شهيد لاجوردي و جريان نفاق(3)


 






 

گفتگو با حجت‌ الاسلام‌ ‌سيد ابراهيم‌ رئيسي
 

درآمد
 

گفت‌ و ‌گوي ما با معاون اول قوه قضائيه در يك روز غير كاري و در محل حوزه‌علميه فاطمه‌الزهرا(سلام الله علیها) انجام شد كه به گفته وي جائي است فارغ از تشريفات و ساختار اداري و در آنجا مي‌تواند با دوستان و محصلين، گفت‌وگوي صميمانه‌تري داشته باشد. حجت‌الاسلام ‌والمسلمين رئيسي، از آغاز كار در قوه قضائيه تا زمان شهادت شهيد لاجوردي، در مناصب مهمي با وي همراه بوده است. او بر ويژگي بصيرت و هوشمندي سيد و تفوق اين ويژگي در وي نسبت به ديگران تاكيد بسيار دارد و معتقد است كه گمانه زني‌هاي شهيد لاجوردي در دهه اول انقلاب درباره گروهك‌هاي معاند نظام، بسيار زود محقق شدند. او اين بصيرت و ارزيابي دقيق را حاصل ارتباطات گسترده شهيد با آنان در دوران قبل از انقلاب مي‌داند؛ ويژگي‌اي كه ديگران فاقد آن بودند.

با شهيد لاجوردي چگونه آشنا شديد و اين ارتباط تا چه حد عمق و تداوم داشت؟
 

من نام ايشان را به عنوان يك مبارز انقلابي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي شنيده بودم، اما نتوانسته‌ بودم از نزديك خدمت ايشان برسم. نخستين بار، ايشان را به عنوان يكي از اعضاي مؤثر هيئت مؤتلفه شناختم، پس از پيروزي انقلاب به دليل كار ايشان در دادستاني، اين آشنايي صورت گرفت و رابطه بسيار نزديك و صميمانه‌اي بين ما بر‌قرار شد و لذا مي‌توانم بگويم كه از ابتداي پيروزي انقلاب تا لحظه شهادت ايشان، اين ارتباط بين ما برقرار بود.

از جمله موضوعاتي كه چه موافقين و چه مخالفين شهيد لاجوردي درباره آن اظهار نظر مي‌كنند، نحوه آشنايي و ورود ايشان به مسائل قضائي است. البته زماني كه انسان شرح محاكماتي را كه با مسئوليت ايشان انجام شده‌اند، مطالعه مي كند، سئوالات دقيق و پخته وي، آن هم توسط كسي كه ظاهراً در زمينه قضايي، تحصيلات آكاداميك نداشته، جالب و تأمل‌برانگيز است. مخالفين همين را بهانه مي‌كنند و مي گويند كه ايشان به امور قضايي آشنايي نداشت و بر اساس يك سري شنيده‌ها و برداشت‌هاي شخصي، افراد را محاكمه مي‌كرد. موافقين مي‌گويند كه اتفاقا ايشان آگاهي و تجربه زيادي داشت، چون از سال‌ها قبل از انقلاب، در زندان با گروه‌هاي مختلف آشنا بود و آنها را خيلي خوب مي‌شناخت. به اعتقاد جنابعالي، ميزان احاطه ايشان در زمينه كاري كه به عهده گرفته بود تا چه حد بود؟
 

