خدايان آفرينش در یونان
خدايان آفرينش در یونان
رهروان درنگ کننده يک گروه ملکوتي و آسماني،
از دنياي دوري که آمدهاند دم ميزنند،
از تالارهاي رها کرده ملکوتي و اولمپي.
يونانيها معتقد نبودند که خدايان کائنات را آفريدهاند. بلکه برعکس، کائنات، خدايان را آفريدهاند. آسمان و زمين پيش از به وجود آمدن خدايان شکل گرفتهاند. آنها يعني آسمان و زمين، پدر و مادر بودند. تيتانها (1) فرزندان آنها بودند و خدايان ديگر نوه هايشان.
تيتانها و دوازده اولمپ نشين بزرگ
ديگر خداوندان تيتاني بزرگ عبارت بودند از: اوسه آن (Ocean) يا آقيانوس، رودخانهاي که ميپنداشتند دنيا را دور ميزند؛ و همسرش تِتيس (Tethys)؛ هيپريون (Hyperion) پدر خورشيد، ماه و سپيده دم؛ نيموزينه يا مِنِموزينه (Mnemosyne) که حافظه معني ميدهد؛ تميس (Themis) که معمولاً آن را عدالت ترجمه ميکنند؛ و ياپتوس (Iapetus) که به خاطر پسرانش اطلس که دنيا را بر شانه هايش نگه ميداشت، و پرومتئوس که ناجي نوع بشر بود شهرت و اهميت يافته است. از ميان تمامي خدايان تيتاني اينان خداياني بودند که با آمدن زئوس از ميان نرفتند، بلکه جايگاه و مرتبهي کم اهميت تري پيدا کردند.
از ميان خداياني که جانشين خدايان تيتاني شدند، دوازده اولپم نشين بزرگ از قدرت و مرتبتي والا و خارق العاده برخوردار بودند. اين خدايان را بدان سبب المپي يا اولمپ نشين خواندند که کوه المپوس يا اولمپ منزلگه و کاشانه شان بود. درباره کوه اولمپ و اينکه چگونه جايي بوده است، اظهارنظر دشوار است. ترديدي نيست که در ابتدا آن را قلهي يک کوه ميپنداشتند و به طور کلي آن را با بلندترين کوه سرزمين يونان مقايسه ميکردند، يعني کوه المپوس يا اليمپوس در تسالي، در شمال شرقي يونان. اما حتي در کهن ترين حماسهي يوناني، ايلياد، اين اعتقاد وجود دارد که اولمپ در منطقهاي اسرارآميز و ناشناخته، بالاتر از تمام کوههاي موجود دنيا، قرار داشته است. در بخشي از داستان ايلياد چنين ميخوانيم که زئوس از فراز «بلندترين قله کوه رفيع اولمپ» که در اصل کوهي بزرگ بوده است، با خدايان سخن ميگفته است. اما در بخش ديگر ايلياد ميخوانيم که اگر مشيت وي بر اين قرار ميگرفت ميتوانست دنيا و دريا را از کنگره اولمپ، که البته ديگر کوه نيست، بياويزد. با وجود اين، آنجا آسمان و ملکوت نيست. هومِر پوزئيدون را برمي انگيزد بگويد که وي بر دريا فرمان ميراند، و هادِس بر مردگان، زئوس بر ملکوت اعلا، ولي اولمپ تحت اختيار اين سه خداوند است.
اين کوه هر جا که بوده، دروازهي ورود به آن در بسيار بزرگ ابري بوده است که «فصلها» آن را نگه ميداشتند. خانه و آشيانهي خدايان در آن قرار داشت و خدايان همه در آن زندگي ميکردند، ميخوابيدند و با غذاهاي بهشتي و نوشيدنيهاي ويژه خدايان ميهماني و ضيافت ميدادند و به چنگ آپولو گوش ميسپردند. آنجا جايگاهي بسيار پربرکت و خجسته بود، به قول هومر، هيچ باد يا توفاني آرامش اولمپ را بر هم نميزد: نه باران در آنجا ميباريد و نه برف، بلکه چرخ و فلکي بي ابر به هر سو گسترده بود و سپيدي درخشان خورشيد بي دريغ بر در و ديوارش ميتابيد.
