نخوانيد، اذيت ميشويد! و ديگر هيچ...
نخوانيد، اذيت ميشويد! و ديگر هيچ...
نخوانيد، اذيت ميشويد! و ديگر هيچ...
نويسنده:جعفر گلابي
مصادف شدن 12 آذر روز جهاني معلولين با ايام سوگواري امام حسين (ع) باعث شد تا پرداختن به اين روز مهم قدري به تاخير افتد ليكن براي بازگويي واقعيتي از واقعيتها هيچ گاه دير نيست.
باري گفتن و نوشتن از معلولين ضرورتي روزافزون دارد و بر گشودن پردهاي از وضعيت آنها که براي اکثريت مردم ما مغفول و پنهان است نيازي غير قابل انکار به شمار ميرود.واقعيت اول که ناگزير بايد گفتهآيد تا مقدمهاي بر علت تندي و تيزي اين مقال باشد تعارفات مرسوم ما ايرانيها است که درآن به تکلف وافراط گرفتار شدهايم واز مستشرقين هرکس به ديار ما آمده است ازآن متعجب شده است. شايد همين تعارفات و ديگر گونگي ما است که برخي مشکلاتمان همچنان پابر جاهستند و حتي ميتوان گفت که بر وخامتشان افزوده شده است. واقعيت آن است که ما ايرانيان اغلب صريح و ساده نيستيم ودر گفتار و نوشتار واقعيتها را آنچنان که هست عريان نميکنيم! در ارتباط با معلولين بايد اندکي صراحت به خرج داد تا روشن شود که در اين زمينه تا چه حد اهمال و کم کاري و غفلت و رنج و درد وجود دارد؟
در جامعه ما معلول شدن يک فرد اغلب با بيتوجهي والدين، مسئولان جامعه واطرافيان و حتي خود فرد معلول آغاز ميشود،براي نمونه تا همين چند سال پيش که فلج اطفال ريشه کن نشده بود چقدر از بچههاي بي گناه اين مرز وبوم فقط به خاطر محروميت از دو قطره واکسن در تمامي عمر خود انواع و اقسام دردها و رنجها و محدوديتها را هنوز که هنوز است با خود حمل ميکنند وجالب اينکه همان جامعهاي که اين معلوليت رابر آنها تحميل کرده است از حداقلهايي که براي جبران چنين نقصي بايد روا بدارد اجتناب ميکند!همه دردها و رنجهاي افراد داراي معلوليت درست از همين جا آغاز ميشود،نه تنها بسياري از مسئولين وافراد جامعه و همسايهها، همکلاسيها معلمين و همکاران و دوستان، که در مر حله اول خانواده وحتي والدين احساس مسئوليت لازم نسبت به يک معلول را ندارند واغلب همه احساس مسئوليت مجموعه افراد که به طريقي با يک فرد معلول در ارتباط هستند به يک احساس ترحم ودر نهايت کمکي ساده واوليه بسنده ميكنند و گاهي مثلا اگر دست معلولي را ميگيرند که از خيابان عبور کند به خود غره ميشوند واحساس فداکاريشان اشباع ميشود!
