مناسک آييني: بازگشت به حقيقت


 





 
اشاره: ما نمي‌توانيم فقط با فکرکردن مسير بازگشت به حق را طي کنيم. استدلال‌گران نمي‌‌توانند فقط با استدلال‌کردن به پايان راه مقصود برسند، بلکه بايد عبادت کنند. انسان نمي‌تواند بدون کمک آسمان به آسمان بازگردد. انسان هبوط کرده و به همين علت بايد وحي وجود داشته باشد. وحي فقط دربردارندة حقايق معرفتي نيست، بلکه در هر وحيي راههايي براي بازگشت به مبدأ وجود دارد. وحي نه فقط از علم، بلکه از عمل هم سخن مي‌گويد.
اين مهمترين بخش از مصاحبه «مجله خيمه» با دكتر نصرـ استاد دانشگاه جرج واشنگتن ـ است كه آشكارا خود را سنت‌گرا و مدافع آن در جهان تكنولوژي‌زدة امروز مي‌نامد و در اين گفتگو نيز بر اهميت مناسك آييني و ارتباط مستمر آن با حفظ گوهرة دين و انديشه ديني پاي مي‌فشرد.
در منظومة فکري شما که سنت در آن نقش اساسي دارد، سهم مناسک آييني چيست؟
شما مناسک آييني را در کنار چه مؤلفه‌هاي ديگري تعريف مي‌کنيد؟ به طور مشخص منظورتان از اين واژه چيست و در فکر شما اين واژه چه جايگاهي دارد؟
من مناسک آييني را در کنار شريعت و معرفت مي‌بينم که جمع آنها، اساس هر ديني است.
طبيعتاً در اين تقسيم‌بندي نيز مناسک آييني جايگاه درخور توجهي دارد؛ اما بايد اهميت هريک را مشخص کرد. گرچه وجود اين سه، ساختار بنيادي دين را تشکيل مي‌دهد، سهم آنها برابر نيست.
در بخشي از کتاب «معرفت و معنويت» شما آمده: «آدمي ذکاوت خارق‌العاده را ندارد که دريابد در طبل‌کوبي‌هاي يک قبيله سنتي آفريقايي، دانش و غذاي فکري بيشتري نسبت به کتب فلسفه جديد وجود دارد.» با عنايت به اين نظر مي‌توان نتيجه گرفت در تفکر شما، سهم مناسک آييني بيش از بقيه است؛ حال آنکه ساير روشنفکران ديني، به معرفت ديني تأکيد دارند.
از قديم گفته‌اند علم است و عمل. اين‌دو در کنار هم معنا مي‌يابند. چه در سنت ما و چه در اديان ديگر، بر دانش و شناخت وجود و مبدأ و مقصد و در کنار همة اينها به عمل تأکيد فراوان شده است. اين عمل، هم شامل روابط انساني و معاملات بين انسانهاست که بخشي از شريعت ماست و هم اعمالي است که ناظر به ارتباط قلبي انسان با عالم معنا و حقيقت است که از آن به عبادات تعبير مي‌کنيم. هرچند درک نظري حقيقت يک وديعة الهي است، اصولاً صرف فکرکردن به حقيقت و معناي آن انسان را مقصد نمي‌رساند. بايد حقيقت در انسان تحقق يابد.
انسان فقط مفاهيم ذهني نيست. مراتب ديگري هم در وجود خود دارد. قواي مختلفي او را مي‌سازد. حقيقت آنچنان که هست، بايد همه وجود ما را در بر گيرد؛ پس به‌ناچار ما بايد عمل کنيم. اين عمل از ديدگاه سنت به مناسک عبادي و آييني ارتباط دارد که هر ديني معتقد است، آنها از جانب خداوند آمده است.