آن دوازده اولمپ نشين خانوادهاي خدايي به وجود آورده بودند و عبارت بودند از:
1-زئوس (ژوپيتر) که فرمانرواي کل و خداي خدايان بود، و دو برادرش که پس از او قرار داشتند، يعني 2ـ پوزئيدن (نِپتون)؛ و 3ـ هادِس که او را پلوتو (Pluto) هم ميناميدند؛ 4ـ هِستيا (وِستا) که خواهر آنها بود؛ 5ـ هِرا (جونو يا جونون) (Juno) که همسر زئوس بود؛ 6ـ آرس (مارس)، پسر آنها، و فرزندان زئوس؛ 7ـ آتنا (مينروا)؛ 8ـ آپولو؛ 9ـ آفروديت (ونوس)؛ 10ـ هِرمِس (مرکوري)؛ 11ـ آرتميس (ديانا) و 12ـ هفااِستوس (Hephaestus) يا وُلکان (Vulcan) که بعضي وقتها او را پسر زئوس معرفي ميکنند.
زئوس (ژوپيتر) يا جوپيتر
با وجود اين، زئوس نه قادر متعال بود و نه داناي کل. هم ميشد با او به مخالفت برخاست و هم او را فريفت. در ايلياد پوزئيدون، و نيز هِرا، او را ميفريبند. گهگاه سخن از اين ميرود که قدرت مرموز و اسرارآميز، يعني سرنوشت يا تقدير، از زئوس نيرومندتر بوده است. هومِر هِرا را برمي انگيزد با لحني سرزنش آميز از او بپرسد که آيا ميتواند انساني را که تقدير به مرگ محکوم کرده است دوباره زنده کند يا نه؟
او را سمبول يا نماد عاشق پيشگي و نرد عشق باختن با زنان بي شمار و حيله گريهاي گوناگون براي پنهان ساختن خيانتهايي که به همسرش ميکرد معرفي کردهاند. در برابر اين پرسش که چرا اين کردارها را به سرور و فرمانرواي کل خدايان نسبت دادهاند، محققان و دانش پژوهان گفتهاند که زئوسي که در آوازها و داستانها از او ياد ميشود آميزهاي است از تمامي خدايان. هرگاه پرستش وي به شهري ميرسيد که خود خدايي فرمانروا داشت، آن دو به تدريج در هم ادغام ميشدند. همسر آن خدا نيز به زئوس ميرسيد. اما نتيجه ناخوشايند بود و يونانيان ادوار بعد اين گونه عشقبازي و شهوتراني بي پايان را نپسنديدند.
با وجود اين، حتي در سوابق و آثار نخستين هم ميبينيم که زئوس از بزرگي و شکوه و ابهت ويژهاي برخوردار بوده است. در داستان ايلياد ميخوانيم که آگامِمنون نيايش کنان ميگويد: «اي زئوس،اي والاترين، واي بزرگترين، واي خداي توفان و ابر، و تويي که در ملکوت اعلا زندگي ميکني». زئوس نه تنها ميخواست که انسانها قرباني به او پيشکش کنند، بلکه ميخواست راستي نيز پيشه کنند. در جنگ تروا به ارتش يونان گفته شد که: «پدر زئوس هيچ وقت به دروغگويان يا به آنان که سوگند و پيمانشان را ميشکنند ياري نميدهد». اين دو نظر که درباره وي ابراز شده است، يعني پستي و دنائت و بزرگي و بزرگواري، از ديرباز دوش به دوش هم پيشتازي ميکردند. يک سپر سينه بند زرهي او بود، که نگاه کردن به آن هراس برمي انگيخت، و عقاب پرندهي مورد علاقه اش بود و بلوط درخت وي. دودونا (Dodona) در سرزمين درختان بلوط معبد و پرستشگاه او بود. صداي به هم ساييده شدن برگهاي درخت وسيلهي ابلاغ پيام او بود و کاهنان آن را تعبير و تفسير ميکردند.
