بررسي نقش عقل در فهم و تفسير قرآن (2)


 

نويسنده:سيد فياض حسين رضوي كشميري




 

2. جايگاه عقل در روايات:
 

در روايات به عقل بهاي بيشتري داده شده است به طوري كه علماء بزرگ ما بابهاي جداگانه‌اي براي جمع‌آوري احاديث عقل اختصاص داده‌اند چون اين عقل است كه به وسيله آن شناخت رب ميسر است و همچنين اين عقل است كه انسانها را از جمادات و حيوانات جدا مي کند و ...
آري عقل است كه حجت خدا و حاكم به حق است عقل است كه كشتي درياي توحيد و موجب تقرب انسان به مبدأ المبادي است.
اصول شريف كافي ياد عالم بزرگوار و حجت خداي بزرگ ثقه‌الاسلام كليني (قدس سره) شامل چندين كتاب است. نخستين كتاب از اين جامع روايي عظيم‌الشان به عقل اختصاص داده است و بعد از آن كتاب “فضل علم” است. زيرا علم عقل پرور و طعام و غذاي حقيقي روح است و پس از آن كتاب توحيد را عنوان كرده است كه معرفت توحيد حقيقي، مبتني بر عقل مي باشد. اين حسن سليقه و تأليف ثقه‌الاسلام كليني (قدس سره) خود آيتي روشن از قدرت نيروي عقل آن علم جليل القدر است كه اساس دين و معارف را عقل قرار داد، و كاخ رفيع بناء خود را كه “الكافي” است بر آن (عقل) نهاده است.
ما اينجا به طور نمونه تعدادي از احاديث درباره عقل و اهميت آن آورده، و مقداري درباره آن‌ها بحث خواهيم نمود.

عقل حجت باطني است:
 

از امام كاظم روايت شده است كه فرمودند:
يا هشام ان لله علي الناس حجتين حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و الائمه و اما الباطنه فالعقول (77) و نيز از حضرت امير نقل شده است كه فرمودند: العقل رسول الحق (78).
در احاديث مذكور عقل، همانند رسولان، پيامبران و ائمه حجت باطني خداوند بر مردم شمرده شد. همانطوري كه انبياء حجت خداوند بر مردم هستند و مردم را به حق و حقيقت رهنمون مي‌سازند و نيز آنها را به صراط مستقيم هدايت كرده از پيروي شيطان و هوي و هوس بر حذر مي‌دارند وهمچنين يك منبع بزرگ حكمت، معرفت و شناخت هستند و مردم از علم و حكمت و معرفت آنها بهره‌مند مي‌شوند، عقل نيز اين ويژگي‌ها را دارد و مي‌تواند مردم را به حق و حقيقت راهنمايي كند و آنها را به راه راست هدايت كرده از رفتن به بيراهه منع كند و نيز يك منبع علم و معرفت و شناخت باشد.
اصولا يكي از هدفهاي مهم انبياء پرورش عقل و بيرون آوردن آن از زير خروار شهوات بوده است، (79) تا انسان بتواند بوسيله اين چراغ فطري و الهي مسير خودش را پيدا كند و بر آن گامزن شود و معارف الهي را كسب نمايد.

عقل مدرك است:
 

از پيامبر (ص) حكايت شده است:
انما يدرك الخيركله بالعقل و لا دين لمن لا عقل له (80)
“همانا كل خير با عقل (انديشيدن) درك مي شود. كسي كه عقل (و تعقل) ندارد دين (هم) ندارد.”
در حديث مذكور چند نكته قابل توجه است:
الف) اين كه خير (كه از جمله اين خيرها معارف دين و قرآن است) بوسيله تعقل و انديشيدن به دست مي آيد (البته به يك معنا در دنيا شر وجود ندارد و ممكن است شر، يك وجود عدمي باشد لذا در حديث فقط ذكر خير شده است).
ب) اهميت عقل و تعقل: به طوري كه پيامبر اكرم (ص) در ادامه حديث مي فرمايد: (كأنه) كسي كه راه تعقل را پيش نگيرد دين ندارد.
ج) عبادتها هيچ سودي به انسان نمي‌ رساند اگر عقل و تعقل نداشته باشد. چون در ادامه حديث آمده عده‌اي نزد پيامبر آمدند و همه خصلتهاي خوب يك نفر را در حضور ايشان بر شمردند. پيامبر اكرم (ص) فرمودند: كيف عقل الرجل؟ آنها گفتند اي پيامبر اكرم ما به شما درباره تلاش او در عبادت و گوناگوني خيرات او خبر مي‌دهيم و حال آنكه شما درباره عقل او مي‌پرسيد؟ پيامبر اكرم (ص) در جواب مي فرمايد: احمق به خاطر حمق و نادانيش بيشتر از فاجر و فسق او به درد و عذاب گرفتار مي شود و همانا ارتفاع و ارتقاء درجات بندگان در روز قيامت و تقرب و نزديكي به پروردگار به مقدار عقل و استفاده از آن بستگي دارد.
حديث مذكور مي‌تواند دليل خوبي براي جواز تفسير عقلي باشد. چون حقيقتاً عقل توانايي درك معارف و اشيا را دارد.

