شهيد لاجوردي و جريان نفاق(2)


 






 

گفتگو با حبيب ‌الله عسگر اولادي
 

درآمد
 

شناخت رگه‌هاي نفاق در سال‌هاي مبارزه تا بدان پايه دشوار و پيچيده و عملكرد منافقين به قدري رياكارانه و ماهرانه بود كه حتي بسياري از مردان دين و انديشه را نيز تا مدت‌ها دچار شبهه و ترديد كرد. اما شهيد لاجوردي از نخستين كساني بود كه اين ريشه‌ها را شناخت و به مواجهه جدي و آشكار با آن پرداخت و در اين راه تا بدانجا پايمردي نشان داد كه حتي گاهي دوستان خود را نيز به مخالفت با خود بر مي‌انگيخت.
حبيب‌ الله عسگر اولادي با نگاهي دقيق و تحسيني عميق نسبت به اين يار ديرين، از تلاش‌هاي پيگير و مومنانه وي براي افشاي اين جريان در سال‌هاي قبل و بعد از پيروزي انقلاب سخن گفته است.

با توجه به آشنائي شما با شهيد لاجوردي از ديرباز و نيز سپري ساختن دوره‌هائي از زندان در كنار يكديگر، مسلماً جنابعالي خاطرات بي‌شماري از ايشان داريد، لذا شمه‌اي از ويژگي‌هاي اخلاقي ايشان را بازگو نمائيد.
 

با درود به روح امام راحل و تمامي شهداي گرانقدر انقلاب، به ويژه اين شهيد بزرگوار، يكي از ويژگي‌هاي مرحوم سيد اسد‌الله لاجوردي، تلاش فراوان در يادگيري بود. هيچگاه به آنچه كه داشت از نظر معرفت و معلومات قانع نبود و در هر شرايطي به دنبال افزايش و تعميق شناخت خود و به دنبال رشد بود. در اين زمينه يكي از نمونه ها را عرض مي‌كنم. در يكي از دوران‌هاي بازداشت ايشان، در دوره ستم شاهي توفيقي پيدا كرديم كه تمام روايات اقتصادي فروغ كافي را مورد مطالعه قرار دهيم. در اين نعمتي كه حاصل شد و با هم تلاشي را براي يافتن اقتصاد اسلامي در متن روايات ائمه معصومين و پيش از آن در بين آيات اقتصادي قرآن كريم، آغاز كرديم، حالات او آن‌چنان بود كه گويي امام معصوم (ع) هم اكنون دارند با او صحبت مي‌كنند! انصافاً در تعبد نسبت به پروردگار و ولايت رسول و اهل بيت صلوات‌الله‌و‌سلام‌عليهم‌اجمعين، پذيرش بي‌چون و چرايي داشت و در اين زمينه از مجموعه برادراني كه در زندان‌هاي رژيم ستمشاهي بوديم، گوي سبقت را ربوده بود. البته اين حالت پا به پاي دقت و نظر و پويائي ديد و فهم او از آيات و روايات وجود داشت. پيوسته سعي داشت در تمام مباحث، موضعي را اتخاذ كند كه همه علما و دانشمندان و اساتيد در مقابلش به تلاش براي پاسخ گفتن وادار شوند، زيرا معتقد بود نسل جوان نبايد معرفت را تعبدي ياد بگيرد، بلكه بايد به ويژه در زندان‌ها، با بحث و چالش به معارف برسند. يكي ديگر از ويژگي‌هاي ايشان اين بود كه در زمينه معارف اسلامي از همان روزهاي نخست به دنبال اين بود كه در لابه لاي صحبت‌هاي ديگران و در شعارهايشان، رگه‌هاي نفاق را شناسائي كند.