اما بگذاريد کم تعارف کنيم و از ابتدا وضعي که بايد رابا وضعي که معمولا هست مقايسه کنيم تا متوجه شويم که در اين حوزه تا چه حد جفا و ستم و نامهرباني بي داد ميکند!؟ يک کودک معلول از همان ابتداي زندگيش نيازمند حمايت مضاعف والدين است، رها کردن او بدست تقدير به بهانه مستقل بار آمدن وتوانمند شدن رها کردن او در امواج سهمگين زندگي و پذيرفتن جراحتهاي متوالي جسمي و روحي براي او است، او بايد زيبايي زندگي را درك کند تا از مشکلاتش نهراسد ولي چنانچه به حال خود گذاشته شود به سرعت بي رحمي زندگي را باور ميکند، يک کودک معلول ميخواهد و دوست دارد که با کودکان هم سن و سالش همبازي شود ليكن آنها که کوچکند و توان درک وضعيت او را ندارند، در اصطکاکهاي معمول بازيها اغلب حقش مراعات نميشود و ناتواني در هم آوردي با ديگر کودکان درونش را سخت آزار ميدهد و چه بسيار که از دست هم سن و سالهايش کتک ميخورد!اينجا است که کودک معلول در همان ابتدا نيازمند حمايت مسئولانه بزرگترها است، تغذيه،تفريح، آموزش و کارهاي شخصي او همه از همان ابتدا بايد به صورت ويژه مورد رسيدگي قرا گيرد والا در هر يک از زمينههاي ياد شده آسيب ميبيند متأسفانه در جامعه ما بجز براي برخي از معلولان استثنايي بقيه معلولين بهويژه جسمي ـ حرکتي امكانات آموزشي مستقل وجود ندارد و چنين معلولاني مجبورند مانند بقيه بچهها به دبستان بروند در حالي که اغلب مسئولان و معلمين مدارس کوچکترين آموزش وآمادگي لازم براي مواجهها با چنين دانش آموزاني ندارند وهر کدام به نسبت ميزان تعهد انساني و سليقه شخصي خود رفتار خاصي با آنها ميکنند و دانش آموز معلول با انواع مشکلات و محدوديتها و برخوردهاي خوب و بد همکلاسيهايش تنها ميماند. از انتخاب نيمکتي که او مينشيند تا آمد و شدش به مدرسه تا زنگهاي تفريح تا امورشخصي روزانه اش نيازمند توجيه معلمان و مسئولان مدرسه و هماهنگي خاص ميان مدرسه و خانه است. اين موارد اغلب مورد توجه قرار نميگيرد وکافي است تا خواننده تصور کند که يک کودک معلول خودش به تنهايي بايد انواع و اقسام مسايل را( که نميداند ازچه جنسي است؟) حل کند واگر قادر به آن نباشد هم شايد حتي نتواند صورت مسأله را براي اولياءمدرسه و خانه طرح كند، در جامعه ما اين «صورت مسأله» تا دانشگاه ادامه پيدا ميکند واگر معلولي با وجود داشتن استعداد درس خواندن به همين دلايل قادر به انجام آن نباشد هيچ کس نميفهمد که او بايد ذهن وتواني خارق العاده ميداشت و کسي که به هر طريق به دانشگاه و فارغ التحصيلي رسيده واقعا هفت خان رستمي را که بسياري از غير معلولين با زحمت رد ميکنند رد کرده است (او يک قهرمان يا نابغه است).
در تمامي مدت تحصيل همه مشکلات حاشيهاي که اشارهاي به آن شد همچنان بر زندگي فرد داراي معلوليت حکمفرما است،خيابانهايي که هر روز بايد عبور کند، از لابلاي مردمي که بي اعتنا و عجول دنبال کار خود هستند بگذرد،پياده روهاي نا هموار و پلههاي جور واجور ميان راه تنها گوشهاي از نماي هفت خوان رستمي است که يک معلول با آن دست به گريبان است. اما اينها همه مشکلات معلولان نيست او در مسابقهاي که براي ديگران هم سخت است وارد شده در حالي که برادران و خواهران و هم سن وسالها و هم محله ايها و دوستان بدون معلوليت با او رقابت ميکنند! او نيازمند تغذيهاي متفاوت است، سفر برايش بيش از ديگران لازم است و بازي و تفريح که اغلب از آن محروم است روحش را به پرواز در ميآورد. يک پدر مادر آگاه ومسئول حتي اگر فقير باشند توجه ويژهاي به همه اين مسايل ميکنند و با حمايت مادي و معنويي خود بخشي از خلاءهاي زندگي روزمره معلول را برطرف ميکنند ولي بازهم واقعيتهاي موجود چيز ديگري است و خانوادهها به سرعت نسبت به وضعيت فرزند معلول حساسيت خود را از دست ميدهند و موضوع برايشان عادي ميشود(ديگران از دوستان گرفته تا همکاران و...هم همين وضع را پيدا ميکنند و موضوع برايشان عادي ميشود) تا آنجا که امکانات حال وآينده خانواده حتي به صورت مساوي تقسيم نميشود و فرد معلول نا خود آگاه از محروميت بيشتري رنج ميبرد. مثلا او از دو چرخه پدر نميتواند استفاده کند لذا پسر بزرگتر يا حتي کوچکتر از همين امکان کوچک بيشتر بهره ميبرند! بسياري ديگر از امکانات خانواده به همين صورت ناعادلانه و نا خود آگاه توزيع ميشود بدون اينکه وضعيت خاص فرزند معلول در نظرايد و به گونهاي جبران شود.