اولاً مرحوم شهيد لاجوردي، ضمن آنكه در بازار كار مي‌كرد، با مباحث فقهي و دروس حوزوي هم آشنايي داشت و تا پايان سطح خوانده بود و لذا ازآموزش‌هاي ديني حوزوي اطلاع داشت. مي‌دانيد كه اطلاعات ديني در اين سطح، قابل قبول است و فرد مي تواند احاطه خوبي به مباحث فقهي اسلامي داشته باشد. از اين گذشته در دوران زندان، با علماي بزرگي محشور بود و طي بحث‌ها و پرسش و پاسخ‌هاي زيادي كه با آنها صورت مي گرفت، اطلاعات خوبي از مباحث ديني به دست آورده بود. ما در مباحث شرعي معتقديم كه قاضي بايد مجتهد باشد، اما بعد از انقلاب اسلامي، هنگامي كه امام فرمودند دستگاه قضايي بايد اداره شود و در عين حال مجتهد به اندازه كافي نداشتيم، نظر ايشان اين بود كه مقلد هم مي‌تواند قاضي باشد، به شرط آنكه با مباحث فقهي آشنايي كافي داشته باشد. شهيد لاجوردي، هم آشنايي كافي با اين مباحث داشت و هم به معني واقعي كلمه، مقلد امام بود، يعني اگر فتوايي از طرف حضرت امام(رحمت الله علیه) صادر مي‌شد و يا افرادي چون آيت‌الله گيلاني در مسائل فقهي نظري مي دادند، ايشان خود را متعهد مي‌دانست كه دقيقاً طبق آن نظر عمل كند. سوم برخورد مقتدرانه‌اي بود كه ايشان در اثر بحث و چالش با اعضاي گروهك‌هاي مختلف در زندان پيدا كرده بود و آگاهي كافي از اين جريانات داشت. در مديريت بحثي مطرح است و آن اينكه آيا مديريت علم است يا هنر؟ عده‌اي معتقدند كه مديريت، هنر است. امكان دارد فردي دكتراي مديريت هم داشته باشد، اما نتواند خانه خودش را هم اداره كند. چنين فردي از بعد نظري مدير است، اما در عرصه اجرا شايد نتواند نظريه‌هاي خود را پياده كند. از آن طرف هم هستند كساني كه درس مديريت نخوانده‌اند، اما بسيار در اين زمينه، توانمند هستند. نمونه‌هاي بسياري از اين گروه، چه در مردان و چه در زنان، وجود دارد. البته من از كساني هستم كه معتقدم اصل مديريت، هنر است، ولي اگر با علم و اطلاعات آكاداميك توأم شود، تأثير آن صد‌چندان خواهد شد. شهيد لاجوردي در ارائه يك مديريت كارآمد و توانمند، آن هم به هنگام بحران، نمونه بسيار برجسته‌اي بود، چون مديريت در بحران، از پيچيده‌ترين انواع مديريت است. ايشان دادستان تهران بود، اما تمام مسائل گروهك‌ها را در سطح كشور تعقيب مي‌كرد، چون آنها به صورت شبكه‌اي عمل مي‌كردند. در آن برهه، ما در تهران به دادستاني نياز داشتيم كه اولاً با جريانات سياسي گوناگون، به ويژه منافقين، آشنا باشد و ثانياً علاوه بر دشمن شناسي، روحيه عميق دشمن ستيزي نيز داشته باشد. شهيد لاجوردي، دشمن شناس بود و در دوراني كه پي به ماهيت آنها برده و خواهان برخورد شديد با آنها شده بود، عده‌اي بودند كه ‌مي‌گفتند بايد با آنها برخورد كرد، ولي نه با اين شدت وحدتي كه شهيد لاجوردي در پي آن بود. او مي‌گفت،« من اينها را عميقاً مي‌شناسم، ولي شما نمي‌شناسيد. من از ترفند‌ها و پيچيدگي‌هاي اينها آگاهم.» و بعد‌ها هم كاملاً آشكار شد كه ايشان درست مي انديشيده است. دشمنان خارجي انقلاب، خودشان دست به اعمالي مي‌زدند، اما اميدشان به تقويت جريانات داخل كشور بود به عنوان دست‌و بازوي آنها در داخل عمل مي‌كردند.
در حال حاظر هم ملاحظه مي ‌كنيد كه دشمنان هميشه دنبال ردپايي در داخل مي گردند. مثلاً به قول خودشان دنبال ايجاد نافرماني مدني و بلوا و نارضايتي در مسائل اقتصادي و اجتماعي و شعله‌ور كردن جرقه‌هايي هستند كه در گوشه و كنار به دليل نقصان‌ها وجود دارند و با همان شيوه‌اي كه از اول انقلاب دنبال كرده‌اند، در داخل دنبال جرياناتي مي‌گردند كه توسط آنها، به اين اهداف برسند. شهيد لاجوردي سربازان دشمن را در لباس عادي و در جريانات چپ از جمله پيكار، راه كارگر، اقليت، اكثريت، حزب توده و جريان بسيار خطرناك منافقين و روش‌ها و كنش‌ها و واكنش‌هايشان را عميقاً مي‌شناخت. انقلاب در آن برهه به چنين شخصيتي نياز داشت. ممكن بود شما به عنوان دادستان تهران، يك دكتر حقوق هم مي‌گذاشتيد، ولي با اين مسائل آشنايي و در عين حال شجاعت و شهامت رويارويي با اين جريانات را نداشت و لذا به نظر من، شهيد لاجوردي در آن برهه، يكي از بهترين گزينه‌ها براي اين منصب بود و توانست با درايت و جسارت تمام، جريانات ضد انقلاب داخلي را شناسايي و سركوب كند.

به نظر شما اين توانمندي‌ ها، زمينه‌هاي فطري و شخصيتي داشتند يا فقط محصول تجربه بودند؟
 

شهيد لاجوردي ويژگي‌هاي فطري منحصربه‌فردي داشت. اولاً از هوش و ذكاوت بسيار بالايي برخوردار بود و ثانياً صاحب بصيرت بود كه من مي‌خواهم روي اين نكته، تكيه بيشتري كنم. بصيرت براي يك مرد مبارز و كسي كه در صحنه است، از مهم‌ترين نكات و اساسي‌ترين ويژگي‌هاست. در روايت آمده است،«فقد البصر احوط‌ من‌فقد‌ البصيره» اينكه انسان چشمش نابينا باشد، بهتر از آن است كه چشم دلش كور باشد، چون انسان با چشم سر، اشياء را تشخيص مي‌دهد، ولي دشمن و دوست را از هم باز نمي‌شناسد؛ ترفند‌ها و مكرهاي طرف مقابل را متوجه نمي‌شود. از مهم‌ترين امتيازات عاشورائيان اين است كه بصيرتشان بر شمشيرهايشان حاكم است، يعني شمشير را با بصيرت مي‌زنند. در كربلا در جبهه مقابل اين طور نبود كه نماز نمي‌خواندند و روزه نمي‌گرفتند و خمس نمي‌دادند، بلكه مهم‌ترين ويژگي‌هاي شهيد لاجوردي اين بود كه انسان بصيرت بود و اين بصيرت براي انسان، سرمايه بزرگي است. بدنيست يادي بكنيم از حضرت‌امام(ره). برخي از افراد، ايشان را چه در نوع مبارزه و چه در برنامه‌ها، خيلي نصيحت مي‌كردند، ولي بصيرت و بينش امام باعث شد كه انقلاب را با دقيق‌ترين شيوه‌ها اداره كنند. اين بحث بينش، بسيار عميقي وجود داشت. ايشان با يك بار ملاقات با يك فرد مي‌توانست شناخت جامعي را از او بدست بياورد و ذكاوت و بينش عميقش، از او يك چهره سياسي برجسته ساخته كه حقيقتاً راه را مي‌شناخت و دوست را از دشمن به درستي تشخيص مي‌داد و با آنكه در كسوت روحانيت نبود، چه زماني كه سخن مي گفت و چه زماني در مرحله اقدام و چه در مقام موضع‌گيري، يك چهره عالم و مطلع و سياسي توانا بود. برخي تصور مي‌كنند انسان سياسي كسي است كه در احزاب سياسي فعاليت مي‌كند، در حالي كه اين‌گونه نيست. سياسي بودن يعني دشمن شناس بودن. يعني كسي كه فهم سياسي دارد، راه را مي‌شناسد و دشمن و مكرهايش را تشخيص مي‌دهد. شهيد لاجوردي با اين تعريف، يك چهره سياسي بصير بود.