عقل محبوبترين خلق است:
 

از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمودند:
لما خلق الله العقل استنطقه ثم قال له: اقبل فاقبل ثم قال له: ادبر فادبر ثم قال: و عزتي و جلالي ما خلقت خلقاً هو احب إلي ملك و لا اكملتك الا فبمن احب أما إني اياك آمر و اياك أنهي و اياك اعاقب و اياك الثيب. (81)
در حديث مذكور چند نكته قابل توجه است:
الف) اطاعت كامل عقل از دستورات خداوند
ثم قال له: اقبل فاقبل...
ب) محبوبترين خلق نزد خداوند عقل است.
ما خلقت خلقاً هو احب إلي منك
ج) محور اصلي وجود انسان عقل است كه مورد مؤاخذه قرار مي‌گيرد يعني مورد امر و نهي و عقاب و ثوابت قرار مي‌گيرد.
اياك آمرك...

عقل شالوده انسانها است:
 

از امام جعفر صادق روايت شده است كه فرمودند:
دعامه الانسان العقل و منه القطنه و الفهم و الحفظ و العلم. فإذا كان تأييد عقله من النور كان عالماً، حافظاً، ذكياً، فطناً، فهماً و بالعقل يكمل و هو دليله و مبصره و مفتاح أمره (82)
“اساس و شالوده انسان عقل اوست. و از (لوازم) عقل، زيركي، فهم، حفظ و علم مي باشد. هنگامي كه عقل به وسيله نور (نور الهي يا پيامبران و ائمه) تاييد شود انسان فردي عالم، حافظ، تيزهوش، زيرك و فهميده خواهد بود. و بوسيله عقل انسان كامل مي شود. عقل دليل و مبصر او و كليد امر اوست.”
در اين حديث چند نكته قابل دقت است:
الف) اين كه اساس انسان عقل اوست و بوسيله آن انسان از حيوانات و جمادات جدا مي شود.
ب) انساني كه از اين موهبت الهي استفاده كند تيزهوشي، زيركي، حافظه قوي، فهم وشعورو بالاخره علم براي او به ارمغان مي‌آورد. البته هنگامي كه از هوي و هوس و ظلمات و تاريكي شهوات به دور باشد.
ج) انسان توسط عقل و استفاده از آن به كمال مي‌رسد.
د) عقل راهنما، چراغ و گره‌گشاي امور انسان است.
در نتيجه بايد گفت كه بوسيله عقل انسان مي‌تواند به همه معارف و از جمله آنها تفسير قرآن دسترسي پيدا كند.

عقل در نهج‌البلاغه:
 

حضرت امير (ع) در مورد عقل در نهج‌البلاغه مي فرمايد:
كفاك من عقلك ما أوضح سبل غيك من رشدك (83)
“عقل تو را كفايت كند كه راه گمراهي را از رستگاري نشانت دهد.”
و نيز مي فرمايد:
ما استودع الله امرءاً عقلا إلا استنقذه به يوماً ما! (84)
“خداوند عقل را به انساني نداد جز آن كه روزي او را به كمك عقل تو نجات بخشيد.”
و نيز مي فرمايد:
... و لا يغش العقل من استنصحه (85)
“آنكس كه از عقل نصيحت خواهد به او خيانت نمي کند.”
و نيز مي فرمايد:
لامال اعود من العقل.
“هيچ سرمايه‌اي سودمندتر از عقل نيست.”
از مجموع اين احاديث به دست مي آيد كه عقل نيرويي سودمند است كه راه درست را به انسان نشان مي دهد و هرگز كسي را به بيراهه نمي‌برد و بالأخره به كمك عقل انسان راه نجات را به دست مي‌آورد. البته به نظر مي‌رسد فايده، اهميت و ارزش اين موهبت الهي (عقل) هنگامي ظاهر مي شود كه انسان آن را به كار گيرد و به كار گرفتن آن جز به تعقل، تدبر، تفكر ميسر نيست. پس انسان بايد از اين موهبت الهي استفاده كند و آن را شكوفا سازد تا به كمال و سعادت برسد.

فصل سوم: قلمروي عقل
 

درباره اين كه عقل چه نقشي را در دين و تفسير ايفاء مي کند، ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. برخي معتقدند كه عقل معيار و ميزان بوده، و مي‌گويند بايد داده‌هاي ديني را كه به ظاهر بدوي غير معقول به نظر مي‌رسد تأويل كرد. و برخي برخلاف اين ديدگاه معتقدند كه عقل در برابر يافته‌هاي ديني خطاپذير و مردود است و مي‌گويند عقل فقط نقش يك كليد را ايفاء مي کند. برخي ديگر معتقدند عقل نقش منبع و يك مصباح و چراغي را ايفاء مي کند كه مي‌توان در پرتو آن به معارف ديني دسترسي پيدا كرد. ما ابتدا ديدگاههاي مطرح شده در اين خصوص را آورده بررسي مي‌كنيم سپس ديدگاه مورد نظر خود را بيان مي‌كنيم.