هِرا (جونو يا جونون)
هِراي زرين اورنگ، ملکه انسانهاي فاني.
در زيبايي سرآمد آنهاست، و بانوي برترين
که در اولمپ بلند حرمتي والا دارد،
حرمتي چون حرمت زئوس، خداي صاعقه.
اما هرگاه درباره اش به تفصيل سخن ميگويند، او را بيشتر چنين مينمايند که پيوسته سرگرم به کيفر رساندن بي شمار زناني است که زئوس عاشق آنان شده است، حتي اگر آن زنان در پي حيلتها و فريبکاريهاي زئوس ناگزير شده باشند خود را به وي تسليم کنند. اين الهه همه را به يک چشم ميديد و همه را، به قول معروف، با يک چوب ميراند و ميزد. خشم زيانبار و وحشت آفرين او نه تنها زنان بلکه فرزندانشان را هم در بر ميگرفت. او هيچ خطايي را از ياد نميبرد. اگر نفرت اين الهه از مردم تروا نبود، زيرا الهه ديگري را از او زيباتر و برتر و بهتر دانسته بودند، جنگ تروا با عقد يک صلح شرافتمندانه به پايان رسيده بود. کينهي ناشي از توهين به زيبايي وي زماني آرام يافت و از دل وي بيرون شد که سرزمين تروا در هم شکست و رو به نابودي گذاشت.
در يک داستان بسيار مهم يعني «در جست و جوي پشم طلايي»، برخلاف داستانهاي ديگر او حامي و پشتيبان بزرگوار و گشاده دست پهلوانان است و الهام بخش کردارهاي قهرمانانه آنان، که در داستانهاي ديگر چنين نيست. با وجود اين در همه جا و در تمام خانهها مورد حرمت بود. او الههاي بود که زنان شوهردار در طلب کمک به او روي ميآوردند و به او پناه ميجستند. ايلي تيا (ايلئي تيا) (2) (Ilityia) يا (Ileithyia) که به زنان زائو ياري ميرساند دختر او بود.
او گاو ماده و طاووس را مقدس ميدانست، و آرگوس شهر مورد علاقه اش بود.
پوزئيدون (نپتون)
خداوندگار پوزئيدون، اين حرمت و سرفرازي را از تو داريم،
اسبهاي نيرومند، اسبهاي جوان، و نيز فرمانروايي بر درياهاي ژرف.
او بر توفان و هواي آرام فرمان ميراند و آنها را در اختيار داشت:
او فرمان ميداد و باد به حرکت درمي آمد و امواج دريا نيز.
اما هرگاه سوار بر کالسکهي زرينش بر سطح درياها ميراند، غرش امواج فروکش ميکرد و سکوت برقرار ميشد، و از پي چرخهاي گردان کالسکه اش آرامشي مطلق فضا را در بر ميگرفت. همه او را «زمين لرزان» ميناميدند و او را هميشه در حال حمل نيزه سه شاخه اش ميديدند که سه سرنيزه داشت و با آن به هر چيزي که مورد نظرش بود ميزد و آن را از جا تکان ميداد و درهم ميشکست. او هم با ورزاها مرتبط بود و هم با اسبها، اما ورزا را بسياري از خدايان ديگر هم دوست ميداشتند.
هادِس (پلوتو)
همسرش پرسِفونه (Persephone) يا پروسِرپينه (Proserpine) نام داشت که وي را از زمين ربوده و ملکه دنياي زيرين کرده بود (3). هادِس شهريار مردگان بود ـ نه فرمانرواي مرگ، که يونانيان آن را تاناتوس (Thanatos) و روميان اورکوس (Orcus) ميناميدند.
پالاس آتنا (مينِروا)
او فرزند نورچشمي زئوس بود. زئوس نيزهي سه سر خود و همچنين سلاح ويرانگرش را که آذرخش يا صاعقه نام داشت با اطمينان خاطر تمام به دست وي ميداد.
