شهید لاجوردي از نگاهي ديگر(1)


 

نويسنده: مظفر الوندي




 

درآمد
 

اواخر شهريور سال 1368، زماني که اولين کابينه دولت پس از جنگ تشکيل شد؛ شايد هيچ يک از کارکنان سازمان زندان ها فکر نمي کردند که رئيس سازمانشان آقاي اسماعيل شوشتري، بايد پس از يک سال واندي، مديريت زندان ها را واگذار و به سالن جلسات هيئت وزيران برود. خيلي ها که «شوشتري» را مي شناختند و ديگراني که وصف او را شنيده بودند، متانت، استقلال، عدم گرايش به جناح هاي سياسي و عاقل بودن را شاخصه شخصيت اين روحاني جوان، اما پخته مي دانستند. او که مسئوليت مهمي نظير نمايندگي مجلس و رياست سازمان هاي گوناگون را در کارنامه خدمتي خود داشت، اينک مورد توجه رئيس جمهور دوران سازندگي قرار گرفته بود و اتفاق نظر رئيسان قوه قضائيه و مجريه، براي او مسئوليت جديدي را به ارمغان آورد، اما رفتن شوشتري از سازمان زندان ها، آن قدر که براي خود او و دولت هاشمي رفسنجاني، تبعاتي داشت. بيش از آن بر سازماني که او اينک ترکش مي کرد، تأثير بجاي مي گذاشت. سازماني نو پا با ويژگي هائي خاص که دومين رئيس خود را پس از تأسيس بدرقه مي کرد، آبستن شايعات گرم و داغ براي جانشين هاي احتمالي آقاي شوشتري بود. روزهاي آخر شهريور و پس از آنکه او، با آراي بالاي نمايندگان به «کاخ رياست جمهوري» رفت، سازمان زندان ها خود را آماده پذيرايي از مدير جديد کرد. فضاي آن روز حکايت از نگراني ها، تفکيک ها و اضطراب هاي کارکنان، به ويژه مديران ارشد زندان ها داشت. آنهائي که تازه به ثبات مديريت رسيده بودند. چندان مايل نبودند دچار تغييراتي زودرس و تحولاتي آن چناني شوند از طرفي انتشار اسامي کانديداهاي مديريت زندان ها که بيش از قبل شايعات آن بر سر زبان ها افتاده بود، همه را به تکاپو وا مي داشت. شيوه هاي مديريت در نظام اداري ايران به علت هاي مختلف، از جمله دخالت اعتقادات و سلايق شخصي مديران، قابل پيش بيني نيستند. بنابراين مديران عالي و مياني دستگاه ها محبورند قبل از استقبال از رئيس جديد، خود را با ايده هاي نو تطبيق دهند؛ هرچند اين عمل در ظاهر، مذموم به نظر مي رسد؛ اما به شکل منطقي چاره اي جز اين کار نيست. به هر حال، هر روز اسم فردي مطرح مي شد و گفتگو و تحليل ها پيرامون او دور مي زد.
بالاخره انتظارها به سر رسيد. آخرين اسمي که شايعه آمدنش بر مسند رياست زندان هاي کشور به شدت مطرح بود، آقاي «رهبر پور» بود که تقريباً حضورش قطعي شده بود. تجربيات قضايي او و روحاني بودنش، همه را قانع مي کرد که گزينه مناسبي براي مديريت زندان ها باشد؛ اما بيکباره خبر کوتاه، اما مؤثر «صداي جمهوري اسلامي» در بخش خبري ساعت 14 روزهاي آخر شهريور سال 1368، به تمام تحليل ها و شايعات خاتمه داد. عنوان خبر دراين بخش خبري «انتصاب آقاي حاج سيد اسدالله لاجوردي » به سمت رئيس سازمان زندان ها و اقدامت تأميني تربيتي کشور بود.
تنها فردي که کسي فکرش را نمي کرد، لاجوردي بود، زيرا وي در اواخر سال 1363 عطاي مسئوليت هاي اداري در دستگاه هاي قضايي را به لقايش بخشيده بود و بعد از پنج سال مديريت در بحراني ترين شرايط انقلاب و تکيه بر مسند «مدعي العموم بزرگ ترين انقلاب قرن»، اينک مايل بود به زندگي عادي خود برگردد. او شايد تنها کسي بود که بدون هيچ مقاومت روحي و عاطفي از مسئوليت کناره گيري کرد و يکسره به مغازه مختصر خود در بازار رفت و زندگي عادي خود را از سر گرفت، بنابراين همه از شنيدن اين خبر، تعجب کردند و خيلي ها هم باورشان نشد. قيودات شرعي و قانوني و اجبار دلسوزان انقلاب و... بالاخره «حاج اسدالله» را براي دومين بار از حجره بازار به مسند يکي از حساس ترين مديريت هاي نظام اسلامي کشاند.