ديدگاه اول (ديدگاه معتزله) (86)
 

به اعتقاد معتزله براي دفاع از دين و تبيين مفاهيم قرآن بايد به صلاح منطق مجهز و مسلح گرديد. به نظر آنان معرفت و شناخت خدا بديهي و فطري نيست بلكه نياز به ارائه دلايل عقلي دارد چرا كه “شناخت اشياء يا اشخاص ديگر هر گاه از بديهيات نباشد نياز به استدلال دارد”. (87)
برهان از نظر معتزله آن است كه “چون ناظري بدان نظر كند درباره آن به كسب معرفت نايل شود. (88) به نظر آنان جهت درك صحيح مسئله لازم است بين حوزه‌هاي مختلف يعني حوزه احكام و الهيات و يا به تعبير ديگر بين حوزه اصول و فروع تفكيك قائل شد تا به نتيجه درستي برسيد. بدين ترتيب در هر يك از اين دو حوزه (اصول و فروع) دو روش متفاوت را به كار مي‌گيرند.

الف) حوزه عقايد و اصول:
 

معتزله در حوزه مذكور براي عقل نقش اساسي قايل هستند. و آن را يكي از منابع شناخت مي‌دانند و از حيث جايگاه و اولويت آنرا بر ديگر ادله ترجيح مي‌دهند و آنرا معيار و ميزان مي‌دانند. اصولاً در انديشه معتزله، عقل و استدلال عقلي نقش اساسي و تعيين كننده در كشف و استنباط اصول و عقايد ديني و نيز اثبات و دفاع از اين عقايد بر عهده دارد. در اين روش هر مسئله‌اي را بايد بر خرد آدمي عرضه كرد و تنها با يافتن توجيهي عقلاني براي آن، قابل پذيرش خواهد بود. مبنا و اساس اين مكتب بر آن است كه “همه معارف اعتقادي معقول است” (89) و نزد آنها نقش نقل در اين جوي معارف تاييد و ارشاد به حكم عقل است و خود به تنهايي منبع مستقلي محسوب نمي شود. معمولاً اين مبنا در قالب قاعده معروف معتزله “الفكر قبل ورود السمع” بيان مي شود.
قاضي عبدالجبار معتزلي در اين مورد مي گويد:
اولها دلاله العقل لأن به يميز بين الحسن و القبيح، و لان به يعرف ان الكتاب حجه و كذلك السنه و الاجماع
و سپس مي گويد:
و ربما تعجب من هذا الترتيب بعضهم فيظن انقلاب اسلامي الادله هي الكتاب و السنه و الاجماع فقط او يظن انقلاب اسلامي العقل اذا كان يدل علي امور فهو مؤخر و ليس الامر كذلك، لأن الله تعالي لم يخاطب الا اهل العقل، و لان به يعرف انقلاب اسلامي الكتاب حجه، و كذلك السنه و الاجماع فهو الاصل في هذا الباب” (90) و نيز مي گويد: “و القرآن و السنه موقوفان في صحه دلالتها علي العقل، لان صحه معرفه الشيء من جهتهما موقوف علي انه تعالي علي صفه معها لا يختار فعل القبيح و هذه لا تعلم الا من جهه العقل و متي امكن معرفه ذلك صح أن يعلم بخبره سائر ما يخبربه (91)
و نيز مي گويد:
ان معرفه الله تعالي لا تنال الا بحجه العقل فلأن ماعداها فرع علي معرفه الله تعالي بتوحيده و عدله، فلو استدللنا بشيء منها علي الله و الحال هذه كنا مستدلين بفرع للشيء علي أصله و ذلك لا يجوز (92)
“و در جاي ديگر هنگامي كه اقسام دليلها را از جهت اهميت به ترتيب بيان مي‌كرد”
مي گويد:
حجه العقل و الكتاب و السنه و الاجماع و معرفه الله لا تنال الا بحجه العقل (93)
ابوعلي جبايي مي گويد:
ان سائر ماورد به القرآن في التوحيد و العدل ورد مؤكداً لما في العقول، فأما أن يكون دليلا بنفسه يمكن الاتدلال به فمحال (94)
معتزله در حوزه مذكور تعارضي بين عقل و نقل قايل نيستند بلكه در اينجا (حوزه الهيات و اصول) عملا عقل را بر نقل مقدم مي‌دانند. في الواقع در اينجا تعارضي بين ادله عقلي (عقل) و ادله نقلي نمي‌بينند، چرا كه مي‌گويند: حجيت عقل اصل و نقل فرع است و فرع نمي‌تواند معارض اصل باشد و مقدم نمودن نقل بر عقل به مبناي ابطال اصل به فرع است و اين در واقع ابطال خود فرع است و اگر اثبات چيزي منجر به نفي خودش شود اين تناقض و باطل است. (95) و همچنين مي‌گويند بين عقل و نقل نمي‌تواند تعارض باشد چرا كه نسبت بين آنها اجمال و تفصيل است. (96) حال اگر تعارضي بين عقل و نقل پيش آمده باشد عقل را بر نقل مقدم مي‌دانند و اين به خاطر اين نيست كه عقل را افضل و ارجح بدانند بلكه آنان بر اين باورند ايمان به خدا و تسليم در برابر اوامر او، زماني ميسر است كه عقل بدان حكم كند، بعبارت ديگر شرع بوسيله عقل شناخته مي شود. و معتقدند تعارض به وسيله خطا در مقدمات بود. (97)