نوع برخورد شهيد لاجوردي با جريان نفاق با بسياري از مسئولين قضايي تفاوت داشت. اولاً اين تفاوت از كجا نشأت مي‌گرفت وثانياً دردرون و بيرون حاكميت چه بازتاب‌هايي داشت؟
 

اگر بخواهيم قضيه نفاق را به شكل ريشه‌اي بررسي كنيم، بد نيست برايتان مثالي بزنم. در آستانه پيروزي انقلاب و هنگامي‌كه عده‌اي از زندانيان سياسي، آزاد و وارد صفوف مردم شدند و پرچم مجاهدين را با آرم فضل‌الله‌المجاهدين... بالا بردند؛ اكثر مردم مي‌گفتند اينها زنداني بودند، آرم سازمان اينها هم كه آيه قرآن است و عده زيادي از آنها هم در راه مبارزه كشته و زنداني و شكنجه شده‌اند. در آن برهه، مرحوم شهيد هاشمي‌نژاد فرياد مي‌زد،«من اينها را از داخل زندان مي‌شناسم. اينها منافقند.» اين حرف را چه موقع زد؟ قبل از پيروزي انقلاب و قبل از شروع فاز نظامي منافقين و حتي قبل از فاز سياسي آنها. كسي كه با آگاهي كافي، كتاب شناخت آنها را مي خواند، همان اصول ديالكتيك را با پوسته‌اي از اسلام در آن به خوبي تشخيص مي‌داد. امثال ما هم كه منافقين را در زندان نديده و فقط همين كتاب را خوانده بوديم، متوجه اين مسئله شده بوديم. شهيد لاجوردي و شهيد هاشمي‌نژاد، از داخل زندان از آنها شناخت داشتند و مي‌دانستند كه منافقين يك جريان ماركسيستي با پوشش اسلامي هستند. امام در جايي فرمودند،« اگر من يك درصد احتمال هدايت اينها را مي دادم، بجاي اينكه بگويم آنها بيايند، خودم نزد آنها مي‌رفتم.» شهيد لاجوردي مباني، فكري آنها را از كتابهايشان، به خصوص كتاب شناخت و همين طور از عملكردشان در زندان مي‌شناخت و مي‌دانست كه سمت‌و‌سوي آنها در مسير روحانيت، اسلام و الله نيست. تمام مبارزان مسلمان، رهبري امام را پذيرفته بودند، اما منافقين اين‌گونه نبودند. منافقين قبل از خرداد1360 كه هنوز فاز نظامي را شروع نكرده بودند، با توسل به چهره‌هايي كه آنها را شهداي انقلاب تلقي مي‌كردند، در دانشگاه‌ها و در ميان نسل جوان شروع به يار‌گيري كردند. از گزارشاتي كه از دفاتر آنها در سراسر كشور مي آمد، كاملاً مشخص بود كه از رهبري جدا هستند و طبق برنامه‌هاي مورد نظر خودشان فعاليت مي‌كنند. آنها پس از پيروزي انقلاب، با استفاده از فضاي باز سياسي، بسياري از جوان‌ها را جذب كردند و توسط آنها در خيابان‌ها و چهار‌راه‌ها و دانشگاه‌ها، آشوب‌هايي را به راه انداختند؛ اما تازه بعد از آغاز فاز نظامي بود كه همه پي به ماهيت اصلي منافقين بردند. آغاز فاز نظامي، تثبيت اين نظريه بود كه منافقين«رسماً» در مقابل انقلاب ايستاده‌اند. آنها از همان ابتداي انقلاب، هيچ همسويي و سنخيتي با جريان انقلاب نداشتند، منتهي رسماً اعلام نكرده بودند. از اينجا به بعد بود كه بغي و افساد في الارض اين سازمان، برملا شد. شهيد لاجوردي با بينش عميقي كه داشت، در اين مسير به شناخت كاملي از انها رسيده بود. سيد درباره فرقان هم‌چنين بينش عميق داشت، در حالي كه ما قبل از انقلاب، گروه فرقان نداشتيم. جريان فرقان در برهه كوتاهي راه افتاد و زير‌بناي فكري‌اش مثل منافقين بود، اما سازمان دهي و تشكيلات آنها را نداشت. يك كار هسته‌اي بود كه چهره‌هاي بزرگي را هم از ما گرفت. شهيد لاجوردي جون داراي شناخت و بينش بالايي بود، به سرعت ريشه اين جريان را قطع كرد، و‌گرنه فجايع بيشتري را به‌بار مي‌آوردند. اين هم يك جريان منافق بود با آرم و نام ديگري. البته بعد از پيروزي انقلاب، جريانات مختلفي با اسامي جديد، اما با همان رسم قديم پديد آمدند. اينها با عناوين مختلفي، همان اهداف‌ سازمان‌هاي چپ را دنبال مي‌كردند و شهيد لاجوردي توانست به موقع و سريع با آنها برخورد كند.
نكته برجسته ديگر در شخصيت شهيد لاجوردي، «زمان شناس» بودن اوست. گاهي انسان بصيرت دارد، اما زمان درست را تشخيص نمي‌دهد. ايشان زمان شناس بود، يعني، مي‌دانست كه اگر اين‌كار، يك روز به تأخير بيفتد، آسيب‌هاي زيادي به انقلاب وارد خواهد شد. او براي جمع كردن جريان منافقين، افراد با انگيزه را جمع كرد و به اين نكته توجه نكرد كه آيا آن فرد حقوق مي‌داند يا نمي‌داند، بلكه بر اين نكته توجه نكرد كه آيا آن فرد، بصيرت و انگيزه كافي براي اين كار را دارد يا نه و با اين نگاه بود كه افراد مناسب زيادي را به عنوان همكار جمع كرد. در ميان آنها، فقط عده‌اي قاضي بودند و حقوق مي دانستند و بعضي‌ها بازاري و اداري بودند. آنچه كه برايش مهم بود، داشتن انگيزه و بصيرت و شناخت درباره جريان نفاق بود. ايشان با همين زمان شناسي بود كه توانست بساط جريانات مختلفي چون فرقان، راه كارگر، حزب‌توده، اقليت و به‌خصوص منافقين را جمع كند. ريشه‌كن شدن حزب توده كار ساده‌اي نبود، چون جريان بسيار ريشه‌دار و عميقي بود.