شهيد لاجوردي در شناخت ريشه نفاق از سابقون است. از پيشينه و چند و چون اين شناخت چه خاطراتي داريد؟
 

او در شناخت نفاق در زندان اولين كس بود. گرچه د رخارج زندان امام راحل، آيت‌الله شهيد مطهري و تعدادي از برجستگان، اين جريان را شناخته بودند؛ اما در درون زندان‌ها امكان شناخت به آن شكل نبود. حتي بعضي از علماي بزرگ هم كه مي‌آمدند با فريب‌هايي كه به كار مي‌رفت و حفظ ظاهرهائي كه منافقين مي‌كردند، آنها هم‌طبق وظيفه، حمل به صحت مي كردند. شهيد لاجوردي از ميان حرف‌هاي منافقين، لايه پنهان نفاق را شناخت. اولين باري كه من با او در اين زمينه صحبت كردم، بسيار تعجب كرد از اينكه من مي‌خواهم در‌باره چنين موضوعي با او بحث كنم.

موارد مبهم و قابل بحث از نظر شما دقيقاً چه موضوعاتي بودند؟
 

شهيد لاجوردي را ابتدا از زندان قزل‌حصار براي معالجه به زندان قصر بردند. چون در بهداري زندان تراكم بيماران بود و دژخيمان مصلحت نمي‌ديدند لاجوردي در بين آن انبوه جمعيت بماند و او را به زندان شماره 3آوردند. در آنجا من و شهيد عراقي با او صحبت كرديم و پرسيديم، «چرا شما با اين بچه مسلمان‌ها كه به نام مجاهدين خلق آمده‌اند زندگي نمي‌كني؟» شهيد عراقي گفت، «ما در اينجا توانستيم كاري كنيم كه اينها نروند با كمونيست‌ها زندگي كنند و توانستيم با هم زندگي كنيم.» شهيد لاجوردي رو كرد به من و گفت،«حالت چطوره؟» يكي از ويژگي‌هايش اين بود كه هر وقت مي خواست از بحث جدي طفره برود، شوخي مي‌كرد. شهيد عراقي وقتي ديد كه او دارد شوخي مي‌كند، از ما جدا شد. شهيد لاجوردي به من گفت،«من خيال مي كردم شما دليل جدا بودن مرا مي‌خواهيد تا علت را بگويم و شما هم جدا شويد. خيال نمي كردم شما توصيه كنيد من با كساني كه اساساً اعتقادي به خداوند ندارند، اعتقاد به قيامت ندارند زندگي كنم. اينها در زندان اوين و زندان قزل‌قلعه با هم قرار گذاشتند يك چند سالي نماز بخوانند تا توي مردم جا باز كنند.» اين موضوع براي من بسيار ناراحت كننده بود، گفتم: «اين هم از‌ آن حرف‌هايي است كه شما بنابر گفته يك نفر كه چنين خبري را آورده مي‌گوئيد.» گفت،«نه من آخرتم را به گفته يك نفر نمي‌فروشم، ولي حاضر هم نيستم اصرار كنم شما مثل من باشيد.» بعدها ما را تبعيد كردند به زندان مشهد كه شديم،ايشان گفتند،«از همين اول بايد بدانيم همراهي ما با اين گروهي كه نفاقشان بسيار پيچيده است، اسباب اين مي‌شود كه اينها نسل جوان ما را منحرف كنند. ما نبايد با اينها همراه كامل باشيم. در حدي كه برنامه‌هاي اسلامي را مي‌پذيرند، در همان حد با اينها باشيم.
توي اين بحث بوديم كه بزرگداشت يك مبارز شهيد مشهدي اتفاق افتاد و در اين جريان، اختلاف كمونيست‌ها و منافقين و اختلاف ما با هر دو دسته آشكار شد. در اين مجلس ختم كمونيست‌ها گفتند،«ما حاظر نيستيم در مجلس، قرآن خوانده شود. ما بايد سرود خودمان را بخوانيم و برويم.» منافقين با اينكه اكثريت داشتند، با آنها موافقت كردند. آنها سرود خواندند و رفتند. خود منافقين در آنجا گفتند،« ما هم قبل از قرآن، بايد سرود خودمان را بخوانيم، چون بعضي از بچه‌هاي ما حاضر نيستند بنشينند پاي برنامه قرآن.» تعدادي از آنها سرودي را خوانند و رفتند. معدودي شايد به اندازه انگشتان دست مانديم كه براي آن شهيد قرآن بخوانيم. در اين اثنا، آنها حمله كردند به مجلس ختم شهيد و قرآن