ب) حوزه احكام و فروع
 

اما در حوزه مسايل احكام، مسئله به گونه ديگري است. در اينجا معتزله تقدم نقل را بر عقل مي‌پذيرند و بر اين باورند كه “همانا عقل به شكرگزاري به درگاه خداوند و عبادت وي راهنمايي مي کند ولي نمي‌تواند بر افعال عبادي و شروط و اوقات و اماكن آن راهنما باشد.” (98)
آنها محدوده نقل را فقط در احكام (كه در اين قلمرو هم كليات و مباني احكام كه همان اصول اخلاقي بر مبناي حسن و قبح عقلي است از عقل دريافت مي شود و تنها جزئيات احكام و شكلهاي ويژه آن اصول اخلاقي كلي از طريق شرع به دست مي آيد) (99) و اخبار گذشته و آينده مي‌دانند. (100) نقش عقل در اين حوزه فقط اين است كه راهي باشد به سوي اين كه حكم شرعي را بدانند.
زركشي مي گويد:
ان المعتزله لا ينكرون ان الله هو الشارع للاحكام و الموجب لها و العقل عندهم طريق إلي العلم بالحكم الشرعي (101)
“معتزله اين مطلب را انكار نمي کند كه شارع و به وجود آورنده احكام خداوند است عقل نزد آنها يك راهي است براي وصول و معرفت حكم شرعي.”
معتزله براي درك حقايق قرآن عقل را صلاحي قاطع دانستند و براي تاييد سخن خود به قرآن متوسل شدند. به نظر آنان بزرگترين دليل در بكارگيري عقل، امر خداوند تعالي است كه در آيات مختلف قرآن، انسانها را بدان فرا مي‌خواند. در آيات بسياري از قرآن به تفكر، نظر و تعقل امر شده است. همانند آيه:
قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ (102)
و
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا (103)
“و معتقدند هر چه كه به عقل فهميده شود جايز نيست در كتاب خدا خلاف آن بيايد و اگر آمده باشد بايد تأويل كرد.” (104)
“و نيز مي‌گويند در قرآن چيزي نيست مگر اين كه موافق عقل است”. (105)
آنها در فهم آيات قرآن بر اساس اصول عقلي مورد پذيرش خود و اجتهاد عمل مي‌كردند و عقيده داشتند كه بدون پذيرش دين اصول و اجتهاد نمي‌توان از آيات قرآن چيزي فهميد در اين مورد جاحظ را سخني است كه مي گويد: “حكم قاطع را ذهن صادر مي کند و روش صحيح را عقل اتخاذ مي کند.” (106)
و نيز معتقدند اگر رجوع ما به قرآن در پرتو عقل نباشد فهم درستي از قرآن نداشته و امكان خطا در آن هميشه وجود دارد و اگر نگاه به قرآن بغير از دريچه عقل و منطق عقلي باشد نگاهي ناقص و ابتر است. ايرادشان به مخالفين همين است كه رويكرد آنان به قرآن رويكردي عاقلانه نمي باشد. (107)
مهمترين ويژگي تفسير اعتزال تكيه مفسرين آنها بر قضاياي قطعي عقلي است و تفسير آيات از ديد آنها تنها در پرتو قضاياي عقلي مي‌توانند گوياترين بيان از مقاصد آيات باشد. در موردي كه ظاهر الفاظ بيان كننده مطلبي باشد كه آن مطلب خلاف اصول عقلي (خلاف توحيد، عدل و متفرعات از قواعد و اصول) است. توسط مفسرين اين فرقه، تأويل مي شود. بدين معنا كه احتمال خلاف عقل را كنار نهاده و آنرا به گونه‌اي تفسير مي‌كنند كه مورد قبول عقل باشد. آنها در تعارض مفهوم ظاهر با عقل، عقل را حاكم مي‌ساختند. (108)

بررسي:
 

با بررسي منابع معتبر معتزله و اقوال علماي بزرگ آنها، بر خلاف تصور اشاعره افراط قابل ملاحظه‌اي در بكارگيري از عقل (عقلگرايي افراطي) در برابر وحي و نقل مشاهده نشد، گرچه فرقه وهابيت كه ادامه دهنده همان تفكر اهل حديث و اشاعره است به معتزله نسبت داده‌اند كه عقل را مطلقاً بر كتاب و سنت مقدم مي‌دانند. (109) ولي از سوي آنها هيچ اشاره‌اي به اين كه معتزله بين حوزه عقايد و حوزه احكام تفكيك قايل هستند، ‌نشده است.
ذهبي كه خودش هم ميانه خوبي با معتزله ندارد در خصوص اين نسبت مي گويد:
و الحق انقلاب اسلامي هذا التصرف من المعتزله اثار عليهم خصومهم اهل السنه، و استعداهم عليهم، فرموهم بالعبارات اللاذعه اتهموهم بتحريف النصوص عن مواضعهم... (110)
“حق اين است كه اين تصرف و تأويلات از سوي دشمنان‌شان از اهل سنت نسبت داده شده است و آنها را به تحريف نصوص متهم مي‌كنند...”
البته بعضي از علما بر معتزله اشكال مي‌كنند و به آنها نسبت مي‌دهند كه ظاهر آيات را تأويل كرده و راه افراط را طي مي‌كنند. (111) در حوزه احكام معتزله هرگز عقل را بر نقل ترجيح نمي‌دهند و معتقدند عقل را به احكام راهي نيست. گرچه حوزه احكام را محدود و مختصر مي‌دانند (در بحث ديدگاه آنها ملاحظه كرديد). البته نكته‌اي كه لازم است اينجا ذكر شود عبارت است از اين كه پس از اثبات اصل توحيد، صفات و نبوت (صدق نبوت و حجيت كتاب و ...) و برخي مسايل معاد با ادله عقليه، ديگر نبايد در هر مورد تقدم با عقل بدانيم بلكه بايد قرآن و سنت قطعي را مقدم بداريم چون از سرچشمه عقل نشأت گرفته اند و ممكن است در قرآن مطالبي يافت شود كه عقل ما به خاطر حجابهايي كه به سبب غفلت و پيروي از شهوات به وجود آمده‌اند نتواند آنها را به طوري كه هست درك كند؛ لذا ما مي‌گوييم در اسلام مسايل “فراتر از عقل” (معارف و مطالبي كه عقل نتواند آنها را درك كند و نيز نمي‌تواند آنها را رد كند) وجود دارد نه “عقل ستيز” (يعني اين كه عقل در برابر وحي و نقل قرار گيرد. (تعارض عقل و دين). آري اگر اين حجابها كنار رود عقل مي‌تواند اين جور معارف را نيز درك كند چون استعداد و قابليت را دارد. البته اگر ظاهر آيه يا سنت با اصل توحيد و صفات آن نسازد. بايد اينجا عقل را حاكم كرد و ظاهر آيه و سنت را به گونه‌اي تأويل كنيم كه خدشه‌اي بر توحيد و صفات مربوط به آن وارد نشود. همان طوري كه معتزله اين شيوه را در مورد آيات زيادي پي گرفتند. (112)