به نظر شما نسبت شهيد لاجوردي با پرونده امير انتظام چيست؟
 

و به رغم آنكه كسي برخورد شديد مستقيمي را از شهيد لاجوردي نسبت به امير انتظام مشاهده نكرده است، علت كينه‌ورزي امير‌انتظام نسبت به ايشان را در چه مي‌دانيد. بعد از پيروزي انقلاب، در آن فضايي كه ايجاد شد، عده‌اي با عنوان اينكه به امام ارادت داريم، هم در هواپيماي امام و هم بعد‌ها به ايران آمدند، از جمله قطب زاده و يزدي و غير اينها. امام در برهه‌اي به اينها ميدان و مسئوليت دادند. خود امام هم بعد از مدتي مشاهده كردند كه نگاه اينها به انقلاب، آن‌گونه كه ايشان در ذهن داشتند، نيست. در نگاه امام، محور انقلاب، دين بود و روابط سياسي، اقتصادي ما بايد بر اساس دين تنظيم و لذا بايد ولايت فقيه در تمامي لايه‌هاي نظام، ساختار‌سازي مي‌شد، يعني كاري كه مرحوم شهيد بهشتي كرد. در عمل ديده شد كه برخي از اينها به رغم آنكه اهل نماز و روزه و قرآن بودند و حتي براي قرآن، كتاب هم نوشته بودند، حكومت‌داري‌شان به شيوه‌اي نيست كه مباني انقلاب را تحكيم كند. امام احساس كردند كه آنها شيوه متفاوتي دارند و اين را به خوبي بيان كردند و فرمودند ما اشتباه كرديم كه از اول ميدان را در اختيار اينها گذاشتيم. به رغم اينكه نظر امام اين بود روحانيت وارد امور اجرايي شود، به ناچار كار را به چهره‌هايي چون شهيد بهشتي و مقام معظم‌رهبري و آقاي‌هاشمي‌ر‌فسنجاني سپردند تا در امور جاري كشور، دين مبنا و اساس باشد. اين هدفي بود كه انقلاب براي آن صورت گرفته بود؛ لذا در اين نگاه، رابطه با آمريكا، ديگر معنا نداشت و رابطه ما با آمريكا رابطه گرگ‌و‌ميش بود. ما انقلاب كرده بوديم كه سلطه پذير نباشيم، در نتيجه گرايش به شرق و غرب معنا نداشت، در حالي كه آنها به دنبال حفظ گرايش به غرب بودند. امام مي‌فرمودند ما مي خواهيم با دنيا رابطه داشته باشيم، اما نه رابطه سلطه‌گر و سلطه‌پذير، بلكه رابطه يك كشور مستقل با ديگر كشور‌ها. انقلاب برخي از افراد را پس زد. به اعتقاد من، انقلاب ما پاكان و صالحان است، زير ماهيت كساني كه در آنها غش وجود داشت، خيلي زود برملا شد. آنها براي اهل بصيرت و خواص، زودتر چهره‌هايشان را نشان دادند، اما عموم مردم كمي ديرتر متوجه شدند. شهيد لاجوردي، از جمله خواص بود كه خيلي زود پي به ماهيت آنها از جمله امير انتظام برد كه پرونده‌اش هم رو شد. شهيد لاجوردي كسي بود كه بدليل هوشمندي‌اش، كمتر مي‌شد سرش را كلاه گذاشت، مضافاً بر اينكه هيچ وابستگي و دلبستگي‌اي به مقام و عنوان نداشت و لذا به هيچ وجه محافظه كار نبود. او با تمام وجود وظيفه شناس بود و به‌دليل همين استقلال عقيده و جسارت روحي، در جهت حفظ نظام و مصالح آن، به هيچ وجه رعايت و ملاحضه كسي را نمي‌كرد و هر كس كه از خط قرمز نظام عبور مي كرد، با او برخورد شديد مي‌كرد. امير انتظام و ارتباطاتش كه در پرونده او آشكار شد، شهيد لاجوردي را به مواجهه با جرياني بر‌انگيخت كه امير انتظام فقط يكي از چهره‌هاي آن بود. اين جريان، در يك‌جا خود را در چهره امير انتظام نشان داد، در جاي ديگر درقطب‌زاده، در جاي ديگر در قبل از انقلاب در بختيار و در ديگراني كه درگوشه و كنار پرونده‌ها مي توان رد پاي آنها را، البته نه اين‌قدر علني، مشاهده كرد. در بعضي از حوزه‌ها، جبهه ملي آشكارا در برابر انقلاب و قوانين اسلامي موضع گيري كرد و رسماً در مقابل قانون قصاص ايستاد كه امام فرمودند اگر تكليفتان را روشن نكنيد، مرتد هستيد. شهيد لاجوردي اين جريان را خوب مي‌شناخت. اين