ما مسلمانان معتقديم شکل نماز و شرايط و آنچه در نماز گفته مي‌شود، از جانب پيامبر اکرم (ص) به ما آموخته شده است؛ بنابراين ما آن را وسيله‌اي مي‌دانيم که از جانب حق به دست ما رسيده و آنچه از جانب حق باشد، ما را به حق بازمي‌گرداند؛ به همين علت متفکران سنتي که در دنياي جديد غرب شاهد يکي‌دانستن يا تقليل حقيقت صرفاً به مفاهيم ذهني‌اند، بر عنصر عمل که نمود اعلاي آن در مناسک آييني است، تأکيد کرده‌اند؛ متفکراني از قبيل گنون، شوان و ساير متفکران سنت‌گرا از ‌جمله من.
آيين مهمترين سهم را در وحدت بخشيدن به مراتب و قواي مختلف وجود انسان دارد. اعمال نماز همه جوانب جسماني، رواني عقلاني و رواني و معنوي ما را متحد مي‌کند؛ به همين علت همه آنهايي که مثل من طرفدار سنت هستند، به اهميت مناسک آييني انگشت مي‌گذارند که رابطه انسان با مبدأ را حفظ مي‌کند؛ چراکه رابطه با مبدأ فقط از راه مفاهيم ذهني نيست، بلکه از طريق وجود ماست و وجود ما تجلياتي گوناگون دارد که فقط به مفاهيم ذهني ما محدود نيست. شايد به علت همين منظر باشد که نظريات من و ديگر مدافعان سنت متفاوت از روشنفکران ديني است.
اما اين نظر در مقابل عرفايي چون مولوي نيز قرار مي‌گيرد که مي‌گويد:
اي برادر تو همه انديشه‌اي
مابقي خود استخوان و ريشه‌اي
اصلاً اين‌طور نيست. وقتي مولانا مي‌گويد: «اي برادر تو همه انديشه‌اي» مقصودش اين نيست که منکر نماز، ذکر، روزه، مراقبه، حج و... باشد؛ چرا که خود او در هر روز عمر خود مشغول به انجام‌دادن اعمال ديني بود. مقصود مولانا اين است که در قلب مناسک آييني، معنايي وجود دارد که بايد انسان متوجة آن معنا باشد و فقط به ظاهر اعمال توجه نکند.
عصر، عصر انديشه است؛ اما چه نوع انديشه؟ البته با انديشيدن به خداست که مي‌توان به او رسيد؛ به شرطي که انديشه ما با عمل صالح و مناسک آييني توأم باشد. خداوند اين قدرت انديشيدن را به ما داده است؛ ولي نبايد به اشتباه دچار شويم و فقط انديشه محض را سرلوحه حيات خود قرار دهيم. اين کاري است که فلاسفه جديد مي‌کنند. به جز اينکه انديشه‌هاي بيشتر آنها ارتباطي با حقيقت ندارد؛ اما نظر عرفا به هيچ‌ وجه چنين نيست. هيچ عارف و حتي فيلسوف ايراني نبوده که مناسک آييني را انجام ندهد؛ حتي تأمل و تفکر و مراقبه دروني که در عرفان به آن پرداخته مي‌شود، شکلي از مناسک ديني است. در قرآن کريم بر انجام‌دادن ذکر بسيار تأکيد شده است و از نظر عرفا قلب همه عبادات «ذکر الله» است.
اگر سعدي مي‌گويد: «عبادت به جز خدمت خلق نيست/به تسبيح و سجاده و دلق نيست» به منظور انتقاد از رياکاري و تأکيد اهميت‌ به کمک به خلق است. سعدي مي‌خواهد در جامعه‌اي که همه، اعمال ديني را انجام مي‌دادند، از کساني که براي تظاهر مناسک ديني را انجام مي‌دادند و از کمک به خلق که اين‌قدر در قرآن کريم راجع به آن سخن به ميان آمده است، غافل بودند، انتقاد کند.