معارفه سيد
 

ساختمان عاريه اي سازمان زندان ها در ابتداي چهار راه قصر تهران، پذيراي مردي استثنايي و پر از رمز و راز شد. معارفه اين مدير با حضور همه دست اندرکاران زندان هاي کشور، در فضايي ساده و بي آلايش برگزار شد. دراين مراسم، آيت الله يزدي و آقاي اسماعيل شوشتري حضور داشتند. آنان به سياق تعارفات معمول اين گونه مجالس، هر يک مطالبي را بيان کردند، اما همه نگاه ها به «سيد اسدالله لاجوردي» بود و مي خواستند بدانند که او کيست و چه حرفي براي گفتن دارد. اگر چه دوستان سابق اين شهيد با روحياتش آشنايي داشتند؛ اما در ذهن اغلب حضار، تنها شمايلي از کمالات او متصور بود. بالاخره مجري مراسم با القايي نظير حاج اسدالله شير بيشه مبارزه با نفاق و کفر که مرسوم ترين و معروف ترين عنواني بود که به او مي دادند، از او دعوت کرد تا چند جمله اي سخن بگويد. منافقان از خدا بي خبر، در سال هاي اوليه انقلاب، چنان عرصه را بر روند رشد انقلاب تنگ کرده بودند که انصافاً فقط قاطعيتي نظير آنچه که لاجوردي داشت، مي توانست با آن مقابله کند. گويي دلبستگان انقلاب، تنها انتظاري که از او داشتند، «قاطعيت و اقدام انقلابي » بود؛ همان تقاضايي که درسال هاي نه چندان دور 59، 60 و 61، نماز گزاران تهران با شعار «دادستان انقلاب قصاص کن قصاص کن» از او طلب مي کردند.
گويي مجري مراسم معارفه سال 1368 نيز همان احساس را بيان مي کرد، به همين خاطر از او که چند سالي از معرکه هاي قدرت کنار بود، باز با همان القاب دعوت کرد. او نيز با همان ظاهر ساده که براي بعضي عادي و براي برخي غير عادي بود، پشت تريبون قرار گرفت. از کت و شلوار اتو کشيده و پيراهن غير چروکيده و کفش واکس زده خبري نبود. سيد لاجوردي با پيراهن شيري رنگ دو جيبه دوخت کارگاه خياطي اوين و شلوار طوسي رنگ ساخت وطن و گيوه سفيد رنگ تابستاني اش، از پله هاي سکوي آمفي تئاتر سازمان بالا رفت و درسخنان کوتاه و تهي از تشريفات و تملقات ظاهري، از حسن نظر مسئولين در انتخابش براي مديريت زندان ها تشکر کرد و گفت، «من آمادگي همکاري با تمام کساني را که اعتقادي کار مي کنند، دارم.» اين سخنان کوتاه، چندان نتوانست شخصيت ويژه و منحصر به فردش را به آناني که از او شناخت کامل نداشتند، بشناساند. همه منتظر اقدامات و تصميمات بعدي او بودند.
معارفه و ترک محل از سوي مقامات ميهمان، به دفتر کارش درطبقه سوم ساختمان رفت. او از همان لحظه اول، نگاهي متفاوت به کار خود داشت. وقتي از آسانسور بالا مي رفت. مشاهده کرد که کارمندي با شخصيت و موجه، صرفاً کارش بالا بردن مسافرين آسانسور در طبقات سه گانه ساختمان است. نگاه پر معناي شهيد لاجوردي، گويي اتخاذ تصميمي را براي او رقم مي زد. در اولين روزهاي حضور، فرد ياد شده به محل کاري ديگر منتقل شد. وي با اينکه يک نفر فقط مسئول بالا و پايين بردن آسانسور باشد، موافق نبود. درمسير ورودش به اتاق رئيس سازمان، مشاهده کرد که دفتر و دستک رئيس خيلي تشريفاتي است. دستگاه در بازکن اتاق مدير، موجب رنجش او شد. تصميمات فوري او براي برداشتن موانع متعدد دسترسي ارباب رجوع به رئيس سازمان، مانند «بمبي» در صحنه مديريتي سازمان اثر گذاشت.
تازه کم کم همه فهميدند که لاجوردي گونه اي جديد از مديريت اسلامي را اجرا خواهد کرد. اخبار اقدامات فوري او به همه استان ها منتقل شد. گفته مي شد در همان روزهاي اول برخي از ادارات کل، وسائط نقليه و اتاق هاي آن چناني مديران را «تبديل وضع» کردند و کم کم خود را با شرايط تطبيق دادند. شهيد لاجوردي در اولين جلسه اختصاصي با مديران ارشد سازمان، شيوه کاري خود را با صراحت بيان کرد. او گفت، «براي من خطوط سياسي و جناحي اهميت ندارند، گرچه خودم وابسته به جناحي سياسي هستم، اما در کار، تنها به عملکرد فرد مي انديشم، حتي اگر خط سياسي اش مخالف من باشد. صراحت لهجه او در اولين برخورد با مديران، تا حدودي خط مشي آتي او را مشخص ساخت. جالب اينکه در همان جلسه، برخي از مديران ارشد، صريحاً عدم همکاري خود را به دليل عدم همفکري در مسائل اجرايي با او مطرح کردند که شديداً مورد استقبال شهيد قرار گرفت و حتي بعدها اظهار علاقه لاجوردي به اين افراد زبانزد همگان شد.