چنين وضعي در همه شئون زندگي فرد داراي معلوليت از خانه تا جامعه با شدت هرچه بيشتري ادامه پيدا ميکند و دنياي پراز رنج آنها را به سختي مضاعف دچار ميسازد، يک پدر و خانواده آگاه و مسئول خوب ميداند که فرزندش همانند ديگران نيازمند ازدواج است واز قضا ازدواج او مشکلتر خواهد بود، اشتغال، فرزند داري هم همين وضعيت را خواهد داشت ولي هنگام تقسيم ظرفيتهاي خانه باز هم مشکل هميشگي خود نمايي ميکند وفرد معلول اگر کمتر مورد توجه قرار نگيرد بيشتر در نظر نميآيد، لذا ارث هم که ببرد مساوي ميبرد در حالي که نياز او قابل مقايسه با نياز ديگران نيست. وقتي وضع خانه اينگونه باشد وضع جامعه کاملا قابل حدس زدن است، معلولان نه تنها از امکانات حمل و نقل ارزان عمومي کمترين بهره را ميبرند از ديگر امکانات هم محروم هستند، پارک و موزه و خيابان و کوه و صحرا و کنار رودخانهها و جنگلها که به رايگان در اختيار ديگران است به کمترين وجه ممکن براي معلولين قابل استفاده است،دانشگاهها با همه يارانهاي که از دولت ميگيرند هيچ سهميهاي براي معلولين ندارند و در مسابقهاي نابرابردرهايشان باز ميشود که ديگران وارد آن شده پرش کرده و درها بسته شدهاند.ادارات دولتي و شرکتهاي خصوصي هم با وجود قانون حمايت از معلولين اغلب درک لازم را ندارند و در جذب معلولان خست ميکنند، گيرم که پذيرفتند آيا مسئوليت رفت وآمد و ملاحظات ناظر بر يک معلول را قبول ميکنند؟آيا مديران مراکز دولتي و غير دولتي لحظهاي اين فکر به ذهنشان خطور کرده است که در مقابل اين قشر درد کشيده جامعه مسئوليت دارند؟
آي آدمها که لذت زندگي و سلامت را حس ميکنيد و از مواهب خدادادي سود ميبريد معلولين هم از ثروتي که خداوند نصيب اين کشور کرده است سهمي دارند واگر دستشان به آن نميرسد دليل نميشود كه سهم آنها نصيب ديگران ميشود.معلولين نميتوانند از خدمات ارزان حمل و نقل عمومي استفاده کنندلذا اين يک حق مسلم است که از همان بنزين يارانهاي تاکسيها و اتوبوسها استفاده کنند و همين معنا در تمام شون زندگي اجتماعي و شهري و روستايي جاري وساري است.بگذار با خانواده و دوستان و همکاران و همسايهها و رهگذران و همه کساني که کم يا زياد با معلولي در ارتباط هستند با صراحت و بي تعارف بگوييم که معلولين فقط حق خود را ميخواهند که اگر به آنها داده شود ديگر آن رهگذر که دست معلولي را ميگيرد تا از خيابان عبور كند احساس غرور! و اخلاق!و لذت کمک به همنوع! در او فوران نميکند، اگر خيابان از پول نفتي که براي همه هست مناسب سازي شود، اگر پلههاي محل كار استاندارد شوند، اگر امکان رفت و آمد عادي فراهم شود (اگرنيست حداقل نسبتي از آن در حقوق پرداختي به معلولين جبران شود )ديگر معلولين نياز ندارند تا دست دراز كنند و کمکي بخواهند، اين روا نيست، قانوني نيست، انساني نيست، اخلاقي هم نيست که معلولان در مسابقه دوندگي با سالمها بصورت مساوي شرکت کنند و در نهايت غذا وآموزش و رفاه و تفريح نصيب کساني شود که زودتر به خط پايان مسابقه رسيده اند. بازهم بايد صريحتر بود و با صداي بلندبه خانوادهها و مسئولين و همه و همه و جامعهاي که هنوز حتي پايتختش فقط 27 درصد براي معلولين مناسب سازي شده است و يک معلول