جريان به دنبال حاكميت دين نبود، بلكه به دنبال برآورده كردن خواسته‌هايي چون آزادي‌هاي ليبرالي بود كه ربطي به دين نداشت. متأسفانه بيانات امام درباره نهضت آزادي كه خطاب به آقاي‌محتشمي نوشتند و بايد آويزه گوش بسياري قرار گيرد، آن‌گونه كه بايد صحبت نشده. جريان نهضت آزادي و جريان ليبرالي مي خواست انقلاب را از مسير خود خارج سازد. در ابتداي انقلاب، رشته‌ي امور به دست اينها بود، اغلب آنها مسلمان هم بودند، اما اعتقاد داشتند كه دين نمي‌تواند حكومت كند. مردم، قبل از انقلاب هم نماز مي‌خواندند و روزه هم مي گرفتند و حج هم مي رفتند، اما نظام را نظام ديني نمي‌دانستند. نظام ديني دو مشخصه‌ بارز دارد. اول اينكه حكومت بايد به امضاي شارع مقدس رسيده باشد. امام فرمودند ولايت فقيه همان حكومت رسول‌الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و امير‌المؤمنين(ع) است. دوم آنكه روابط آن جامعه بايد بر اساس آموزه‌هاي ديني تنظيم شوند. بايد مجلس آن ديني باشد، دولت آن ديني باشد، فضاي آن ديني باشد و روابط اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي آن بر اساس دين تنظيم شوند. اين جريان دنبال اين قضيه نبود و نشانه‌هاي آنچه را كه از نظر ما به عنوان رابطه غرب ضدارزش است، در انتخابات‌هائي ديديم و چراغ سبز‌هايي كه از اين طرف و آن طرف نشان داده شدند و مي‌شوند و جاي پاهايي كه براي آمريكائي‌ها و غربي‌ها اعلام شدندو مي شوند، آشكارا قابل رد‌يابي هستند. از آن طرف، چراغ‌سبزهايي نشان داده مي‌شوند كه شما جلو برويد، ما هواي شما را داريم. هيچ يك از اينها با روح انقلاب و روح جايگاه ولايت و استقلال و نظام ضد سلطه پذيري كه داريم، سازگاري‌ ندارد. احساس من اين است كه شهيد لاجوردي، امير انتظام و در نگاه كلان‌تر، اين جريان وابسته و نفوذي را درست مثل جريان نفاق، از ريشه و عميق و درست مي شناخت و ديديم كه اين جريان، كارشان به جاسوسي هم كشيد، به ارتباط با بيگانه هم كشيد و اينها جنبه جرم دارد. يك وقت هست كه كسي معتقد است كه بايد با آمريكا ارتباط داشت كه داشتن اين عقيده آزاد است، اما يك وقت مي خواهد بر خلاف رهبري نظام و بر خلاف انقلاب، اين ديدگاه را اجرايي كند كه جرم است. اظهار نظر در محفلي و روز‌نامه‌اي جرم نيست، اما يك وقت مي خواهند جاي پا براي آمريكا درست كنند و دست به اقدام مي‌زنند. امير انتظام و امثال او، كارشان از داشتن عقيده گذشته بود و وارد مراحل اجرايي شده بودند كه مجازات‌هاي مناسب خودش را دارد. پيوسته لبه‌ تيز شمشير ضد انقلاب داخلي و خارجي به طرف چهره‌هاي اثر‌گذار انقلاب بوده است. شما بپرسيد شهيد بهشتي كدام حكم را صادر و به كدام پرونده رسيدگي كرد كه اينها با ايشان دشمني مي‌كردند؟ پاسخ اين است كه شهيد بهشتي انسان اثرگذاري بود، يعني هم جريان‌شناس قدرتمندي بود و هم نسبت به برقراري نظام ديني، بر اساس ويژگي‌هايي كه بيان كردم، به شدت احساس تعهد مي‌كرد. اين اثر را در تدوين قانوني اساسي، در ساختن بناي قضايي و بسياري از عرصه‌هاي انقلاب، در ساختارسازي نظريه ولايت فقيه مشاهده مي كنيم و در ‌مي‌يابيم كه شهيد بهشتي نفر اول است. نظريه ولايت فقيه متعلق به امام است، اما در صف مقدم ساختار سازي آن در مجلس خبرگان، شهيد بهشتي قرار دارد و آنها اين نكته را خيلي خوب مي‌دانستند. در مورد شهيد لاجوردي هم، دشمنان داخلي و خارجي انقلاب، تسلط و شناخت عميق و تأثيرگذاري وي را بر امحاي جريان نفاق به طور اعم و منافقين به طور اخص مي‌دانستند.