ديدگاه دوم (ديدگاه اشاعره) (113)
 

اشاعره علاوه بر اين كه بر كتاب و سنت اعتماد داشتند، بر خلاف اهل حديث كه براي هر اصلي از اصول عقايد به دنبال دليلي شرعي بودند، بر عقل نيز اعتماد مي‌كردند و استدلالات عقلي را در زمينه مسائل عقيدتي محترم مي‌شمردند و حتي شيخ اشعري رئيس اشاعره در اين زمينه رساله خاصي نوشت به نام “استحسان الخوض في علم الكلام” وي در اين رساله به روشني استدلالات عقلي را به عنوان يك عنصر صحيح در مسايل عقيدتي پذيرفته و با آيات قرآن به آن استدلال كرده است و به خاطر همين رساله و روش مكتبي او بود كه در آغاز كار، حنابله او را نپذيرفته و تا آخر او را از خود ندانستند. (114) وي در كتاب “اللمع” و كتاب “مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين” به بحث‌هاي عقلي توجه كامل نموده و بسان يك معتزلي استدلال مي کند. اما در كتاب “الابانه” كه قبل از دوكتاب فوق نوشته شده است، همان روش اهل حديث را پيش گرفته و از هر نوع بحث عقلي سرباز زده است، ولي در عين حال او در تمام نوشته‌هاي خود و پيروان او، حسن و قبح عقلي را منكر شده و مي‌گويند: كساني كه عقل را بر درك حسن و قبح افعال توانا مي‌شمارند مشيت الهي را محدود مي‌سازند و از حريت و آزادي آن مي‌كاهند. زيرا پذيرفتن داوري در اين قلمرو، سبب مي شود كه خدا آنچه را كه خرد خوب شمرده انجام دهد و آنچه را بد دانست ترك كند. چه محدوديتي بالاتر و روشنتر از اين. آنگاه مي‌گويند براي حفظ اطلاق اراده خدا، چاره‌اي جز اين نيست كه بگوييم خوب و بد آنست كه خداوند آن را خوب و بد بشمارد و هرگاه خدا كافري را به بهشت و مؤمني را به دوزخ روانه كرد، خوب خواهد بود و اگر كودك معصومي را وارد آتش ساخت كار خوبي به حساب خواهد آمد. (115)
اشاعره در حوزه تفسير تا حدودي دخالت عقل و استنباطات عقلي از قرآن را پذيرفته‌اند. (116)
غزالي (450 - 505) كه از بزرگان اشاعره است مي گويد:
“براي هر كسي جايز است كه از قرآن به اندازه فهم و عقل خود استنباط كند.” (117)
خود “تفسير” فخر رازي كه او نيز از بزرگان اشاعره به حساب مي آيد گواه بر اين مطلب است چون فخر رازي از استدلالات عقلي فراواني در اين تفسير استفاده كرده است.

بررسي:
 

اشاعره با اين كه استدلالات عقلي را در حوزه عقايد پذيرفته‌اند اما انكار آنها از “حسن و قبح ذاتي عقلي” (118) باعث مي شود كه بسياري از مسايل عقيدتي قابل اثبات نباشند. همانند لزوم خداشناسي (چون در صورتي كه ما اينجا در مسئله مذكور قايل به حسن و قبح عقلي نباشيم و عقل را داور نكنيم، چگونه مي‌توانيم وجوب شرعي معرفت را ثابت بنماييم و حال آنكه هنوز شرعي ثابت نشده است) و عدل خداوند و همچنين اگر حسن و قبح عقلي را نپذيريم و عقل را در اين مسأله (عدالت) داور نكنيم و بلكه شرع را اساس بدانيم و بگوئيم:
الحسن ما حسنه الله و اقبيح ما قبحه الله
و نيز بگوئيم خداوند اگر مسلمان و مؤمني را به جهنم و كافري را به بهشت بفرستد همان حسن است، سبب مي شود خداوند را به صفت ظلم متصف كنيم. و ديگر مسايلي كه بر اين مسأله “حسن و قبح عقلي” متوقف است. (119)
اشاعره گرچه دخالت عقل تا حدودي در حوزه تفسير پذيرفته‌اند اما جمود آنها در خصوص تفسير صفات خبري (120) بر معناي لغوي (121) و نيز جمود آنها بر معناي ظاهري تعدادي از آيات و قايل شدن به تكليف مالايطاق، (122) حكايت از آن دارد كه عملاً به طور شايسته از عقل استفاده نكرده‌اند بلكه در اين جور مسايل بر خلاف حكم عقل قضاوت كرده‌اند.