اقدامات اوليه
 

در روزهاي اوليه انتصاب شهيد لاجوردي، تقريباً همه مبهوت بودند. اقدامات عملي و غير متعارف و غير مرسوم او درجايگاه مديريت، بازتاب هاي مثبت و منفي زيادي را به دنبال داشت. خيلي ها خود را آماده روزهاي سخت همکاري با او مي کردند. بعضي ها در نظام اسلامي منتظر اين گونه اقدامات بودند. ولي خيلي ها هم تحمل آن را نداشتند. او نيز بدون توجه به تبعات تصميمات خود، خيلي راحت تصميم مي گرفت. گرچه ياراني همراه، از ابتدا با او آمده و ناچار بودند براي عملي کردن خواست هاي او با وي همقدم باشند، اما «منحصر» بودن ويژگي هاي مديريتي شهيد لاجوردي، طاقت آنان را نيز تاق کرد و يکي پس از ديگري و به فاصله هاي مختلف، او را در مسند مديريت تنها گذاشتند. گرچه يکي از خصلت هاي شهيد لاجوردي، کادر سازي بود و در مدت مديريتش، اعتماد به نفس زيادي به همراهان و همکارانش مي داد، ولي به هر حال تنها گذاشتن شهيد از سوي برخي از دوستان و مريدان دور از انتظار بود.

