شهيد لاجوردي و جريان نفاق(1)


 






 
خاطرات منتشر نشده حجت‌الاسلام علي اكبر ناطق نوري

درآمد
 

خاطرات حجت الاسلام و المسلمين ناطق نوري درباره شهيد لاجوردي، از آن روي درخور اهميت است كه وي عامل آغاز همكاري آن شهيد ارجمند با دستگاه قضائي است. خودش گاهي با مطايبه مي‌گويد،«اگر منافقين، لاجوردي را به خاطر كاركرد قضائي‌اش ترور كرده باشند، من هم در زمينه سازي آن شريكم!»
حجت الاسلام ناطق، این گفت‌و‌گو را در ماه‌هاي اوليه پس از ترور شهيد لاجوردي با بنيادي كه متولي حفظ و نشر آثار و خاطرات اوست، انجام داده است .
اول لازم است تاكيد كنم ضمن اينكه شهادت مظلومانه لاجوردي، براي دوستان بسيار غمبار بود، ولي وقتي من خبر شهادت ايشان را شنيدم، در كنار اين غم و تأسف و تأثير، نكته ديگري هم به ذهنم رسيد و آن اينكه جز شهادت چيز ديگري زيبنده لاجوردي نبود. واقعاً در بستر مردن در شأن اين بزرگوار نبود. او هم اين را نمي‌طلبيد، تاريخ پر افتخار سياسي و مبارزاتي او هم اين طور اقتضا نمي‌كرد. آنچه كه زيبنده او بود و به قامت او رسا، همين لباس شهادت بود، با اين شكل مظلومانه‌اش كه رخ داد. خوشبختانه مردم قدرشناس ما در تشييع پيكر اين شهيد بزرگوار، ارادت و قدرداني خود را نسبت به اين چهره خدمتگذار نشان دادند.
من از خيلي وقت پيش از انقلاب، در دوران آغاز مبارزات نهضت امام، با مرحوم شهيد لاجوردي آشنايي داشتم، هر چند خيلي پيش نمي‌آمد كه از نزديك با هم كار كنيم و آشنايي بيشتري داشته باشيم. قبل از انقلاب پرونده‌هايي كه ايشان در ارتباط با آنها گرفتار مي شدند غير از پرونده‌هايي بود كه گاهي من گرفتار مي‌شدم، معمولاً هم پرونده نبوديم، اما به هر حال مقاومت شهيد لاجوردي در دوران مبارزات، به خصوص بعد از دستگيري‌ها و شكنجه‌ها، آن‌چنان بود كه ايشان به عنوان مرد شكست ناپذير معروف شده بود.
به نظر من در زندان، مأمورين شكنجه ساواك يقين پيدا كرده بودند كه نمي‌توانند اعتراضي از ايشان در‌بياورند. بار دوم دستگيري شكنجه سختي به ايشان دادند كه آثارش تا پايان عمر پر بركتش در بدنش بود. بر كمر ايشان اثر گذاشته بود، بر مفاصل ايشان اثر گذاشته بود. آثاري كه روي گردن ايشان بود، تا همين اواخر نيز ايشان را وادار به معالجه و استفاده از گردنبندهاي طبي مي كرد. اينها همه آثار همان شكنجه‌ها بود.
بار سوم كه ايشان را گرفتيد، جز دادن زندان طولاني، كار ديگري از دست مأمورين شاه بر‌نمي‌آمد. آنها مي‌دانستند كه از او نمي توانند چيزي در بياورند. او واقعاً به عنوان مرد شكست ناپذير در بين مأمورين و انقلابيون معروف بود.
بعد از انقلاب، با درك بسيار بالايي كه داشت، فهم خيلي خوبي كه از دين داشت، شناختي كه از گروهك‌ها در زندان پيدا كرده بود، واقعاً مصداق اين آيه بود كه والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا.
او قبل از بسياري از بزرگان و مبارزين، در زندان پي به جريان نفاق برد. هنوز كمتر كسي به اينكه منافقين از نظر ايدئولوژي و از نظر اعتقادات منحرفند، پي برده بود و بر اين امر آگاه شده بود كه گرچه دارند با شاه مبارزه مي‌كنند، ولي اعتقادات درستي ندارند. شهيد متفكرمان مطهري«‌رحمت‌الله‌عليه» پيشتاز اين تفكر بود و اينها را خوب شناخته بود. مرحوم لاجوردي در زندان از پيشتازان اين شناخت بود و خيلي زود به انحراف اينها پي برد و در همان زندان شروع به افشا‌گري كرد.