خواندن ما را به هم زدند. شهيد لاجوردي بلند شد و يقه سرهنگي را كه رئيس زندان بود، گرفت و او را به ديوار زد و گفت،«من هر چه را تحمل كنم، اهانت به قرآن را نمي‌توانم تحمل كنم. اگر بخواهيد به قرآن اهانت كنيد، كسي كه يك لحظه شما را تحمل نمي كند من هستم.» رئيس زندان با دستپاچگي گفت،« من صبر كردم كه اين يك آيه آخر را تمام شود، بعد آمدم تو.» و بعد هم عذر‌خواهي كرد، ولي از آنجا كه رفت ما را تبعيد كرد به بند‌هاي زندان عادي. اينجا نكته‌اي را بايد عرض بكنم. وقتي ما را از هم جدا كردند، طبعاً كمونيست‌ها و منافقين هم از هم جدا شدند و نتوانستند توي بند‌هاي مختلف، از نظر شناخت و از نظر كارهاي معرفتي، هماهنگي‌هاي حساب شده‌اي را داشته باشند. پرده‌ها كنار رفتند و آنچه كه در جزوه شناخت اينها مطرح بود در همه‌جا انعكاس پيدا كرد. بنده كه جداي از آقاي‌لاجوردي و آقاي‌حيدري در يك بند ديگر بودم، خيلي بي‌پرده برايم آشكار شد كه چيزي كه براي اينها مطرح نيست خدا و قيامت است. اما جوان‌ها و نوجوان‌ها را كه مي‌آورند،اينها با نماز شب خواندن و با تظاهر به مستحبات، فريبشان مي‌دادند. پرده‌ها كنار رفتند، در حدي كه بنده كه در قبول شائبه نفاق در آنها از اين فرصت دو سختگير‌تر بودم، به اين مسئله واقف شدم. در فرصت ناهار‌خوري كه مي‌توانستيم از دور همديگر را ببينيم، من به ايشان گفتم كه يك چنين چيزي اينجا آشكار شد. گفت،« در قسمت ما آشكارتر از اين است و موضوع اصلاً غير از اينهاست. بايد دور هم جمع بشويم و با رهبران اينها اتمام حجت كنيم.» بعد از مدتي، نمي‌دانم دو ماه طول كشيد، كمتر يا زيادتر، ما را برگرداندند به همان زندان مشهد در يك بند. در آنجا دوباره با هم در معاشرت بوديم. نشستيم سه تايي، آقاي‌لاجوردي، آقاي‌حاج حيدري و بنده و تصميم گرفتيم 12 نفر از سران منافقين كه در آنجا بودند، دعوت و با آنها اتمام حجت كنيم. شهيد لاجوردي گفت،« به نظر من اين اتمام حجت لازم نيست. من مي‌دانم كه اينها ذهنشان را بسته‌اند و گوششان باز نمي‌شود كه حرف‌هاي ديگران وارد ان شود.» شايد بيش از 20شب، حدوداً 10 يا 12 نفر از سران آنها و 4 نفر ازما بحث كرديم. اين جلسات، اتمام حجتي كه بود با تعدادي از رهبران مجاهديد خلق آن و منافقين و محاربين كنوني. شب آخري كه اينها قرار بود جواب بدهند، جواب را به صبح موكول كردند. آقاي‌لاجوردي معتقد بود كه جوابشان براي من روشن است. فردا صبح فردا به دوستان و همراهانشان اعلام كردند كه اين سه نفر يعني ما سه نفر ضد‌انقلاب شماره1 هستند. به ما لقب ضد انقلاب دادند. شهيد لاجوردي گفت، « اين اصرار شما بود كه مي‌گفتيد بايد با اينها اتمام حجت كنيم. براي من روشن بود كه اينها تغيير نخواهند كرد.» هيچ كدام از حرف‌هاي ما هيچ وجه راهي به ذهن اينها باز نكرد. از ميان خاطرات زندان مشهد يك دو نكته را عرض كنم، در زندان مشهيد يك دريچه‌اي بود در طبقه سوم كه گنبد بارگاه حضرت رضا (ع) از آنجا ديده مي‌شد. انصافاً از همان پنجره، بسياري از عرض ارادت‌ها و درخواست‌ها، توفيق اجابت پيدا مي‌كرد، اما شهيد لاجوردي وقتي مقابل دريچه قرار مي‌گرفت،واقعاً جوري جلوه مي‌كرد كه گويي در حرم حضور دارد. بسيار آموزنده بود توقف و احترام ايشان و زيارت زير لب خواندن ايشان در آنجا كه توسل ايشان را به ائمه ‌معصومين و به امام رضا (ع) به خوبي مي‌رساند.