يكي از جرياناتي كه شهيد لاجوردي با آن برخورد كردند، جريان حزب توده بود كه آنها را، هم مي‌توان و هم نمي‌توان جزو جريان نفاق محسوب كرد. نمي‌توان چون منافقين مصطلح در پوشش اسلام فعاليت مي‌كردند و مي‌توان، چون حزب توده در ابتداي انقلاب، خود را با حزب جمهوري هماهنگ نشان مي‌داد و يكي از ايرادهايي هم كه ساير گروه‌ها به حزب جمهوري مي گرفتند، اين بود كه شعارهايش مثل شعارهاي حزب توده است. نفاق اينها شكل پنهان‌تري داشت و خيلي آسان هم گزك به دست كسي نمي‌دادند؛ برخورد با آنها مهارت و درايت خاصي مي خواست و تخليه اطلاعاتي اينها هم بسيار دشوارتر بود، چون به هر حال تئوريسين‌هاي قدرتمندي چون احسان طبري را پشت حرف‌هاي خودشان داشتندكه در ميان احزاب كمونيست ديگر كشور‌هاي دنيا، مقبوليت داشت. شهيد لاجوردي در به بن بست كشاندن اين جريان چه نقشي داشت؟
 

حزب توده، حزبي كاملاً شرقي بود و وابستگي كامل فكري و مالي و سياسي به شرق داشت و از مواضع ضد غرب بودن و ضد آمريكايي بودن انقلاب استقبال مي‌كرد، منتهي نكته اصلي اين است كه موضع ضد استكباري ما از موضع دين است و حزب توده با دين ارتباط نداشت و دوم اينكه ما به همان اندازه كه با سلطه غرب مخالف بوديم، با سلطه شرق هم مخالف بوديم كه حزب توده در اين موضع هم با ما نقطه مشتركي نداشت، يعني در دو نقطه اساسي مخالف هم بوديم، لذا اين حزب براي اينكه بتواند جاي پاي خودش را محكم كند، تا حدي جلو آمد، ولي چون در اين دو نقطه اساسي، تضاد مبنايي با ما داشت، طبيعي بود كه بر خورد پيش مي‌آمد؛ ضمن اينكه حزب توده علاوه بر اين حركت سياسي، دنبال نفوذ در دستگاه‌ها و سازمان‌ها هم بود، چون يك برنامه دراز مدت را در پيش گرفته بود. در استراتژي حزب توده، حركت كوتاه مدت جايي نداشت، چون مي‌دانست كه به نتيجه نمي‌رسد. حزب توده معتقد بود كه منافقين و ساير جريانات سياسي، ناشيانه عمل مي‌كنند و جوان و بي‌تجربه‌اند و كار را بلد نيستند. كار سازمان يافته و دراز مدت حزب توده مبتني بود بر تجربه‌اي طولاني در سراسر دنيا. كمونست‌ها بسياري از نظام‌هاي دنيا را از هم پاشانده و نظام خود را مستقر كرده بودند و لذا تجربه و تخصص آنها با گروه‌هاي ديگر فرق داشت، به همين دليل زود دست به كار نمي‌شدند. كاملاً معلوم بود كه حزب توده بالقوه، قوي‌ترين دشمن انقلاب است، ولي دشمني خود را حالا ظاهر نمي‌كندو دنبال نفوذ در دستگاه‌ها و مهره‌چيني است. نظام اطلاعاتي ما چه در بعد دادستاني و چه در بخش‌هاي ديگر، از همان اول انقلاب، حزب توده را شديداً زير نظر داشت و به هيچ وجه توجهي به شعارها و رفتار‌هاي ظاهراً همسوي با نظام آنها نداشت. ديدگاه‌هاي اينها كاملاً براي نظام معلوم بود و لذا دستگيري آنها في‌البداهه انجام نشد، بلكه بر اساس يك كار فشرده و دراز مدت اطلاعاتي صورت گرفت و به همين دليل هم وقتي بساط حزب توده جمع شد، در تمام ابعاد جمع شد و برخورد جامعي با آنها صورت گرفت. روي رهبران آنها كار فكري شد و با توجه به قدرت تئوريك اسلام، اين كار خيلي زود به نتيجه رسيد و رهبران فكري آنها از جمله احسان طبري، توبه نامه نوشتند، منتهي نه توبه‌نامه سياسي، بلكه توبه‌نامه علمي و تمامي مباني فكري خود را به چالش كشيدند و مورد ترديد قرار دادند.
سيستم اطلاعاتي ما كاملاً بر حزب توده مسلط بود، ولي از آنجا كه منافقين و راه كارگري‌ها و ديگر گروه‌ها، دست به ترور و تخريب مي‌زدند، رسيدگي به پرونده آنها در اولويت قرار گرفت، اما اين به معناي غفلت از حزب توده نبود و همزمان، با دقت تمام روي حزب توده كار اطلاعاتي مي‌شد.

از نقش شهيد لاجوردي در محاكمه سران حزب توده خاطراتي را نقل كنيد.
 