براي کار کوچکي که براي ديگران مثل آب خوردن است از زندگي سير ميشود گفت اگر توان درکتان مهيا نيست، اگر غوغا و فغان سالمها مجال توجه نميدهد و اگر هنوز به شعور ملاحظه و رعايت نرسيدهايم صادق و صريح باشيم وبه جاي مرگ تدريجي صورت مسأله را چون«رايش سوم» پاک کنيم ونفسي از راحتي بکشيم. آقاي وزير،آقاي مدير كل،آقاي شهر دار، آقاي مدير عامل،آقاي پزشك،آقاي پدر، خانم مادر،آقا و خانم معلم،آقاي مدير مسئول،آقاي سردبير،آقاي همسايه،آقاي دوست،آقا و خانم همكار خبرنگار و كارمند و كارگر كه دور يا نزديك معلولي در تيررس نگاه شما است! ميدانيد همين حالا او به چه فكر ميكند؟ او فارغ از دهها دغدغه و نگراني بزرگ...درفكر آن پله ميان راه،آن جوي آبي كه پل ندارد، آن سرويس بهداشتي كه اصلا مناسب نيست،آن زمين خيس و ليز،آن مسير طولاني،آن كار اداري ساده ولي وحشتناك،آن عابر بي ملاحظه،آن سواره رو ويراژدهنده،اين كيف سبكي كه برايش سنگين است،اين كفشهاي طبي كه استاندارد نيست واورابه زمين ميزندو...همين چيزهاي ساده است آيا در حوزه مسئوليت شما يكي از اينها ميگنجد؟
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
باري گفتن و نوشتن از معلولين ضرورتي روزافزون دارد و بر گشودن پردهاي از وضعيت آنها که براي اکثريت مردم ما مغفول و پنهان است نيازي غير قابل انکار به شمار ميرود.واقعيت اول که ناگزير بايد گفتهآيد تا مقدمهاي بر علت تندي و تيزي اين مقال باشد تعارفات مرسوم ما ايرانيها است که درآن به تکلف وافراط گرفتار شدهايم واز مستشرقين هرکس به ديار ما آمده است ازآن متعجب شده است. شايد همين تعارفات و ديگر گونگي ما است که برخي مشکلاتمان همچنان پابر جاهستند و حتي ميتوان گفت که بر وخامتشان افزوده شده است. واقعيت آن است که ما ايرانيان اغلب صريح و ساده نيستيم ودر گفتار و نوشتار واقعيتها را آنچنان که هست عريان نميکنيم! در ارتباط با معلولين بايد اندکي صراحت به خرج داد تا روشن شود که در اين زمينه تا چه حد اهمال و کم کاري و غفلت و رنج و درد وجود دارد؟
در جامعه ما معلول شدن يک فرد اغلب با بيتوجهي والدين، مسئولان جامعه واطرافيان و حتي خود فرد معلول آغاز ميشود،براي نمونه تا همين چند سال پيش که فلج اطفال ريشه کن نشده بود چقدر از بچههاي بي گناه اين مرز وبوم فقط به خاطر محروميت از دو قطره واکسن در تمامي عمر خود انواع و اقسام دردها و رنجها و محدوديتها را هنوز که هنوز است با خود حمل ميکنند وجالب اينکه همان جامعهاي که اين معلوليت رابر آنها تحميل کرده است از حداقلهايي که براي جبران چنين نقصي بايد روا بدارد اجتناب ميکند!همه دردها و رنجهاي افراد داراي معلوليت درست از همين جا آغاز ميشود،نه تنها بسياري از مسئولين وافراد جامعه و همسايهها، همکلاسيها معلمين و همکاران و دوستان، که در مر حله اول خانواده وحتي والدين احساس مسئوليت لازم نسبت به يک معلول را ندارند واغلب همه احساس مسئوليت مجموعه افراد که به طريقي با يک فرد معلول در ارتباط هستند به يک احساس ترحم ودر نهايت کمکي ساده واوليه بسنده ميكنند و گاهي مثلا اگر دست معلولي را ميگيرند که از خيابان عبور کند به خود غره ميشوند واحساس فداکاريشان اشباع ميشود!