شيوه ايشان براي شناساي رگه‌هاي نفاق مبتني بر چه اصولي بود؟
 

ايشان از آغاز مبارزات در سال 1341،1342اصرار داشت بر اينكه وقتي مرجع تقليد مي گويند،« مواظب گروها باشيد تا در ميان شما نفوذ پيدا نكنند.» اخطاري را مي دهند كه از تجربه صدر اسلام به دست آمده است. در صدر اسلام، كساني در زير لايه‌هاي ضخيم نفاق، از كفر و شرك و الحاد تغذيه مي شدند و در خطوط اهل ايمان نفوذ مي كردند شايد در آن روزها كمتر كسي به فكر اين نوع مسائل بود و تصور مي‌شد وقتي ما اهل ايمان همه داريم در كنار هم مبارزه مي‌كنيم كساني كه تظاهرشان به دينداري بيشتر از ديگران است، قاعدتاً نمي‌توانند در آينده، خطرساز باشند. ايشان با تفكر خاصش در اين باره گهگاه حتي در بعضي از خودي حساسيت‌هائي را پديد مي آورد ايشان معتقد بود كه اگر به اين هشدار رهبر و مرجع تقليد توجه نكنيم، از همان نواحي‌اي كه در صدر اسلام و در هر دوره‌اي كه اسلام خواهان حركت بود، از جريان نفاق آسيب ديد، ما هم ضربه خواهيم خورد. در تأئيد اين تفكر، چه خاطره‌اي را به ياد داريد؟ در روز عيد فطر در راهپيمائي قيطريه پس از اينكه مردم سد دژخيمان شكستند از پل رومي سرازير شديم. با هم در حركت بوديم كه شهيد لاجوردي در عين حال كه از اين حركت مردمي بسيار خوشحال بودند، گفتند،« مواظب باشد! بعضي از اين كساني كه الآن از ديگران جلو افتاده‌اند، حرف‌هايشان ريشه‌هاي ايماني ندارندو در مراحل زندان نشان دادند كه ايمانشان ضيف است. بايد به هوش باشيم كه اگر توفيقي پيدا شود، اينها ممكن است جلوتر از ديگران قرار بگيرند و همان بلايي را كه بر سر مشرطيت آمد، اين بار بر سر نهضت روحانيت بياورند». در چنين شرايطي كه سربازان رژيم به طرف مردم، گاز اشك‌آور شليك كردند و وضعيت عجيبي بود، ايشان مي‌گويد، «بايد مواظب رگه‌هاي نفاق در ميان كساني باشيم كه شعار‌هاي غليظتر از ديگران مي‌دهند. نكند آنها اسلام واقعي را منزوي كنند. تلاش خاضعانه ايشان در شناخت نفاق در اين انسان شريف به گونه‌اي بود كه مي‌تواند با اطمينان عرض كنم كه در بين برادران نظير نداشت و بسيار بديع بود. ايشان در اين مو ضوع، افق‌هاي بسيار دورتر و بالاتر را مي‌ديد. يكي از ويژگي‌هاي بارز شهيد لاجوردي كه دوست و دشمن برآن اتفاق نظر دارند، ساده زيستي و اجتناب از خود نمايي است. در اين باره چه پيشينه و نكاتي را به ياد داريد؟ درست است. يكي از ويژگي‌هاي شهيد لاجوردي تلاش در مخفي ماندن پرهيز از خودنمايي و نمايش بود. شيوه زندگي اين شهيد در زندان و در طول زندگي پر مخاطره و پر مسئوليتش بعد از انقلاب، نشان‌دهنده اين است كه تا آنجا كه ضرورت نداشت، پرهيز كرد از اينكه خودش را نشان بدهد و اين خصلت، از او شخصيتي ساخته بود كه جز معدودي از همراهانش نمي‌توانستند درك كنند كه اين وجود چه ارزش‌هايي را آفريده و در حال توليد چه ارزش‌هاي است، زيرا اصرار داشت كه نگويد و مطرح نشود. ايشان از نظام چيزي نگرفت و براي نظام هم هزينه‌اي نداشت. ايشان ساده‌زيست‌ترين مسئول كشور بود. از بيت‌المال مطلقاً برداشتي نداشت. در محل كارش با وسواس وجوهات را حساب مي‌كرد و اصرار داشت كه اين وجوهات فقط بايد در خدمت مقام معظم رهبري باشد. يك نمونه‌اش را بيان مي‌كنم تا نسل جوان ما بداند كه چنين شخصيت‌هايي چگونه براي انقلاب از همه چيز خودشان گذشتند و هيچ هزينه‌اي هم براي انقلاب و براي مردم نداشتند ايشان زندگي خودشان را با وسواس تمام محاسبه مي‌كردند، بار آخري كه وجوهات ايشان و اخوي‌ شان را گرفتم، از ايشان اجازه خواستم كه مبلغي از اين وجوهات را صرف يك كار مشخص كنند. ايشان گفتند،« من همه زندگيم امانت است، اما وجوهات من امانت خاص است. بايد به دست ولي امر مسلمين برسد. تو اميني، اين امانت را به تو دادم. هر جا كه مي خواهي خرج‌ بكني، بايد ايشان رضايت داشته باشند. ديگر اين امانت را من دادم به تو. من مالكش نيستم. بايد ايشان رضايت بدهند».