آن کلمهاي که اغلب با آن توصيف ميشود کلمه «زنگارين چشم» بود، که زماني نيز آن را به «درخشان چشم» ترجمه کردهاند. از سه الههي باکره، او از همه برتر بود و او را «مِيدِن» (Maiden) يا باکره نيز ميناميدند، يا او را پارتِنوس (Parthenos) و پرستشگاهش را پارتِنون ميخواندند. در اشعار دورانهاي بعدي او را به دانايي، هوش و درايت و منطق و پارسايي ستودهاند.
فوئِبوس آپولو
اي فوئبوس، از سريرِ حقيقت خود،
و از خانه خود در دل دنيا،
با انسانها سخن ميگويي.
به فرمان زئوس دروغ را در اينجا راهي نيست،
و هيچ سايهاي که حقيقت را تيره کند.
زئوس حرمت آپولو را با حقيقت جاودانه
روشني بخشيده است تا همگان با ايمان راسخ
به سخنان وي گوش فرا دهند.
دِلفي در دامنهي پارناسوس سر به آسمان کشيده، که پرستشگاه آپولو نيز در آن قرار گرفته است، و نقش بسيار مهمي در داستانهاي اساطيري بازي ميکند. کاستاليا چشمهي مقدس آن بود و سِفيوس رودخانه آن. همگان بر اين باور بودند که آن پرستشگاه مرکز دنياست و زايران بيشماري، هم از سرزمين يونان و هم از سرزمينهاي بيگانه، به ديدن و به زيارت آن جايگاه ميآمدند. هيچ پرستشگاه ديگري به پاي آن نميرسيد. زني کاهنه در آنجا بود که به پرسش جويندگان حقيقت پاسخ ميداد، و اين کاهنه پيش از آنکه سخن بگويد به حالت جذبه دچار ميشد. اين جذبه يا حالت خلسه مانند را از بخاري ميدانستند که از ژرفاي شکاف صخرهاي برمي خاست که آن کاهنه کرسي اش را که يک سه پايه بود بر آن ميگذاشت و خود بر آن سه پايه مينشست.
آپولو را دِليانِ دِلوسي هم ميناميدند، که جزيرهي زادگاهش بود، و چون اژدهايي به اسم پيتون (Python) را کشته بود او را پيتيايي هم ميخواندند. اين اژدها زماني در غارهاي پارناسوس ميزيست و هيولايي هراس انگيز بود. مبارزه با اين هيولا بسيار دشوار بود، اما سرانجام تيرهاي خطاناپذير اين خدا به هدف نشست. اسم ديگر وي لي سيان (Lycian) بود که معاني گوناگوني براي آن آورده اند: از جمله، «خداي گرگ»، «خداي روشنايي» و «خداي لي سيا» (5). در داستان ايلياد او را سمينتيايي (Sminthian) يا موش ـ خدا خواندهاند. معلوم نيست اين نام را به دليل علاقهاي که به موشها داشت به او دادهاند يا به خاطر نابود کردن آنها. اغلب خداي آفتاب هم خوانده شده است. نام فوئبوس يعني درخشان يا تابنده. اما هِليوس فرزند هيپريون، يکي از خدايان تيتاني را نيز به عنوان خداي آفتاب ناميدهاند.
آپولو در دِلفي يک قدرت مثبت و صاحب کرم بود و وسيله پيوند بين خدايان و انسان ها. او انسانها را راهنمايي ميکرد تا از اراده و خواست ملکوتي آگاه شوند، همچنين به آنها ميآموخت که چگونه با خدايان از در صلح و سازش درآيند، يا به قول معروف، با آنها کنار بيايند. او حتي پالايش کننده بود و ميتوانست کساني که دستشان را به خون همنوعان و خويشانشان آلودهاند پاک کند. با وجود اين، براساس چندين روايت او را خدايي سنگدل و بي رحم دانستهاند. همچون خدايان ديگر دو انديشه متضاد در درون او با هم در ستيز بودند. يکي انديشهي خام و بدوي، و ديگري انديشههاي زيبا و شاعرانه. البته رگههايي از انديشهي بدوي همچنان در او باقي مانده بود.