مناسک آييني در همه‌جا وجود داشته و دارد. شما اگر به گذشته و اکنونِ جامعه ايراني، هندي و حتي چين کمونيست توجه کنيد، خواهيد ديد که هنوز مردم به عبادتگاه‌ها مي‌روند و اعمالي را انجام مي‌دهند که موجب نزديکي آنها به معبودشان مي‌شود. در دين زرتشت، کنفوسيوس، يهوديت و به طور کلي در همه اديان، مناسک آييني فريضه است. حال ممکن است بين اين مناسک تقسيم‌بندي‌هايي انجام شود و برخي را مستحب بدانند؛ اما به هر حال فرايض آييني در آنها وجود دارد. اين مناسک کمابيش در همه نقاط کره زمين وجود داشته و کماکان وجود دارد، به جز غرب امروز که اکثر مردم آن به‌ويژه در اروپا خود را بي‌نياز از مناسک ديني مي‌دانند.
اما غرب امروز به دليل برخي مشکلات و آفتهاي مناسک، از جمله بروز اختلافات و انشقاقات، درصدد اصلاح آن پيش رفت.
به هيچ‌وجه موافق اين گفته نيستم که مناسک دليل اصلي اختلافند؛ چون اصل اختلافاتي که در غرب از لحاظ ديني به وقوع پيوست، بيشتر در عقيده بود و کمتر در حوزه عمل؛ ضمن آنکه مهمتر از همه اينها بايد به عوامل سياسي و اقتصادي که در طول تاريخ مردم را درگير جنگ کرده، توجه کرد؛ عواملي که بيشتر در خودخواهي ريشه دارد. حال اگر در زمانه‌اي دين قوي باشد، آن اختلافات رنگ دين به خود مي‌گيرد و اگر بي‌ديني قوي باشد (مثل جنگهاي قرن اخير) رنگ بي‌ديني به خود مي‌گيرد.
در درون ديني مثل اسلام هم اگر اختلافي هست، بيشتر اختلاف عقيدتي است. ما و اهل تسنن در نماز، روزه و حج با هم مشکلي نداريم. گرچه ممکن است ما برخي مناسک، مثل عزاداريها را داشته باشيم که آنها ندارند. اين مناسک هيچ‌گاه نمي‌توانند سهم اساسي در اختلافات داشته باشند، بلکه اختلاف اساسي مربوط به عقيده دربارة جانشين پيامبر اکرم(ص) و امامت و امور مشابه است.

براي رفع ابهام، ممکن است کمي بيشتر درباره رابطه نظر و عمل صحبت کنيد.
اولاً از جهتي خود مناسک ديني، کاربرد حقايق حکمي و عرفاني و علمي است؛ حقايقي که جنبه علمي و معرفتي دارد و کاربرد آن در مناسک ديني است. هميشه مناسک ديني معنايي دارد و اين‌طور نيست که فقط امري تعبدي باشد که فاقد معناست؛ البته ما نمي‌توانيم از راه استدلال صرف درک کنيم چرا خداوند نماز صبح ما را دو رکعت قرار داده و ظهر را چهار رکعت. کتابهاي بسياري با نام «اسرارالعبادات» در اين‌باره نوشته شده و کساني چون قاضي سعيد قمي و سبزواري به اين موضوع پرداخته‌اند و کوشيده‌اند معناي دروني مناسک عبادي را روشن سازند. آنان مسئله را اين‌طور طرح کرده‌اند که: اين مناسک، تجلي حقايق الهي است.
از طرف ديگر خود مناسک ديني بازگرداننده انسان به آن حقايق است. در واقع گويي يک دور در اينجا حاکم است. حقايق از مبدأ به اين دنيا وارد مي‌شوند و به مبدأ بازمي‌گردند و در بازگشت، ما را با خود مي‌برند؛ شبيه همان قوس نزولي و قوس صعودي که در فلسفه بحث مي‌شود؛ به همين علت احکام عبادي هميشه در خود، معنايي وراي عالم ظاهر دارند و راهي هستند براي بازگرداندن انسان به خداوند.