ايشان به خاطر افشا‌گري عليه جريان نفاق، غير از شنكنجه‌هاي مرسوم، شنكنجه روحي هم مي‌شد و بارها از طريق منافقين بايكوت شده بود، اما اين چيزها روي اراده و اعتقاد او تأثير نمي‌گذاشت. از خصوصيات مرحوم لاجوردي اين بود كه اهل بحث بود، اهل منطق بود و با همين جريان‌هاي انحرافي هم وارد بحث مي شد. وحشت آنها به اين دليل بود كه در مناظره و بحث حريف او نمي‌شدند، چون معاني و معارف دين دستش بود، معاني اسلامي دستش بود، مكاتب مختلف را خوب مي‌شناخت و مطالعه كرده بود. بنابراين به عنوان يك آدم مسلط بر اعتقادات و مسائل ايدئولوژيكي، مسلط بر مكاتب و مسلك‌هاي مختلف وارد ميدان بحث مي شد. خيلي پرحوصله بود. اصلاً بر خلاف آنچه كه بعضي‌ها با نگاه كردن به چهره ايشان فكر مي كردند، آدم خشني است(و اين هم يكي از وجوه مظلوميت اوست)، عصباني نمي شد. ايشان پر حوصله، مقاوم، پر صبر و با اخلاق برخورد مي كرد. وقتي جريان انحرافي فرقان، پس از انقلاب با ترور شخصيت‌ها خودش را نشان داد و فرقاني‌ها دستگير شدند، مسئوليت محاكمه آنها به عهده من افتاد. مرحوم شهيد مظلوم بهشتي از من اين را خواست. به ايشان گفتم، «اگر قرار است من محاكمه كنم، پس بايد دادستانش را خودم انتخاب كنم، چون فقط نمي‌خواهم افراد فرقاني را محاكمه كنم. اعتقاد من اين است كه بايد ايدئولوژي فرقان را به محاكمه كشاند، نه افرادي را كه چه بسا گول خورده و منحرف شده‌اند. اگر اين حركت شود مي تواند بازتاب خوبي داشته باشد و جلوي انحراف جوان‌ها را بگيرد. بنابراين دادستانش را خودم بايد انتخاب كنم». ايشان فرمودند،«خودت انتخاب كن». من تنها كسي كه به فكرم رسيد كه مي‌تواند دادستان اين پرونده باشد، مرحوم لاجوردي بود. يك روز به بازار رفتم. در همين مغازه‌اي كه شهيد شد، مشغول كار بود. يادم هست كه در آن ديدار، اين تعبير را كردم و گفتم، «آقاي‌لاجوردي! براي من يك خوابي ديده‌اند. من هم خوابي براي شما ديده‌ام.
خوابي كه براي من ديده‌اند اين است كه گفتنه‌اند بيا بشو حاكم‌شرع اين پرونده. خوابي كه من براي شما ديده‌ام اين است كه شما دادستان اين پرونده باشيد و با هم كار كنيم» ابتدا قبول نكرد و گفت‌«من حافظه‌ام خيلي اجازه نمي‌دهد.» واقعاً معتقد بود كه شكنجه‌هايي كه شده، رويش اثر گذاشته است. گفتم، «نه! اتفاقاً من نمي‌خواهم چيزي را حفظ كنيد، من مي‌خواهم يك آدمي باشيد كه اين گروهك‌ها را محاكمه ايدئولوژيك مي‌كند.» ايشان بزرگواري كرد و حكم دادستاني ايشان را هم گرفتيم.
اساساً ورود آقاي‌لاجوردي به حوزه قضاييه از اينجا شروع شد و مسببش بنده بودم. حالا اگر شهادت لاجوردي خسارتي بود، يك عاملش من هستم! خدماتي كه لاجوردي در زمينه برخورد با مجرمين در اين كشور كرد، كمتر كسي كرد. انشاءالله كه من هم در اين ثواب شريك و سهيم هستم. بزرگواري كرد، قبول كرد و وارد ميدان شد. با حوصله توي بندهاي زندانيان و متهمين مي‌رفت و از سر شب تا صبح، با رفاقت و خوشي و شوخي و خنده، با اين بچه‌ها مباحثه مي‌كرد. همين‌هايي كه به عنوان جريان فرقان متهم ما بودند، در زندان بودند، ايشان اين‌گونه برخورد مي‌كرد. در يك جمله بگويم كار به جايي رسيد كه از همين فرقاني‌ها كه به عنوان محارب شناخته شده و به يك معنا مهدورالدم بودند، عده زيادي برگشتند، چون ما مي‌خواستيم جوان‌هايي كه منحرف شده و گول اينها را خورده بودند، نجات پيدا كنند و لذا از همان آغاز جريان محاكمه ايدئولوژي آنها را به محاكمه كشانديم.