شهيد لاجوردي كاملاً حزب توده را مي‌شناخت و نسبت به آنها تسلط اطلاعاتي داشت. ايشان، هم در جمع‌آوري اطلاعات و هم در دست‌گيري آنها و مهم‌تر از همه برگرداندن آنها از حزب، نقش اساسي داشت. شهيد لاجوردي نسبت به جريان نفاق اعتقاد داشت كه توبه كردنشان تاكتيكي است و حرفشان را نمي‌پذيرفت. اين حرف شهيد لاجوردي مبناي اصولي را هم داشت و ديديم بسياري از كساني كه توبه كرده، همان‌هايي بودند كه بعداً دست به اسلحه بردند. انسان مي‌تواند توبه كند، اما برخي از افكار به قدري در وجود منافقان ريشه دوانده بود كه آنها به صورت تاكتيكي توبه مي‌كردند نه به صورت واقعي. شهيد لاجوردي اين باب را باز كرده بود كه اگر كساني درباره مباني فكري خود شك كنند و در درون آنها تحولي روي دهد و توبه حقيقي در آنها اتفاق بيفتد و به سوي اسلام و نظام بازگردد، امكان بازگشت برايش فراهم شود. او با اينكه عميقاً معتقد بود كه اينها توبه اصلي نمي‌كنند، اما راه را نبسته بود. مي‌نشست و با آنها بحث مي‌كرد، در حالي كه هيچ دادستاني اين كار را نمي‌كند. او در مورد اعضاي گروه فرقان، به‌قدري در اين امر پيگيري كرد كه بسياري از آنها برگشتند و در ريشه‌كني منافقين همكاري بسيار مؤثري داشتند. قابل ذكر است كه منافقين بيشترين ضربه را از همين افرادي خوردند كه پس از پي بردن به ماهيت جريان نفاق و آگاهي بر اينكه اين جريان، چه بلاي بر سر آنها آورده، به شكلي جدي و همه جانبه در امر ريشه كني منافقين شركت كردند.

تفاوت رفتار شهيد لاجوردي با رده‌هاي بالايي سازماني و رده‌هاي مياني و پائيني چه بود؟
 

شهيد لاجوردي از نظر قضائي، دادستان بود و وظايف يك دادستان را در پيگيري پرونده‌ها انجام ‌مي‌داد، ولي از نظر خودش، دو جنبه كارش، مهم‌تر از اين بخش بود. اول بخش ضربه زدن به اصل تشكيلات نفاق و جريانات ضد انقلاب، به معناي انجام كار اطلاعاتي درباره آنها، شناخت آنها، برخورد با آنها و جمع‌آوري آنها بود. اين جنبه از جنبه قضايي موضوع مهم‌تر بود و لذا وقتي كسي دستگير مي‌شد، يك رويكرد اين بود كه بررسي شود كه او مرتكب چه جرمي شده، برايش كيفرخواست صادر شود و دادگاه درباره‌اش حكم بدهد. نگاه ديگر اين بود كه از او به افراد ديگري كه منحرف شده بودن، برسيم و براي شهيد لاجوردي، اين بخش مهم‌تر از بخش اول بود، چون حتي اگر اين فرد به اشد مجازات هم محكوم مي‌شد، آن عده‌اي كه بيرون از زندان بدوند، همچنان در دام منافقين اسير مي‌ماندند. شهيد لاجوردي معتقد بود كه بايد ريشه فساد را از بين برد و اين فقط در پرتو شيوه‌اي عميق و گسترده ممكن مي‌شد كه فقط در دوره شهيد لاجوردي شكل گرفت و دنبال شد كار قضائي در آن برهه، مهم بود، اما جنبه اطلاعاتي بر وجه قضايي كار مي‌چربيد. نكته دوم، مرحله بعد از صدور حكم، اعم از زندان يا اعدام بود و آن هم تلاش شهيد لاجوردي بود بر اينكه اين فرد، در حالت نفاق از زندان بيرون نرود و يا در همين حالت نميرد. براي آنهايي كه صاحب انديشه بودند و تصور مي‌كردند با خواندن چهار‌تا كتاب در موضوعات مورد ادعاي خودشان ملا شده‌اند، ترتيبي داده مي‌شد تا با كساني كه كتاب‌هاي آنها را خوانده و نقد جدي بر آن كتاب‌ها داشتند، صحبت كنند تا با استدلال درست، به حقيقت دست پيدا كنند. رده‌هاي پائيني سازمان هم كه اساساً صاحب انديشه نبودند و در سنين ماجراجويي، جذب منافقين شده بودند و برگرداندن اين افراد، وقت زيادي نمي‌برد. نيرو‌هاي فكري رده‌هاي بالاتر زودتر از رده‌هاي عملياتي مي‌بريدند، چون عملياتي‌ها يك جور اطاعت محض تشكيلاتي عجيبي داشتند و تصور مي‌كردند حق بريدن ندارند. در ميان نيروهاي رده‌هاي بالا، خوردن سيانور مشاهده نمي‌شد، اما در نيروهاي عملياتي و رده‌هاي پائين‌تر، به اين مورد، زياد بر مي‌خورديم. رده‌هاي بالايي هنگاميكه با استدلال و منطق امثال شهيد لاجوردي روبرو مي‌شدند، تمام شيرازه‌هاي فكري‌شان به هم مي‌ريخت و متوجه مي شدند بناي تفكرشان به كلي غلط بوده است و لذا توبه‌نامه‌هاي اينها بسيار خواندني است. از احسان طبري كه تئوريسين حزب توده بود، گرفته تا سران منافقين و فرقان و ساير گروهك‌ها، خيلي زود متوجه تار‌هايي كه عنكبوت ذهنشان بافته بود، مي‌شدند و از مباني خودشان بر‌مي‌گشتند، ولي ايستادگي و مقاومت در نيرو‌هاي رده‌هاي پائين‌تر، بيشتر مشاهده مي‌شد. بنابراين سه نكته در امر رسيدگي به پرونده‌هاي اين افراد اهميت داشت. اول گرداوري اطلاعات و جمع‌آوري در ريشه‌كني فساد، دوم قضاوت عادلانه و سوم ايجاد زمينه براي بازگشت اين افراد تا جاي كه امكان داشت، چون برخي توفيق پيدا كردند، اما عده‌اي با همان روحيه از دنيا رفتند.