جنابعالي علت تأثير‌گذاري عميق شهيد لاجوردي را بر كساني كه به نوعي در تعامل با ايشان قرار مي‌گرفتند، در چه مي‌دانيد؟
 

جاذبه او به قدري قوي بود كه همه تصور مي‌كردند تمام وجودش جاذبه است، ولي وقتي نوبت به دافعه مي‌رسيد، چنان جدي در مقابل كفر و شرك،الحاد و نفاق قرار مي‌گرفت كه گويي در وجود او جايي براي عاطفه و جاذبه ندارد. قرآن كريم ويژگي انسان‌هايي را كه مسخر به ولايت رسول‌الله(ص) هستند، اين‌گونه بيان مي‌كند كه،«اشداء‌علي‌الكافرورحما‌ بينهم». اين صفات قرآني در ايشان نمود عيني داشت. شديدترين موضع‌گيري را در مقابل كفار مي كرد. به تعبير امام راحل و به تعبير شهيد آيت‌الله‌بهشتي كه مي فرمودند،« هر چه فرياد داريد بر سر آمريكا و بر سر كساني كه با آنها سر و سري دارند». متأسفانه عواطف ايشان، كمتر انعكاس پيدا مي‌كرد، به طوري كه حتي برادران خودي در مورد عواطف ايشان در دادستاني انقلاب و زندانباني برخي از عناصر گروهكي، نسبت به نسل جوان كه فريب‌هاي دشمنان انقلاب، انها را سرگردان و مسئله‌دار كرده بود، چنان جاذبه و عاطفه و رحم و رحمتي به خرج مي‌داد كه بسياري از شخصيت‌هاي برجسته خودي نسبت به او انتقاد داشتند؛ اما اينها كمتر گفته مي شد. حالا هم كمتر گفته مي‌شود. ايشان همين كه متوجه مي‌شد كه نسل جوان گرفتار فريب شده و دشمنان انقلاب و اسلام، آنها را منحرف كرده‌اند، فرصت‌هاي شبانه‌روزي را صرف آنها مي كرد. پس از اينكه از آنها اطمينان پيدا مي كرد به آنها مجال تفكر و حتي يك نوع آزادي نسبي مي‌داد و انها به اردو‌هاي تربيتي زيادي مي‌برد؛ مثلاً انها را گروه گروه به زيارت و كنار دريا مي‌برد. او مثل شمع سوخت كه اينها نجات پيدا كنند. اينها خيلي كمتر گفته شده است. در آن مدت، هر سال يك شب ماه رمضان به ماه لطف مي كردند و مي‌رفتيم بين همين جوان‌هايي كه مي‌خواستند خودشان را پيدا كنند و با آنها صحبت مي كرديم. رفتم به زندان اوين و