ديدگاه هاي او
 

سال اول مديريت وي تقريباً به فضا سازي و انتشار افکار مديريتي او سپري شد. سمينار مديران در محيطي ساده و بي آلايش تشکيل مي شدند و برگزاري جلسات کاري او منجر به طرح ديدگاه هاي زندانباني وي مي شد؛ همان چيزي که خيلي ها در ذهنشان به گونه اي ديگر تصور مي کردند. از لاجوردي همه انتظار خشونت داشتند. خيلي ها هم قاطعيت، اقدام به موقع و عمل به تکليف را با خشونت اشتباه گرفته بودند. برخي هم اقدامات بدون تشريفات شهيد لاجوردي را به «هيئتي کارکردن»تشبيه مي کردند؛ اما انتشار اولين مجموعه مدون ديدگاه هاي او که بعدها «منشور زندانباني» نام گرفت. برخي از ذهن هاي غير مريض را اصلاح کرد. وقتي او از کرامت انساني، احترام به زنداني، هماهنگ کردن غذاي زنداني با کارکنان، رفع مشکلات عاطفي و روحي زندانيان و ده ها مورد ديگر سخن گفت، تازه متوجه شديم که «لاجوردي» شخصيتي متعادل و مقيد به اصول دارد که در هر جايگاهي، به فرا خورمسئوليتش، اقداماتي را انجام مي دهد. او بايد انقلاب را از خطرات حفظ مي کرد. او مدعي العموم نسل عظيم انقلاب بود. دشمن شناسي او بي نظير بود. لذا آفت ها را مي شناخت و اقداماتش را بسيار دقيق انجام داد، ولي اين اقدامات هميشه ارزيابي مثبتي به همراه نداشته است. حتي برخي از انقلابيون و مبارزان، او را مورد انتقاد قرار مي دادند، چه رسد به دشمنان که تکليفشان معلوم بود. وي در سنگر اصلاح و تربيت، ناب ترين و شيواترين روش هاي تربيتي را توصيه مي کرد. عامل بودن او در همه کارها، به زودي تأثير اقدامات فرهنگي وي را نمايان ساخت. گر چه تصوير ايجاد شده از چهره او، هنوز از او فردي خشن، بي منطق و...ساخته بود؛ اما آناني که او را مي شناختند و مي ديدند، به گونه اي ديگر فکر مي کردند. خاطرم هست روزي در همايشي علمي که براي طرح برخي از مشکلات زندان ها در تالار فرهنگسراي بهمن برگزار شد. حادثه جالبي اتفاق افتاد. شهيد به عنوان سخنران افتتاحيه، يکي از عميق ترين مباحث علمي را درخصوص اصلاح و تربيت دزدان با زباني ساده و علمي بيان کرد. حاضرين در جلسه که در بين آنها برخي از اساتيد مطرح کشور هم ديده مي شدند و گويا اولين بار توفيق مشاهده لاجوردي غير تشريفاتي را، بعد پيدا کرده بودند. پس از جلسه به ديدارش شتافتند. يکي از اساتيد معروف علم مديريت، خطاب به او گفت، «من تا امروز فکر مي کردم که شما به هيچ وجه با مباحث علمي سر و کاري نداريد و...» شهيد حرف او را قطع کرد و با لبخندي معنادار و چهره اي شاد گفت، «لابد فکر مي کرديد لاجوردي مساوي با خشونت.» آن استاد دانشگاه که شديداً جذب روحيات و منش عطوفت آميز او شده بود، با تعارفات معمول اظهار داشت، «البته نه به اين شدت، ولي تصور ديگري از شما در ذهنمان بود». شهيد لاجوردي مقيد بود به حرفي که مي زند، عمل کند، به شدت از شعار دادن و تبليغات دروغين پرهيز مي کرد و زماني که مجبورش مي کردند جلوي دوربين حاضر شود. با اکراه حرف مي زد. روزي خودش نقل مي کرد که پسر کوچکم به من گفت، «پدر چرا در مصاحبه ها اين همه حرف تکراري مي زني و از اقدامات معمول کارت سخن مي گويي؟» ايشان مي گفت، «واقعاً جواب منطقي براي کودک خردسالم نداشتم، واي به حال مردمي که هر روز بايد به گزارشات و سخنان تکراري ما مسئولين گوش بدهند.» به همين خاطر، به تبليغات بيش از حد اعتقادي نداشت و هميشه مي گفت،« اگر ما اعمال و اقداماتمان را درست انجام بدهيم، خود بهترين تبليغ است. » به همين منظور، دفتر عريض و طويل روابط عمومي و تبليغات، از اولين واحدهايي بود که مشمول دستورات تعديل نيروهاي ستادي سازمان او شد و در سال هاي آخر مديرتش، فقط يک نفر را در واحدي که زماني 20 نفر در آن کارمي کردند، نگه داشت و آن يک نفر را نيز بيشتر به کار هماهنگي امور دفتري مي گمارد. او به «عمل» اعتقاد داشت نه به حرف. در همان روزهاي اول مديريتش، به طور غير متعارف (از لحاظ شيوه مديريتي روز) به اتاق ها و سالن هاي اداري سرکشي کرد و وقتي با ازدحام کارکنان ستادي مواجه شد، تصميم گرفت ستاد فربه خود را لاغر کند. او خود مي گفت، « روزي براي وضو گرفتن به طبقه دوم ساختمان سازمان رفتم. در کريدور ساختمان، کارکنان چنان فشرده حرکت مي کردند که شانه هايشان به هم مي