يكي از فصول مهم در زندگي شهيد لاجوردي كه هم در زمان حيات و هم پس از شهادت و به خصوص پس از انتشار وصيت‌نامه‌شان به وضوح مطرح است، اشاره به جريان نفاق ناشناخته‌اي است كه با آن برخورد جدي نشده و دارد كار خود را انجام مي‌دهد. ايشان در زمان حيات، خطر اين جريان را تا چه حد ابراز مي‌كردند و چرا اين هشدار‌ها جدي گرفته نشدند؟
 

جريان نفاق، شناختش سخت است و شناساندن سخت‌تر. يك وقتي در يكي از سالگردهاي شهيد لاجوردي در مسجد بلال، در ارتباط با جريان نفاق، بحثي را مطرح كردم. بعضي از محدثين و مفسرين معتقدند كه نفاق يك پديده مكي است و برخي مي‌گويند كه نفاق پديده‌اي مدني است. آنهايي كه معتقدند جريان نفاق از مدينه آغاز شد، دلايلي دارند، از جمله اينكه مي‌گويند در مكه حكومتي نداشتيم. نفاق ريشه در دو چيز دارد: يا از ترس است يا از طمع. يك وقت افراد از شمشير حكومت مي‌ترسند و برخلاف باور‌هاي حقيقي خود به امر ديگري تظاهر مي‌كنند و گاهي به مقام‌ها و عناوين مختلف طمع دارند و ظاهر متناسب با شرايط را انتخاب مي‌كنند. مرحوم علامه طباطبايي، گمانم در ذيل سوره منافقون، تفسير جالبي دارند و مي‌فرمايند، «بر خلاف آنهايي كه معتقدند نفاق از مدينه آغاز شد، به اعتقاد من اين جريان از مكه شروع شد، به دليل اينكه در اول سروه بقره، خداوند كريم، چهره سه گروه را بيان مي‌كند. اول چهره مؤمنان، دوم چهره كافران و سوم چهره منافقان، يعني از همان ابتداي دعوت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ، اين سه گروه حضور داشتند.» در اين مورد كه گفتيم منافقين به‌خاطر مقام، دعوت پيامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پذيرفتند، علامه طباطبايي مي‌فرمايند،« اين طور نيست، چون بسياري بودند كه رئيس قبايل بزرگي بودند و دعوت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ظاهراً پذيرفتند، در حالي كه اعتقاد قلبي نداشتند. نفاق را نبايد به پديده مكي يا مدني تقسيم كرد، بلكه بايد آن را به دو دسته نفاق بي‌نقاب و با نقاب تقسيم كرد. نفاق بي نقاب را همه مي‌شناسند، مثل عبدالله‌بن عبير كه همه او را مي‌شناختند و هر كس به او نگاه مي‌كرد، مي‌گفت او منافق است، اما نفاق با نقاب، هم شناختش سخت است و هم شناساندنش و يكي از رسالت‌هاي مهم حضرت زهرا(سلام الله علیها) اين بود كه چهره نفاق با نقاب را بر ملا كنند كه اين كار را با خطبه ها و سخنراني‌ها و اشك چشمشان انجام دادند».
مي‌شود گفت اولين شهيد ما در سنگر مبارزه با نفاق، حضرت زهرا(سلام الله علیها) هستند. شهيد لاجوردي شهيد مبارزه با نفاق است. ما شهداي عظيم‌القدري به نظام تقديم كرديم، اما جريان نفاق، كينه‌ عميقي از شهيد لاجوردي در دل دارد. روزي كه ايشان شهيد شد، در پست و مقامي نبود و داشت در بازار كاسبي مي‌كرد، با اين حال آنها دست از سرش برنداشتند و جايش را شناسايي كردند و صرفاً براي ترور شخص ايشان به محل كارش رفتند كه البته افراد ديگري هم شهيد ‌و مجروح شدند. و اما مطلبي كه ايشان در ذيل وصيت‌نامه‌شان آورده‌اند، اين است كه جريان نفاق جديدي در انقلاب و نظام وجود دارد كه بايد آن را عميقاً شناخت. جرياني كه 18 تير را به وجود آورد. اگر اين جريان رديابي شود به همان طيفي مي‌رسيم كه شهيد لاجوردي به آن اشاره داشت. اين جريان به دنبال آسيب زدن به نظام و انقلاب و حتي مي‌شود گفت در پي بر اندازي نظام است، ليكن خود را مخفي كرده و شناسايي آن توسط افراد عادي، دشوار است. الآن بعضي از اين افراد به خارج رفته‌اند و در رسانه‌ها حرف‌هايي را مي‌زنند كه هيچ فرقي با حرف‌هاي آمريكا و ضد انقلاب ندارد. اين فرد قبلاً اينجا بوده و اسمي و رسمي و حتي مسئوليتي داشته و حالا شده آدم يك تلويزيون آدم بيگانه و حرف‌هاي آنها را تكرار مي‌كند. به نظر من نيروهاي حزب ‌اللهي بايد در تمام دوران‌ها به تبعيت از حضرت فاطمه(سلام الله علیها) هوشيار باشند و به تبعيت از بزرگان دين، حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبري، مراقب باشند كه جريانات منافق با نقاب، به انقلاب صدمه نزنند، هميشه بايد مراقب اين جريانات نفوذي بود كه به نظام صدمه‌اي نرسد. اين جريان در هر مقطه‌اي با چهره‌هاي متفاوت وجود دارد. نيروهاي حزب ‌الله بايد پيوسته دشمن شناس باشند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28