اما بگذاريد کم تعارف کنيم و از ابتدا وضعي که بايد رابا وضعي که معمولا هست مقايسه کنيم تا متوجه شويم که در اين حوزه تا چه حد جفا و ستم و نامهرباني بي داد ميکند!؟ يک کودک معلول از همان ابتداي زندگيش نيازمند حمايت مضاعف والدين است، رها کردن او بدست تقدير به بهانه مستقل بار آمدن وتوانمند شدن رها کردن او در امواج سهمگين زندگي و پذيرفتن جراحتهاي متوالي جسمي و روحي براي او است، او بايد زيبايي زندگي را درك کند تا از مشکلاتش نهراسد ولي چنانچه به حال خود گذاشته شود به سرعت بي رحمي زندگي را باور ميکند، يک کودک معلول ميخواهد و دوست دارد که با کودکان هم سن و سالش همبازي شود ليكن آنها که کوچکند و توان درک وضعيت او را ندارند، در اصطکاکهاي معمول بازيها اغلب حقش مراعات نميشود و ناتواني در هم آوردي با ديگر کودکان درونش را سخت آزار ميدهد و چه بسيار که از دست هم سن و سالهايش کتک ميخورد!اينجا است که کودک معلول در همان ابتدا نيازمند حمايت مسئولانه بزرگترها است، تغذيه،تفريح، آموزش و کارهاي شخصي او همه از همان ابتدا بايد به صورت ويژه مورد رسيدگي قرا گيرد والا در هر يک از زمينههاي ياد شده آسيب ميبيند متأسفانه در جامعه ما بجز براي برخي از معلولان استثنايي بقيه معلولين بهويژه جسمي ـ حرکتي امكانات آموزشي مستقل وجود ندارد و چنين معلولاني مجبورند مانند بقيه بچهها به دبستان بروند در حالي که اغلب مسئولان و معلمين مدارس کوچکترين آموزش وآمادگي لازم براي مواجهها با چنين دانش آموزاني ندارند وهر کدام به نسبت ميزان تعهد انساني و سليقه شخصي خود رفتار خاصي با آنها ميکنند و دانش آموز معلول با انواع مشکلات و محدوديتها و برخوردهاي خوب و بد همکلاسيهايش تنها ميماند. از انتخاب نيمکتي که او مينشيند تا آمد و شدش به مدرسه تا زنگهاي تفريح تا امورشخصي روزانه اش نيازمند توجيه معلمان و مسئولان مدرسه و هماهنگي خاص ميان مدرسه و خانه است. اين موارد اغلب مورد توجه قرار نميگيرد وکافي است تا خواننده تصور کند که يک کودک معلول خودش به تنهايي بايد انواع و اقسام مسايل را( که نميداند ازچه جنسي است؟) حل کند واگر قادر به آن نباشد هم شايد حتي نتواند صورت مسأله را براي اولياءمدرسه و خانه طرح كند، در جامعه ما اين «صورت مسأله» تا دانشگاه ادامه پيدا ميکند واگر معلولي با وجود داشتن استعداد درس خواندن به همين دلايل قادر به انجام آن نباشد هيچ کس نميفهمد که او بايد ذهن وتواني خارق العاده ميداشت و کسي که به هر طريق به دانشگاه و فارغ التحصيلي رسيده واقعا هفت خان رستمي را که بسياري از غير معلولين با زحمت رد ميکنند رد کرده است (او يک قهرمان يا نابغه است).