درخت غار درخت مورد علاقهي وي بود. موجودات بسياري از مقدس ميشمرد که مهمترين آنها پيسو يا دولفين و کلاغ بود.
آرتمِيس (ديانا)
آفروديت زرّين که تمامي آفرينش را با عشق به حرکت درمي آورد،
سه قلب را نميتواند به تسليم وادارد و به دام بيندازد: باکره ي
عفيف وِستا، آتناي زنگارين چشم که فقط به جنگ
مي انديشد و به هنرِ پيشه وران،
و آرتميس، عاشق پرشور جنگل و شکار در کوهساران.
او بانوي وحوش بود و ميرشکارِ خدايان؛ کاري بس غريب براي يک زن. آرتميس مانند يک شکارچي خوب، هميشه مواظب نوزادان بود، و در هر جا نگاهبان و پاسدار نوزادان. با وجود اين، با تضاد اخلاقي ويژهاي که در داستانهاي اساطيري ديده ميشود، از حرکت ناوگان يونان به تروا جلوگيري کرد تا اينکه دوشيزهاي را برايش قرباني کردند. در بسياري از داستانها او را زني آتشين مزاج و تندخو و کينه جو معرفي کردهاند. از سوي ديگر ميگفتند زناني که آرام و بدون درد و سريع جان ميبازند، مرگشان بر اثر تيرهاي نقرهاي اوست.
چون فوئبوس آفتاب بود و او نيز ماه، بنابراين آن دو را به ترتيب فوئبه (Phoebe) و سِلِنه (Selene) که به زبان لاتيني لونا (Lona) گويند، ميناميدند. اما هيچ يک از اين دو نام، يعني سلنه و لونا، به او تعلق نداشت. فوئبه يک تيتان بود و از خدايان کهن و سالخورده، و سلنه هم همين طور ـ که واقعاً الههي ماه بود و اين فوئبه هيچ ربطي به آپولو ندارد. آن الهه خواهر هليوس، خداي آفتاب، بود که آپولو را با وي اشتباه گرفتهاند.
در ديوان شاعران دورانهاي بعد، آرتميس را هِکات يا هکاته (Hecate) هم خواندهاند و با او يکي دانستهاند. اين زن «الههاي است با سه شکل يا صورت»: سِلِن يا سِلِنه در آسمان، آرتميس بر زمين، و هکات يا هکاته در دنياي زيرين و نيز در دنياي بالا در آن هنگام که در تاريکي فرو رفته است. هکاته الههي بخشِ تاريک ماه بود و شبهاي تيرهاي که ماه پنهان مانده است. اين الهه با تاريکي سروکار داشت، و الههي گذرگاهها بود، که ميگفتند محل ويژه اجتماع جادوگران اهريمن صفت است. او الههاي شوم بود:
هکاتهي دوزخ،
که ميتواند هر چيز نيرومندي را در هم بشکند.
بهوش، بهوش! سگان تازي وي در شهر پارس ميکنند.
در هر جا که سه راه به هم ميرسند، او ايستاده است.
تغيير ناگهاني الههاي بادپا و شکارچي بزرگي که در جنگلها خيز برمي دارد و چون برق ميگذرد، و الههاي که ماه را با نور خود تا اين حد زيبايي ميبخشد، و الههي باکره که در ستايش وي سروده اند:
در اصل بسيار عفيف و پاکدامن است،
و برگها و ميوهها و گلها براي او گِرد ميآيند
ولي براي ناپاکان هرگز
بسيار شگفت انگيز است. کاملاً آشکار است که اين الهه ميان «خير و شرّ» يا نيکي و بدي، سرگردان و مردد است و اين حالت در تمامي خدايان ديده ميشود. اين الهه درخت سرو و تمامي جانوران وحشي، به ويژه گوزن را مقدس ميدانست.