زحمات مرحوم لاجوردي و جلسات بحث و مناظره‌اش با آنها كه گاهي از سر شب تا صبح و گاهي از صبح تا شب توي سلول طول مي‌كشيد، سبب شد كه از همين بچه‌هاي اغفال شده توسط جريان فرقان، آدم‌هايي ساخته شوند كه به جبهه رفتند و به شهادت رسيدند. اينها در همان زندان و به دست لاجوردي متنبه شدند و براي اينكه جبران كارهاي قبلي خود را بكنند، آمدند، داوطلب شدند و به جبهه رفتند و جزو شهداي ما شدند. بعضي از اينها جذب سپاه شدند و بعضي هم در دادستاني همكاري‌شان را با لاجوردي تا آخر ادامه دادند. اينها هدايت شدند و آمدند و به خليل امت اسلامي پيوستند. واقعاً شايد كسي قدر اين كارهاي لاجوردي را ندانست. اغلب نمي‌دانند چه كارهاي عظيمي براي هدايت جوانان كرد.
ايشان در مقام دادستان انقلاب، شب و روز در زندان بود. تعبيري از خانم ايشان شنيدم كه تعبير درستي بود. ايشان مي‌گفتند، «او هم قبل از انقلاب زنداني بود و هم بعد از انقلاب. قبل از انقلاب شاه زنداني‌اش كرد، بعد از انقلاب، خودش، خودش را زنداني كرده بود!» هميشه آنجا بود. در دوره دادستاني‌اش، گاهي صبح‌هاي زود مي‌رفتم اوين كه به پرونده‌ها رسيدگي كنم و مي‌ديدم آقاي‌لاجوردي كه روز قبل يكسره كار كرده، شب هم با اينها مباحثه كرده و دارد از شدت خستگي از پا در مي‌آيد، شش صبح آمده و لباس‌هايش را شسته و دارد مي‌برد بيرون كه روي طناب بيندازد تا خشك شوند. آدمي بود پركار و برخوردش با همه حتي با منافقين، عاطفي بود.
واقعاً دو هزار نفر از اينها توي سالن جمع مي‌شدند و ايشان تنها و بدون هيچ محافظ و سلاحي، بي هيچ واهمه‌اي وارد سالن‌ مي‌شد و بين اينها مي‌نشست، گاهي با آنها شوخي و گاهي هم بحث جدي مي‌كرد. با اينها اين جوري برخورد مي‌كرد كه حتي المقدور آنهايي را كه مي‌شود هدايت كند و نجات بدهد. همواره به فكر هدايت جوان‌ها بود. در دوره دادستاني و بعد‌ها كه مسئوليت زندان‌ها را به عهده گرفت، در همان روزهاي اول بود كه آمد پهلوي من و وضع زندان‌ها را بيان كرد. ايشان در همان دوره دادستاني، در اوين كارگاه‌هايي را راه انداخت و همه زندانيان در آنجا مشغول كار و كسب درآمد شدند. كارگاه نجاري راه انداخت، كارگاه خياطي راه انداخت، كارگاه‌هاي مختلفي را راه انداخت. من خودم براي بازديد مي‌رفتم. انصافاً براي نجات و تأمين معاش اينها هم خيلي زحمت كشيد. دوره‌اي هم كه مسئوليت اداره زندان‌ها را به عهده گرفت، نگران سرنوشت آنها بود. ابتدا از زندان اطفال شروع كرد كه در زيبا‌شهر بود. اگر اشتباه نكنم، از آنجا بازديدي كرد و بعد آمد و گفت، «خيلي وضع رقت‌باري دارند، بايد به وضع اينها رسيد».
موقعيت بالائي داشت و همه به او احترام مي‌گذاشتند. از مردم و خيرين خيلي پول مي‌گرفت تا بتواند به زندان‌ها سروساماني دهد؛ كمك كند؛ جاهايي را درست كند كه آنهايي كه زندان‌هاي طولاني دارند، زن و بچه‌هايش بيايند و با آنها ديدار كنند. حتي براي حفظ شئون شرعي و اينكه اينها بتوانند ارتباطشان را با شوهرهاي خودشان داشته باشند، شرايط مناسبي را فراهم كرده بود. واقعاً يك انسان به معناي واقعي عاطفي، با درك و فهم بالا و متفكر بود و شناخت ديني بسيار خوبي داشت. از خصوصيات ديگر مرحوم لاجوردي ساده زيستي بود. توي زندان كه آن‌طور زندگي مي‌كرد، در خانه هم همين‌طور بود، با بچه‌هايش هم همين‌طور برخورد مي‌كرد. زندگي بسيار ساده‌اي داشت. حقيقتاً آدم غبطه مي‌خورد. من كه به كرات از خدا مي‌خواستم اين روحيه مرحوم لاجوردي را به من هم بدهد. آدم غبطه مي‌خورد به حالات او. به مظاهر دنيا، به معناي واقعي كلمه بي اعتنا بود. مغازه را رها كرد، بلند شد و آمد و هر جا كه به او مأموريت دادند، پذيرفت و به وظيفه‌اش عمل كرد.