خورد. بعدها آمار گرفتم و ديدم در ستاد سازمان 400 نفر مشغولند. بررسي کردم و ديدم از اين 400 نفر، 200 نفر ديگر کار مي کنند. همين نقطه آغازي بود براي تعديل نيروهاي ستادي سازمان که خود اين اقدام تنش ها و بازتاب هاي زيادي را به دنبال داشت. سازمان هاي غير رسمي به شدت با اقداماتش مقابله مي کردند، ولي قاطعيت او تا حدود زياد جلوي آنها را مي گرفت. بازتاب اين اقدامات، به سرعت دامن ادارات کل استان ها را گرفت و اکثر مديران، قبل از اينکه مورد خطاب و عتاب رئيس سازمان قرار گيرند، خود تن به تعديل نيرو دادند. در اواخر سال دوم مديريت «شهيد لاجوردي»، فرهنگ سازماني، خود را کاملاً با ايده هاي او منطبق کرده بود. همه سعي مي کردند کاري کنند که او بپسندد. مبلمان اتاق ها به صندلي هاي ساده تبديل شدند، ماشين هاي لوکس مديريتي، جاي خود را به پيکان دادند و جشن ها وميهماني هاي گروهي به کلي در سطح ادارات حذف شدند.
مي گويند زماني شهيد لاجوردي قصد بازديد از يکي از استان ها را داشت. در زمان حرکت متوجه مي شود که مديران آن استان، تعدادي از مسئولان محلي را در ابتداي ورودي شهر آماده استقبال از آقاي لاجوردي کرده است. او که در کارهايش شگردهاي منحصر به فردي داشت. براي اينکه براي اولين و آخرين بار، مديرش را از کاري که کرده بود، پشيمان کند، مسير خود را عوض کرد و بدون هيچ اطلاع مستقيمي وارد زندان شد. ساعتي بعد به مستقبلين پيغام داده شد که، «چه نشسته ايد که لاجوردي آمده و مشغول بازديد از زندان است!» مسئولين محلي که بر اساس عرفي غلط، عادت کرده بودند هميشه در ابتداي شهر به انتظار مسئولان عالي رتبه بنشينند و ساعت ها وقت بيت المال را تلف کنند، بيکباره با اين برخورد «علي وار» لاجوردي مواجه شدند. او به همين منوال، هم مديريت و هم ايجاد روحيه مي کرد. در زمان مديريتش، مصرف پارچه براي پلاکارد خير مقدم به حداقل رسيد، برخورد او با اين کارها واقعاً آموزنده و به دور از رودربايستي بود.
برخي مواقع حتي از هر «متلک گويي» براي تحقير اين کارها استفاده مي کرد. يادم هست در مأموريت استاني که همراهش بودم. پلاکاردي را بر سر در زندان نصب کرده بودند. در اولين برخورد به مدير گفت، «اين چه کاري است که انجام مي دهيد؟» مدير که هول شده بود گفت، « آقاي لاجوردي! از هزينه شخصي است.» ايشان گفت، « بد از بدتر! چرا از حق زن و بچه ات براي خوشامدگوئي به ديگري استفاده مي کني؟» وقتي پس از بازديد از در خارج شديم، ايشان ديد پارچه پلاکارد بر اثر وزش باد جرخورده است. با پوزخند مليحي خطاب به مدير گفت، «ديدي گفتم اين کار را نکن. حالا ببين لاجوردي با آن همه کبکبه و دبدبه، جر خورده!»
او از هر حادثه و اتفاقي که در اطرافش پديد مي آمد، براي پند يا اندرزي عملي بهره مي برد. شايد به خاطر همين شيوه برخوردها بود که اعضاي گروهک منحرف «فرقان» در برابر منطقش سرفرود آوردند و تسليم ابتکارات او شدند. احسان نراقي، تئوريسين مخالفين، با تکريم از او ياد مي کند و مي گويد، «لاجوردي را ديدم که با زندانيان قاتي بود و خودش فرقون کارگري را حمل مي کرد و زندانيان به سان پروانه دور شمع وجودش مي چرخيدند، فهميدم که او مي تواند تأثيرگذار باشد». او در زمان مديريت زندانباني کشور نيز با همين روحيه که چندان با عرف روز مطابقت نداشت، جايگاه و پايگاه خاصي در قلب ها پيدا کرد. حتي کساني که با او از نظر اداري درگير و از قلم و دستور او متضرر شده بودند، روي اين نکته که لاجوردي سالم است و کارش براساس هواي نفس نيست. اشتراک داشتند. آنها مي ديدند که اگر لاجوردي سختي را مي خواهد، اول خود به آن عمل و سپس به ديگران دستور مي دهد که آن را اجرا کنند. مثلاً اگر دستور مي دهد که بايد غذاي زنداني ها و کارمندان يکي باشد، خود به داخل بندها مي رود و همراه زنداني ها (به رغم توصيه هاي پزشکي)، ناهار مي خورد. استدلالش اين بود که اگر ما نفهميم که زنداني چه غذايي مي خورد، قادر نخواهيم بود در بهبود شرايط او قدمي برداريم. اگر مي گويد بازرسان و مأمورين در مراجعه به زندان ها بايد در محيط زندان بخوابند و قيد اقامت در«هتل» را بزنند، براي آن بود که با حضور در زندان درک بهتري از شرايط داشته باشند و طبعاً اقدامات مؤثرتري را انجام بدهند.