ديدم حدود 700،800 نفر و كمتر از 1000 نفر نشسته‌اند. شهيد لاجوردي، بدون هيچ حفاظي، در وسط اين زنداني نشسته بود. در وسط عرايض من، چون در شرايط دفاع مقدس بود و ضعف نيرو برق خاموش شد شايد چندين دقيقه طول كشيد. من نگران بودم كه ايشان آن وسط نشسته بود. حتي براي بنده كه آنجا براي سخنراني رفته بودم و مي‌بايست بعد از سخنراني سؤالاتي را پاسخ بگويم، محافظي را معين كرده بودند، ولي ايشان در وسط اينها نشسته بود. پس از اينكه چراغ روشن شد، ديدم همه آنها آرام نشسته‌اند؛ او هم مثل گلي كه در وسط اينها شكفته است و دارد نگاه مي كند. گفتم،«چه كار خطرناكي مي‌كني. چرا اين‌قدر بي‌احتياطي مي‌كني؟» گفت،« نمي‌داني كه نجات يكي از اينها چقدر در محضر پروردگار ارزش دارد. اگر من بخواهم براي نجات اينها بكوشم، اول بايد خودم را فراموش كنم. خودم بايد در ميان اينها قرار بگيرم.» نمي دانم كه دادستاني انقلاب و سازمان زندان‌ها فيلم‌هائي از حركت اينها به نماز جمعه و كوه و دريا را دارد يا نه. انصافاً اگر نمونه‌هايي از اينها باشد، نسل جوان ما متوجه مي‌شود چرا منافقين و ضد انقلاب اين اندازه با لاجوردي مخالف بودند و متوجه مي‌شود كه چرا پس از شهادتش، مجموع ضد انقلاب‌ها به رغم همه اختلافاتي كه دارند، در اين موضوع كه عليه لاجوردي موضع بگيرند، وحدت به خرج مي‌دهند.

به نظر جنابعالي پاسخ اين سئوال چيست؟
 

پاسخ روشن است، زيرا او پاك‌باخته‌اي بود كه براي پس زدن پرده‌هاي نفاق، تمام وجود خود را سرمايه‌گذاري كرد. او با ايثار وجود خود، راه درست را به كساني كه فريب شعار‌ها را خوردند و با كساني همراهي كردند كه از ضد انقلاب حقوق مي گيرند؛ به ظاهر بر مسير انقلاب پاي مي فشارند و در باطن تفرقه ايجاد مي‌كنند، نشان داد.

حضرت امام و مرحوم حاج سيد احمد‌آقا عنايت خاصي به ايشان داشتند. با عنايت به ارتباط جنابعالي با اين دو بزرگوار، چه خاطراتي در اين زمينه داريد؟
 