ديدگاه سوم: ديدگاه اخباريها: (123)
 

اخباريها معتقدند عقل در برابر يافته‌هاي ديني خطاپذير و مردود است. ميزان دخالت عقل در نزد آنها در حد يك مفتاح و كليد است يعني همانگونه كه نقش كليد در ورود به يك منزل تنها در گشودن در است و بعد از گشودن در نيازي به آن نيست. آنها معتقدند عقل جز در بحث ضروريات دين (124) و آن هم اجمالاً (125) و براي اثبات حجيت ادله سمعيه (126) كارآيي ندارد. و نيز به حسن و قبح عقلي و حجيت آن معتقد نبوده و هيچ ملازمه‌اي بين حكم عقل و شرع قايل نيستند. (127) و مي‌گويند اين بحث هيچ فايده‌اي ندارد. (برخلاف اصوليين كه به حسن و قبح عقلي معتقد بوده و ملازمه بين حكم عقل و شرع را پذيرفته‌اند).
ملا امين استرآبادي (م 1033ق) در اين باره مي گويد:
“خداوند احكامي كه امت تا روز قيامت بدان محتاج هست عالم بوده و براي آنها حكم قطعي صادر نموده و اين احكام در نزد ائمه مخزون است. (128)
بنابراين آنچه كه ضروري دين نمي باشد خواه مسايل اصلي خواه فرعي درسماع از صادقين منحصر است و استنباطات عقلي راهي براي ورود در اين ميدان ندارند. (129)
وي درباره نكوهش اصوليين مي گويد:
و أنا أقول لاكتفاء هذه الجماعه (اصوليين) بمجرد العقل في كثير من المواضع خالفوا الروايات المتواتره في العتره الطاهره (130)
پدر علامه مجلسي ملا محمد تقي بن مقصود علي (م 1071) از ميزرا محمد امين استرآبادي با تأييد و احترام ياد كرده است. وي در شرحي كه به عربي بر “من لا يحضره الفقيه” نوشته طريقت استرآبادي را در عدم حجيت عقل، صواب و درست شمرده و گفته است: “... دلائل عقلي كه بعضي از اصحاب ذكر نموده‌اند غالباً غير قابل اعتماد است و حق در اكثر انتقاداتي كه بر اين ادله آمده با فاضل استرآبادي رضي الله عنه است.” (131)
اخباريها در مقام تعارض بين دليل عقلي و نقلي دليل نقلي را مقدم مي‌كنند و اگر دو دليل عقلي با هم تعارض كردند ترجيح با آن دليلي است كه متأيد به دليل نقلي باشد. (132)
آنها تفسير قرآن را در حد نص مي‌پذيرند و در غير اين صورت تفسير قرآن را جز به روايات مأثوره نادرست مي‌دانند و مي‌گويند تفسير قرآن فقط به وسيله اثر صحيح و نص صريح جايز است و در اين مورد به روايتي تمسك كردند و ملا امين استرآبادي آن را صحيح دانسته. (133) در روايت اين طور آمده: ان التفسيرالقرآن لا يجوز الا بالاثر الصحيح و النص الصريح (134)
شيخ حسن بن شهاب الدين الكركي العاملي در اين باره در كتاب “هدايه الابرار الي طريق الائمه الاطهار” مي گويد:
قد تظافرت الاخبار عن الائمه الاطهار بالمنع من تفسير القرآن و الكلام علي ظواهره و استنباط الاحكام النظريه منها للرعيه (135)
و نيز در جاي ديگر كتاب مي گويد:
و اما معرفه التأويل و تخصيص العام و تقييد المطلق و استنباط الأحكام النظريه من اصول الدين و فروعه منه؛ فعلمه خاص بالعلماء من آل محمد (ص) (136)
با توجه به مطلب بالا، اصولا بحث پيرامون تلازم بين حكم عقل و شرع از نظر اخباري‌ها بحثي است بي فايده چون با پذيرش اين مطلب كه هيچ واقعه‌اي نيست مگر آنكه حكمي از سوي خداوند در مورد آن وارد شده باشد. ديگر جاي اين بحث نيست كه آيا آنچه را كه عقل درك كرده حجت است يا خير.
پس تنها وظيفه‌اي كه مكلف دارد اين است كه تنها به دنبال يافتن احكام از كلام معصومين (عليهم‌السلام) باشد و اگر در اين مورد چيزي نيافت بايد توقف نموده و يا بر احتياط عمل نمايد. (137)
شيخ حرعاملي نيز در كتاب “وسائل الشيعه” استنباط احكام نظري از قرآن را جايز ندانسته و در كتاب مذكور بابي به عنوان “باب عدم جواز استنباط الاحكام النظريه من ظواهر القرآن الابعد معرفه تفسيرها من الائمه (عليهم‌السلام)” آورده است و در ذيل آن، روايات زيادي براي اثبات مقصود خود نقل كرده است. (138)