در تمامي مدت تحصيل همه مشکلات حاشيهاي که اشارهاي به آن شد همچنان بر زندگي فرد داراي معلوليت حکمفرما است،خيابانهايي که هر روز بايد عبور کند، از لابلاي مردمي که بي اعتنا و عجول دنبال کار خود هستند بگذرد،پياده روهاي نا هموار و پلههاي جور واجور ميان راه تنها گوشهاي از نماي هفت خوان رستمي است که يک معلول با آن دست به گريبان است. اما اينها همه مشکلات معلولان نيست او در مسابقهاي که براي ديگران هم سخت است وارد شده در حالي که برادران و خواهران و هم سن وسالها و هم محله ايها و دوستان بدون معلوليت با او رقابت ميکنند! او نيازمند تغذيهاي متفاوت است، سفر برايش بيش از ديگران لازم است و بازي و تفريح که اغلب از آن محروم است روحش را به پرواز در ميآورد. يک پدر مادر آگاه ومسئول حتي اگر فقير باشند توجه ويژهاي به همه اين مسايل ميکنند و با حمايت مادي و معنويي خود بخشي از خلاءهاي زندگي روزمره معلول را برطرف ميکنند ولي بازهم واقعيتهاي موجود چيز ديگري است و خانوادهها به سرعت نسبت به وضعيت فرزند معلول حساسيت خود را از دست ميدهند و موضوع برايشان عادي ميشود(ديگران از دوستان گرفته تا همکاران و...هم همين وضع را پيدا ميکنند و موضوع برايشان عادي ميشود) تا آنجا که امکانات حال وآينده خانواده حتي به صورت مساوي تقسيم نميشود و فرد معلول نا خود آگاه از محروميت بيشتري رنج ميبرد. مثلا او از دو چرخه پدر نميتواند استفاده کند لذا پسر بزرگتر يا حتي کوچکتر از همين امکان کوچک بيشتر بهره ميبرند! بسياري ديگر از امکانات خانواده به همين صورت ناعادلانه و نا خود آگاه توزيع ميشود بدون اينکه وضعيت خاص فرزند معلول در نظرايد و به گونهاي جبران شود.
چنين وضعي در همه شئون زندگي فرد داراي معلوليت از خانه تا جامعه با شدت هرچه بيشتري ادامه پيدا ميکند و دنياي پراز رنج آنها را به سختي مضاعف دچار ميسازد، يک پدر و خانواده آگاه و مسئول خوب ميداند که فرزندش همانند ديگران نيازمند ازدواج است واز قضا ازدواج او مشکلتر خواهد بود، اشتغال، فرزند داري هم همين وضعيت را خواهد داشت ولي هنگام تقسيم ظرفيتهاي خانه باز هم مشکل هميشگي خود نمايي ميکند وفرد معلول اگر کمتر مورد توجه قرار نگيرد بيشتر در نظر نميآيد، لذا ارث هم که ببرد مساوي ميبرد در حالي که نياز او قابل مقايسه با نياز ديگران نيست. وقتي وضع خانه اينگونه باشد وضع جامعه کاملا قابل حدس زدن است، معلولان نه تنها از امکانات حمل و نقل ارزان عمومي کمترين بهره را ميبرند از ديگر امکانات هم محروم هستند، پارک و موزه و خيابان و کوه و صحرا و کنار رودخانهها و جنگلها که به رايگان در اختيار ديگران است به کمترين وجه ممکن براي معلولين قابل استفاده است،دانشگاهها با همه يارانهاي که از دولت ميگيرند هيچ سهميهاي براي معلولين ندارند و در مسابقهاي نابرابردرهايشان باز ميشود که ديگران وارد آن شده پرش کرده و درها بسته شدهاند.ادارات دولتي و شرکتهاي خصوصي هم با وجود قانون حمايت از معلولين اغلب درک لازم را ندارند و در جذب معلولان خست ميکنند، گيرم که پذيرفتند آيا مسئوليت رفت وآمد و ملاحظات ناظر بر يک معلول را قبول ميکنند؟آيا مديران مراکز دولتي و غير دولتي لحظهاي اين فکر به ذهنشان خطور کرده است که در مقابل اين قشر درد کشيده جامعه مسئوليت دارند؟