دادستاني و مسئوليت زندانش، وقفه‌اي به وجود امد. در اين مدت هم باز رفت توي زيرزمين خانه‌اش نشست و مشغول خياطي شد. انگار نه انگار كه آقاي‌حاج اسدالله لاجوردي، دادستان انقلاب بوده است كه اين همه مدت خدمت به نظام كرده. ذره‌اي توقع از نظام و از مسئولين نداشت. خدايي مي‌انديشيد و ملكوتي بود. مرحوم لاجوردي غير از اينكه خودش ساده زيست بود، اساساً از همان سال‌هاي قبل از انقلاب؛ طرفدار فقرا و محرومين بود. زندگي‌اش هم به شكل آنها بود و به همين دليل اثر مي‌گذاشت. مرد عمل بود، مرد اجرا بود، طرفدار فقرا بود، با تكاثر و تراكم ثروت براي افراد و سودجويي و سرمايه‌هايي كلان از هر طريقي فراهم كردن، به شدت مخالف بود. با كاخ نشين‌ها سر سازگاري نداشت. بعضي‌ها او را متهم به بازاري بودن ‌مي‌كردند. بازاري هم كه مي‌گويند، متأسفانه خيال مي‌كنند يعني كسي كه به دنبال تكاثر و ثروت و سرمايه‌داري و حمايت از پولدارهاست. او اصلاً داخل اين قضايا نبود.
بعضي از دوستان مي‌گفتند كه آقا سيد اسدالله در حمايت از فقرا و محرومين و بي اعتنايي به متكاثرين و كساني كه به دنبال تكاثر ثروت و پول هستند، خيلي افراطي فكر مي‌كند. اين از خصوصيات و روحيات مرحوم لاجوردي، اعلي‌الله مقامه بود.
نكته ديگري كه مي‌خواهم در مورد اين شهيد بزرگوار به آن اشاره كنم، اطاعت از مقام ولايت است. او مطيع محض و بي‌ادعاي امام بود و پس از رحلت امام رحمه‌الله‌عليه، همين تقيد و اطاعت را نسبت به مقام معظم رهبري داشت اين بود كه در برابر دستور ولايت، هيچ‌جاي گفتگو و بحث نيست. مرحوم لاجوردي بسيار اهل مطالعه و تحقيق بود، اما در عين حال كه خودش اهل نظر و اهل فكر بود، آن جايي كه بحث اوامر و دستورات ولايت مي‌شد، كاملاً مطيع بود و نظرات خود را كنار مي‌گذاشت.
يكي از خصوصيات ديگر مرحوم لاجوردي، آزادگي و صراحت لهجه‌اش بود. به هيچ وجه نسبت به احدي وابستگي نداشت. بنده ساليان سال، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، او را مي‌شناختم؛ به خصوص بعد از انقلاب كه از نزديك با هم كار مي‌كرديم و صراحتاً مي‌گويم كه به هيچ وجه اهل تملق نبود. اگر هم به اين نتيجه مي‌رسيد كه در بنده و امثال بنده، نكته قابل نقدي وجود دارد، صريحاً مي‌گفت. بسيار محجوب بود، اما ذره‌اي تملق در او راه نداشت. صريح‌اللهجه بود و سلامت نفس داشت.
من اگر بخواهم ايشان را در يك عبارت توصيف كنم، بايد بگويم كه مرحوم لاجوردي مبارزي ساده زيست، مخلص و ولايت‌پذير بود.
در اين مورد هم كه گاهي مي‌پرسند آيا صحيح است كه ايشان از دولت حقوقي نمي‌گرفت، بايد در پاسخ بگويم كه اين حرف بايد درست باشد. من تأييد مي‌كنم حداقل در آن دوره‌اي كه با هم كار كرديم، حقوق نمي گرفت. اساساً اين طوري بود كه فقط از درآمد محدود مغازه‌اي كه با اخوي‌اش داشت زندگي‌شان را اداره مي‌كرد. اگر اهل اين حرف‌ها بود و يك منبع حقوقي و درآمدي داشت كه بعد از بيرون آمدن از كار، نمي‌رفت توي زيرزمين نمي‌نشست و خياطي نمي كرد.
خداوند روح اين مجري شريعت را با صاحبان آن محشور كند و او را ماجور فرمايد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28