صراحت و قاطعيت
 

او در صراحت لهجه و قاطعيت دراجراي کار معروف بود. تحمل اين روحيه براي دوستان و همکارانش نيز سخت بود. بارها به شوخي و جدي به او گفته مي شد که، «تو آدم اين دوران نيستي. يا بايد در زمان علي (علیه السلام) به دنيا مي آمدي و يا منتظر مي ماندي با امام عصر(عج) مي آمدي. گرچه نظرات تو با فطرت انساني سازگارتر است، ولي تحمل آن بسيار سخت است». در يکي از مأموريت ها به مناسبت مسابقات فرهنگي در تبريز همراهش گفت، «حاج آقا! به مناسبت حضور شما در استان، قصد دارم استاندار و مقامات استان را به شام دعوت کنم.» حاج اسدالله که با شنيدن «ف» تا فرحزاد مي رفت گفت، «اشکالي ندارد. خيلي هم خوب است، اما حق نداري هزينه اضافي انجام دهي. شام زندان هر چه هست همان را به ميهمانان مي دهي.» مدير استان گفت، «آخر حاج آقا اين خلاف عرف است. آنها ميهمان هستند.» حاجي برافروخته شد و گفت، «يا همين شام زندان يا دعوت بي دعوت.» مدير استان که از سرسختي حاجي، هم به وجد آمده بود و هم ناراحت شده بود، با لهجه شيرين آذري گفت، «حاجي! والله کسي حريف تو نمي شود.» و موضوع ميهماني مقامات منتفي شد.
دراين باب نمونه هاي زيادي از صراحت و قاطعيت از او نقل شده است. در نگاه اول، همه از اين حرکات لاجوردي دلزده مي شدند، ولي با مراجعه به وجدان خويش به زودي در مي يافتند که اگر حکومت «علي گونه» مي خواهيم، بايد تحمل آتش علي (علیه السلام) بر دست عقيل را هم داشته باشيم، والا با شعار و تملق، آثار حکومت علي (علیه السلام) نمايان نمي شود. لاجوردي به خاطر خصلت هاي فردي و سختي هاي دوران زندان و اعتقادات محکم و «يقين فوق العاده» به راحتي نظرات خود را هر چند خوشايند ديگران نبود، بيان مي کرد و تا آنجا که قدرت اجرايي داشت، درحوزه مديريت، آنها را به کار مي بست. با قاطعيت مي توان گفت اکثر مسئولين در برابر اين گونه حالات و روحيات وي سر تعظيم فرود مي آوردند و در مجالس و مکان هائي که او حضور داشت، مانند بچه اي که از پدر ترس دارد، با اکراه حضور پيدا مي کردند. آنها به خوبي مي دانستند لاجوردي اهل رودربايستي و مماشات نيست و متلک هاي زهردار وعميق او در هر شرايطي، امکان به هم ريختن اوضاع و احوال آنها را دارد. نزد لاجوردي، رئيس جمهور، رئيس مجلس، وزير و وکيل فرقي نداشتند. يادم هست که يکي از نمايندگان مجلس که از شخصيت هاي علمي و مطرح آن زمان بود، بدون شناخت کامل از روحيات شهيد لاجوردي، مجبور به نوشتن توصيه نامه براي يکي از افراد و کارکنان سازمان مي شود. وقتي توصيه نامه به شهيد داده مي شود، با همان قلم عادي، ولي با خطي زيبا بدين مضمون جوابيه اي را مي نويسد که، «آقاي... لطفاً شما به وظايف