آي آدمها که لذت زندگي و سلامت را حس ميکنيد و از مواهب خدادادي سود ميبريد معلولين هم از ثروتي که خداوند نصيب اين کشور کرده است سهمي دارند واگر دستشان به آن نميرسد دليل نميشود كه سهم آنها نصيب ديگران ميشود.معلولين نميتوانند از خدمات ارزان حمل و نقل عمومي استفاده کنندلذا اين يک حق مسلم است که از همان بنزين يارانهاي تاکسيها و اتوبوسها استفاده کنند و همين معنا در تمام شون زندگي اجتماعي و شهري و روستايي جاري وساري است.بگذار با خانواده و دوستان و همکاران و همسايهها و رهگذران و همه کساني که کم يا زياد با معلولي در ارتباط هستند با صراحت و بي تعارف بگوييم که معلولين فقط حق خود را ميخواهند که اگر به آنها داده شود ديگر آن رهگذر که دست معلولي را ميگيرد تا از خيابان عبور كند احساس غرور! و اخلاق!و لذت کمک به همنوع! در او فوران نميکند، اگر خيابان از پول نفتي که براي همه هست مناسب سازي شود، اگر پلههاي محل كار استاندارد شوند، اگر امکان رفت و آمد عادي فراهم شود (اگرنيست حداقل نسبتي از آن در حقوق پرداختي به معلولين جبران شود )ديگر معلولين نياز ندارند تا دست دراز كنند و کمکي بخواهند، اين روا نيست، قانوني نيست، انساني نيست، اخلاقي هم نيست که معلولان در مسابقه دوندگي با سالمها بصورت مساوي شرکت کنند و در نهايت غذا وآموزش و رفاه و تفريح نصيب کساني شود که زودتر به خط پايان مسابقه رسيده اند. بازهم بايد صريحتر بود و با صداي بلندبه خانوادهها و مسئولين و همه و همه و جامعهاي که هنوز حتي پايتختش فقط 27 درصد براي معلولين مناسب سازي شده است و يک معلول براي کار کوچکي که براي ديگران مثل آب خوردن است از زندگي سير ميشود گفت اگر توان درکتان مهيا نيست، اگر غوغا و فغان سالمها مجال توجه نميدهد و اگر هنوز به شعور ملاحظه و رعايت نرسيدهايم صادق و صريح باشيم وبه جاي مرگ تدريجي صورت مسأله را چون«رايش سوم» پاک کنيم ونفسي از راحتي بکشيم. آقاي وزير،آقاي مدير كل،آقاي شهر دار، آقاي مدير عامل،آقاي پزشك،آقاي پدر، خانم مادر،آقا و خانم معلم،آقاي مدير مسئول،آقاي سردبير،آقاي همسايه،آقاي دوست،آقا و خانم همكار خبرنگار و كارمند و كارگر كه دور يا نزديك معلولي در تيررس نگاه شما است! ميدانيد همين حالا او به چه فكر ميكند؟ او فارغ از دهها دغدغه و نگراني بزرگ...درفكر آن پله ميان راه،آن جوي آبي كه پل ندارد، آن سرويس بهداشتي كه اصلا مناسب نيست،آن زمين خيس و ليز،آن مسير طولاني،آن كار اداري ساده ولي وحشتناك،آن عابر بي ملاحظه،آن سواره رو ويراژدهنده،اين كيف سبكي كه برايش سنگين است،اين كفشهاي طبي كه استاندارد نيست واورابه زمين ميزندو...همين چيزهاي ساده است آيا در حوزه مسئوليت شما يكي از اينها ميگنجد؟
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}