بررسي:
 

در مبحث “جايگاه عقل در قرآن و روايات” بيان كرديم خداوند بر عكس تفكر اخباريها از مردم مي‌خواهد براي فهم آيات قرآن و تكوين عقل خود را بكار گيرند و كساني كه از آن استفاده نكرده و يا نمي‌كنند مورد سرزنش قرار داده است. همچنين ورود عناوين در احاديث درباره عقل همچون حجت باطني، رسول حق، و مدرك خير و ... بيانگر آن است كه با استفاده درست از آن فرد را به هدف و حقيقت مي رساند و هرگز او را فريب نمي دهد. در مورد آثار منفي عدم پذيرش حسن و قبح عقلي در ديدگاه قبلي صحبت كرديم.
و اما در مورد اين كه اصوليين با تكيه بر عقل، با روايات ائمه اطهار مخالفت كرده باشند، اين يك ادعايي است بدون دليل و بر فرض اين كه اين ادعا درست باشد حتماً يا در چينش مقدمات حكم عقلي خطا صورت پذيرفته يا در فهم دليل شرعي اشتباهي رخ داده است و گرنه بنابر دلايلي كه براي عدم تعارض عقل با شرع (قرآن و احاديث) وجود دارد (139) مخالفت عقل با شرع امكان ندارد.
در مورد شبه روايت:
إن تفسير القرآن لا يجوز الا بالأثر الصحيح و النص الصريح
بايد بگوييم اولا اين روايت درمنابع حديثي شيعي نبوده، بلكه برداشت شيخ طوسي (كه اولين بار ايشان است كه آنرا در تفسير خود البته بدون جمله “والنص الصريح” آورده است) و شيخ طبرسي (كه جمله “و النص الصريح” را او به آن اضافه كرده است) بوده است كه نمي‌تواند ارزش يك روايت داشته باشد. ثانياً بنا بر پذيرش آن به عنوان روايت مفهوم روايت آن طوريكه صاحب استدلال بيان كرده نيست، بلكه برعكس مفهوم آن اين است كه وقتي مي‌خواهد در مورد آيه‌اي مثلاً به روايت تمسك كنيد به روايتي كه از نظر سند صحيح و از نظر محتوي صريح باشد، چنگ بزنيد زيرا هم در زمان پيامبر اكرم جاعلين روايت زياد بودند به طوري كه پيامبر اكرم فرمودند:
ايها الناس قد كثر علي الكذابه فمن كذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من النار
(كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص 181)
و هم درزمان معصومين اين جور افراد بودند كه احاديث را جعل مي‌كردند و به آنها نسبت مي دادند بنابراين حديث در مقام بيان اين نيست كه در تفسير صرفا بايد به روايات تمسك كرد. ثالثاً بر فرض صحت ممكن است روايات ناظر بر “تفسير به رأي” باشد، همان طوري كه فيض كاشاني آن را در مبحث “تفسير به رأي” آورده است. (140)
و درباره اين كه آيا واقعاً احاديثي از ائمه يافت مي شود كه تفسير قرآن را به طور مطلق براي غير معصوم جايز ندانند؟ يا اين كه برداشت اخباريين از اين احاديث اين جور بوده، در مبحث “دلائل مانعين تفسير عقلي” برخي روايات را (141) به طور تفصيلي بحث خواهيم كرد و خواهيم گفت هيچ يك از اين احاديث تفسير عقلي قرآن را به طور مطلق منع نمي کند، بلكه اين احاديث به معاني گوناگون ديگر غير از تفسير اشاره دارند.
و اما اين كه گفتند براي تفسير آيات به احاديث اهل‌بيت رجوع شود هيچ كس در بين شيعه منكر اين سمت براي اهل‌بيت نيست. ولي اين كه گفتند براي تفسير همه آيات روايات داريم لذا ضرورتي نيست به تأملات عقلي، قابل خدشه است.
شيخ انصاري (ره) در پاسخ به آنها مي گويد:
“كسي كه چنين ادعايي مي کند شايد به آيات عبادي قرآن نظر دارد چون اغلب آنان همين‌گونه است، اما اطلاقات وارده در معاملات كه به آنها تمسك مي شود اساساً روايتي ندارد و يا رواياتشان با يكديگر در تعارض جدي دارند مانند اطلاق در آيه:
أوفوا بالعقود
و در آيه:
احل‌الله البيع
و در آيه:
... فلولا نفر من كل فرقه طائفه
“و غير اينها... بلكه در عبادات نيز اين اطلاقات زيادند”
مانند آيات:
انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام...
“و آيات تيمم و وضو و غسل هر چند در مورد اين آيات رواياتي رسيده اما در تمام فروعاتي كه بتوان به اطلاق آيه تمسك كرد”
روايتي كه سالم از معارضه باشد نداريم... (142)

ديدگاه چهارم: (ديدگاه معتدل) (143)
 