آفروديت (وِنوس)
در ايلياد آمده است که او دختر زئوس و ديون (Dion) يا ديونه (Dione) بوده است، اما در اشعار شاعران دورههاي بعد گفته شده است که وي از کف دريا به وجود آمده است و اسمش هم گوياي اين معنيِ «کف زا» است زيرا کلمه آفروس (Aphros) به يوناني يعني کف (6). اين زايش دريايي نزديک سيتِرا تحقق يافت و پس از آن امواج دريا او را به قبرس آوردند. به همين جهت آن دو جزيره را هميشه مقدس ميشمرد. اين الهه را افزون بر اسم اصلي اش، سيتريايي يا قبرسي هم ناميدهاند. در يکي از سرودهاي هومِر، «الههي زيبا و طلايي» خوانده شده است و درباره اش چنين آمده است:
نسيم بادِ مغرب او را برداشت
سوار بر آب غرّان دريا
و بر کفهاي ظريف
به قبرس محصول ميان امواج ـ جزيرهي او ـ برد.
و هورها (7) يا زمان طلايي پوش
شادمانه او را پذيرفتند
جامهي جاودانگي بر او پوشاندند
و او را نزد خدايان بردند
که چون آن سيتريايي بنفشه تاج
را ديدند همه شگفت زده شدند.
روميها نيز به همين نحو از او ياد کردهاند. زيبايي همگام و همپاي اوست. بادها و ابرهاي توفان زا از برابر وي ميگريزند. گلهاي زيبا، زمين را زيبايي و خلعت ميبخشند، و موجهاي دريا ميخندند، و او خود درخشان و روشني بخش گام برمي دارد و ره ميسپرد، اگر او نباشد شادي و ظرافت و زيبايي و خوشبختي نيز نيست. اين تصويري است که شاعران آن را بيشتر دوست دارند. اما اين الهه وجه ديگري نيز داشت. طبيعي است که در داستان ايلياد، که حاوي جنگ و ستيز پهلوانان است، از اين الهه به عنوان شخصيتي زبون و حقير ياد شود. در ايلياد وي موجودي نرمخو، ظريف، و ضعيف است که هيچ انسان فناپذيري از حمله به وي نميهراسد. در اشعار شاعران بعدي، شخصيتي است خيانت پيشه و پليد و بدکردار که نفوذ مرگبار و ويرانگري بر آدميان دارد.
در بيشتر داستانها همسر هِفااِستوس (وولکان)، خداي لنگ و زشتروي آهنگري است. از درختان، مورد، و از پرندگان، کبوتر، و گاهي گنجشک و قو را هم دوست دارد.
هِرمِس (مِرکوري)
در خيل خدايان اولمپ نشين جسورترين و فريبکارترين شان بود، و در حقيقت دزدي استاد بود و اين کار را حتي آن هنگام که فقط يک روز از تولدش ميگذشت، يعني پيش از آنکه نخستين روز تولدش به سر آيد، آغاز کرد:
کودک در طلوع روز به دنيا آمد،
و شب از راه نرسيده بود
که گلهي آپولو را دزديد.
البته زئوس او را ناگزير ساخت گله را مسترد دارد، و آپولو نيز با گرفتن يک چنگ که تازه اختراع کرده و آن را از کاسه لاک پشت ساخته بود، وي را مورد عفو قرار داد. شايد بين اين روايت اوليه و اين حقيقت که وي خداي تجارت و بازار بود و پشتيبان سوداگران، پيوندي وجود داشته باشد. درست برخلاف اين ويژگيهايي که به وي نسبت ميدهند، او راهنماي جدي مردگان بود و چاووش خدايان که ارواح را به آرامگاه ابديشان رهنمون ميکرد. حضور وي در داستانهاي اساطيري بيش از خدايان ديگر است.