خطير نمايندگي عمل کنيد و...» و آن را به هيئت رئيسه مجلس دورنگار مي کند، يا در جايي ديگر توصيه تلفني وزير را با کلمات درشت پاسخ گفت و او را از ورود به عرصه «توصيه براي ديگران» برحذر داشت، به همين خاطر، ديگر کسي جرئت نمي کرد توصيه اي بکند. بعضاً حاج اسدالله براي اينکه پيام تربيتي به توصيه کنندگان بدهد، کار مورد تقاضاي آنان را بر عکس انجام مي داد و به همين خاطر، افراد براي اينکه وضعيت بد از بدتر نشود، اصولاً توصيه نمي کردند. اين سبک کار در تمام حوزه هاي مديريتي او هم به چشم مي خورد. مديران تحت نظر او در همان سال هاي اول مديريتش دريافتند که نمي توانند با شگردهاي مرسوم مديريتي نظير استفاده از القاب و عناوين نظير رياست معظم، رياست عاليقدر و... لاجوردي را مجبور به موافقت با خواسته خود کنند. او در اولين برخورد با يکي از اين نوع مکاتبات، طي بخشنامه اي، تمام زيردستان را از بهکار بردن اين القاب برحذر داشت و گفت، «بهترين لقب، برادر لاجوردي است و لاغير». او همه راه هاي نفوذ را بسته بود و به آدم هاي صريح اللهجه و منتقد، بيشتر علاقمند بود.
اول با مراجعين، تشخيص مي داد که چه روحيه اي دارند، لذا زندگي کردن در محيط اطراف لاجوردي، هم سخت بود و هم لذت بخش. سخت از آن نظر که رعايت اصول عملي «عدالت علوي» بسيار سخت بود، لذت بخش از اين نظر که در لحظات و دقايق در کنار لاجوردي بودن نوعي فراگيري و آموزش را احساس مي کردي. با ساده ترين حرکات و امکانات و شيوه هاي، پيام خود را به گيرندگان مي رساند. در جلساتي که بيشتر مباحث سطحي و تشريفاتي و ظاهري مطرح بودند، با «به خواب زدن خود» و يا بر خلاف عرف معمول اداري نشستن بر صندلي، به حاضرين مي فهماند که از مباحث آنان خسته شده است. در يکي از استان ها که به اتفاق ايشان در جلسه شوراي تأمين استان با حضور استاندار و مديران کل امنيتي و يکي از مسئولين کشوري ترتيب يافته بود. من در کنار ايشان نشسته بودم. جلسه بسيار رسمي و جدي بود. استاندار و آن مسئول مملکتي انواع و اقسام توصيفات را نثار همديگر کردند و به قول معروف به ديگران نان قرض دادند. نگاهي به چهره شهيد کردم و ديدم چشمانش را بسته و در آرامش کامل به خواب رفته است. پس از جلسه به او گفت، «حاجي! شما که همه اش خواب بودي». با تبسمي معنادار اظهار داشت، «من واقعاً از اين گونه جلسات خسته مي شوم. مردم بدبخت ما دل به چه کساني خوش کرده اند. آنها فکر مي کنند ما داريم برايشان کار مي کنيم. نمي دانند فقط از همديگر تعريف مي کنيم». به هر حال ايشان آموزه هاي تربيتي خود را در اعمال و رفتار روزانه اش منتشر مي کرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28