اصحاب اين ديدگاه معتقدند كه عقل نقش منبع، مصباح و چراغي را ايفا مي کند كه در پرتو آن مي‌توان به معارف ديني دسترسي پيدا كرد. عقل در اين ديدگاه چراغ است و دين صراط و با چراغ عقل ممكن است صراط و راه را مشخص نموده و آن را طي كرد، چون اين عقل است كه بوسيله آن تكليف متوجه افراد مي شود. عقل در اين ديدگاه يكي از ادله اربعه (كتاب، سنت و عقل و اجماع) و در طول كتاب و سنت قرار دارد. عقل در اين ديدگاه در شناخت اصول دين (توحيد، نبوت و برخي مسايل از معاد) و برخي مسايل فروع همچون اوامر اطاعت... (144) به عنوان منبع مستقلي ايفاي نقش مي کند و دسترسي به اين جور معارف صرفاً بوسيله عقل ممكن است و نقش نقل فقط ارشاد و تاييد حكم عقل است. (145) اساس اين ديدگاه بر محور حسن و قبح عقلي، ملازمه بين حكم قطعي عقل و حكم ديگر و حجيت حكم شرعي كه از طريق حكم قطعي عقل به دست مي آيد، قرار دارد. (146) چون اگر اين معني براي عقل مورد انكار واقع شود ديگر راهي براي صدق مدعي نبوت از كذب آن نيست و اين يكي از آثار منفي انكار حسن و قبح عقلي است. (147)
كاركرد عقل در تفسير نزد اصحاب اين ديدگاه بر موارد زير مشتمل است:

1.درك بديهيات يا معرفت‌هاي بديهي:
 

اين معنا براي عقل مورد پذيرش فريقين (شيعه و سني) است و آن را به عنوان يكي از قرينه‌هاي منفصل براي فهم آيات قرآن به كار مي‌برند. چون در غير اين صورت نمي‌توان آيه را معنا كرد. در قرآن كريم مجازهاي عقلي فراوان وجود دارد و در بيش‌تر اين موارد قرينه بر مجاز بودن اسناد همان معرفت‌هاي بديهي است به طور نمونه قرآن مي فرمايد:
فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا (148)
“پس گفتيم عصايت را به سنگ بزن از آن دوازده چشمه آب جوشيد”
در اينجا بايد جمله
فَضْرِب بِّعَصَاه الْحَجَرَ
“پس با عصايش به سنگ زد”
در تقدير گرفت زيرا بديهي است كه شكافته شدن دوازده چشمه از آن سنگ پس از زدن عصا به آن است و قرآن آن را نگفته و به بداهت عقلي واگذشته است. يا در آيه شريفه:
إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا (149)
“من ديده‌ام شراب را مي‌فشرم”
در اين جا نيز بديهي است كه منظور فشردن خمر نيست. زيرا خمر قابل فشردن نيست بلكه فشردن انگور براي به دست آوردن شراب است...

2.تبيين و توضيح:
 

عقل در اين معنا به تبيين دقيق و كامل در خصوص مفاد برخي از آيات مي‌پردازد. كار عقل در اين جا تنظيم مقدمات بر اساس اشكال (قياس‌هاي) منطقي يا طريق برهان خلف براي تبيين درست و كامل از آيات و تشخيص خطاهاي منطقي در چينش مقدمات است. به طور نمونه قرآن مي فرمايد:
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (150)
“آيا آنان بدون خالق پديد آمده‌اند يا آنان خود خالق خويش‌اند”
در اين آيه به طور ضمني برهاني براي اثبات وجود خدا مطرح شده كه عقل آن را بدين صورت تبيين مي کند: انسان يا بايد بدون آفريننده و خود به خود به وجود آمده باشد و يا بايد خود آفريننده خويش باشد و يا بايد آفريننده ديگري داشته باشد، بطلان فرض اول و دوم روشن است و هيچ عاقلي نمي‌تواند آن را بپذيرد پس ناچار فرض سوم صحيح است و آن اين كه “آفريننده” دارد. (151) و باز در آيه شريفه:
لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا... (152)
“اگر در آنها (آسمان و زمين) جز خدا، خدايان (ديگر) وجود داشت به طور قطع آن دو (زمين و آسمان) تباه مي‌شد.”
در اين آيه شريفه استدلال عقلي بر توحيد شده كه به برهان تمانع مشهوراست. در اين برهان مقدمه‌اي مضمر قرار دارد كه (از نوع سطح اول است) چنين است: “ولي آسمان و زمين تباه نشده‌اند” و سر جاي خود باقي‌اند، پس در جهان خداياني وجود ندارند. آن چه مهم است تبيين ملازمه در اين قياس منطقي است يعني: چرا اگر چند خدا مي‌بود عالم فاسد شده بود، مفسران در تبيين اين ملازمه بيانات مختلفي دارند كه در سطوح گوناگوني قرار گرفته لكن همه از اين برهان عقلي جانبداري كرده و با استفاده از داده‌ها در صدد تبيين آيه برآمده‌اند... (153)

پي‌نوشت‌ها:
 

* ازمحققان مركز جهاني علوم اسلامي قم
 

منبع: مجموعه مقالات همایش ملی قرآن و علوم طبیعی، تهیه و تنظیم دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، زیر نظر بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، تهران
موسسه انتشاراتی بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه و انتشارات سخن گستر، چاپ یکم ـ زمستان 1385.