درباره نظر مبارك امام به ايشان از قول حجت‌الاسلام‌والمسلمين حاج‌سيداحمد آقا نكته‌اي را نقل مي‌كنم. وقتي كه فشار براي عوض كردن شهيد لاجوردي از دادستاني انقلاب فزوني گرفت و فضاسازي‌ها هر روز بيشتر شد، حاج‌سيد احمدآقا فرمودند،«امام نظرشان به هيچ وجه نيست كه آقاي‌لاجوردي در آنجا نباشد و نظرشان هست كه در آنجا باشند.» بعدايشان نقل كرد كه بعضي از اعضاي شوراي عالي قضايي آن روز به آقاي‌لاجوردي فشار آوردند تا استفا بدهد. شهيد لاجوردي فرموده بودند،« آنچه كه امام بگويند،آن كار را مي‌كنم.» حاج‌احمدآقا گفتند،« خدمت امام عرض كردم كه ايشان جايگزين ندارند و بايد بر سر‌جاي خودش بمانند و اين فشار‌ها نبايد به ايشان فشاري باشد.» نسل جوان ما بايد بداند كه در آن روز از جانب قائم مقام وقت رهبري و از جانب گروهك اطراف ايشان به بعضي از اعضاي شوراي عالي قضايي فشار وارد مي‌شد و همين سبب شد كه دادستان انقلاب، دادستاني را منحل كنند تا لزومي به اين كه ايشان اختياري داشته باشد و از امام اجازه بخواهد، نباشد و اصل دادستاني انقلاب را منحل كردند. حاج‌سيداحمدآقا نقل مي‌كردند‌ كه گريه‌كنان خدمت امام رسيدم و گفتم،« اين شخصيت اصيل را كه از آنجا برداشتند، اسباب اين هست كه نفاق به انقلاب لطمه جدي وارد كند.» امام فرمودند،« تو كاملاً حق داري نگران باشي. من هم نگران هستم. بايد مراقب بود كه آن خطري كه شما احساس مي‌كني، پيش نيايد. اما من هم نگران هستم.» اين جمله غير مستقيم بود. اما برادراني كه حضور داشتند در زيارت‌هاي حضرت امام و در جلساتي كه بوديم يا جلساتي كه به عنوان مؤتلفه اسلامي با مرحوم سيداحمدآقا داشتيم كه هر دو سه هفته يك بار در خانه يكي از اعضا برگزار مي‌شد، زماني كه نوبت به منزل حاج‌سيداحمدآقا مي‌رسيد، ما توفيق داشتيم خدمت حضرت امام برسيم و بحث‌ها و صحبت‌هايي بود كه خدمت امام منعكس مي‌شد. امام چند بار در اين جلسات از شهيد لاجوردي صحبت كردند.

ولايت مداري و پيروي محض از امام و مقام معظم رهبري نيز از ويژگي‌هاي بارز ايشان است.
 

بله، يكي از ويژگي‌هاي كم نظير شهيد لاجوردي اين بود كه در تقيد به ولايت در زمان امام و بعد از امام در ولايت آيت‌الله‌خامنه‌اي چنان تولا را حفظ مي‌كرد كه كوچك‌ترين ترديدي از ايشان در عمل ديده نمي شد.

موضع‌گيري ايشان در قبال موضوعات روز و عملكرد مسئولين، چگونه بود؟
 

ايشان بيشتر مسائل روز را مطرح مي‌كرد و موضع‌گيري مسئولين را به چالش مي‌كشيد، به طوري كه گاهي اشخاص گمان مي‌كردند ايشان با عملكرد آنها به كلي مخالف است. هميشه بحث را به شكلي هدايت مي كرد كه جواناني كه در بحث حضور داشتند، از آن تفكر مستقل و درست را بياموزند، اما در مقام عمل، جدي‌ترين تولا را به ولايت فقيه و بعد از حضرت امام به مقام معظم رهبري داشت.

و كلام آخر
 

از خداوند استدعا دارم كه اين شهيد و همه شهداي به حق و شهداي اسلام خواه جهان را و امام شهدا را از امت ما در بالاترين رضايت مقرر بفرمايد و از پروردگار استدعا دارم، دعاهاي اينها را در مورد انقلاب و خانواده محترمشان اجابت بفرمايد و استدعاي نهايي‌مان اين است كه شفاعت اين شهدا و امام شهيد ان در عالم برزخ و قيامت نصيب ما بفرمايد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28