آرِس (مارس)
هومر او را مرگ آفرين، دستها به خون آلوده، و نفرت مجسم آدميزادگان دانسته است، و شگفت انگيز اينکه خدايي ترسو و بزدل نيز بوده است که چون زخم برمي داشت از شدت درد زوزه ميکشيد و ميگريخت. با وجود اين، در ميدانهاي نبرد ملتزمين رکاب بسياري داشت تا به اين وسيله ديگران از ديدنش احساس اعتماد به نفس کنند. خواهرش اِريس (Eris)، که نفاق معني ميدهد، و پسرش «ستيزه جويي» يا سترايف (Strife) در رکابش بودند. الههي جنگ به نام اِنيو (Enyo) که در زبان لاتين بلّونا (Bellona) ناميده ميشود، هميشه همگام وي بود. هرگاه انيو ميآمد وحشت و هراس نيز با او همپا بود. چون اينان ميآمدند، از پشت سرشان فرياد ناله و ضجه به هوا برمي خاست و جوي خون بر زمين جاري ميشد.
روميها مارس را دوست ميداشتند، بيش از آنکه يونانيها آرِس را دوست ميداشتند. آنها او را آن خداي پست و زوزه کش و ترسوي داستان ايلياد نميدانستند، بلکه خدايي که زرهي درخشان به تن داشت، با جلال و جبروت بود و هراس انگيز و شکست ناپذير. جنگجويان داستان حماسي لاتين، يعني اشعار حماسي اِنه ئيد (Aeneid) نه تنها از گريختن از برابر او شادمان نبودند بلکه خوشحال بودند که در «هماوردگاه شهرت برانگيز مارس» کشته ميشوند. آنها «شتابان به پيشواز مرگ افتخارآفرين» ميرفتند و از «کشته شدن در ميدان نبرد» شادمان بودند.
در داستانهاي اساطيري، آرِس شخصيت والايي نيست. در يک داستان عاشق يا فاسق آفروديت است و هنگامي که هفااستوس، شوهر آفروديت، وي را در حال خيانت غافلگير کرد اولمپ نشينان ناخواسته به تماشاي وي ايستادند (8)، اما در بعضي جاها چيزي ورا يا بيش از نماد جنگ است (9). اين خداوند برعکس هِرمِس، يا هِرا، يا آپولو، شخصيت ممتاز و شايان توجهي نيست.
آرس هيچ شهر يا ولايت خاصي براي خود نداشت که در آن مورد پرستش قرار گيرد و صاحب پرستشگاه شود. يونانيان سربسته ميگفتند که وي از سرزمين تراس (Thrace) آمده است که سرزمين مردمي گستاخ، جنگجو و خون آشام در شمال شرق يونان بود. آن گونه که شايسته اوست، کرکس يا لاشخور را دوست ميداشته است و با علاقهاي که به سگ نشان ميداده است واقعاً به اين حيوان (باوفا) ستم روا داشته است.
هِفااِستوس (وولکان و مول سيبِر)
مول سيبر را ژوپيتر خشمگين افکند
از فراز جان پناههاي بلورين، که از بامداد
تا نيم روز فرو افتاد، و از نيمروز تا غروب خورشيد
مثل ستاره از افلاک به زير آمد
بر لِمنوس، جزيرهاي در درياي اژه.
اما اين را نيز گفتهاند که احتمال ميرود اين رويداد در گذشتهاي خيلي دور به وقوع پيوسته باشد. در کتاب هومر خطر طرد شدن از اولمپ او را تهديد نميکند، زيرا در آنجا از حرمتي والا برخوردار است، زيرا هم خدمتگزار خدايان است و هم سازندهي زرهي آنها و هم آهنگر، که در نتيجه هم خانه هايشان را ميسازد و هم اسباب و اثاث و سلاح هايشان را. در کارگاهش دخترکان خدمتکاري دارد که آنها را از طلا ساخته است و ميتوانند حرکت کنند، راه بروند و در کارها به او ياري بدهند.
در اشعار ادوار بعد آمده است که کارگاه آهنگري وي زير بسياري از کوههاي آتشفشاني قرار داشته است که به همين سبب کوههاي آتشفشان فعاليت ميکردهاند.
همسرش يکي از سه زيبارويي است که در ايلياد آگلايا (Aglaia) خوانده شده است. ولي در داستان اوديسه آفروديت نام دارد.
او خدايي مهربان و دوستدار صلح و آرامش بود، و هم در زمين و هم در آسمان مورد حرمت بود و دوستي. او با کمک آتنا در زندگي شهرها سودمند و مهم بود. اين دو پشتيبان صنايع دستي بودند، و اين صنعت دوشادوش کشاورزي در بنياد و اعتلاي تمدن سهمي بسزا داشت. او حامي آهنگران و ابزارمندان بود، و آتنا نيز حامي بافندگان. هرگاه کودکان را رسماً به درون سازمان شهري ميپذيرفتند، هفااستوس در تشريفات مربوط به اين کار حضور مييافت.
هستيا (وِستا)
اي هِستيا، در تمامي خانههاي آدميان و خدايان
خانه تو والاترين افتخار است، شراب شيرين را
که در آغاز و پايان ضيافت ميدهند به حرمت تو ميريزند.
هيچ خدايي و هيچ انساني بي تو ضيافت نميدهد.
هر شهر نيز يک اجاق ويژهي هِستيا داشت که هيچ وقت نميگذاشتند آتش آن خاموش شود. هرگاه ميخواستند يک کولوني يا مستعمرهي جديد ايجاد کنند، مستعمره نشينان زغال و هيمهي اجاق شهر پيشين خويش (يعني اجاق شهر مادر) را با خود همراه ميبردند تا آتش را در اجاق يا آتشگاه نو برافروزند.
در روم شش کاهنهي باکره که آنها را وِستال ـ يعني مأموران آتش ـ ميخواندند، از آتش پاسداري ميکردند که خاموش نشود.
پي نوشت ها :
1- Titans
خدايان کوه پيکري بودند که خدايان کوه اولمپ آنها را منقرض کردند و خود جانشين آنها شدند.
2- در بعضي از داستانها او را ايلي تيه (Ilithye) هم خواندهاند.
3- پرسفونه برادرزاده هادس بود که به سنگدلي شهرت داشت. زئوس با اين وصلت مخالف بود ولي هادس دختر را بربود و با خود به دنياي زيرين برد.
4- در داستانها آمده است که او دختر زئوس و متيس بوده است ولي پس از تولد زئوس او را خورد. زيرا به وي گفته بودند که متيس پس از اين پسري به دنيا ميآورد که شهرياري را از زئوس خواهد گرفت. براي تولد دوباره دختر، زئوس به هفااِستوس دستور داد تا سرش را با تبر بشکافد که در نتيجه زره بر تن از سر زئوس بيرون پريد.
5- Lycia
شهري باستاني در جنوب آسياي صغير.
6- برخي اسطوره نويسان گفتهاند که چون کرونوس، پسر اورانوس، آلت تناسلي پدرش را بريد و به دريا انداخت، آفروديت از نطفهي درون آن آلت و آب دريا آفريده شد و بعد آب دريا او را به سيتر و سپس به قبرس انداخت. بعضي گويند که باد او را به اين دو جزيره آورد.
7- Hours
خدايان فصلها و ساعتهاي روز بودند و بعدها آنها را الهههاي نظم و صلح و عدالت خواندند.
8- آفروديت به عشق آرس گرفتار آمد و يک روز که آن دو در کنار هم آرميده بودند، هليوس يا خورشيد آنها را ديد و به شوهر خبر داد. شوهر آمد و توري نامرئي پيرامون تخت آفروديت آويخت که نتوانند بگريزند و بعد همهي خدايان را به ديدن اين صحنه به آنجا آورد.
9- حتي در بعضي از داستانها آوردهاند که از زنان آدمي هم صاحب فرزند شده است و اين فرزندان همه افرادي ناباب و جنايت پيشه از آب درآمدهاند.
10- در اين داستان آمده است که روزي که زئوس و هرا با هم ستيز ميکردند، کودک به حمايت از مادر برخاست. زئوس پاي او را گرفت و از اولمپ به زير افکند که در جزيره لمنوس بر زمين افتاد و لنگ شد.
11- معروف است که شخص زئوس به وي دستور داده بود که باکره و دوشيزه باقي بماند.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}