)
“اگر در آسمان و زمين جز خدا معبودهايي ديگري بود هر آيينه زمين و آسمان تباه ميشدند”
و خود قرآن است كه انسانها را به تفكر، تعقل و تدبر در آيات فرا ميخواند. (51) از اين رو مفسران قرآن لازم ديدهاند كه از نيروي فكر و استدلالهاي عقل و قرائن عقلي در تفسير آيات قرآن استفاده كنند. از اينجا بود كه روش اجتهادي (عقلي) در تفسير قرآن از دوره تابعين شروع شد. (52) به طور نمونه “مجاهد” درباره آيه:
إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةًٌ
“در حالي كه بعضي ميگويند خداوند با چشم سر قابل رؤيت است”
مي گويد:
تنتظر الثواب من ربها، لا يراه من خلقه شيء (53)
و در روايت ديگري آمده است كه به او گفتند: عدهاي ميگويند خداوند ديده مي شود، او در پاسخ گفت: او ميبيند ولي چيزي او را نميبيند. (54) همچنين وي “زيادة” در آيه:
لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَ زِيَادَةٌ(55)
“به مغفرت و رضوان خدا تفسير كرد”
در حالي كه اهل سنت آن را به رؤيت خداوند تفسير كردهاند. (56)
و در قرون بعدي اوج گرفت و در شيعه تفاسيري همچون “تفسير تبيان” شيخ طوسي (385 - 460) “مجمع البيان” شيخ طبرسي (م 548) به وجود آمد، و در اهل سنت “تفسير كبير” فخر رازي حاصل توجه به اين روش بود.
سپس اين شيوه در دو قرن اخير رشد بيشتري كرد و در شيعه تفسير “القرآن و العقل” سيد نورالدين حسيني (م 1278 - 1341) و “تفسير الميزان” علامه طباطبايي و مانند اينها به وجود آمدند. و در اهل سنت تفسير “روح المعاني” (م 1270) “تفسير المنار” رشيد رضا (1865 - 1935م) و ... حاصل آن بود. در تفاسير جديد جهان اسلام معمولاً به روش تفسير عقلي و اجتهادي در كنار روش نقلي توجه كامل مي شود.
فصل دوم: جايگاه عقل در قرآن و روايات
1. جايگاه عقل در قرآن:
دسته اول: فهم قرآن و استفاده از عقل
“ما آن را (قرآن) عربي نازل كرديم، شايد شما (در آن) انديشه كنيد.”
2. لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (58)
“ما بر شما كتابي نازل كرديم كه وسيله تذكر (و بيداري) شما در آن است آيا عقل خودتان را به كار نميگيريد.”
3. أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (59)
“آيا آنها در قرآن تدبر (ژرفانديشي) نميكنند، يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است.”
4. وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ (60)
“ما قرآن را براي تذكر آسان ساختيم؛ آيا كسي هست كه متذكر شود.”
5. كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (61)
“اين كتابي است پر بركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبر (ژرفانديشي) كنند و خردمندان متذكر شوند.”
در اين دسته از آيات به طور مستقيم بر بكارگيري عقل براي فهم آيات تاكيد شده است و از همين دسته از آيات در آينده براي اثبات و جواز تفسير عقلي استفاده خواهيم كرد.
دسته دوم: فهم آيات (تكويني و تشريعي) و استفاده از عقل
“در زمين قطعاتي در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتاند و (نيز) باغهايي از انگور ... در اينها نشانههايي است براي گروهي كه عقل خويش را به كار ميگيرند.”
2. كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (63)
“اين چنين آيات خود را براي كساني كه تعقل ميكنند شرح ميدهيم.”
3. وَ لَقَد تَّرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (64)
“و ازاين آبادي نشانه روشني براي كساني كه ميانديشند باقي گذارديم.”
4. وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (65)
“و اينها مثالهايي است كه ما براي مردم ميزنيم و جز دانايان آن را نميانديشند (و درك نميكنند.)”
5. إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ... لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (66)
“در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز ... نشانههايي است براي مردمي كه عقل را بكار ميگيرند.”
در اين دسته از آيات كساني كه عقل خودشان را بكار ميگيرند فهم بسياري از آيات (چه آيات تكويني و چه آيات قرآن) به آنها تعلق دارد و اينها هستند كه قرآن آنها را عالم ميخواند.
دسته سوم: محروميت و تنزل انسان و عدم تعقل
“آيا گمان ميبري بيشتر آنان ميشنوند يا ميفهمند؛ آنها فقط همچون چهارپايانند، بلكه گمراهترند”
2.إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ (68)
“بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالي هستند كه انديشه نميكنند.”
3.وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ (69)
“مثل (تو در دعوت) كافران، بسان كسي است كه (گوسفندان و حيوانات را براي نجات از خطر) صدا ميزند؛ ولي آنها چيزي جز سر و صدا نميشنوند؛ (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نميكنند. اين كافران در واقع) كر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزي نميفهمند.”
در اين دسته از آيات كساني كه از اين گوهر گرانقدر (عقل) استفاده نكردند و يا نميكنند وگفتههاي پيامبران را ناديده گرفتند كور و كر و لال و نيز همانند چهارپايان و يا بدتر از آنها معرفي شدند. و حقيقتاً هم همين طور است چون عقل انسان را از حيوانات جدا ميسازد.
دسته چهارم: مبتلا شدن به رجس و عدم استفاده از عقل
“و پليدي را بر كساني قرار مي دهد كه نميانديشند.”
2.أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (71)
“اف (72) (يك نوع پليدي) بر شما و بر آنچه جز خدا ميپرستيد! آيا انديشه نميكنيد؟”
در اين دسته از آيات بر آن گروهي از مردم كه از عقل خودشان استفاده نميكنند، رجس و پليدي قرار داده شد كه اين مرحله از مراحل قبلي شديدتر (چون در مرحله قبلي كساني كه تعقل نميكنند كور و كر و لال معرفي شدند اما در اين مرحله يك نوع پليدي به آنها اضافه شده و همانند كافران (73) گرفتار رجس ميشوند.
دسته پنجم: دخول در جهنم و عدم استفاده از عقل
“ميگويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقل ميكرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.”
ازاين آيه استفاده مي شود كساني كه عقل خودشان را به كار نميگيرند روانه جهنم ميشوند و اين معني از واژه “أو” در آيه استفاده مي شود.
2.وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَ الإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ (75) لاَّ يَفْقَهُونَ ... (76)
“به يقين گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم”
آنها دلها (عقلها)يي دارند كه با آن (انديشه نميكنند) نميفهمند و .... در اين دسته از آيات، آخرين مرحله و منزل براي كساني كه عقل خودشان را به كار نميگيرند جهنم قرار داده شد. اين مرحله از همه مراحل قبلي سختتر است چون عاقبت انساني كه از عقل وخرد خود استفاده نمي کند بايد حسرت بخورد و در آتش جهنم بسوزد. و پيام اين آيات براي ما اين است كه با چراغ عقل، تعقل و انديشه همواره مسير و راه زندگي خودمان را پيدا كرده بر آن گامزن شويم تا از پيامدهاي وحشتناك عدم تعقل، محفوظ بمانيم.
نتيجهگيري:
2. بكارگيري عقل براي درك آيات الهي خصوصاً آيات تكوين خيلي تاكيد شده است.
3. كساني كه عقل خودشان را به كار نميگيرند كور و كر و لال و نيز گرفتار رجس و پليدي شده و سرانجام به جهنم فرستاده ميشوند.
پينوشتها:
* ازمحققان مركز جهاني علوم اسلامي قم
منبع: مجموعه مقالات همایش ملی قرآن و علوم طبیعی، تهیه و تنظیم دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، زیر نظر بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، تهرانموسسه انتشاراتی بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه و انتشارات سخن گستر، چاپ یکم ـ زمستان 1385.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}