اگرچه نظرورزي اهميت بسياري دارد، ما نمي‌توانيم فقط با فکرکردن اين مسير بازگشت به حق را طي کنيم؛ البته اين عقل و فکر ماست که به ما مي‌گويد بايد بعد از رسيدن بلوغ عبادت کنيم. اين ايمان است که من را به عبادت وادار مي‌کند؛ ولي استدلال‌گران نمي‌‌توانند فقط با استدلال‌کردن به پايان راه مقصود برسند، بلکه بايد عبادت کنند. براي ما که سنت‌گرا هستيم، صورت مسئله اين است که انسان نمي‌تواند بدون کمک آسمان به آسمان بازگردد. انسان هبوط کرده و به همين علت بايد وحي وجود داشته باشد. وحي فقط دربردارندة حقايق معرفتي نيست؛ بلکه در هر وحيي راههايي براي بازگشت به مبدأ وجود دارد. وحي نه فقط از علم، بلکه از عمل هم سخن مي‌گويد.
«شرع» در عربي به معني راه است. شما به هر تمدني که بنگريد، بدون استثنا از بابلي‌هاي بين‌النهرين گرفته تا «مايا»‌ها در آمريکا، مناسک آييني را در مرکز اين تمدنها خواهيد ديد. در تمدنهاي سنتي همه جوانب مختلف حيات، مثل حکومت، هنر، دانش، تعليم و تربيت داراي نوعي ارتباط با اين مناسک آييني بوده‌ است.
در قديم اگر کسي پادشاه يا معلم يا استاد مي‌شد، بايد طي مراسم آيين‌گونه‌اي آن مقام را اکتساب مي‌کرد؛ کما اينکه هنوز هم در حوزه علميه شيعه اگر کسي بخواهد لباس طلبگي بپوشد، بايد طي مراسم خاصي اين کار را انجام دهد. در مجموع همه اديان معتقدند، راه عملي بازگشت به خدا را خداوند تعيين مي‌کند. شما در هيچ وحيي نمي‌بينيد که فقط صحبت از فلسفه به ميان آمده باشد. همه اديان متکي به وحي عرضه‌کنندة راههاي مختلف به سوي مبدأ هستند که با مناسک و اعمال آييني توأم هستند.
در بخش ديگري از کتاب «معرفت و معنويت» با توجه به ريشه‌هاي مشترک دو واژة «سنت و مذهب» آمده است که دين در قلب سنت قرار مي‌گيرد. حال اگر بخواهيم از اينجا پلي بزنيم به نقد سنت و با توجه به مشکلات و مصائبي که از ناحيه سنت متوجه مردمان دنياي جديد شده، شما به عنوان متفکر سنت‌گرا چه معياري براي نقد سنت داريد که نقد ما از سنت موجب مخدوش‌شدن چهره دين نشود؟
چرا نقد سنت و چرا مخدوش‌شدن دين؟
اگر نسبتي که گفته شد، درست باشد، چون دين، زيرمجموعه سنت قرار مي‌گيرد، هر نقدي برمجموعه (سنت)، شامل نقد زيرمجموعه (دين) هم مي‌شود.
سؤال پيچيده‌اي طرح کرديد که به بررسي و زمان فراواني نياز دارد. مسئلة شما اين است که اگر قرار است انسان به نقد سنت بپردازد، نيازمند چه معيارهايي است و اين معيارها را از کجا مي‌آورد؟ اگر اين معيارها را از درون خودش و استعدادهاي خودش بيرون مي‌کشد، در واقع به يک معني خودش را به جاي خدا نشانده است. شما صرفاً به توسط افکار و معيارهاي بشري است که مي‌خواهيد سنت را نقد کنيد. اين اتفاقي است که از دورة رنسانس در اروپا رخ داد و بشر خودش را معيار نهايي حقيقت قرار داد و امروز هم ما نيز در معرض اين خطر قرار گرفته‌ايم.
دليل اينکه در دوران گذشته واژه سنت به معناي امروزي‌اش به کار گرفته نشده بود، اين است که تا پيش از دوران تجدد همه ‌چيز در درون سنت قرار داشت و همه‌ چيز سنتي بود.
اگر سهروردي از حکمت خالده و ملاصدرا از حکمت متعاليه صحبت کردند، همه اينها را در دنيايي طرح کردند که سنت همه‌ جاي آن را گرفته بود و امر قدسي بر همه‌ جا حاکم بود. در دوران تمدن جديد جهان‌بيني‌اي حاکم شد که مبتني بر انکار وجود خدا يا بي‌اهميت و بي‌اثر دانستن وجود خدا در عالم هستي بود. در اين عالم مي‌توان دين را با افکار غيرسنتي تغيير داد؛ کما اينکه در اروپا مارتين لوتر چنين امري را شروع کرد و امروز مي‌بينيم که خود مسيحيت جنبة سنتي خود را حد بسياري از دست داده و بيشتر جنبة مدرنيسم پيدا کرده است؛ به‌ويژه مسيحيت غربي و نه ارتدکس. از قرن نوزدهم در اکثر بلاد غربي مسيحيت به بعد کاملاً از متن اصلي جامعه خارج و به حاشيه رانده شده است.
از قرن سيزدهم هجري مصادف با دوران جمال‌الدين اسدآبادي و محمد عبده، عده‌اي در عالم اسلام هم پيدا شدند که مي‌خواستند اسلام را امروزي کنند.
من بارها اعلام کرده‌ام که با اين روند کاملاً مخالف هستم و معتقدم اگر دين را از سنت جدا و به‌اصطلاح بخواهيم امروزي کنيم، ماهيت آن را تغيير داده و آن را مقهور و بردة زمانه کرده‌ايم. در اين روند به‌تدريج دسترسي به حقايق الهي کمتر خواهد شد و براي ما که سنت‌گرا و هوادار ريشه‌هاي الهي سنت هستيم، مهم است که از همه دين در برابر تغييرات زمانه دفاع کنيم و اجازه ندهيم که دين تسليم زمانه ما، آن‌هم زمانه‌اي اين‌چنان تاريک و پرآشوب شود.
متأسفانه نوعي «مدگرايي» هم در ممالک اسلامي و هم بين هندوها و ديگر مردمان شرقي وجود دارد که طبق آن برخي مي‌خواهند دين را با هر چيزي را که مد روز است، مطابقت دهند.
زماني که مارکسيسم مهم بود، عده‌اي دنبال مارکسيسم اسلامي مي‌رفتند و هنگامي که سوسياليسم متداول بود، از سوسياليسم اسلامي سخن مي‌گفتند.
اصولاً وضع واژه «سنت» به معنايي که ما به آن مي‌دهيم و بيان حقايق آن از آغاز قرن بيستم براي مقابله با همين امر بود. اگر من در عصر ملاصدرا زندگي مي‌کردم و شاگرد او بودم که هنوز هم هستم، نيازي نبود که از سنت صحبت کنم؛ چراکه همه‌چيز آن عالم، سنتي بود. اگر جنگي هم بين ايران و عثماني درمي‌گرفت، باز در بستر سنت بود. هر دو طرف به خدا اعتقاد داشتند و خدا در همه شئون زندگي‌شان حاضر بود.
من بسياري را در کشورهاي اسلامي مي‌شناسم که مي‌خواهند فلسفه اسلامي را در دنياي جديد احيا کنند؛ حال آنکه اين کار را کاملاً مبتني بر مقولات غربي فلسفه انجام مي‌دهند؛ در حالي که آن مقولات همگي ناقض سنت‌اند و منکر مبدأ الوهيت.
در مغرب‌زمين وضع اين‌طور است که افکار و آراي متفکر و هنرمند و نويسنده و... عده‌اي روزگاري مد مي‌شود و بعد از 30 تا 40 سال از مد مي‌افتد؛ اما براي ما که سنت‌گرا هستيم، اين پذيرفتني نيست که اين امر در مورد دين نيز انجام يابد و در ماهيت اصلي دين دست برده شود؛ چراکه در صورت انجام‌دادن اين کار آنچه حاصل مي‌شود، ديگر دين به معني واقعي کلمه نخواهد بود. نه جنبة نظري و معرفتي دين ديگر اصالتي خواهد داشت و نه جنبة عملي آن.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb